رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

رأی دادن و رأی ندادن، کنش‌های سیاسی اصلاح‌طلبانه و جریان اصلاحات

 

پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 برخی فعالان سیاسی جبهه‌ی اصلاحات به درستی کوشیدند با فرستادن پرسش‌هایی برای اشخاص مختلف و دریافت و جمع‌بندی پاسخ‌ها به آسیب‌شناسی جریان اصلاح‌طلبی در ایران بپردازند. این پرسش‌ها به واسطه‌ی دوستی ارجمند به دست من هم رسید. من به همه‌ی پرسش‌ها در قالب یک یادداشت پاسخ دادم و آن را در اختیار دوستان نهادم. همین یادداشت که در ادامه ملاحظه می‌کنید. با گذشت یک‌سالی از ماجرا و پیش‌آمدن وقایع این روزها فکر کردم بد نیست این یادداشت را در عرصه‌ی عمومی نیز منتشر کنم. به ویژه اینکه جستاری هم در تحلیل وقایع اخیر نوشته‌ام که لینک‌اش را در فرسته‌ی بعدی قرار خواهم داد و تصور می‌کنم شاید کنار هم دیدن و خواندن این تحلیل‌ها آن‌ها را گویاتر و موقعیت و شرایط را روشن‌تر کند. با ارادت و مهر، محمدمنصور هاشمی، نیمه ی آبان 1401.   

 

—

اگر بنا باشد نظرم را در یک جمله خلاصه کنم می‌توانم بنویسم انتخابات 1400 نشان داد بدنه‌ی مردمی اصلاح‌طلبان از بخش کثیری از سیاستمداران حرفه‌ای این جناح اصلاح‌طلب‌ترند. اگر اصلاح‌طلبی تلاش پیگیر اما خشونت‌پرهیزانه برای ایجاد تغییر در روال‌های موجود باشد نحوه‌ی برخورد جمعیت اصلاح‌طلب جامعه با انتخابات اخیر اصلاح‌طلبانه‌تر از جناح سیاسی اصلاحات بود. به چه معنا؟ به این معنا که جمعیت اصلاح‌طلب جامعه عموماً راهی را انتخاب کردند که ضمن اینکه خشونت‌طلبانه نبود حرکت مدنی معنی‌داری در مسیر اصلاح‌طلبی بود. گروه نسبتاً اندکی از مردم به نامزد اصلاح‌طلبان رای دادند. این گروه پیروان سیاسی جناح اصلاح‌طلب‌اند. اما بیشتر کسانی که از دوم خرداد 1376 تا به حال در انتخابات‌های مختلف رای اصلاح‌طلبانه داده‌اند نه پیروان جناح‌ها و احزاب سیاسی که مردم خواهان تغییر بوده‌اند. رای این مردم این بار به این صورت در آمد: اقلیتی با این استدلال که انداختن رای به سبد اصلاح‌طلبان چه فایده دارد وقتی کاری از دست‌شان برای ما برنمی‌آید، رای خود را به نامزد اصلی جناح اصولگرا دادند که شواهد نشان می‌داد چه‌بسا کارهایی از دستش برآید (حتی اگر کاری از دستش برنیاید هم به هر حال آزمودنِ راهی تازه بود و نه تکرارِ راه پیش). نمونه‌ی چنین رویکردی را می‌شد مثلاً در موضع صریح یکی از روحانیان متنفذ اهل سنت ایران دید که حمایتش را با استدلال مذکور از نامزد اصلی اصولگرایان اعلام کرد، و نیز در تغییر جناح کسانی که برای بهتر شدن وضع معیشت به رئیس جمهور پیشین در دو انتخابات گذشته‌ی ریاست جمهوری رای داده بودند ولی در دور دوم دولت ایشان با توجه به خروج آمریکا از برجام و بروز مشکلات اقتصادی متعدد ناامید شدند و فکر کردند بهتر است کسی رئیس‌جمهور شود که بتواند از مشکلات معیشتی بکاهد. گروه دیگر – در حقیقت گروه شایان توجهی از مردم – در این انتخابات رای باطله دادند. این اقدام متضمن اعتراضی جدی نه فقط به شورای نگهبان و جناح اصولگرا که به اصلاح‌طلبان بود. در واقع می‌توان اعتراض این گروه از مردم را بر پایه‌ی رویکرد اصلاح‌طلبانه چنین بیان کرد: در چه شرایطی خواهید گفت نامزد مناسبی در انتخابات ندارید؟ اکثر مردم نیز به نحو کاملاً معنی‌داری در انتخابات شرکت نکردند. با توجه به اینکه بدنه‌ی سنتی جناح اصولگرا بر مبنای تصوراتی مانند وظیفه‌ی شرعی بودن شرکت در انتخابات و مانند این‌ها رای می‌دهند (به علاوه‌ی رای اقلیت پیشگفته‌ای که رای‌شان را از سبد اصلاح‌طلبان درآوردند و به سبد اصولگرایان ریختند) آنچه به عدم مشارکت در انتخابات نسبت به انتخاب‌های پیشین افزوده شد رایی است که سیاستمداران جناح اصلاح‌طلب از دست داده‌اند. نوشتم “سیاستمداران جناح اصلاح‌طلب” چون به گمان من کسانی که رای ندادند الزاماً از اصلاح‌طلبی نبریده‌اند بلکه اصلاح‌طلبان را در مسیر اصلاحات ندیده‌اند. در واقع کسانی که رای ندادند الزاماً برانداز نیستند، بلکه کسانی‌اند که اعتراض‌شان را بیان کرده‌اند، باز نه فقط به شورای نگهبان و اصولگرایان که همچنین به احزاب و گروه‌های سیاسی اصلاح‌طلب. به این معنا می‌شود گفت مردم در پیگیری بدون خشونت مشی اصلاح‌طلبانه از قاطبه‌ی جناح اصلاح‌طلب جدی‌تر بوده‌اند. اگر گروهی – به هر علت – نمی‌توانند وقتی با رای مردم به قدرت می‌رسند اثر چندانی در تغییر شرایط داشته باشند (و خودشان بیش از دو دهه به محدودیت‌هایشان در ساختار قدرت اشاره کرده‌اند) و تحت هر شرایطی و با هر کاندیدایی که از غربال شورای نگهبان گذشت، در انتخابات نامزد معرفی و مشارکت می‌کنند، چرا مردمی که خواهان اصلاحات‌اند باید به آن‌ها رای بدهند؟ مطمئناً مردم درک می‌کنند که از جنبه‌هایی بین به قدرت رسیدن اصولگرایان و اصلاح‌طلبان تفاوت‌هایی هست، ولی تا وقتی این تفاوت‌ها از حدی بیشتر نباشد در حال عموم مردم اثری ندارد و وقتی چنین باشد شرکت در انتخابات برای مردم نفعی ندارد و انتخابات هم اصولاً برای تأمین منافع انتخاب‌کنندگان و تحقق اهداف آن‌هاست. ممکن است برای لایه‌هایی از قشر روشنفکر و تحصیلکرده بین اینکه این دولت حاکم باشد یا آن یکی، تفاوت محسوسی وجود داشته باشد، ولی عموم مردم با مسائلی کلان‌تر و عام‌تر سر و کار دارند و باید آن مسائل حل شود. ضمن اینکه هرم نیازهای آدمیان کم و بیش مشخص است و نمی‌شود هنگامی که مردمی در قاعده‌ی هرم و در حد تأمین سرپناه و مایحتاج زندگی در مضیقه‌اند از آن‌ها خواست دغدغه‌های مرتبط با سطوح بالاتر هرم را داشته باشند. اگر نیازهای قاعده‌ی هرم تأمین شود مردم خود به خود به مسائل دیگر توجه می‌کنند و اهمیت می‌دهند و اگر تأمین نشود کم‌کم مشی اصلاح‌طلبانه منتفی می‌شود، نه به این معنا که مردم اصولگرا می‌شوند بلکه به این معنا که اصلاح‌طلبی جایش را به قهر و خشونت می‌دهد و مشروعیت کل حاکمیت با تهدید جدی روبرو می‌شود. از حیث بهتر کردن وضع معیشت روشن بود که دست جناح اصولگرا بازتر است (کشمکش بین اجزاء مختلف نظام کمتر و هماهنگی و احتمالاً کارآمدی برای کاستن از مشکلات اقتصادی بیشتر می‌شد، و به‌ویژه جناح اصولگرا در مقام دولت مستقر و در معرض نقد  -و ناگزیر پاسخگو- باید موانع اساسی بهبود وضع اقتصادی از جمله تنش‌های بین‌المللی موجود را حل می‌کرد که باز از این جهت هم آزادتر و بنابراین تواناتر به نظر می‌رسید) و از حیث آزادی‌های مدنی و سیاسی هم محدودترین انتخابات جمهوری اسلامی بود در حدی که نامزد میان‌روی خود اصولگرایان هم به صلاح‌دید شورای نگهبان از آن حذف شد؛ با این بهارِ پیدا مردم برای کدام سال نکو باید رای می‌دادند؟ مگر رای ندادن خودش نمی‌تواند یک عمل اعتراضی مدنی و عاری از خشونت باشد؟ به‌راستی چه دلیل قانع‌کننده‌ای در جهت منافع عموم وجود داشت تا مردم اصلاح‌طلب به جای روش اصلاح‌‌طلبانه‌ی رای ندادن، روش اصلاح‌طلبان رسمی را انتخاب کنند؟ چرا باید منتقدِ غیربرانداز ولی جدی و مؤثر بودن را وانهاد و دل به همواره در قدرت بودن بست و در عین حضور در پوزیسیون همیشه نقش اپوزیسیون را بازی کرد؟ این بازی ممکن است در نظر بازیگران عرصه‌ی سیاست فایده یا معنایی داشته باشد اما نزد عموم مردم نه مفید است و نه معنی‌دار و عموم مردم در طول زمان کم و بیش این موضوع را تشخیص می‌دهند.

 

با این توضیحات قاعدتاً مشخص است که از نظر من مشارکت اصلاح‌طلبان در رقابت انتخاباتی این دوره از جهات گوناگون اشتباه بود (شخصاً این دوره رای ندادم، هرچند جزو تحریم‌کنندگان انتخابات هم نبوده‌ام و نیستم. رای ندادن را هم مانند رای دادن نه فقط حق، بلکه کنش سیاسی می‌دانم و فکر می‌کنم می‌شود و باید گاهی از این کنش برای فشار بر طرف مقابل استفاده کرد. پس از اعلام فهرست احراز صلاحیت‌شدگان شورای نگهبان و حذف اصولگرای میانه‌روی معروف تصمیم قطعی گرفتم رای ندهم با این استدلال که اگر وضع به همین ترتیب پیش برود اصولاً جایی برای رای دادن نمی‌ماند، پس باید با رای ندادن در این باره هشدار داد). نه فقط تحلیل انتخابات مجلس در دو سال پیش از آن، بلکه صرف حضور طبیعی در میان مردم به‌خوبی نشان می‌داد که مشارکت در این دوره به علل مختلف پایین خواهد بود و میزان اقبال به نامزد اصلی اصولگرایان هم اصلاً اندک نیست (به‌سادگی می‌توانم بگویم به عنوان کسی که از وسایل نقلیه عمومی استفاده می‌کند برایم نتیجه انتخابات ابداً غیرمترقبه نبود)، حال پرسش این است که چرا به‌رغم این شرایط، اصلاح‌طلبان سرمایه‌های نمادین خود را تا حد زیادی خرج این انتخابات کردند. کوشش برای یافتن پاسخ این پرسش کمک می‌کند اشتباهات عمده‌تر اصلاح‌طلبان روشن‌تر شود. یکی از اشتباهات فعالان سیاسی اصلاح‌طلب این احساسِ برخی از آن‌هاست که کار سیاسی ایجاد موج تبلیغاتی است. البته که تبلیغات در انتخابات اثر دارد ولی واقعیتِ صلبِ منافع بسیار مؤثرتر از تبلیغات است. تبلیغات اگر صِرف ایجاد موج باشد بیش از یکی دو بار کارآمد نخواهد بود و با برآورده نشدن خواست رای‌دهندگان و ناتوانی در تأمین منافع آن‌ها اثرش را از دست می‌دهد. تبلیغاتِ خوب مبتنی بر واقعیت است، یعنی ارائه‌ی راهکارهای تازه و عرضه‌ی برنامه‌های عملی قابل اعتماد. اصلاح‌طلبان از قِبل موج‌های تبلیغاتی، دفعات قبل به قدر کافی نتیجه گرفته بودند و از این جهت کیسه‌ی اقبال‌شان تهی شده بود. برآوردی که اصلاح‌طلبان از برد و نفوذ خود در جامعه دارند درست نیست. مشهورترین روشنفکران ایران در عرصه‌های گوناگون همگی در کنار هم یک میلیون رای هم نمی‌توانند جا به جا کنند و این در مقیاس انتخاباتی مانند انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران عدد قابل اتکا و اثرگذاری نیست. دفعات پیش نیز اقبال عموم مردم به نواندیشان دینی و هنرمندان و دیگر گروه‌های فرهنگی نبود که سبب رای آوردن کسی می‌شد بلکه همنوایی موجود در اکثریت جامعه بود که در میان نواندیشان و هنرمندان و روشنفکران هم پژواک می‌یافت، همنوایی برای تغییر و اصلاح. زمانی که چنین همنوایی‌ای وجود داشته باشد نیازی به تبلیغات ویژه‌ای هم نیست. دوم خرداد هزار و سیصد و هفتاد و شش تجلی چنین همنوایی‌ای در اکثریت جامعه بود. اما شاید بشود گفت دقیقاً از همانجا فعالان سیاسی اصلاح‌طلب دچار برداشت‌های نادرستی از شرایط شدند که به صورت‌های مختلف ادامه یافت و در انتخابات ریاست جمهوری 1400 به شدیدترین صورت تاوان آن برداشت‌های نادرست را پرداختند. پس از دوم خرداد گروهی که می‌توانستند نقش اپوزیسیونی اثرگذار را بازی کنند به قدرت رسیدند. از همینجا بود که داشتن مسئولیت در عین داشتن شکایت از محدودیت‌ها آغاز شد. نیک‌نامی و اعتبار و محبوبیتِ به‌حق شخص آقای خاتمی و مدیریت بالنسبه خوب دولت ایشان در آن دوره سبب شد تناقضات درون‌گفتمانی اصلاح‌طلبان و نیز ناکارآمدی‌های عملی‌شان در عرصه‌های متفاوت تا پایان ریاست جمهوری ایشان چندان برجسته نشود. یکی از نخستین نمونه‌های به‌یادماندنی ناکارآمدی مدیریتی اصلاح‌طلبان به مثابه جناح سیاسی، شورای شهر تهران در اولین دوره بود، همچنانکه یکی از نمونه‌های بارز بسته‌بودن دست دولت، بسته شدن فله‌ای مطبوعات و ناتوانی دولت در باز نگه داشتن آن عرصه بود (و البته خود تندروی‌های گاه به‌کلی ناموجه مطبوعات اصلاح‌طلب در آن زمان نیز گویای ناهماهنگی و بی‌برنامگی و کم‌توانی مدیریت تشکیلاتی آن‌ها بود). مهمترین کاستی گفتمانی فعالان اصلاح‌طلب ایران در این سال‌ها این بود که از سویی قدرت خود را برای پیش بردن اصلاحات بسیار کم می‌دانستند و این را آشکارا اعلام می‌کردند و از سوی دیگر در هر انتخابات با ساختن دوگانه‌ای اهورایی-اهریمنی میان خود و رقیب برای رسیدن به همان قدرتی که آن را برای پیش بردن وعده‌هایشان کم می‌دانستند به مردم وعده می‌دادند و از آن‌ها رای می‌خواستند تا با آنچه اهریمنی معرفی کرده بودند در اداره‌ی کشور مشارکت کنند (یکی از بدترین نمونه‌های چنین رفتاری را در گفتار نامزد ریاست‌جمهوری این دوره‌ی اصلاح‌طلبان دیدیم: اینکه برای گرفتن رای بگوییم پیروزی رقیب چیزی مانند واقعه‌ی بیست و هشت مرداد است و بعد از انتخابات به رقیب تبریک بگوییم. متأسفانه چنین رفتارهایی در انتخابات‌های مختلف کم نبوده است. امیدوارم سوءتفاهم نشود، تبریک گفتن به رقیب بخشی از فرایند متمدنانه‌ی انتخابات در یک جامعه‌ی دمکراتیک است که در آن منتخب اکثریت حاکم می‌شود و حقوق اقلیت هم در هر حال محفوظ است، ولی طبعاً برای انجام این کار متمدنانه لازم است پیش از آن طرف مقابل را اهریمن معرفی نکرده باشیم. این کار لطف به طرف مقابل نیست، لطف به خودمان است وقتی قصد مبارزه‌ی مسلحانه با طرف مقابل را نداریم!). اینکه اصلاح‌طلبان تصور کرده بودند بازی انتخابات میان بد و بدتر همیشه به بُرد می‌انجامد اشتباهی جدی بود. چون گزینه‌ی مشارکت نکردن در انتخابات هم همیشه پیشِ رویِ مردم هست (چه اصلاً شرکت نکردن و چه رای باطله دادن). این هم که فعالان سیاسی اصلاح‌طلب بر اساس تحلیلی روشنفکرانه، جبری، و البته از بالا، تصور می‌کردند/می‌کنند مردم در مسیر تاریخی خاصی حرکت می‌کنند یا باید حرکت کنند که همیشه به پیروزی آنها می‌انجامد یا باید بینجامد تصوری نادرست و بی‌اعتبار است. مردم بر مبنای منافع‌شان رای می‌دهند و به طور کلی به نفع جامعه است که قدرت بین جناح‌های رقیب دست به دست شود تا آن‌ها بکوشند خدمات بهتری به مردم بدهند و منافع بخش گسترده‌تری از جامعه را تأمین کنند. تصور اینکه جناحی در مسیر خیر تاریخ است و جناحی دیگر در مسیر شر، تصور بی‌وجهی است. حالت طلبکارانه‌ی برخی فعالان اصلاح‌طلب قطعاً برای مردم نه تنها خوشایند نیست بلکه آزاردهنده است. اینکه انتخاب یک نفر درست است یا نیست و در جهت منافع کشور و خود مردم در درازمدت هست یا نیست یک بحث است و اینکه پیام انتخاب‌های مردم را دریابیم و حق‌شان را محترم بشماریم بحث دیگری است. انتخابات سال 84 دربردارنده‌ی پیامی از سوی بخش شایان توجهی از مردم بود. اتفاقاً این پیام هم پیام خواستِ تغییر و اصلاح بود. اما شوربختانه جناح اصلاح‌طلب جامعه‌ی ما عمدتاً نه فقط آن پیام را نادیده گرفت بلکه رفتاری تحقیرآمیز در برابر آن نشان داد (برای جلوگیری از سوءتفاهم تصریح کنم که من در آن انتخابات به آقای هاشمی رفسنجانی رای دادم، بنابراین موضع‌ام شخصی‌ام مشخص است ولی این منافاتی ندارد با تلاش برای فهمیدن پیام مردم و احترام به حق آن‌ها – ولو خطایی در تشخیص‌شان وجود داشته باشد). البته آن دولت به صورتی چشم‌آزار نتوانست در جهت خواست عموم مردم حرکت کند، اما در عوض برای دور زدن مشکلات، از همان دوره بازی نقش دوگانه‌ی پوزیسیون و اپوزیسیون شیوه‌ی رایج همه‌ی دولت‌های ما شد. اپوزیسیون قدرت نقاد بیرون از دولت است. طبیعتاً تا وقتی وارد انتخابات نشده برنامه‌هایش می‌تواند بیشتر جنبه‌ی سلبی و مطالبه‌گرانه داشته باشد، ولی وقتی می‌خواهد وارد حکومت شود باید برنامه‌های مشخص و دست‌یافتنی ایجابی داشته باشد و آن‌ها را وعده دهد، و اگر توانست آن‌ها را متحقق کند به کار ادمه بدهد وگرنه کنار برود. از سال هشتاد تا الان کم‌وبیش هیچ‌یک از دولت‌ها در ایران، دست‌کم در دور دوم‌شان، در وفای به وعده‌هایشان موفق نبوده‌اند اما هیچ‌یک استعفا نداده‌اند، با اینکه تحلیل انتخابات‌های مختلف نشان می‌هد عموم مردم‌مان همواره برای تغییر در وضع موجود مشارکت گسترده نشان داده‌اند. بعد از چندین بار آزمودنِ آزموده چرا مردم باید در این دوره نیز باز مشارکت گسترده در انتخابات را انتخاب می‌کردند؟ این گفتمان تلفیقی اپوزیسیون-پوزیسیون که از سال 84 از انحصار اصلاح‌طلبان خارج شد و عمومیت یافت در ذات خود مسأله‌ساز است و کاربرد مستمر نمی‌تواند داشته باشد. همین دولت فعلی هم اگر بخواهد باز بازی تمامی این سال‌ها را ادمه بدهد و توأمان نقش مسئول فعلی و منتقد وضع فعلی را بر عهده بگیرد دفعه‌ی بعد نصف همین رایِ این بار را هم نخواهد داشت. مردم رای می‌دهند که زندگی بهتری داشته باشند، احساس کنند تأثیری ندارد دیگر رای نمی‌دهند، با شعارِ بدتر نشدن زندگی هم بیش از یکی دو دفعه نمی‌شود مردم را پای صندوق کشاند. مشارکت در انتخابات باید نتیجه‌ی ایجابی مثبت داشته باشد آن هم به صورت محسوس و چشمگیر. در حالی که به طور کلی و صرف نظر از استثناهای مقطعی، حکومت ایران پس از انقلاب حتی نتوانسته است شرایط نسبتاً باثباتی برای زندگی مردم فراهم کند و تنها توجه به کاهش بیش از سه‌هزاربرابری ارزش پول ملی در مقایسه با ارزهای معتبر دنیا برای دریافتن فاجعه کافی است. جامعه‌ای که پنجاه سال پیش اصولاً مهاجرفرست نبوده و الان با نهایت تأسف باید گفت رؤیای بسیاری از نوجوانانش مهاجرت است در حقیقت چنان وضع فاجعه‌باری یافته که دولت‌داری این یا آن جناح، دیگر در آن اهمیت چندانی ندارد. اگر دغدغه‌ی اصلاح‌طلبی داریم ناگزیریم گفتمان اصلاحات را بازسازی کنیم، به ‌صورتی که اصلاح‌طلبی در مقام اپوزیسیون برای نسل جوان جامعه چشم‌انداز‌های تازه فراهم بیاورد و در صورت دست‌یابی به قدرت هم توان انجام کارهای ایجابی امیدبخش را داشته باشد. در قدرت بودن در دموکراسی همیشه موقتی است، آنچه مهم است پایداری در عرصه‌ی مدنیت و سیاست و آفریدن گفتمان پیشرو و پیش‌برنده است.

 

با این توضیحات باید معلوم باشد که به نظر من اشتباهات تاکتیکی جناح سیاسی اصلاح‌طلب نبوده که به شکست در دو انتخابات اخیر انجامیده بلکه کاستی اساسی‌ای در استراتژی وجود داشته است. تصور می‌کنم برای احیاء اصلاح‌طلبی در قامت فعالیت سیاسی مؤثر در ایرانِ این روزگار شاید بد نباشد به آنچه فهرست‌وار برمی‌شمارم عنایت شود:

 

ایده‌ی اصلاح‌طلبی را باید بزرگتر و مهمتر از احزاب و گروه‌های سیاسی اصلاح‌طلب دانست. اگر نه آنقدر محافظه‌کاریم که جایی برای هیچ تغییر و اصلاحی نبینیم و نه آنقدر تندرو که فقط انقلاب و براندازی را راه حل بپنداریم، باید فراتر از ماجرای گروه‌ها و احزاب سیاسی، گفتمان اصلاح‌طلبی را در ایران مطرح کنیم و بسط و پرورش و گسترش بدهیم. باید این اندیشه را در جامعه زنده نگه داشت که راست افراطی و چپ افراطی همیشه نهایتاً به هم می‌رسند، تبدیل محافظه‌کاری به تحجر دست آخر به شدیداً قطبی شدن فضا و تقابل‌های ستیزه‌جویانه و ناکارآمدی مفرط حکومت و فروپاشی انتظام جامعه می‌انجامد و تبدیل خواست اصلاح و تغییر تدریجی به اراده‌ی معطوف به دگرگونی ناگهانی و براندازی و انقلاب نیز به همین منوال. اصلاح‌طلبی پیش و بیش از هر چیز رویکردی مدنی است. کنش سیاسی مبتنی بر این رویکرد کنشی است بر پایه‌ی اصول، شجاعانه و مستمر، ولی با پیش چشم داشتن واقعیات جامعه. یکی از واقعیات جامعه این است که به علل گوناگون همیشه بخشی از جامعه محافظه‌کارترند و بخشی اصلاح‌طلب‌تر. اقتضای نه فقط واقع‌بینی که مدنیت و پاس‌داشت حقوق دیگر افراد، این است که وجود طیف را در جامعه بپذیریم. به این ترتیب لازم است گفتمان‌های حذفی و همه یا هیچ اهورایی-اهریمنی جای خود را به گفتمان‌های روشنگرانه‌ی مدنی و تکثرپذیر بدهد. این گفتمان‌ها برای اینکه جنبه‌ی کاربردی سیاسی داشته باشد باید نه تنها از تناقض‌هایی مانند انقلابی بودن و نبودن و نیز محافظه‌کار بودن و نبودن توأمان که انواع و اقسام آن‌ها را در فعالان سیاسی اصلاح‌طلب می‌بینیم رها شود و به اصول اصلاح‌طلبانه‌ی خود برسد (از آن جمله تأکید بر حقوق سلبی و ایجابی بشر و رعایت آن‌ها) بلکه باید پیرامون ارزش‌های مشترکی در جامعه صورت برنامه‌ی راهبردی پیدا کند (به طور مثال با تلاش برای تثبیت قرائت سازگار با حقوق بشر از دین، کوشش برای برجسته‌کردن مفهوم ایران و هویت فرهنگی آن و اهمیت بنیادین دادن به زبان فارسی در عین پذیرش همه‌ی تفاوتهای فرهنگی و تنوع‌های گویشی و زبانی و رعایت حقوق جملگی اقوام). در حقیقت تا وقتی اصلاح‌طلبی در ایران محورهای ارزشی مشترکی نیابد که بر اساس آن‌ها تعریف شود و تنها نامی برای باقی‌مانده‌ی نوعی از روابط میان نسل انقلاب با یکدیگر باشد، نمی‌تواند به گفتمانی زنده و جدی و بالنده برای نسل پساانقلاب ایران تبدیل شود. وقتی چنان گفتمانی پدید آمده باشد و بر پایه‌ی واقعیات جامعه در بدنه‌ی جامعه و میان بخشی از مردم نفوذ و احترام یافته باشد رای آوردن و رای نیاوردن در یک انتخابات اهمیتی بیش از یک دوره به دست گرفتن یا نگرفتن دولت یا مجلس یا شوراها نخواهد داشت. این مراکز طبیعتاً در انتخابات‌های مختلف دست به دست می‌شود، مهم این است که اصلاح‌طلبی به صورت جریانی جدی و معتبر همواره در جامعه حضور داشته باشد. وقتی گفتمان اصلاح‌طلبی با اصول مشخص شکل گرفته باشد نحوه‌ی موضع‌گیری در قبال بسیاری مسائل مستحدثه پیشاپیش روشن خواهد بود. مردم همواره حق اعتراض خواهند داشت، چه له و چه علیه اصلاح‌طلبان. بنابراین مثلاً مطالبه‌ی روشن شدن تکلیف ساز و کار اعتراض مدنی و مردمی اولویت خواهد داشت و لازم نخواهد شد پس از هر بار اعتراض فراگیر و به خشونت کشیده شدن آن به یاد بیاوریم که اگر محلی برای تجمع و اعتراض وجود داشت به صلاح کشور بود. یا مثلاً دفاع از آزادی بیان اصل خواهد بود و ربطی به این نخواهد داشت که مثلاً کسی که به‌رغم داشتن صلاحیت و تخصص از جایی اخراج شده اصلاح‌طلب است یا نه. یا اگر نسلی پدید آمده که نه فقط اهل فرهنگ نیست، بلکه به سرزمین و زبانش نیز اهمیتی نمی‌هد و سودای زندگی در جاهایی دیگر را دارد، اولویت برای‌مان نه رای دادن یا ندادن آن نسل به ما یا دیگری که ایجاد حس تعلق به ایران و زبان فارسی و کمک به بالا بردن سطح فرهنگی از حد شاخ‌های فضای مجازی به سطوح بالاتر خواهد بود و برای این موضوع برنامه‌ریزی و نهادسازی خواهیم کرد. باید در نظر داشته باشیم که فضای فرهنگی جامعه‌ی امروز ما بسیار از فضای فرهنگی سال 76 دور است. برای این فضا و برای نسلی که آرمان و امید و اعتماد چندانی نه فقط به این یا آن حزب کشورش که تعلق خاطر چندانی به هیچ چیز ندارد باید برنامه داشت. باید برای نسل جوان ایران مجال آرمان‌خواهی و امیدواری فراهم کرد و برای این کار پیش از هر چیز باید نشان داد اصلاح‌طلبی فرصت‌طلبی سیاسی و قدرت‌طلبی نیست، مبارزه‌ی آرمان‌خواهانه و امیدوارانه است با هر نوع فساد سیستماتیک و غیرسیستماتیک، و هر نوع تبعیض و بی‌عدالتی، برای پیشرفت ایران و رفاه و شادی و آزادی ایرانیان. با چنین روندی سیاست‌ورزی آبروی از دست رفته‌ی خود را بازخواهد یافت، جریان سیاسی اصلاح‌طلب با خواست عمومی اصلاحات از سوی بخش کثیری از مردم همسو خواهد شد و از نیروی آن بهره خواهد برد، و نظام تصمیم‌گیری فعالان سیاسی اصلاح‌طلب تصحیح خواهد شد: به هر قیمتی در هر انتخاباتی تحت هر شرایطی شرکت نخواهد کرد، اگر جناح رقیب کاری در جهت رفاه مردم و توسعه‌ی کشور انجام داد فارغ از اختلافات موجود از آن حمایت خواهد کرد، از چهره‌های محترم و معتبر اصلاح‌طلبی و در رأس آن‌ها سیدمحمد خاتمی که سرمایه‌ای برای اصلاح‌طلبان است، نه برای پیروزی‌های مقطعی در رسیدن به مناصب زودگذر که در جهت دامن زدن به گفتمان کلان اصلاح‌طلبی و ترویج و تثبیت ارزش‌های آن در جامعه بهره خواهد گرفت، و بالاخره اینکه به طور کلی از بار ایدئولوژیک و سیاست‌زدگی فرقه‌ای-گروهی خواهد کاست و بیشتر به جبهه‌ای فرهنگی و مدنی تبدیل خواهد شد.

 

محمدمنصور هاشمی

تابستان 1400

 

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی