رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

“نفس عشق” و “خدای شادی”

این دو ترانه را در ایام اخیر نوشته‌ام (“خدای شادی” را در مهرماه و “نفَسِ عشق” را در آبان ماه). همچنان گرفتار بیماری درازمدت و فرساینده‌ام هستم و خستگی و ناتوانی اجازه نمی‌دهد به زندگی متعارف و خواندن و نوشتن‌های معمول‌ام بازگردم. ولی وقایع اخیر ایران چیزی نبود و نیست که بشود از کنارش گذشت. با هر دشواری و رنجی بود جستار تحلیلی بلندی نوشتم درباره‌ی شرایط و وقایع امسال. طبیعتاً به هر موضوعی از منظرهای گوناگون می‌توان نگریست. تحلیل همواره همراه و همزاد نوعی خونسردی است. فکر کردم شاید بد نباشد پیش از انتشار جستار تحلیلی‌ام این ترانه‌ها را که در خلوت این روزهایم زیر لب برای خود زمزمه کرده‌ام نیز منتشر کنم. شوق و گرمای همدلی‌ام را با نوجوانان و جوانانی که حق خود را می‌طلبند در این‌ها می‌شود دید. آزادگی و شجاعت و شور عدالت‌خواهی و وارستگی آزادمنشانه و کوشش برای فراتر رفتن از تبعیض‌ها و از جمله تبعیض جنسیتی، و خواست مدنیت در نظرم بی‌نهایت ستودنی است. تصورم این است که شاید جوان‌ترهای نازنین پس از مرور این ترانه‌ها و دیدن این ستایش، راحت‌تر با سردی گاه و بیگاه آن تحلیل که در پست‌ها/فرسته‌های آتی منتشر خواهد شد کنار بیایند و همراهی کنند.

 

نفس عشق

 

مرا ز مرگ مترسان

که مرگ آزادی است

برای آن دل غمگین

که عاشق شادی است

 

مرا ز مرگ مترسان

که مرگ زندگی است

برای آن دل آزاده‌ای که هر نفس‌اش

به کام کامه‌ی این خواجگان بندگی است

 

قفس، قفس، قفس ترس را می‌شکنم

نفس، نفس، نفس‌ات آشناست هم‌وطنم

 

مرا ز مرگ مترسان مترسک مضحک

که مرگ سهم تو و قصه‌های دیروزی است

چه باشم و چه نباشم به چشم می‌بینم

که آنچه هست در آینده نور پیروزی است

 

قفس، قفس، قفس ترس را می‌شکنم

نفس، نفس، نفس‌ات آشناست هم‌وطنم

 

هزار غنچه

هزاران شکوفه

صدهزار بهار

میان نغمه‌ی این نهر نوجوان جاری‌است

 

قفس، قفس

قفس ترس

 

نفس، نفس

نفس عشق

 

 

به شوق خنده‌ی هر نوگل شکفته‌ی شهر

ز شور هستی این دختران آزاده

به جان سبز جوانان

به سرو آزادی

به بازی دل کودک

به کنجکاوی عشق

به شور بوسه

به گیسو

ز گرمی شادی

 

قفس، قفس، قفس ترس را شکستم من

نفس، نفس، نفس‌ات آشناست هم‌بندم

 

قفس، قفس، قفس ترس، کو؟ کجاست؟ کجاست؟

نفس، نفس، نفس‌ات هم‌نفس، چه شاد و رهاست

 

نفس، نفس، نفس‌ات هم‌نفس، چه شاد و رهاست

نفس، نفس، نفس عشق

نفس، نفس، نفس عشق

 

 

خدای شادی

 

ای خدایانِ شما چون خودتان          تلخ و تاریک و به خشم آلوده

چیست در پشتِ غرورِ غیرت          غیرِ ترسی که ز خود فرسوده؟

 

دشمنِ شادی و رنگ‌اید و امید          از خداوندِ خوشی می‌ترسید

 

زندگی هست ولی رنگارنگ          در زمینی که چو زن می‌رقصد

هست آغوشِ خدا باز بر آن          سرزمینی که چو من می‌رقصد

 

چون زن و زندگی و آزادی          هست محبوبِ خدایِ شادی

 

 

مهربانی شده قربانیِ خوف          پیشِ ضحّاک و هیولاهایش

کاوه‌ی نسلِ من اینجاست ولی          با صدای سخنِ موهایش

 

آنکه از دخترکان می‌ترسد          کیست جز دیوِ تبه‌کارِ پلید؟

مرگ بر دیو، بیا دل بدهیم          به هم‌آواییِ این شعرِ سپید

 

چون زن و زندگی و آزادی          هست از مِهرِ خدایِ شادی

 

 

سرزمینِ من و تو نیست به جز          این زبانی که پر از همدلی است

خیز از ایران، افغانستان، تاجیکستان          تا بگیریم ز یکدیگر دست

 

تا بگوییم که موج‌ایم و رها          بسراییم که دریا هستیم

تا بخوانیم سرودی که در آن          همه من‌های جهان ما هستیم

 

چون زن و زندگی و آزادی          هست در قلبِ خدایِ شادی

 

 

زندگی هست بسی رنگارنگ          در زمینی که چو زن می‌رقصد

هست آغوشِ خدا باز در آن          سرزمینی که چو من می‌رقصد

 

 

 

محمدمنصور هاشمی

آبان 1401

 

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی