سالی که گذشت آنقدر وقایع تلخ داشت که حال و حوصلهی چندانی برای هیچکداممان باقی نگذاشته تا با دل خوش به استقبال بهار برویم. ولی نوروز مهمتر از آن است که بشود نادیدهاش گرفت. این عید دیرین همیشهنو تجلی استقامت دلهای شاد و گشوده است در برابر بیخردیهای گرانجانان تنگنظر. پس سلام. سلام بر نوروز و درود بر شما که این چلچراغ امید را روشن نگه میدارید. نورزتان پیروز. امیدوار باشیم که سال پیش رو برای همگیمان سالی باشد شیرین و دلگرمکننده.
تصورم را از ماجراهای سال گذشته و چشماندازهای آینده کموبیش به تفصیل نوشتهام و در فرستهی بعدی روی “ما کمشماریم” نیز منتشر خواهد شد (جهان تا جهان است…). این یادداشت بهاری را کوتاه مینویسم. به ویژه اینکه ماجراهای پزشکی دنبالهدارم ادامه دارد و توان جسمی و فکری کمی برایم باقی میگذارد. همچنان توانایی حضور در جمع و نیز گفتگوی تلفنی راحت را ندارم. علت طبی و فیزیکی مشکل هر چه باشد علت متافیزیکیاش لابد این است که شوخطبعِ عالمِ هستی عمداً یا سهواً مغزم را گذاشته است روی “سایلِنت”! در هر حال از قِبل ما قبول وز طرف ما رضاست، نه چون در طی مراحل و مقامات عرفانی دستاوردی داشتهام، بلکه فقط از این جهت که هیچ راه دیگری ندارم و آدم عاقل بیخودی خودش را به در و دیوار نمیزند. اما در همین احوال هم همچنان از خواندن ایمیلها و پیامهایتان بسیار خوشحال و بهرهمند میشوم و چون هنوز خیال میکنم کتبیام به آشفتگی و فضاحت شفاهیام نیست همچنان میکوشم به همهی ایمیلها و پیامهای مکتوب مشتاقانه پاسخ بدهم.
در این پست برای تعطیلات نوروز و سال جدید به روال سالهای پیش برای دوستان علاقهمند پیشنهادهایی فرهنگی را مطرح میکنم: خواندن یک کتاب و شنیدن یک برنامه.
والتر برونو هنینگ برای کسانی که با پژوهشهای مرتبط با ایران باستان آشنا باشند نامی کاملاً شناختهشده است. پژوهشگری که بیتکلف میتوان نابغهاش خواند. کافی است کسی فقط استدلالهای او را در رد اصالت “کاپوس نامه” در مقالهای که مجتبی مینوی در این باره منتشر کرده است بخواند تا نه فقط وسعت دانش هنینگ که تیزبینی و هوشمندیاش را خیرهکننده بیابد. از او کتاب خواندنی “زردشت سیاستمدار یا جادوگر” به قلم شیوای کامران فانی به فارسی ترجمه شده و دربارهاش هم مقالهای که احسان یارشاطر به مناسبت درگذشت او نوشته (دستبرد نابهنگام اجل) و در “حکمت تمدنی” هم تجدید چاپ شده، منبعی مغتنم و شایان توجه و دلنشین است.
هنینگ با سید حسن تقیزاده دوستی صمیمانه و داد و ستد علمی مستمری داشته است و برای شأن علمی و فرهنگی تقیزاده احترام زیادی قائل بوده است. چنانکه مجموعه مقالاتی که با نام “ران ملخ” به عنوان جشننامهای برای حسن تقیزاده منتشر شده (Locust’s Leg: Studies in honour of S. H. Taqizadeh, London 1962) زیر نظر هنینگ و یارشاطر فراهم آمده است.
خوشبختانه برخی از نامههای هنینگ و تقیزاده به یکدیگر باقی مانده است. این نامهها به کوشش ایرج افشار (که مجموعه آثار مفصل تقیزاده به لطف همت بلند او در اختیار ماست) با همکاری تورج دریایی نخست در قالب کتابی انگلیسی به چاپ رسید و اکنون ترجمهی فارسی آن هم در دسترس دوستداران قرار دارد، با مشخصات زیر:
نامههای هنینگ و تقیزاده، به کوشش ایرج افشار و تورج دریایی، ترجمه مهناز بابایی، انتشارات سخن و بنیاد موقوفات افشار.
مطالعهی این کتاب علاوه بر اینکه فواید تاریخی و علمی دارد تأملبرانگیز است.
مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد که به همت حبیب لاجوردی و همکارانش فراهم آمده مشهورتر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد و بر روی اینترنت به صورتهای مختلف و در جاهای گوناگون قابل دسترسی است. از آن مجموعهی ارزشمند و شایستهی تحلیل در اینجا شنیدن برنامههای محمود فروغی عضو وزارت امور خارجه در پیش از انفلاب را پیشنهاد میکنم. این دیپلمات متین ایرانی فرزند محمدعلی فروغی است و در خلال گفتارش از پدرش و نقشآفرینی این سیاستمدار برجسته در شهریور 1320 نیز سخن گفته است. شنیدن این برنامه هم افزون بر آگاهیبخشیهای تاریخی و سیاسی میتواند تفکربرانگیز باشد.
قاعدتاً الان باید به این پرسش پاسخ بدهم که این دو پیشنهاد چه ربطی به هم دارد و چرا این مکاتبات و خاطرات را فکربرانگیز میدانم. ماجرا ساده است. محمدعلی فروغی و سیدحسن تقیزاده از رجال سیاسی متنفذ و اثرگذار دورهی خود بودهاند و در عین حال هر دو کارنامههای علمی درخشانی دارند. تقیزاده و فروغی از نسلی هستند که مدرکشان توانایی علمی و دانششان بود، همانند دوست مشترکشان محمد قزوینی. کسانی که هم با فرهنگ ایرانی و ادبیات فارسی انس عمیق داشتند و هم روشهای مدرن پژوهش را میشناختند و با اندیشه و دانش جدید آشنایی در خور تحسینی پیدا کرده بودند. جالب است که بهرغم مراودات کنجکاوانهشان با غربیان در برابر آنها خودباخته نبودند و دوغ و دوشاب غرب و مستشرقان را از هم تمیز میدادند. ویژگیهایی که شوربختانه اکنون کمتر میبینیم.
آنچه برای من در این روزگار بسیار فکربرانگیز است تنها دانش این اشخاص نیست، مسألهام این است که چه شد عرصهی سیاست در این سرزمین چنان بیاعتبار شد که اکنون گاهی باید از وجود فلان مسئول و بهمان نمایندهی کمسواد بیفرهنگ شرم کنیم و به جای آنها ما خجالت بکشیم. چرا به جای اینکه علم و اعتبار به عرصهی حاکمیت و قدرت بیاید قدرت و حاکمیت به عرصهی دانش و فرهنگ دستدرازی کرد و حاصلاش شد کسانی که مدرک و سمت دانشگاهی و پژوهشی و عناوین و دعاوی پرطمطراق دارند ولی غیر اینها هیچ چیزی که چیزی باشد در چنته ندارند. فکر میکنم بد نباشد در سال نو به این پرسشها بیندیشیم تا شاید راهی بیابیم برای بازسازی نظام سیاست و نظام علم در سرزمینمان.
محمدمنصور هاشمی
آستانهی نوروز 1402