دیوار هفتم دیدگاهها و نوشتههای شما هم به لطف مهر و توجهتان پر شد (برای دیدن مطالب پیشین بنگرید به دیوار اول، دیوار دوم، دیوار سوم، دیوار چهارم، دیوار پنجم، دیوار ششم، و دیوار هفتم) ؛ این دیوار هشتم است برای طرح نقد و نظرهایتان نه فقط به صورت خصوصی و برای نویسنده مطالب ”ما کم شماریم” که برای عموم مراجعهکنندگان به این وب سایت:
محمود اسماعیل نیا:
موضوع: جهان تا جهان است …
جناب هاشمی عزیز
درود و سپاس فراوان به خاطر نگارش این جُستار سودمند و بصیرت افزا
به نظرم بازخوانی تحولات اخیر جامعه ایران از “منظر فرهنگ” و جست و جو برای یافتن ریشه های فرهنگی کشمکش های سیاسی و اجتماعی کنونی، چیزی است که سخت بدان نیازمندیم.
یکی دو نکته و ملاحظه در مورد این یادداشت به نظرم می رسد، امآ فکر می کنم پیش از طرح شان مناسب باشد که ابتدا برداشت خودم از این جستار را به صورت خلاصه بازنویسی کنم.
اگر درست فهمیده باشم لُبّ سخن شما این است که:
یک- مشکل اصلی این است که “ساعت حکومت و جامعه با یکدیگر تنظیم نیست”. در دوران پیش از انقلاب هم به علل دیگری ساعت حکومت و جامعه با همدیگر تنظیم نبود که امید می رفت انقلاب موجب رفع این مشکل باشد. با وقوع انقلاب نوعی تنظیم موقت پدید آمد ولی تحولات بعدی مجدداً موجب ناتنظیمی این دو ساعت شد. معنای این ناتنظیمی این است که حکومت و جامعه دو سودای متفاوت در سر دارند که موجب فاصله گرفتن شان از یکدیگر شده و امکان تعامل و هم سخنی میان شان محدود شده است.
دو- عامل اصلی در بروز این فاصله، گرایش حکومت به برداشت خاصی از اسلام است که نه با فرهنگ عمومی جامعه ایرانی همسوست و نه با برداشت اکثریت مردم از اسلام. جامعه ایرانی بنا بر تجربه های تاریخی خودش، گرایش به برداشتی مداراجویانه از اسلام دارد که به لحاظ فرهنگی نسبت به “دیگری” گشوده و روادار است؛ درحالیکه حکومت دلبسته و مروج برداشتی ستیزه جویانه و سیاسی از اسلام است که دیگری را “دشمن” یا دست کم “غیرخودی” می پندارد.
سه- گرایش حکومت به چنین برداشتی از اسلام، که متاثر از جریان اسلام گرایی رایج در جهان اسلام در دورۀ معاصر است، در عمل نظامی ایدئولوژیک و بنیادگرا پدید آورده که رسالت اصلی خود را در درافتادن با نظم جهانی تعریف می کند. چنین برداشتی از اسلام نه تنها ناسازگار با مبانی اعتقادی تشیع امامی است بلکه در زیست بوم فرهنگ ایرانی نیز بیگانه محسوب می شود.
چهار- چارۀ کار، بازگشت به فرهنگ ایرانی و خصوصاً تقویت زبان و ادبیات فارسی است که پادزهر فرهنگی هر نوع بنیادگرایی است. مخاطبان این دعوت نیز بیشتر کنشگران ایرانی و آحاد جامعه هستند تا حکومتگران.
اگر گزاره های فوق ترسیم گر خطوط اصلی بحث شما باشد، آنگاه می توان ملاحظات زیر را مطرح کرد.
یک- اگر “زبان و ادبیات فارسی” را رکن رکین “فرهنگ ایرانی” بدانیم، به نظر می رسد که در بحث شما تفکیک روشنی میان این دو صورت نپذیرفته و گاهی زبان و ادبیات فارسی به جای فرهنگ ایرانی به کار رفته یا معادل آن تلقی شده است.
دو- اگر فرهنگ ایرانی را فرآوردۀ زیست ایرانیان در پهنۀ تاریخ و آینه ای از تجربۀ رویارویی شان با رخدادهای تلخ و شیرین بدانیم که لاجرم مجموعه ای از امور مثبت و منفی را در خود گرد آورده است؛ آنگاه باید پرسید که آیا تاکید صرف بر وجوه مثبت و انسان گرایانۀ این فرهنگ و نپرداختن به وجوه منفی و غیرقابل دفاع آن، سبب نمی شود که تصویری آرمانی از این فرهنگ به دست دهیم؟ و آیا چنین تصویری موجب آن نمی شود که راه خودانتقادی فرهنگی مسدود شده و انتظاری بیش از حدّ از این فرهنگ داشته باشیم؟ برای نمونه، آیا چنین نیست که رویدادهای تلخی مثل دیگری ستیزی های مذهبی و قومی در تاریخ ایران هم، در فرهنگ ایرانی بازتاب داشته و آثار آن تا به امروز تداوم یافته است؟
سه- در همین ارتباط، ظهور و رواج اسلام گراییِ وارداتی در کشورهای فارسی زبانِ ایران فرهنگی (ایران و افغانستان و تاجیکستان) “شوخی روزگار” هم که باشد، نمی تواند بدون وجود زمینه های فرهنگی بومی رخ داده باشد. به تعبیر دیگر، اگر تلاش حکومت یا گروه های اپوزیسیون در این سه کشور برای تروج برداشت هایی ستیزه جویانه از اسلام، کم یا بیش، طرفدارانی در این جوامع پیدا کرده است، آیا این خود دلیلی بر وجود زمینه هایی مساعد در فرهنگ عمومی این کشورها نسبت به پذیرش چنین دیدگاه هایی نیست؟
چهار- جدای از ملاحظات فوق، توصیه درست شما به توجه بیشتر جامعه به فرهنگ ایرانی و زبان و ادبیات فارسی، از منظر دیگری نیز واجد اهمیت است و آن “قدرت گرفتن جامعه” در برابر حکومت است. عامل مهار قدرت، خود می باید از جنس قدرت باشد. با موعظه و نصیحت نمی توان مانع دخالت حکومت در زیست جهان جامعه شد، بلکه با تقویت جامعه مدنی است که می توان حکومت را محدود به حدود قانون و پاسخ گوی مردم کرد.
پنج- نکته آخر هم این امیدواری است که این جُستار گشایندۀ باب بحث و گفت و گوی بیشتر در این زمینه باشد. مسائل اجتماعی راه حل های حاضر و آماده ای ندارندکه فقط کسی یا کسانی از آن باخبر باشند، بلکه این راه حل ها در جریان بحث و گفت و گوی آزادانۀ اهل نظر به تدریج آشکار شده یا ساخته می شوند. در واقع، همین گفت و گوهایی که در حوزه عمومی در مورد مسائل اجتماعی درمی گیرد، بخشی از فرایند حل آنها هم هستند.
آرزومند توفیقات بیشتر شما هستم.
———————————————————————
برای ارسال نظرها و نوشته ها لطفا روی لینک زیر کلیک کنید:
ارسال نظر