مقالهای که با عنوان “پوشش و قدرت” نوشته بودم و دربردارنده تأملاتی درباره الزام و اجبار حکومتی در مورد حجاب بود، محل توجه خوانندگان گوناگونی قرار گرفت. این توجه طبعاً دور از انتظار هم نبود؛ بحث در سطح اجتماعی بحثی داغ است و مسأله روز محسوب میشود. همین امر سبب شد واکنشها و نقد و نظرهای مختلفی درباره مقاله دریافت کنم. جدای از کسانی که اظهار لطف کرده بودند و صمیمانه سپاسگزار محبتشان هستم، بعضی خوانندگان پرسشهایی را مطرح کرده بودند و معدودی نیز بهرغم لحن استدلالی و مؤدبانه مقاله ظاهراً از آن آزرده شده بودند و واکنشهایی تندتر از انتظارم نشان دادند. فکر کردم بد نیست حال که دوستانی از سر لطف پرسشها و انتقاداتشان را بهصورت کتبی یا شفاهی برایم مطرح کردهاند آنها را دستهبندی کنم و به آنها در حوزه عمومی پاسخ دهم تا هم ابهامات احتمالی نوشته پیش کمتر شود و هم بحث جلوتر برود. برای پرهیز از تکرار، متعرض آنچه پیشتر نوشته بودم نمیشوم و خواهشم این است که اگر کسانی آن مقاله را نخواندهاند و اکنون این نوشته را میبینند نخست آن را بخوانند و سپس این مقاله را که تکمله بحث قبلی است مطالعه کنند و نیز دوستانی که آن مقاله را خواندهاند اگر لازم دیدند دوباره به آن مراجعه کنند و مطالب مطرح شده در آن را پیش چشم و در خاطر داشته باشند. در اینجا من صرفاً به مسألههایی که آن نوشته در ذهن برخی خوانندگان ایجاد کرده بود پاسخ میدهم و البته در پاسخها شواهد و مستنداتی هم در تأیید آنچه مطرح کرده بودم ذکر خواهم کرد.
یکی از مسائلی که مطرح شده بود این است که حجاب هم مانند روزه واجب است و رعایت نکردن آن امری است مانند روزهخواری در ملأ عام یا مستی و شرب خمر، بنابراین حکومت بر مبنای احکام شرع باید در آن مداخله کند. در این میان گویا برخی هم تصور کرده بودند نویسنده آن مقاله تازه از شمال اروپا آمده است و چیزهایی را در حد اینکه حجاب چیست و واجب است و غیره متذکر شده بودند. اول بگویم که گمان میکنم این دسته از خوانندگان محترم اگر مثلاً تنها کتاب “خدا و بشر” مرا دیده بودند علیالقاعده این مقدار کملطفی نمیکردند و در نظر میگرفتند که بخشی از کار من پژوهش در حوزه تاریخ اندیشههای اسلامی بوده است و با علوم اسلامی آن قدر آشنایی دارم که نیازی به بحثهایی در این حد نباشد. پس از این یادآوری به سراغ اصل مسأله بروم. اساساً مدعای آن مقاله این بود که رابطه گناه و جرم در شریعت رابطه عموم و خصوص مطلق است و هر گناهی جرم (به معنای شرعی و نه صرفاً حکومتی) محسوب نمیشود و الزاماً حد یا تعزیر ندارد. من چنانکه در آن مقاله تصریح کردهام از اساس متعرض بحث حجاب و وجوب آن یا حدودش نشدهام و فرض را بر آراء مشهور و متعارف فعلی گذاشتهام؛ مسأله آن مقاله این است که رویه معمول در عالم اسلام این نبوده است که حاکم شرع با بیحجابی برخورد کند، همچنانکه چنین رویهای به طور مثال در مورد گناهی مانند غیبت هم وجود نداشته است و ندارد (درباره تعزیر و اختیارات حاکم شرع و مجازاتهای ممکن، میان فقها توافق نظر کاملی وجود ندارد، به همین جهت من نه در نوشته پیشین و نه در این نوشته به این مسائل نپرداختهام، بلکه بر “رویه” فقها در مواجهه با امور تأکید کردهام). به این ترتیب تفاوت ماجرا با روزهخواری یا شرب خمر روشن است. بیحجابی همانطور که نوشته بودم بر مبنای تبصرهای قانونی در قانون مجازات اسلامی (تبصره ماده 638) جرم است و نه بر اساس رویهای فقهی در طول تاریخ. از آنجا که برای امر عدمی نمیشود شاهد ارائه کرد کسانی که میگویند چنین رویهای وجود داشته است باید آن رویه را نشان بدهند و شواهدی بیاورند دال بر اینکه در طول تاریخ اسلام با بیحجابی برخوردی مانند شرب خمر میشده است. بهرغم این، من در ادامه قرینهای را ذکر میکنم که نشان میدهد اینکه برای بیحجابی عقوبت اخروی قائل بودهاند و نه مجازات دنیوی، تا همین اواخر هم در حوزه آگاهی حتی سرسختترین مدافعان حجاب حاضر بوده است.
از پس از مشروطه تا امروز رسالههای زیادی در دفاع از حجاب تألیف و تدوین شده است که من در این مقاله در موارد گوناگونی به آنها اشاره و استناد خواهم کرد. یکی از نویسندگان فعال مدافع حجاب، شخصی به نام محسن فقیه شیرازی – مدیر و نویسنده مجله “الاسلام” – بوده است. در یکی از نوشتههای او آمده است که فردی مخالف حجاب در روزنامه “حبلالمتین” چنین استدلال کرده که اگر حجاب واجب بود مجازات دنیوی داشت و پاسخ فقیه شیرازی این است که چنین ملازمهای وجود ندارد. تصور میکنم خواندن اصل نوشته روشنگر باشد و نکته و ملاحظه مطرحشده در مقاله قبلیام را آشکارتر سازد:
“صاحب مقاله میگوید: علاوه، غالب اوامر مذهبی، هر کدامشان را اگر تخلف نمودی، مجازاتی برای آن معین شده است؛ ولی برای رفع حجاب مجازاتی معین نشده و نه جایی دیده نه شنیدهایم که از ابتدای اسلام تا کنون در هیچ قرن و عهدی که یک زن بیحجاب را آورده مجازات نموده باشند. الی آخر.
“الاسلام”: یاللعجب! نمیدانم صاحب مقاله در عالم خواب یا بیداری یا به قول عرفا عالم خلسه بوده که این رطب و یابس را به هم بافته، و این ادله منطقیه را بیان کرده؛ و یا اینکه تمام عالم را به استثنای خود، گوساله و نافهم شمرده و در مقاله خود نوشته است. مگر دلیل بر وجوب چیزی یا حرمت آن منحصر است در تعیین مجازات تا بگوییم هر چیزی که مجازات در مخالفت آن معین نشده، حرام نیست. در شریعت اسلام نظر به نامحرم و بچههای ساده از روی ریبه و شهوت حرام است. غیبت کردن حرام است. دروغ گفتن حرام است؛ و در ارتکاب آنها مجازاتی مقرر نشده؛ و همچنین است بسیاری از احکام. پس عدم تعیین مجازات، دلیل بر عدم حرمت نتواند بود” (رسائل حجابیه، 1380، دفتر اول، ص271).
گمان نمیکنم نیازی به توضیح باشد و هر کس فارسی بداند و بتواند بحث را دنبال کند متوجه نکته و ملاحظه من و مؤیدی که بر آن در این بحث مطرح شده، میشود.
یکی دیگر از نقدهایی که مطرح شده بود این بود که بیحجابی مسألهای اجتماعی است و حکومت موظف است به چنین مسائلی رسیدگی کند. دوستانی که این ملاحظه را مطرح کرده بودند توجه نکرده بودند که دیگر مسائلی هم که من مثال زده بودم آگاهانه همگی جنبه اجتماعی داشت و برای آنها عقوبتهای اخروی سختی هم ذکر شده بود اما مجازات دنیوی نداشت. به عبارت دیگر حکومت اسلامی نه مکلف بوده است و نه مکلف است که به همه گناهان حتی آنها که جنبه اجتماعی دارد رسیدگی کند. چنانکه گفتم در شرع اسلام رابطه گناه و جرمِ دینی رابطه عموم و خصوص مطلق است و این امر در مورد گناهانی که جنبه اجتماعی هم دارد صادق است.
ملاحظه دیگری که دوستان مختلف به بیانهای گوناگون مطرح کرده بودند این بود که بیحجابی امری است مدرن و زاییده لیبرالیسم و امانیسم و مانند اینها. بنابراین درست است که قبلاً مجازاتی حکومتی برای آن در اسلام مشخص نشده بوده اما لازم است اکنون به عنوان پدیدهای جدید در فقه برای آن مجازاتی در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر به نظر این دوستان بیحجابی از مسائل مستحدثه است. اما آیا واقعاً چنین است؟ واقعیت این است که نه، ابداً چنین نیست و برای درک این واقعیت اندکی آشنایی با تاریخ کافی است. توضیح مطلب را از اینجا آغاز کنم: آیا حجاب از احکام تأسیسی اسلام است یا احکام امضایی؟ اگر از احکام تأسیسی است یعنی حجاب پیش از آن، به صورتی که در اسلام مقرر شده وجود نداشته است. اگر هم از احکام امضایی باشد، یعنی عرفی باشد که آن زمان وجود داشته و اسلام آن را پذیرفته است، چهبسا مانند دیگر احکام امضایی -مثل بردهداری- قابل بحث و تجدید نظر بنا بر مقتضیات زمان باشد. اما به طور متعارف حجاب از احکام تأسیسی تلقی میشود. در صدر اسلام در شبهجزیره عربستان بیحجابی وجود داشته و اسلام آن را محدود کرده است. به این ترتیب واضح است که بیحجابی از مسائل مستحدثه نیست و نمیتواند باشد. در ضمن این را هم بنویسم که مطلقاً نفهمیدم منظور دوستانی که پای مدرنیته و لیبرالیسم و امانیسم را وسط کشیده بودند دقیقاً چیست؟ آیا قبایل برهنه آفریقا و آمریکای جنوبی محصول مدرنیتهاند؟ عادت شگفتانگیزی است این عادت که چند اصطلاح را به عنوان شاهکلید ورد زبانمان کردهایم و بدون وقوف به معنا و دلالتهای تاریخی آنها در هر بحثی خرجشان میکنیم. در همین عالم اسلام در طول قرون بیحجابی نبوده است؟ کسانی که تصور میکنند شکل و شمایل زندگی در عالم اسلامی در درازنای سدهها و تا پیش از ورود تجدد، شبیه دم در یکی از مساجد ایران امروز بوده است میتوانند اگر حوصله خواندن تاریخ را ندارند دستکم احکام شرع را مروری بکنند تا ببینند حجاب به معنایی که امروز به کار میبریم خاص زنان آزاد (حره) بوده است و کنیزان که تعدادشان هم فراوان بوده است از اساس قرار نبوده است پوشش زنان آزاد را داشته باشند؛ در حقیقت حجاب نشانه تمایز این دو دسته بوده است. دوستانی که تصوری از فضای تاریخی زندگی در دوران پیشامدرن ندارند کافی است فقط نگاهی به احکام شرعی مربوط به معامله کنیزان بیندازند تا تصدیق کنند کنیزان را مثلاً بر پایه میزان تقوایشان خرید و فروش نمیکردهاند. به این ترتیب شاید در چنین مواردی بیهوده پای شاهکلیدهای همیشگی را به میان نکشیم. خلاصه اینکه بیحجابی بهطور قطع مسألهای جدید نیست که در دوره مدرن حادث شده باشد. حتی صرفنظر از ماجرای کنیزان، در بحث حجاب روایتی مشهور در کتب روایی و فقهی هست که نشان میدهد نه تنها بیحجابی یا کمحجابی در عالم اسلامی وجود داشته بلکه تأیید میکند که گزارههایی که در مقاله پیشین نوشته بودم درست است و رویه نه فقط مداخله حکومتی در امر حجاب نبوده بلکه حتی اصرار بر امر به معروف و نهی از منکر هم در مواردی لازم شمرده نمیشده است:
“لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى شُعُورِ نِسَاءِ أَهْلِ تِهَامَهَ وَ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ الْبَوَادِی مِنْ أَهْلِ الذِّمَّهِ وَ الْعُلُوجِ لِأَنَّهُنَّ إِذَا نُهِینَ لَا یَنْتَهِینَ”
یا
“لَا بَأْسَ بِالنَّظَرِ إِلَى رُءُوسِ أَهْلِ تِهَامَةَ وَ الْأَعْرَابِ وَ أَهْلِ السَّوَادِ وَ الْعُلُوجِ لِأَنَّهُمْ إِذَا نُهُوا لَا يَنْتَهُون”
نیازی نمیبینم در اینجا منابع متعدد را فهرست کنم. این روایات مشهور را بهراحتی میتوانید با یک جستجوی ساده در معتبرترین کتب روایی و فقهی پیدا کنید.
امیدوارم با این توضیحات روشن شده باشد دستکم ماجرای بیحجابی ربطی به “ملعون”های همیشگیای از قبیل مدرنیته و امانیسم و لیبرالیسم ندارد و در این مورد منتقدان محترم لازم است زحمت بکشند دنبال مجرم دیگری بگردند. (پیشنهاد میکنم کسانی که تصورشان این است که بشر در طول تاریخ دچار انحطاط اخلاقی شده یادداشتم را تحت عنوان “اخلاق و انحطاط” در کتاب “اندیشههایی برای اکنون” بخوانند و به استدلالهای مطرح شده در آن بیندیشند). بگذریم.
نقدهای مذکور را میتوان دستهای از اشکالات مطرح شده دانست که جنبه فقهی آنها برجستهتر بود. نقدهای دیگری هم تقریباً به همان میزان یا شاید با حجمی بیشتر به دستم رسید که پایه آنها بهطورعمده برخی نگرانیهای اجتماعی بود. در ادامه به آنها اشاره میکنم و میکوشم در موردشان توضیح بدهم.
برخی از دوستان به ضرورت اخلاقی بودن جامعه اشاره کرده بودند و اینکه بیحجابی بیاخلاقی است. این دوستان علیالظاهر کمترین توجهی به گزارههای مقاله “پوشش و قدرت” درباره نسبت اخلاق و احکام شرع نکرده بودند. من بهصراحت نوشته بودم و در دفاع از این موضع استدلال آورده بودم که همه واجبات شرعی واجبات اخلاقی نیست و البته از این نتیجه نگرفته بودم که پس حجاب واجب شرعی نیست. آنچه نوشته بودم تکرار نمیکنم. فقط یادآوری میکنم که مسلماً همه واجبات و محرمات شرعی، قرینهای در ضروریات اخلاقی ندارد. اگر فرضاً نماز صبح به جای دو رکعت، سه رکعت بود یا روزه در عید فطر حرام نبود بلکه واجب بود، حکمی اخلاقی نقض نشده بود. پیروان هر دینی مجموعهای از احکام شرع دارند که جهانشمولی احکام اخلاقی از “قبیل ظلم و تهمت بد است” یا “کمک به نیازمندان خوب است” را ندارد. اینکه پاپ ازدواج کند غیراخلاقی نیست، اما در مسیحیت کاتولیک حرام است. مسأله حجاب زنان در اسلام هم مانند مسأله پوشش سر مردان در آیین سیک است؛ به عبارت دیگر ولو اینکه حکم تکلیفی باشد از جمله احکامی است که جنبه اخلاقی ندارد و با حسن و قبح ذاتی و عقلی قابل توضیح نیست.
دوستان دیگر و بیشتری بودند که متوجه این نکته شده بودند و بهرغم عنایت به این امر، مسألههایی اجتماعی را مطرح کرده بودند. برخی گفته بودند که بیحجابی خودش ممکن است غیراخلاقی نباشد اما چهبسا تبعات غیراخلاقی داشته باشد و دیگرانی گفته بودند هرچند بیحجابی الزاماً تبعات غیراخلاقی هم ندارد چون ظرفیت آن در جامعه ما وجود ندارد تبعات اجتماعی نامطلوب و نابهنجار خواهد داشت.
اجازه بدهید برای پاسخ از اینجا شروع کنم: من در آن مقاله از سویی به مفهوم عرفیات اشاره کرده بودم که چیزی غیر از اخلاق است(1) و از سوی دیگر از عادات چشم و ذهن سخن گفته بودم . اگر به این تأکیدات توجه میشد قاعدتاً این انتقادات هم طرح نمیشد. برای روشن شدن مفهوم عرفیات و مفهوم عادات چشم و ذهن کمی به عقب برمیگردم و به دعواهای بر سر حجاب در دوره مشروطه و پس از آن اشاره میکنم.
کسانی که رسالههای راجع به حجاب در صد ساله اخیر را خواندهاند سیر شایان توجه و شایسته تحلیلی را در آنها مشاهده کردهاند. در نخستین رسالهها دعوا بر سر چیزی است که الان اصولاً دیگر مسأله نیست. در آن رسالهها منظور از حجاب بهسادگیوصراحت پردهنشینی و پوشیدهرویی است. یعنی در آنها لزوم عدمحضور زنان در اجتماع و گاه حتی حرمت استماع صوتشان مطرح میشده و جلوگیری حداکثری از امکان هرگونه اختلاط زنان با مردان مطمحنظر بوده و ضرورت پوشیده بودن صورت زنان بهوسیله برقع و نقاب و پوشیه تبیین و توجیه میشده است (به عنوان نمونه بنگرید به “سدول الجلباب فی وجوب الحجاب”، نوشته آیتالله بلادی بوشهری، در “رسائل حجابیه”، دفتر اول، 95-106). تصور میکنم نقل استدلال نهایی یکی از آن رسالهها میتواند کمک کند دریابیم چرا انتقادات و ملاحظات مذکور فعلی، تنها مبتنی بر عرفیات بخشی از جامعه ما در این زمان است، و مسأله حجاب و درکهای متقاوت از آن، الزاماً نه ربطی به اخلاق دارد و نه تبعات اجتماعی خاصی در پی خواهد داشت.
شیخ عباسعلی اسلامی در رساله “اثبات وجوب حجاب” (رسائل حجابیه، دفتر اول، ص638) پس از ذکر مطالب مختلف درباره حجاب، در ضرورت پوشیده ماندن وجه و کفّین زنان و اثبات اینکه حجاب شامل پوشاندن صورت هم میشود چنین استدلال کرده است:
“حالا که به دلایل فوق ثابت شد منع کشف حجاب به جهت ترس از وقوع فتنه و فساد بوده، شما را به خدا و وجدانتان قسم، کجای زن بیشتر در ظاهر، انسان را مفتون میکند؟ صورت یا باقی بدن غیر از عورت؟ البته تصدیق خواهید نمود که صورت، چون تمام محاسن زن صورت است…پس…پوشیدن تمام بدن حتی وجه و کفّین واجب است”.
اگر عجالتاً از این نکته فرعی اما بسیار مهم بگذریم که نویسنده در عبارات مذکور به جای واژه “مرد”، واژه “انسان” را به کار برده است و با این نحو کاربست زبان جنبهای ناخوشایند از پسپشت ذهن خود و امثال خود را آشکار کرده است، میبینیم که نگرانی او این است که پوشیده نماندن روی زنان اسباب فتنه و فساد شود. استدلالش عجیب نیست و تصوری که سبب این استدلال شده هم به عهد دقیانوس تعلق ندارد. من خود در کودکی آخرین کاربردهای پوشیه را در محلههای سنتی تهران دیدهام و بلااستفاده شدن این پارچه توری سیاه را که در خانه خودمان هم هنوز بود در خانواده کاملاً سنتی و محجبه خود مشاهده کردهام. برای کسانی که صد سال پیش در شهرهای بزرگ ایران میزیستند باز بودن روی خانمها و دیدهشدن صورتشان امری غریب بود که میتوانست تبعات اجتماعی خطرناکی داشته باشد، اما امروزه حتی محجبهترین خانمهای این شهرها نیز نیازی نمیبینند صورتشان را بپوشانند و کسی از این بابت خطری احساس نمیکند. تنها بقایای نگرشی را که تا چند دهه قبل کاملاً زنده بوده است الان تنها میتوان در “زبان” یافت و در تعبیر “رو گرفتن” خانمهای چادری، که خودش با توجه به استفاده این خانمها از مقنعه زیر چادرشان دارد منسوخ میشود. الان هیچ زنی در شهرهای بزرگ ایران هر چقدر هم که سنتی باشد صورتش را به طور کامل نمیپوشاند و هیچ اتفاق غیرمترقبهای هم نمیافتد، در حالی که صد سال پیش اصلاً دعوا بر سر همین پوشاندن صورت بوده است. “عرفیات” و “عادات چشم و ذهن” که از آنها سخن گفته بودم یعنی همین(2).
نحوه رفتار مردان با زنان ذاتاً ربطی به میزان و نحوه پوشش خانمها ندارد بلکه مرتبط است با عرفیات و عادات جامعه و نظام نشانهشناختی و البته میزان امکان اختلاط دو جنس و غرابت یا تداول این اختلاط. در کودکی و نوجوانی من پوشش غالب در فضای اطراف من چادر بود اما من در آن سنین مثلاً در خیابان ایران که قبلاً درباره میزان سنتیبودنش مقاله نوشتهام شاهد مزاحمت جوانکهایی بودهام که وقتی دختری چادری از کنارشان رد میشد توانایی و ادب خویشتنداری نداشتند. از طرف دیگر الان در نقاطی از تهران کمحجابترین خانمها هم با چنان برخوردهایی روبرو نمیشوند، آیا از اینها نباید نتیجه گرفت گزاره پیشگفته درست است و در اصل عواملی غیر از میزان و نحوه پوشش خانمها در این میان مؤثر است؟ آیا اگر روزی کسانی تصور میکردهاند پوشیده نبودن روی زنان عامل هزار فتنه و فساد میشود و حالا میبینم سرجمع فتنه و فساد پیش و پس از ماجرای پوشیدهرویی تفاوت بارزی نداشته است نمیتوانیم نتیجه بگیریم اکنون هم تنها بر مبنای عرفیات زمانه نگرانیم و تغییر زمانه و عرفیات نشان خواهد داد نگرانیهایمان بیوجه بوده است؟ نگران ظرفیت جامعه هم نباشیم. در عرصه اجتماع ظرفیت هیچ چیز پیش از خود آن به وجود نمیآید. عادات چشم و ذهن رفتهرفته تغییر میکند و آنچه روزی بر مبنای محرومیت و محدودیت “تحریککننده” به نظر میرسیده، روزی دیگر معمولی و متعارف تلقی میشود. کسانی که به تصریح یا تلویح میگویند ظرفیت رفتارهای اخلاقی و بهنجار در جامعه ما و در میان زنان و مردانمان نیست ناآگاهانه به خودشان و به همه جامعهمان توهین میکنند و خواسته یا ناخواسته مردم این سرزمین را به موجوداتی بدوی فرومیکاهند.
روزگاری تصور بر این بوده است که اگر زن و مردی در جایی با هم باشند حتماً و خواهینخواهی رابطهای جنسی شکل میگیرد. این در حد ماده و نر دیدن آدمیان حدی از تمدن است و اینکه زنان و مردان امکان مراوده داشته باشند بی اینکه الزاماً رابطهشان جنسی شود حد دیگری از تمدن است؛ اولی در حد بدویت غریزه است و دومی در حد مدنیت اختیار و اراده و عقل، در حد “فرد” بودن در اجتماع. الان در جامعه ما علیالاغلب این حد از مدنیت جا افتاده و رایج شده است. برای همین هم استدلالهای مدافعان پوشیدهرویی و پردهنشینی زنان در دهههای پیش به نظرمان نامعقول و حتی گاه کاملاً موهن میآید. برای اینکه به یاد داشته باشیم چه تصورات انسانشناسانهای در آن دوره درباره بانوان در ذهن چنان مدافعان دلنگرانی بوده است، با عذرخواهی از همه خوانندگان – چه خانمها و چه آقایان باشعور – کافی است تنها نمونههایی را نقل کنم:
غلامحسین اصفهانی در “فلسفهالحجاب فی وجوبالنقاب” (ترجمه محمدرضا طهرانی، رسائل حجابیه، دفتر اول) نوشته است: “زنها چون ناقصالعقول هستند سریعاً گول میخورند” (ص 482) “طباع غالب زنان راغب است به تکلم در امور سیئه و چیزهای بیفایده، و تفکر در اینها، و این مکر است، نه عقلی که نظام عالم موقوف بر آن (است) و مردان بالنسبه چنین نیستند” و “مردان اعقلاند از زنان” (ص 483).
شیخ احمد شاهرودی در “مدینهالاسلام روح التمدن” (یا “مدنیهالاسلام…”، رسائل حجابیه، دفتر اول) پس از نقل سخنان ظاهراً علمی و باطناً بیربط یا اشتباه از غربیان(3)، نوشته است: “باز میگویم: اماراتی است انّیه کاشفه از برتری مرد در جهات جسمیه و روحیه و نقص زن غیر ماتقدم از لمّیات مثبتات و علل موجبات: یکی از آن امارت مثبته آنکه زن سریعالتأثر، شدیدالتقلبوالتحول، کثیرالتلوّن و هیّنهالعزم، فاقدالجزم، ضعیفالرای، واثقهبالخرافاتوالموهومات و قابلها و مصدقها علی الغالب، ملتزمه بالعادات ولو کانت سخیفه، قلیلالصبر، کثیرالجزع، سهلالانخداع، مأنوس به خسایس، مشتاق اعمال دنیّه، ملتهی به شهوات، مشتهی به تزیّنات، حریصهبملاعبواللهویات، عجول بلافکر و رویه، که این حالات و صفات در غالب نساء است و کاشف از نقصان در قوا، خاصه قوای عقلیه…” (ص 560)، “فلاسفه حیوانشناسی و مهره علم انسانشناسی زن را کمتر از مرد دانستهاند به قدر ثلث از جهت عقل و بدن” (همان، ص567-568)، و در ادامه از “ادله فضیلت مرد و نقص زن” (ص 589) سخن گفته و اینکه خلاصه “زنان ناقصهالعقل و سخیفهالرای” (ص 590) هستند.
میرزا ابوالفضل خراسانی در “احسن الحکایات فی حجاب السافرات” (رسائل حجابیه، دفتر دوم) نوشته: “زنان برای نقصان عقلی که در ایشان است طبعاً نفوس آنها بسی ضعیفه و حالشان حال اطفال است” (ص 932).
بر پایه چنین نگرشها و ذهنهای مذکرمحوری است که وقتی آیتالله محمدجواد صافی گلپایگانی در منظومهای در مذمت کشف حجاب اجباری میخواهد رضاشاه را ملامت کند و به او دشنام بدهد، او را “بدسرشت کمتر از زن” میخواند (رسائل حجابیه، دفتر دوم، ص 1330).
سید اسدالله خرقانی هم که در رساله “رد کشف حجاب” (رسائل حجابیه، دفتر اول، ص 139-161) در روندی عجیب تقریباً بلافاصله از برداشتن روبنده به زنا و فرزندان زن زانیه میرسد(!) تعابیری درباره “ماده انسان” نوشته که ترجیح میدهم نقل نکنم (این نویسنده همان کسی است که در رسالهای دیگر پذیرش الغای بردهداری را ناشی از بیحمیتی حاکمان ایران دانسته و گفته با پذیرش لغو بردهداری بسیاری از احکام اسلام بلاموضوع شده است!).
مبتنی بر چنین تصوراتی درباره زنان است که در رساله محمدکاظم نجل محمدسعید به نام “وجوب ستر و حجاب” (رسائل حجابیه، دفتر اول) آمده است که به زنها خط نوشتن یاد ندهید که منشأ فساد مراسله با اجنبی میشود (ص 408)، و بهتر است زنان حتی برای نماز عید و نماز جمعه و نماز جماعت هم بیرون نروند(همانجا)(4).
بر همین اساس است که در آن دوره در ذهن برخی از این نویسندگان، از تماشاخانه گرفته تا مدرسه دخترانه جملگی یک قدم با روسپیخانه فاصله داشتهاند و این ذهنیت در نوشتههایشان خود را آشکار کرده است.
اکنون همه آن تصورات و گفتهها و نوشتهها در دیدگان ما غلو شده و سرشار از اغراق و واهمه و گاه کاملاً توهینآمیز به نظر میآید(5). اگر به مفاهیمی مانند “عرفیات” و “عادات” توجه کنیم(6) علت این اختلاف منظرها را درمییابیم و راههای درست بعدی را میتوانیم حدس بزنیم.
اگر تلاش کنیم از آنچه در مقاله قبل ذهنها و نگرشهای “پیشاروانشناختی” و “پیشاشهری” خوانده بودم رها شویم و بتوانیم به مثابه فردی سالم در جامعهای متکثر زندگی کنیم بسیاری از دغدغهها و مسألهها را جور دیگر خواهیم دید و جور دیگر حل خواهیم کرد(7). در آن صورت جامعهای امنتر خواهیم داشت و شرایطی باثباتتر.
واقعیت تلخ این است که جامعه ما در معرض تهدیدهای گوناگون است، اما در نظر من از مثلاً خطر قدرتداشتن موجود بیفرهنگ کمشعوری مثل دانالد ترامپ در آمریکا ( که ریاست جمهوریاش تهدیدی برای جهان انسانی محسوب میشود) بزرگتر، خطر شکافهای موجود در جامعهمان است. گهگاه درباره شکاف طبقاتی موجود در جامعهمان صحبت میکنیم، که به جای خود شکافی واقعاً خطرناک هم هست. اما معمولاً درباره شکاف عمیق و خطرناک دیگری که در طول چند دهه پشت ملاحظات و مناسبات مختلف پنهان مانده و روز به روز بزرگتر شده است صحبت نمیکنیم. این شکاف، شکاف اقشار فرهنگی است. همانقدر که گسلهای زمینشناختی ایران برایمان تهدیدآمیز است و باید مراقب آنها باشیم، لازم است به این گسلهای فرهنگی هم توجه داشته باشیم، گسلهایی که فعالشدنشان بیش از هر خطر خارجیای این فرهنگ و این سرزمین را تهدید میکند. اگر تا به حال بر اساس درکی اشتباه از مناسبات قدرت و رفتارهای شایسته حکومت، تلاش کردهایم جامعه را در زمینههایی یکدست جلوه بدهیم که در آن زمینهها جامعه نه یکدست است و نه اساساً یکدستشدنی، بهتر است در این رویه تجدید نظر کنیم و وجود این شکاف را بپذیریم و برای پر کردن آن تلاش کنیم نه برای پنهان کردنش. کاستن فاصله و شکاف فرهنگی هم یک راه بیشتر ندارد و آن پذیرش تکثر است و دادن اجازه حضور اجتماعی به فرهنگهای گونهگون. در این فرایند خردهفرهنگها به هم نزدیکتر میشوند و به همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر عادت میکنند. رادیکالهای سیاسی دو سر طیف جامعه که سوداها و کینهتوزیهای خود را در سر دارند به کنار، عموم ما مردم جامعه میتوانیم در این مسیر، خردمندانه و باطمأنینه گام برداریم، با افزودن بر گستره رواداریمان و کاستن از فاصلههایی که میان بیرونیها و اندرونیهای مختلف شکل گرفته و فضاهای تنگ ریا و کدورت را دامن زده است. چنانکه دفعه پیش نیز نوشته بودم بیایید نه سراغ آزادیهای یواشکی و هولهولکی برویم و نه با دختری که با شال و روسریاش مسأله دارد برخوردهای قهرآمیز بکنیم. اگر اجازه بدهیم این فاصله که بیدلیل ایجاد شده مطابق همین روند فعلی رفتهرفته کم بشود به نفع همه ماست. اگر جلوی روند تدریجی امور را با برخوردهای ناپخته و قهرآمیز بگیریم فردا که گسلهای فرهنگی فعالتر شد و به زلزلههای اجتماعی انجامید ممکن است باز عکس وضعیت فعلی بازتولید شود و آن موقع خردهفرهنگی دیگر، سایر خردهفرهنگها را تهدید خواهد کرد و باز جوّ کینه و کدورتی که سمّ اجتماع است و خطرناکتر از آلودگی هوای کلانشهرهایمان پایدار خواهد ماند. جلوی گرفتاریهای فردا را از همین امروز باید گرفت.
نکته آخر اینکه من، هم در نوشته پیش و هم در این نوشته، کوشیدم با طرح برخی ملاحظات و نکات گوناگون، در حد خود، مسألهای از مسائل جامعهمان را تقریر کنم و راهحلی برای آن پیشنهاد بدهم. گویا کسانی از خوانندگان نوشته پیش، از اساس وجود آن مسأله را جدی نمیگرفتند و نمیگیرند و بهتبع نوشتههای من و امثال مرا هم دخالتهای بیمورد میشمرند. دوستانی که کارهای مرا دنبال کردهاند میدانند که مشی من اصولاً اصرار بر سر چیزی نیست. چون آدم یا دارد اشتباه میکند که چه بهتر که اصراری بر سخنش نداشته باشد و یا درست میگوید که در آن حالت طرف مقابل است که چیزی را از دست میدهد. بنابراین در این بحث هم هیچ اصراری ندارم. فقط دلم میخواهد این بحث جدی را با یادآوری تصویری طنزآمیز تمام کنم. در اولین فیلم از فیلمهای سینمایی کلاهقرمزی صحنهای هست که در آن کلاهقرمزی مشغول آموزش رانندگی است و وقتی بهسرعت دارند به دیوار روبرو نزدیک میشوند او با حالت کلاهقرمزیانه خودش میگوید: “عزیزم، هیچوقت دقت کردی ببینی این دیواره با چه سرعتی به طرف ما میآد!”؛ غرض من از نوشتن مقاله پیشین و تکمله فعلی تذکر این موضوع بود که بهتر است برخی از ما – بر خلاف تصورها و تأکیدهایمان – کمی پایمان را کمتر روی گاز فشار بدهیم تا شاید بشود از این آشفتهبازار فعلی سر به سلامت برد، اما چنانچه کسانی واقعاً فکر میکنند که این دیوار است که دارد بهسرعت به طرف آنها میآید و هیچ اشتباهی در تلقی خودشان از دنیا در کار نبوده است و نیست، دیگر بهراستی جای بحثی باقی نمیماند، این آن کسان و این دیوار.
پینوشتها:
1) به عنوان نمونه بد نیست این را به یاد داشته باشیم که مطابق عرف برخی غربیان یکی از رایجترین ازدواجهای سنتی در فرهنگ ما (یعنی ازدواج دختر عمو و پسر عمو، و دختر خاله و پسر خاله، و دختر دایی و پسر عمه، و دختر عمه و پسر دایی) عملی نامتعارف و عجیب محسوب میشود و تا حدی ازدواج با محارم را تداعی میکند.
2) اجازه بدهید برای روشنتر شدن مطلب نمونهای از “عادات گوش” را باز از یکی از همین رسالههای حجابیه نقل کنم. سیدجلال کاشانی در “مناظره دهقان پیر و جوان دانشجو” (رسائل حجابیه، دفتر دوم، ص 1021) درباره موسیقی نوشته است:
“مسلمان موسیقی را حرام میداند برای اینکه او را از یاد خدا…باز میدارد. مسلمان موسیقی را از آن جهت قبیح میداند که او را از عبادت پروردگار و عیادت بیماران و صله رحم و و ملاقات دوستان، دستگیری از ایتام و ضعفا، کمک به حال درماندگان و مستمندان، رسیدگی به حال فقرا و بیچارگان، کوشش در راه ترقی و سعادت، دلسوزی و خدمت به مردم و مملکت و بهطورکلی از موفقیت و فکر در انجام امور خیریه بازمیدارد…”
صرفنظر از هر نظری که درباره حرمت و حلّیت موسیقی داشته باشیم آیا الان که سالهاست حتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی موسیقی پخش میکند و کنسرتهای فراوانی دقیقاً با اهداف خیریه و انساندوستانه برگزار میشود این عبارات را غریب نمییابیم؟ برای کسی که هرگز موسیقی گوش نداده شنیدن اولین نواهای موسیقی فیالواقع ممکن است همینقدر گیجکننده باشد، ولی برای کسی که گوشش با موسیقی انس دارد و تفاوت آثار موسیقیایی مختلف را تشخیص میدهد بالعکس برخی آثار موسیقی میتواند طریقی باشد برای احساس معنویت و مانند آن.
3) این هم لطیفهای است که ما علم و فلسفه و فرهنگ جدید را قبول نداریم و تخطئه میکنیم، مگر وقتی که مفروضات خودمان را تأیید کند؛ در آن صورت میشود به هر مهملی که فردی غربی گفته باشد استناد کرد. به طور مثال در یکی از همین رسالههای حجابیه از قول شوپنهاور آمده که “زن خلق نشده که محل اعتماد و مورد احترام باشد”. من در اینکه آرتور شوپنهاور فیلسوف و نویسنده بزرگی است تردید ندارم اما در این که از برخی جهاتِ روانشناختی و از جمله ارتباط با زنان مشکلات جدی داشته نیز تردید ندارم و مثل همه آشنایان با زندگی و اندیشه شوپنهاور میدانم که با مادرش -که خود نویسنده بوده- کشمکش و رقابت و رابطهای بیمارگون داشته است. با این تفاصیل اینکه چرا باید به نظر شوپنهاور درباره زنان استناد کرد و چرا نباید گفت او بیخود کرده چنان جمله چرندی نوشته برایم واقعاً روشن نیست.
4) همین نویسنده در همان رساله (ص 410) یکی از استدلالهایش در ضرورت پوشش وجه و کفّین زنان تلویحاً این است که نظر کردن دیگری به دست و روی زن موجب ضرر و زیان شوهر است (منظورش از باب مالکیت مرد است!)؛ توضیح بیشتر در مورد منظورش اسباب شرمندگی است.
شگفتا که چاپکننده این رسالهها برای آثاری با این محتوا عنوان فرعی “شصت سال تلاش علمی در برابر بدعت کشف حجاب” را برگزیده است، در حالی که علم بهطورکلی که هیچ، اگر عنوان فرعی “شصت سال تلاش فقهی…” هم برای این مجموعه انتخاب شده بود، توهین به فقه بود. این آثار عمدتاً حاکی از شصت سال تلاش اجتماعی گروهی از “علما”ی جامعه ما در دورهای خاص است.
5) دو گروه ممکن است این تعابیر را موهن نیابند. زنانی که چنان در محرومیت و تبعیض رشد کردهاند که بهکلی ازخودبیگانهشدهاند و نگاهی بیمار به هویت خودشان در آنها ملکه شده است، و مردانی که آگاهانه یا ناخودآگاه عدم اعتماد به نفس و عدم حرمت نفس را در خود با تلاش برای تحقیر جنس دیگر جبران میکنند. هر گونه میل به اثبات برتری خود بر قومیت دیگر یا جنسیت دیگر یا هر صورت دیگری از “دیگری”، تنها حاکی از احساس کهتری و حقارتی است که خود را پشت این برتریجوییهای ظاهری پنهان میکند.
6) برای نمونهای امروزی از این تفاوت عرفیات و عادات و تأثیر آن در دریافت مسائل شاید بد نباشد آیتالله محمدحسین فضلالله مرجع تقلید شیعیان لبنان را به خاطر بیاوریم. او درباره زنان و برخی احکام مرتبط با آنها رویکردی خلاف معمول داشت. اینکه از منظر فقهی حق با کدام مرجع تقلید است یک بحث است و این بحثِ مرتبه دوم و فقهشناسانه که چگونه محیط یک فقیه در دریافتهای فقهی او اثر میگذارد بحثی دیگر. عنایت به ابعاد شایان توجه این بحث دوم میتواند فرایند خود بحثهای فقهی در مرتبه اول را هم تحت تأثیر قرار دهد. واقعاً اگر محمدحسین فضلالله در لبنان نبود و عرفیات شیعیان لبنان در چنان جامعه چندفرهنگیای شکل نگرفته بود او به چنین آرائی میرسید؟ آیا اگر مقیم قم بود همین سخنان را میگفت؟ و آیا اگر برخی مراجع قم در لبنان بودند ممکن نبود به همان نظرات فضلالله برسند یا دستکم آنها را نامتعارف و عجیب نیابند؟
7) در آن صورت شاید با استدلالهایی خیرخواهانه اما از پایه نادرست و ناکارآمد مانند این مواجه نشویم که زنان باید حجاب داشته باشند چون در غیر این صورت فلان پسر جوانی که امکان ازدواج ندارد تحت فشار و آزار روانی قرار خواهد گرفت (این استدلالی است که این مدت در حوزه عمومی از سوی اشخاص مختلفی مطرح شده است). کسی که چنین استدلالی میکند متوجه نیست چاره محرومیت جنسی – که پسر و دختر هم ندارد – دور نگه داشتن دو جنس از یکدیگر نیست. اگر همه خانمها با چادر و روبنده هم بیرون بیایند باز آن پسر جوان پیشگفته در وضعیت پیشین خواهد بود. مشکل گرسنگی را با پشت پرده بردن رستوران و قنادی و نانوایی نمیشود حل کرد. اتفاقاً در نوشته پیش نوشته بودم اگر حقیقتاً دغدغههای اجتماعی و اخلاقی داریم بهتر است بهجای اصرار بر سر اجرای سفت و سخت تبصره ماده 638 به فکر محرومیت جنسی بسیاری از دختران و پسرانمان در جامعه باشیم.
محمدمنصور هاشمی
فروردین 1397