رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

پست بهاری 11

 

در طول این بیش از دهسال که برای “ما کم‌شماریم” پست بهاری می‌نویسم این اولین‌بار است که نه در آستانه‌ی نوروز که پس از آن می‌نویسم. علت‌اش ساده است. کووید طولانی که حالا پس از چهارسال دیگر برای کسانی که اهل خواندن تحقیقات پزشکی باشند مفهومی کاملاً آشناست همچنان دست از سر من – یا به عبارت دقیق‌تر مغزم- برنداشته است، و این که هیچ، تازه سال به سال دریغ از پارسال! به هر حال ببخشید که دیر شد. نوروزتان فرخنده. آرزو می‌کنم همگی‌مان سالی پیش رو داشته باشیم سرشار از شادی و آرامش و امید.

سالی که گذشت مانند همیشه اتفاقات تلخ و شیرین کم نداشت. نوشتن حتی درباره‌ی مهمترین آن‌ها زمان و توانی می‌طلبد که ندارم. بنابراین فقط به دو مورد اشاره می‌کنم  که از قضا هر دو همین اواخر سال پیش آمد.

در سال 1402 یکی از کسانی که با آن‌ها رابطه‌ی عاطفی عمیقی داشتم درگذشت. یکی از سه چهار استادی که رابطه‌ام با آن‌ها فراتر از فضاهای رسمی آموزشی بوده است. خوشحالم که در زمان حیات دکتر کریم مجتهدی در گرامی‌داشت او نوشته‌ام (به عنوان نمونه: اینجا). اگر عمری بود شاید روزی در آینده خاطرات بسیارم را هم از او در جایی بگویم. در اینجا می‌خواهم تنها به سه نکته اشاره کنم: دکتر مجتهدی بیش از آنکه مؤلف باشد معلم بود. تدریس ایشان عملاً نوعی “اجرا” (پرفورمانس) بود و کلاس‌های‌شان برای من جزو معدود کلاس‌هایی در تمامی زندگی‌ام بود که در آن‌ها واقعاً گوش می‌دادم و حضور داشتم! آنچه می‌گفت هم البته طبیعتاً در این توجه‌کردن‌ام اثر جدی داشت. دکتر مجتهدی از اندک استادان فلسفه‌ی غرب بود که به راستی فلسفه‌ی غربی درس می‌داد، به عبارت بهتر سنت و خوانشی از فلسفه‌ی غرب را از استادانی برجسته مانند ژان وال (که در ایام دانشجویی با او رابطه‌ی نزدیک یافته بود) و گندیاک (متخصصی که استاد ژیل دلوز نیز بوده است) فراگرفته بود و آن را به دانشجویانش منتقل می‌کرد. آثار دکتر مجتهدی را نیز باید در همین سیاق دید. آن آثار بخشی از تاریخ آشنایی ایرانیان با فلسفه‌های جدید غربی است. امروزه نه فقط فلسفه‌های جدید غرب که کلاً علوم انسانی چنان به زبان فارسی راه یافته و جا باز کرده که دریافت اهمیت کارهای استاد مجتهدی فقط با در نظر داشتن زمینه و زمانه‌ی آن‌ها ممکن است. ضمن اینکه حال که استاد زنده‌یاد از دنیای ما رفته‌اند این را هم می‌توانم بگویم که ایشان در سال‌های اخیر با فراموشی می‌جنگیدند. نوشتم میجنگیدند چون حقیقتاً چنین می‌کردند! به ماجرا وقوف داشتند ولی می‌کوشیدند با اراده و انواع برنامه‌ریزی‌ها آن را مهار کنند. من اگر بودم انتخاب دیگری می‌کردم. ولی انتخاب ایشان متناسب با جهان‌نگری خود‌شان بود و تا آخرین روزهای عمر کار کردند. طبعاً در این میان برخی کتابهای فلسفی-پژوهشی اخیر ایشان کاستی‌ها و اشکالاتی دارد که همه می‌دانیم. ولی دست گذاشتن بر آن کاستی‌ها و اشکالات برای کوچک جلوه دادن سهم تاریخی ایشان در آشنا کردن ایرانیان با فلسفه از طریق تدریس و تألیف هیچ معنایی ندارد جز داشتن کاستی‌ها و اشکالاتی بزرگتر به ویژه از حیث روانشناختی. علاوه بر دو نکته‌ای که ذکر کردم و در پیوند با آن‌ها این را هم بگویم که هر کس چند صباحی در غرب نزد استادانی ولو نامدار فلسفه خوانده باشد فلسفه‌شناسی اصیل مجتهدی را پیدا نمی‌کند. فلسفه و فرهنگ بیش از آنچه برخی تصور می‌کنند با هم مرتبط‌ اند. امکان ندارد کسی فلسفه‌ی جدید غربی را بفهمد بدون اینکه زمینه‌ی فرهنگی لازم را داشته باشد. این همان چیزی بود که مجتهدی داشت، هرچند شاید نمی‌خواست در فضای عمومی آن را اشکار کند. مجتهدی هنر غربی را به خوبی می‌شناخت، از نقاشی و معماری و موسیقی تا تئاتر و سینما و ادبیات. فقط یک نمونه می‌گویم و می‌گذرم. در گفتگوهای طولانی‌ای که به لطف استاد عزیزم دکتر مجتهدی با ایشان شکل می‌گرفت و حالا برایم خاطره شده است بارها درباره‌ی کولت با یکدیگر صحبت کردیم. کولت نویسنده‌ای است که حتی بسیاری از رمان‌خوان‌های ما کارهایش را نخوانده‌اند و او را نمی‌شناسند، مجتهدی نه فقط کارهایش را خوانده بود و به خوبی او را می‌شناخت که دوستش هم داشت و تحسین‌اش می‌کرد. به طور خاص این مورد را نوشتم برای آن‌هایی که بی اینکه ایشان را چندان بشناسند در برخی محافل رسمی چیزهایی گفتند که بیشتر حاکی از تصورات خودشان از فلسفه‌های مدرن بود تا تصورات ایشان.

ماجرای دیگری که دوست دارم به آن اشاره کنم ماجرای اجتماعی-سیاسی-فرهنگیِ تغییرات گفتمانی جامعه‌ی‌مان است. سال 1402 ادامه‌ی طبیعی و درست شرایطی بود که پیشتر درباره‌ی آن به تفصیل نوشته‌ام. همان‌طور که انتظار می‌رفت اکثریت مردم در انتخابات مشارکت نکردند (با رأی ندادن یا رأی باطله دادن) و همان طور که انتظار می‌رفت تندروترها به میدان آمدند و احساس پیروزی می‌کنند. درک هم نمی‌کنند دو سه بار دیگر بر همین منهج پیروز بشوند به تعبیر ناپلئون تمام خواهند شد! زودتر از تمام شدن فیزیکی تمام شدن متافیزیکی اتفاق افتاده است با مصرف کردن همه‌ی ذخایر و سرمایه‌های معنوی به نفع خود. یکی از بامزه‌ترین‌هایش همان قضیه‌ی همچنان تازه‌ی امضای مال اوقاف است! می‌شود ابیات متناسب فراوانی را از گنجینه‌ی ادبیات فارسی نقل و از جمله چند بیت تند و تیز و دلچسب حافظ نازنین را یادآوری کنم، ولی برای طولانی نشدن این یادداشت تنها پیشنهاد می‌کنم آن‌ها که قصیده‌ی غرای استاد شفیعی کدکنی را در “طفلی به نام شادی” نخوانده‌اند بخوانند: غوک‌جامه. مطمئن‌ام برای هر کس آن را خوانده باشد یا بخواند نیازی به هیچ تفسیر و توضیحی نیست. تاریخ شعر استاد را در کتاب دهه‌ی چهل ذکر کرده‌اند که بی‌گمان دقیق است و تاریخ این نوشته‌ی من هم همان زمان است!

 

از این‌ها بگذریم. معمولاً در پست‌های بهاری پیشنهادهایی داده‌ام برای خواندن یا دیدن در تعطیلات نوروز یا سال جدید. این بار می‌خواهم دیدن سه مناظره را پیشنهاد کنم چون فکر می‌کنم دیدن آن‌ها می‌تواند به ما یادآوری کند که برای ملکه شدن فرهنگ گفتگو در ذهن‌های‌مان باید بیشتر بکوشیم. آنچه اغلب در مناظره‌های رایج در جامعه‌ی‌مان می‌بینیم حتی وقتی شاهد مجادله‌های سخیف نیستیم، عمدتاً تک‌گویی‌های دونفره است و حرف خود را زدن. برخورد برخی مخاطبان هم البته تشدیدکننده‌ی مشکل است چرا که می‌خواهند مبارزه‌ی گلادیاتوری ببینند نه گفتگوهای فکربرانگیز. گفتگو خودش سطح بالایی از فرهنگ است و پشتوانه‌اش جهان‌بینی‌ای است که از مطلق‌نگری و جزمیت فراتر رفته است. در جامعه‌ای که گفتگو وجود داشته باشد هنگام تصادف رانندگی افراد مسأله حل می‌کنند، مطابق قانون و به صورت مدنی. در جامعه‌ای که گفتگو وجود نداشته باشد مردم درکی از مسأله‌ی مشترک و همفکری برای حل آن پیدا نمی‌کنند، پس حتماً باید آباء و اجداد یکدیگر را یاد کنند و چند برابر خسارت تصادف به هم خسارت اضافه بزنند تا خیال‌شان راحت بشود که حرف خود را به کرسی نشانده‌اند. هنگامی که مناظره‌ی روشنفکران یک جامعه جدال و جار و جنجال نباشد تصادف در خیابان و اختلاف با همسایه و غیره و غیره هم با گفتگو حل خواهد شد. شخصاً همیشه سعی کرده‌ام گفتگو کنم نه مجادله، هرچند همین هم ظاهراً خوشایند برخی نبوده است. مثلاً مدتی است که دو مناظره‌ای که در برنامه‌ی زاویه‌ی شبکه‌ی چهار داشتم و روی “کافه‌سرو” گذاشته بودیم از روی کانال آپارات کافه‌سرو برداشته‌اند. نمی‌دانم بعد از دیده شدن یک برنامه در تلویزیون و آپلود در جاهای مختلف در طول چندین سال گذشته و فقط سه هزار و چند صد بار دیده شدن برنامه‌ها روی کانال آپارات کافه‌سرو دقیقاً چند نفر دیگر قرار بوده است برنامه‌ها را ببینند که تصمیم گرفته‌اند نگذارند ببینند. به هر حال حذف برنامه‌ها حتماٌ ربطی به آپارات ندارد و صلاح‌دید عده‌ای دیگر بوده است. برای من اهمیتی ندارد و پیگیرش نشدم. نوشتم تا تنها این نکته را یادآوری کنم که هنوز در بخش‌هایی از جامعه‌ی‌مان چقدر با پذیرش دیگری و درک گفتگو مشکل داریم.

 

سه مناظره‌ای که در ادامه لینک‌های‌شان را برای دیدن می‌گذارم هر یک از جهات گوناگون شایان توجه است. اولی مناظره‌ای است که در تاریخ اندیشه‌های معاصر کلاسیک شده است، مناظره‌ی میان دو نابغه‌ی بزرگ که کمترین نیازی به معرفی ندارند: میشل فوکو و نوام چامسکی. دومی مناظره‌ای است میان دو چهره‌ی بسیار جنجالی که اختلافات فکری بسیار دارند ولی هر دو در این مناظره نشان می‌دهند به‌رغم همه‌ی سر و صدا درست‌کردن‌های رسانه‌ای‌شان هر دو شنیدن و گفتگو بلدند و حاصل مناظره‌ی‌شان برنامه‌ای فکربرانگیز شده است: مناظره‌ی اسلاوی ژیژک و جردن پترسون. و سومی که از نظر من شاهکار است مناظره‌ی دو روشنفکر نامدار، دو استاد برجسته و فرهیخته، و دو نویسنده‌ی چیره‌دست است یکی چپِ چپ و دیگری راستِ راست. من آثار هر دو نفر را با همه‌ی فاصله‌ی‌شان با کنجکاوی خوانده‌ام و آن‌ها را بسیار آموزنده یافته‌ام و هر دو جزو اندیشمندان و نویسندگان محبوب‌ام هستند: تری ایگلتون و راجر اسکروتن. من از دیدن گفتگوی سرشار از شوخ‌طبعی و سعه‌ی صدر و واقعیت‌پذیری این دو نفر واقعا وقتم خوش شد. دو مناظره‌ی نخست هر دو زیرنویس فارسی هم دارد، ولی چون مناظره‌ی سوم زیرنویس فارسی‌اش به قدر کافی مطلوب نیست و برنامه هم کامل نیست (فقط سخنرانی‌ها هست و پرسش و پاسخ‌ها که آن‌ها هم بسیار دیدنی و آموزنده است نیست) هم لینک نسخه‌ی ناقص با زیرنویس را می‌گذارم و هم لینک نسخه‌ی کامل و البته متأسفانه بدون زیرنویس فارسی را. سه لینک اول هر سه از آپارات است و لینک چهارم لینک به یوتیوب. همینجا برای قدردانی این را هم بگویم که نخستین‌بار نسخه‌ی کامل این مناظره را به لطف دوست عزیز اهل فلسفه‌ام منصور کاظم‌بیکی دیدم. نام او را دوستان “ما کم‌شماریم” به عنوان طراح این سایت دیده‌اند ولی طراحی این سایت و بر پا نگه داشتن آن صرفاً محبت اوست و خودش مدتهاست مهندسی را رها کرده و فلسفه‌خوانی جدی و فلسفه‌دانی با آتیه است. این شما و این لینک‌ها:

مناظره‌ی میشل فوکو و نوام چامسکی

مناظره‌ی اسلاوی ژیژک و جردن پترسون

مناظره‌ی تری ایگلتون و راجر اسکروتن

مناظره‌ی تری ایگلتون و راجر اسکروتن، نسخه‌ی کامل

 

دوستدار همه‌ی شما دوستان نازنین

محمدمنصور هاشمی

نوروز 1403

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی