پس از انتشار جستار نخستم دربارهی جنگ دوازدهروزه (بنگرید به اینجا)، این جستار دوم را برای مجلهی Yetkin Düşünce و مخاطبان غیرایرانی نوشتم. پدید آمدن این متن، حاصل نگاه همدلانهی دوست اندیشمندم آسیه تیغلی (Asiye Tığlı) به نوشتهی اول بود و بزرگواری ناشر کاردان مجله، لطیف کیناتاش (Latif Kınataş) و سردبیر دانشور آن مصطفی تکین (Mustafa Tekin). متن را همانند یکی از دیگر نوشتههایم (بنگرید اینجا) مهسا طیار (Mahsa Tayyar) از سر لطف ترجمه کرده و نگاه دقیق آسیه تیغلی گرانقدر هم آن را ویراسته است. از لطف همهی این عزیزان بسیار سپاسگزارم. جنگ جایی به وجود میآید که دوستی نباشد. آرزو میکنم همگی ما بکوشیم با دوستی بیریا با مردم جهان و از آن جمله همسایگان باصفایمان در ترکیه کاستی حکومتمان را در برقراری ارتباط دوستانه و فرهنگی با جهان جبران کنیم. در ایران ادبیات و سینمای ترکیه محبوب است و به ویژه برخی رماننویسان ترک را کمابیش به خوبی میشناسیم، اما کارهای نظری اندیشمندان ترکزبان معاصر کمتر به فارسی ترجمه شده است. خوشبختانه کتابی از آسیه تیغلی در دست آمادهسازی برای انتشار در ایران است و امیدوارم چاپ و نشرش سرآغازی باشد برای ترجمهی بیشتر آثار نظری و دانشگاهی اهل نظر و پژوهش ترکیه و در پی آن داد و ستد فکری بیشتر میان فارسیزبانان و ترکزبانان دو کشور.
***
چرا جنگ شد؟
حکومت کشوری با یکی از ائتلافهای قدرتمند جهان اختلاف دارد. این اختلاف از جنس کشمکشهای معمول در سیاست بینالملل بر سر منافع اقتصادی و مانند آن نیست بلکه اختلافی ایدئولوژیک است بر سر هست و نیست طرف مقابل که دامنهاش به برنامههای نظامی موشکی و توان هستهای رسیده است. حکومت آن کشور در زمانی که در شرایط نسبتاً مقتدرانهای قرار داشته و میتوانسته است با مذاکرات دیپلماتیک و دادن امتیاز بر سر برنامههای هستهای و نفوذ نظامیاش در منطقه، فشار تحریمهای طرف مقابل را از کشور بردارد راهکار “نه مذاکره میکنیم و نه جنگ میشود” را در پیش گرفته است. هنگامی که آن کشور نفوذ نظامیاش در منطقه دچار خلل جدی شده است، دست پاییناش در حوزههای امنیتی و اطلاعاتی رو شده، تحریمهای بینالمللی اقتصادش را فلج کرده، ناکارآمدیها و خیالبافیهای تندروان آن را از مسیر توسعه خارج کرده، و پشتوانهی مردمی حکومتش، به روشنی، روز به روز نحیفتر شده، چرا نباید جنگ بشود؟ این مذاکره است که دو سویه دارد و انتخابی است، وگرنه بدیهی است که جنگ را یک سو میتواند به تنهایی آغاز و به دیگری تحمیل کند. کشورها مذاکره میکنند تا منافع خود را تأمین کنند، اگر این منافع با مذاکره تأمین نشود و هزینهی جنگ نسبت به فایدهاش کم باشد بیگمان جنگ خواهد شد. جنگ اخیر ایران و اسرائیل از این مقوله بود. زمینههای جنگ فراهم شده بود و اسرائیل آن را آغاز کرد. گرچه در این هجوم نظامی اشتباهی در محاسباتش سبب شد پروندهی جنگ همچنان باز بماند.
پیشزمینهها
زمینهی مشخص جنگ اخیر دو ماجرای سختافزاری و نرمافزاری در هم تنیده است. نخست برنامههای هستهای و موشکی، و دوم ایدئولوژی اسرائیلستیزی (و به صورت عامتر غربستیزانهی) حکومت ایران. اما این دو ماجرا بر بستر پیشزمینههایی کمتر آشکار به جنگ انجامید، وگرنه برنامههای نظامی کشورها –دستکم تا هنگامی که ما آدمیان موجودات متمدنتری نشدهایم– همیشه وجود خواهد داشت و مخالفت با اسرائیل هم به ویژه وقتی تندروان ایدئولوژیزده بر آن حاکماند نه تنها در کشورهای عربی و اسلامی که در خود کشورهای غربی هم بروز چشمگیری دارد. همچنانکه در ایران پیش از انقلاب اسلامی نیز هم نگاه اعتراضی مردمی به اسرائیل وجود داشته است و هم رویکرد محتاطانهی حکومت نسبت به پذیرش حقوقی آن. بنابراین برای بررسی جدیتر علل درگرفتن جنگ باید به پیشزمینهها توجه کرد.
گفتن ندارد که بدون پشتیبانی عموم مردم یک کشور هیچ برنامهای را نمیشود در آن برای مدتی طولانی به صورتی موفقیتآمیز پیش برد. چه برنامهی هستهای و چه ایدئولوژی غربستیزانهی حکومت مدتهاست که نزد بخش کثیری از ایرانیان توجیه قانعکنندهای ندارد.
حتی اگر نظر آن بخش کثیر اشتباه هم باشد –که نیست– راه رفع آن اشتباه شعاردادن و تبلیغات نیست. نظام ایدئولوژیک خود را قیم مردم میداند و به جایشان تصمیم میگیرد و سپس سعی میکند آن تصمیم را با تبلیغ و ترویج و تکرار در چشم مردم موجه/مقدس کند. شغل قاطبهی روحانیت در طول تاریخ خطابه و تبلیغ و ترویج بوده است و روحانیان اهل تحقیق و تدبر همیشه در اقلیتاند. حکومت ایدئولوژیک روحانیت حکومت خطابه و تبلیغ و تقدسسازی روزافزون بوده است. در شور و شوق اوایل انقلاب چنین شیوهی ناآزمودهای تا حد زیادی کارساز بود، ولی چند دهه پس از انقلاب آن شیوه نخنما شده است و نتیجهی عکس میدهد.
مردم ایران مانند مردم هر جای جهان هزینه-فایده را محاسبه میکنند، وقتی از برنامهی هستهای سودی به ایران نرسیده و ثمرهای برای مردم نداشته، و از اسرائیلستیزی حکومتی سودی حتی به خود مردم فلسطین هم نرسیده و چیزی از ستمدیدگی آنها نکاسته است، چگونه میتوان انتظار داشت مردم برایشان هزینه بدهند و با آنها همراهی کنند؟ بنای عقلا در همه جای جهان حتی در بررسی نیتهای خیر محاسبهی هزینهها و نتایج است و نیتی صد در صد خیر نیز اگر نتیجهاش افزایش خیر عمومی نباشد آن را دنبال نمیکنند.
داشتن تسلیحات هستهای الزاماً بازدارندگی نمیآورد (جنگ اوکراین در برابر روسیه و همین جنگ اخیر ایران در برابر اسرائیل گواهش) و برای کشوری مانند ایران در شرایط فعلی حتی نهایتاً افزایش قدرت چندانی هم در پی نخواهد داشت (چون در درگیریهای با خطر بالا و به اصطلاح بازی مرگ میزان خسارتی که طرفین به هم میزنند موضوعیت ندارد و برد و باخت نهایی ملاک محاسبه است). فریب نظرسنجیهای غیرعلمی را نخوریم. آنکه برای نمونه رفته از مردم ایران نظرخواهی کرده و میگوید هفتاد-هشتاد درصد مردم ایران موافقاند ایران سلاح هستهای داشته باشد سؤال را درست طرح نکرده است. از مردم هر جای دنیا چنین نظرخواهیای بکنند کموبیش همین نتیجه را خواهند گرفت. قاعده این است که بپرسیم با این فهرست هزینههای قطعی و این فهرست فایدههای احتمالی کدام گزینه را ترجیح میدهید. آن موقع مشخص میشود نظر مردم چیست.
غربستیزی حکومت هم از اساس مسألهی مردم ایران نبوده است و مردهریگ روشنفکری دههی چهل ایران است در ذهن حاکمیت. انقلاب ایران، انقلاب “استقلال، آزادی” بود و در این فرایند برای مردم ایران میان آمریکا و شوروی فرقی نبود. اتفاقاً فرهنگ عمومی ایرانیان با غربیها سازگارتر است تا با روسیه و چین و از همین جهت هم هست که همیشه حتی سراغ “آقازادگان” نظام را نه در روسیه و چین که در آمریکای شمالی و اروپا باید گرفت. در مورد نحوهی مواجههی حکومت با اسرائیل و تناقضات ناشی از آن در یادداشتی دیگر – “جنگ، ایران، خردورزی” منتشرشده در وبگاه حرفه: هنرمند– پیشتر نکاتی نوشتهام و در اینجا آنها را تکرار نمیکنم. مختصر اینکه پیگیری راههایی که به نقض غرض میانجامد خردمندانه نیست. اگر هدف کمک به مردم فلسطین برای احقاق حقوقشان و داشتن زندگی بهتر باشد راههایی که حکومت برگزیده نه فقط ثمرهای نداشته که به وضوح به نقض غرض انجامیده است. کلیت اهریمنی از طرف مقابل ساختن و هستی و زندگی همهی آن کلیت را، بی در نظر داشتن تفاوتهای موجود در آن، تهدید کردن، به تفوق تندروها در آن سو میانجامد و همراهی ناگزیر دیگران را با آنها برای حفظ انسجامشان به دنبال دارد. فراموش نکنیم که حتی رفتارهای شرورانهی آدمیان غالباً ریشه در شرارت ندارد. آن سربازان آلمانی که کنار نازیها میجنگیدند همه نژادپرست و جنگطلب نبودند بلکه بر پایهی همراهی و رفاقت با مردم خودشان میجنگیدند. این قاعده کمابیش بر تمامی جنگها حاکم است. راه درست مبارزه با ایدئولوژیهای غیرانسانی رسوا کردن آن ایدئولوژیها و جاانداختن غیراخلاقیبودن آنهاست، نه کلیت بخشیدن به پیروان آن و تهدید موجودیتشان که به تقویت آن ایدئولوژی میانجامد. رفتارهای ایدئولوژیک و خشونتطلبانهی اسرائیل مشروعیت اخلاقی ندارد و در فقدان درگیریهای هویتی این را بهتر میشود نشان داد.
نشنیدن صدای مردم، نخبگان، و کارشناسان منحصر به این دو زمینه نبوده است و نیست. حکومت ایران بر پایهی روندی شاختهشده پس از انقلابها فرتوت شده است (بنگرید به محمدمنصور هاشمی، “چهلسالگان زیر سایهی پدران”، حرفه: هنرمند، ش 71). ایدئولوژی حکومت بیانگر آرمانهای جوانان دهههای چهل و پنجاه است و به کلی مغایر ذهنیت نسل پساانقلاب ایران. پشتوانههای ایدئولوژیک حکومت مدتهاست که مصرف شده و به انتها رسیده است.
ایدئولوژی و الگوی حکومتی انقلابی ایران هیچ یک تازه و بدیع نبوده است. اصل ایدئولوژی گونهای از مارکسیسم شرقی است و الگوی آن هم شاهیِ آرمانی (حکومت شایستهترین فرد) در قالب مذهبی. مارکسیسم شرقی در هیچکدام از کشورهایی که به آن روی آوردند به نتیجهی مطلوبی که ترسیم میکرد نرسید. معروف است که میگویند این حکومتها فقر را به تساوی تقسیم میکنند (در برابر رفاهی که به همراه نمیآورند) گرچه در واقعیت همین دستاورد را هم ندارند و نابرابری و به تعبیر رندانهی جورج اورول برابرتربودنِ کسانی در آنها همزاد این سیستمهای ذاتاً فسادزاست. کرهی شمالی بازماندهای گویای همهی ویژگیهای آن ایدئولوژی است. الگوی حکومتی شایستهترین فرد هم حتی با فرض تحقق پیشفرض آن الگویی است ناکارآمد و فسادزا. هیچ فردی نمیتواند به تنهایی حکومت کند. همیشه یک سیستم حکومت میکند و سیستمی که حول شاهیِ آرمانی و حکومت شایستهترین فرد شکل میگیرد نظامی است ایستا و رانتی. سیستم دموکراتیک حکومتی بینقص و آرمانی نیست، ولی پویا و رانتستیز است و راز موفقیت آن در همین است. آزادی تکتک افراد جامعه در دموکراسی ضامن پویایی و رانتستیزی آن است. سامانهای مبتنی بر آزادی فردی خواهناخوه پویاست و سامانهای ناشی از قیمومت پدرسالارانه خواهناخواه ایستاست. ایدهی افلاطونی شاهی آرمانی که در ایران انقلابی در قالب ولایت فقیه صورت مذهبی یافت اکنون هم از حیث پشتوانهی مذهبی استواریاش را از دست داده است و هم از حیث کارآمدی پیامدهایش آشکار شده است.
تشیع یک روایت و یک گونه ندارد. شیعیان زیدی بر آناند که هر که از آل رسول قیام کند و عَلَم حاکمیت به دست بگیرد امام است. شیعیان اسماعیلی بر آناند که امامانشان تا همین امروز در میان آنها هستند. اما شیعیان امامی از دیرباز بر آن بودهاند که امام کسی است که از عصمت برخوردار باشد و عصمت در انحصار چهارده نفر است. امام زمان –دوازدهمین و آخرین امام معصوم– غایب است و در ایام غیبت امام معصوم هیچ حکومتی مشروعیت دینی ندارد. نظریهی حکومت ولایت فقیه مرز آشکار میان امامیه را با دیگر شیعیان از جمله زیدیه و اسماعیلیه کمرنگ کرد و در سودای قدسی کردن حکومت به عرفی کردن این مذهب انجامید. در حالی که به گمان من حتی اگر کسی باور مذهبی نداشته باشد نمیتواند انکار کند پشت اندیشهی سیاسی امامیه راهکاری نبوغآمیز برای طراحی نسبت مردم و حکومت وجود دارد. برای مردم ایران که یکسره در معرض تهاجم و حاکمیت دینها و مذاهب گوناگون بودهاند اینکه هیچ حکومتی را مشروع ندانند اما با بهره گرفتن از شرایط غیبت بتوانند هر حکومتی را در جهت منافع مردم حرکت میکند همراهی کنند و هر حکومتی را که چنین نمیکند جائر بشناسند و از آن حمایت نکنند روشی اصولی و نگرشی راهگشا بوده است. قدسیزدایی از سیاست با بازگشت مذهبیها به این نگرش همسو خواهد بود.
به این ترتیب تکلیف تعابیری مانند هلال شیعی هم روشن است. آن مناطق البته پیوندهای کهن فرهنگی با ایران دارد، اما اولاً تنها مناطق در پیوند فرهنگی با ایران نیست (مثلاً شرق ایران از آسیای میانه تا شبه قاره ارتباط فرهنگی مستحکمی با ایران دارد که ربطی به مذهب ندارد) و ثانیاً پیوند آنها هم در حقیقت ربطی با مذهب ندارد (حوثیهای یمن شیعهی زیدیاند و از آن مهمتر و معنیدارتر شیعیان سوریه که بر آنجا حاکم بودند نصیریاند که به لحاظ فقه امامی فاصلهشان با امامیه از فاصلهی اهل سنت با امامیه بسیار بیشتر است، چرا که از فرق غالی محسوب میشوند).
دربارهی کارآمدی یا ناکارآمدی نظام نیاز به بحث طولانی نیست. دستکم از سال 88 تا به حال این حکومت بوده است که در مسیر نادرست حرکت میکرده است و نه مردم. بحران فجیع زیستمحیطی و آلودگی هوا و به طور خاص فاجعهای که در حوزهی آب در ایران رقم خورده است، بحران طاقتفرسای اقتصادی که با تورمی دورقمی در طول چند دهه نه فقط به ثبت رکوردی تاریخی در جهان انجامیده بلکه بر امنیت روانی و اخلاق جامعه هم اثر منفی ماندگاری گذاشته، انواع و اقسام ناترازیها که بیان آبرومندانهی کمبود و نداشتن زیرساخت و بازماندن از چرخهی توسعه است، کشمکشهای دردناک بر سر عرفیات و سبک زندگی مردم که بحرانهای خونبار در پی داشته، ناشایستهسالاری نظاممند که نتیجهاش اضمحلال نهادهای علمی و دانشگاهی و نوآوری در اقسام انتحال و مهملنویسی بوده، سیستم رانتی فسادزایی که دامنهی چپاول در آن به خانودهی امام جمعهای رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر رسیده و بزرگی اعدادش از توان تجسم مردم عادی فراتر رفته، نظام بوروکراتیک کارراهنینداز و زورگویی که پنهانی به سرکیسهکردن مردم مشغول است، و خلاصه از دست رفتن اعتماد عمومی در بسیاری حوزهها هویداتر از آن است که نیاز به تفصیل داشته باشد.
ذهن پبشاروانشناختی تصوری از مشکلات شاهیِ آرمانی و حکومت فرد شایسته و سازوکارهای دفاع روانی ناخودآگاه ندارد، ذهن پیشاشهری هم تصوری از پیچیدگیهای حکمرانی و تکثر و گوناگونی جامعه و مسائل آن ندارد، نتیجهاش در طول چنددهه شده است ناتوانی مطلق حکومت در حل مسأله. در ایران امروز ما روزانه زندگی میکنیم و مسائل را نه حل که تا فردا رفع میکنیم. به این ترتیب انباشت بحرانهای آتی و شدت شعلهکشیدن آنها هر بار بیشتر از پیش میشود. سامانهی بیسامان ایدئولوژیزده به پایان خودش نزدیک شده است، یا با تجدید نظر گسترده راه اصلاحات، آزادیهای فردی و مشارکت حداکثری مردم را در حکومت کشور میگشاید یا به سرنوشتی محتوم تن خواهد داد. ما اکنون در یکی از آن بزنگاههای تاریخی هستیم که ملکالشعرا بهار دربارهاش گفته است: یا مرگ، یا تجدد و اصلاح / راهی جز این دو پیش پای وطن نیست // ایران کهن شده است سراپای / درمانش جز به تازهشدن نیست.
اشتباه محاسباتی اسرائیل و همراهانش
در شرایطی که توصیف کردم اسرائیل در میانهی مذاکرات ایران و آمریکا غافلگیرانه به ایران حمله کرد، با تفوق اطلاعاتی و امنیتی ظرف دو سه روز بخش شایان توجهی از فرماندهان سپاه و دانشمندان اتمی را ترور کرد، با برتری هوایی آسمان تهران و دیگر شهرهای مهم ایران را در اختیار گرفت، در بمباران نیروگاههای هستهای ایران از کمک مستقیم آمریکا برخوردار شد، اما پس از دوازده روز آتشبس پیشنهادی آمریکا را پذیرفت و جنگ تمام شد. اینکه تصور کنیم اسرائیل تنها همین اهداف را داشت و با رسیدن به آنها جنگ را خاتمه داد همانقدر سطحینگرانه است که تصور کنیم موشکباران اسرائیل از سوی ایران به تنهایی سبب آتشبس شد. هم اسرائیل تا حد زیادی به اهدافش رسید و هم موشکهای ایران نشان داد ایران هم توان ضربه زدن به طرف مقابل را دارد. اما آنچه به آتشبس انجامید بیش از هر چیز رفتار مردم ایران در جنگ دوازدهروزه بود.
سران اسرائیل با شعار آزاد کردن مردم ایران میکوشیدند حمله به ایران را صرفاً حمله به جمهوری اسلامی معرفی کنند. در این مسیر از همکاری بیپردهی بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور و مشخصاً سلطنتطلبان نیز برخوردار شدند، ولی همان جوانهایی که “زن، زندگی، آزادی” را به مثابه موفقترین جنبش اجتماعی-سیاسی پس از انقلاب ایران رقم زدند برخلاف توقع مهاجمان و مدافعانشان به خیابان نیامدند. در جملهی پیش تأکید کردم بر دو چیز: یک، جوانی معترضان جنبش زن، زندگی، آزادی؛ چون کسانی علت شکل نگرفتن قیام و انقلاب را در ماجرای اخیر جواننبودن جامعهی ایران میدانند، در حالی که میانگین سنی جامعه از دو سه سال پیش تا به حال که تغییری نکرده است و حتی اگر با ناکافی بودن جمعیت جوان انقلاب موفقی شکل نمیگرفت میشد شاهد اعتراضهای خیابانی گسترده بود. اما جوانان ایرانی که جنبش پیشین را طوری رقم زدند که مادرانشان را هم با خود همراه کردند این بار هیچ حرکت چشمگیر و معنیداری نکردند، نه علیه حکومت و نه له آن. دو: زن، زندگی، آزادی را موفقترین جنبش پس از انقلاب نامیدم چون به طور کامل به اهداف اولیهاش رسید و نه فقط گشت ارشادی در خیابانها نمیبینیم بلکه به صورتی بازگشتناپذیر ماجرای الزام حکومتی حجاب را در ایران حل کرد. برای هرکس در ایران زندگی میکند یا اخیراً به آن سفر کرده پیامد جنبش اعتراضی جوانان در 1401 مشهود است.
چرا مردم معترض جامعهای در حال گذار از نظام حکومتی خود (شاهد این گذار پرهیز شدید حکومت است از همهپرسی) اعتراض نکردند؟ برخی سادهدلانه میگویند چون زیر بمباران نمیشد تجمع کرد. این اشخاص کافی است گسترهی اعتراضات سالهای 1396 و 1398 و 1401 را پیش چشم داشته باشند تا بدانند در بسیاری جاها میشد تجمعات اعتراضی بزرگ شکل بگیرد. آنچه باعث شد محاسبات اسرائیل و سلطنتطلبان درست از آب درنیاید بیتوجهی آنها به مسائل فرهنگی-تاریخی-اجتماعی بود.
بدون درافتادن به دام شعارهای ملیگرایانهی بیپایه و بیارزش، باید در نظر داشت ایران به مثابه یک هویت تاریخی-فرهنگی، با ارزشهای ویژهی خودش از جمله تکثر اجتماعی و تنوع اعتقادی، نزد عموم ایرانیان اعتبار و اهمیت دارد (همانگونه که هویت تاریخی و فرهنگی هر کشور ریشهدار دیگری نزد مردمش چنین است). حملهی نظامی به ایران در میانهی مذاکراتی که نتیجهی آن مشخص نشده بود بیتردید نمیتوانست برای عموم مردم ایران مطلوب یا منصفانه باشد. تفاوت جوکها و شوخیهای مردمی معترض و شکیبا را با شرایط مرگباری مانند جنگ تشخیص ندادن فقط از تندوران حکومت ایدئولوژیک اسرائیل برمیآید که بدون جنگ امکان بقا ندارند. در جنگ دوازدهروزه مردم ایران پیش و بیش از هر چیز داشتند با همدیگر همدلی نشان میدادند فارغ از سیاست. برای همین هم از دستاویز قرار دادن هویت ایرانی توسط حکومت پس از جنگ استقبال نکردند. ماجرا سیاسی و بر سر این حکومت و آن حکومت نبود. ماجرای مرگ و زندگی زیر حملات نظامی ناگهانی و توجیهناپذیر بود. مردم ایران همان کاری را کردند که مردم هر کشور ریشهدار دیگری میکنند، برای مهاجم فرش قرمز پهن نکردند که هیچ، به تهاجم به سرزمینشان واکنش هم نشان دادند.
فارغ از پردهپوشیهای سیاسی، میشود گفت در سالهای اخیر میان اپوزیسیون پراکندهی خارج از کشور سلطنتطلبان نزد مردم داخل ایران رفتهرفته اعتبار و وزنی مییافتند. اما آنها در جریان حملهی اسرائیل به ایران و جنگ دوازدهروزه بزرگترین اشتباهشان تا امروز را مرتکب شدند. همان شاهزادهای که در حملهی عراق به ایران در زمان صدام –قاعدتاً به لطف مشاورانی کاردان– در اوج جوانی و آغاز جمهوری اسلامی گفته بود حاضر است به عنوان خلبان در ارتش ایران خدمت کند، چنددههی بعد –با حلقهی مشاوران و مدافعانی که هرچه باشند دیگر نخبگان پیرامون پادشاهی مشروطه نیستند– خود را به همان باتلاقی انداخت که پیشتر آبروی مجاهدین خلق را بلعیده بود. مجاهدین خلق زمانی متشکلترین اپوزیسیون پس از انقلاب بود. در جریان جنگ تصمیم گرفت با حکومت صدام همکاری کند و با همین خطای مهلک تا همین الان پیوندش چنان با عموم مردم ایران گسسته شده است که وقتی مردم اینجا بر سر حجاب اجباری اعتراضات گستردهی خیابانی کردهاند آنها هنوز با حجاب اجباری پنجاهوهفتیشان در مجامع بینالمللی ظاهر میشوند. گروهی شبهنظامی یادگار روزگاران غبارآلود در دورهای که مبارزان مسلح قدیمی مانند پکک اسلحه را کنار میگذارند تا با فعالیت مدنی در سیاست کشورشان سهم داشته باشند.
پادشاهیخواهان اگر بنا باشد اعتباری داشته باشند آن اعتبار ناشی از هیچ چیز نیست جز هویت تاریخی-فرهنگی ایران. چگونه ممکن است پادشاهی مشروطه که نماد وحدت تاریخی مردم گوناگون یک سرزمین است تجاوز به آن سرزمین را محکوم نکند و منتظر نشسته باشد در پی آن تجاوز نظامی به قدرت بازگردد؟ متجاوز با متجاوز فرق نمیکند و صدام و نتانیاهو یا پوتین و ترامپ از این جهت کمترین تفاوتی ندارند. هرچقدر حرکت نمادین شاهزادهی جوان گریخته از وطن در برابر صدام عاقلانه و اصولی بوده است حرکت او در سالمندی و هنگامی که آرزو میکند “پدر” مردم ایران باشد نابخردانه و آبروبر بود.
انقلاب پنجاهوهفت در ایران، خوب یا بد و مطلوب یا نامطلوب، انقلاب بوده است و تغییر نام آن هیچ تغییری در واقعیت ایجاد نمیکند. آن انقلاب تازه اکنون و از نسل پساانقلاب به بعد دارد آثار ماندگارش را آشکار میکند. یکی از آن آثار پایان پدرسالاری است و سستشدن قوام ذهنیتها و مناسبات کهن و سنتی. “زن، زندگی، آزادی” آغاز پایان آن ذهنیتها و مناسبات بود، تزلزل آشکار هر نوع پدرسالاری و اعلام شروع شکلگیری فرد مدرن ایرانی. فرقی نمیکند چه کسی این پیام را نفهمد و این روند بلوغِ به خواست خویشتن را نادیده بگیرد، حکومت و پوزیسیون در داخل، یا اپوزیسیون و حکومتی خارجی. هر کس به پیامدهای این فرایند مهم بیاعتنا باشد و قیممآبانه برای این مردم تصمیم بگیرد محاسباتش نادرست از کار در خواهد آمد. شاهیِ آرمانی آزموده شده است. مردم ایران آزادی و عاملیت میخواهند، حق مسلّم خودشان را.
آیا دوباره جنگ خواهد شد؟
رسانههای جهان پر از ظاهراً کارشناسان و باطنان معرکهگیران غیبگویی است که در حال گمانهزنی دربارهی فرداهایند و در آن فرداها بدون رسیدگی به گمانهزنیهای پیشینشان باز مشغول بختآزمایی برای فرداهای بعدیاند. واقعیت این است که مؤلفههای دخیل در بازیهای پیچیدهی سیاسی-نظامی-اجتماعی چنان زیاد و بخشی از آن مؤلفهها آنقدر دور از دسترس طرفین مختلف بازی است که هیچکس نمیتواند اتفاقات و پیشامدهای بازیهای خطرناک بینالمللی را پیشبینی کند. من نمیدانم آتش جنگ دوازدهروزه دوباره شعلهور خواهد شد یا نه. نمیدانم چنان جنگی محدود خواهد ماند یا به بازی مرگ خواهد انجامید. چیزهایی که من خیال میکنم تا حدی میدانم فقط اینهاست:
حکومت ایران خوشاقبال بود که اسرائیل در میانهی مذاکرات به ایران حمله کرد و خوشاقبالتر بود که فضا را در انتخابات ریاست جمهوری پیش برخلاف قبل آنقدر نبسته بود که هیچ بخشی از مردم با دولت احساس پیوند نکنند. افزون بر اینها این نیز به نفع حکومت ایران بود که حملهی نظامی مشخصاً از سوی اسرائیل صورت گرفت که منافع آشکاری در کوچکشدن کشورهای منطقه دارد. احتمال تجزیهی ایران –گرچه بعید و اندک– علاوه بر مردم ایران برای کشورهای منطقه هم مهم بود و آنها را از این جهت حساس میکرد. دستکاری در تمامیت ارضی ایران در شرق برای پاکستان و افغانستان و در غرب برای ترکیه و عراق دردسر خواهد شد. اگر ائتلافی بینالمللی به ایران حمله میکرد و امکان دخل و تصرف در نقشهی ایران پیشاپیش از سوی آنها به صورت رسمی منتفی اعلام میشد همدلیهای داخلی و برخی همسوییهای خارجی کمتر میبود. اما اشتباهات اسرائیل و سلطنتطلبان و خوشاقبالی حکومت در بردباری نشان دادن مردم را نباید غلط تفسیر کرد.
مردم ایران تعهد ندادهاند در هر جنگی با هر شرایطی همان رفتاری را نشان بدهند که در جنگ دوازدهروزه نشان دادند. از بعد جنگ دوازدهروزه عدهای از تندورهای ایران محکمتر از پیش بر طبل عدم مذاکره میکوبند بدون اینکه بتوانند بگویند با رد مذاکره با تحریمها و فشارها و همچنین جنگی که احتمالاً در پی آن میآید چه خواهند کرد. در اینکه ایران در یک بازی مرگ حتماً میتواند به منافع اسرائیل و حتی آمریکا در منطقه آسیبهایی جدی بزند شک ندارم. اما پس از آن چه خواهد شد؟ پس از ضربه زدن به برخی منافع غرب و مدتی بستن تنگهی هرمز و غیره چه خواهد شد؟ جز این است که ائتلاف بینالمللی بزرگتری علیه ایران شکل خواهد گرفت و در هر حال طبق منطق حاکم بر عالم قویتر پیروز خواهد شد؟ قدرت اقتصادی و نظامی کشورها معلوم است و هیچ جایی برای خیالبافی و آرزواندیشی به نام هیچ چیز و از جمله دین باقی نمیگذارد. دور دوم جنگ ایران و روسیه را در دورهی قاجار آرزواندیشی دینی شکل داد و نتیجهاش بسیار فاجعهبارتر از اولی بود. ماجرای هشدار قائم مقام و اشاره به دخل و خرج ایران و روسیه در آن زمان مشهور است. بندهی خدا که آن زمان هنوز قائم مقام هم نشده بود با همان هشدار خردمندانه مغضوب شد و بعداً که ایران جنگ را باخت همو را فراخواندند و به او مأموریت دادند با روسیه چانه بزند تا بخشهای کمتری را از ایران جدا کند!
ذهن تندروان ایدئولوژیک حکومت ایران در گفتمان انقلاب و جنگ منجمد شده است، در حالی که انقلاب و جنگ وقایعی استثنایی است و نمیشود با ذهنیت آخرالزمانی و فاجعهدوست آنها را برای مردم تبدیل به قاعده کرد. ایرانیان در ابتدای جنگ هشتساله با حکومت متجاوز صدام با تمام وجود میجنگیدند و شهرهای مهمی مانند خرمشهر را مقتدرانه از ارتش عراق پس گرفتند، ولی وقتی حکومت دچار اشتباه شد و جنگ را بدون توجیهی قانعکننده ادامه داد مردم دیگر از جنگ حمایت نمیکردند. همهی کسانی که همسنوسال مناند به خوبی پایان جنگ را به خاطر دارند. اما همان مردم باز وقتی مجاهدین خلق ابلهانه فکر کردند میتوانند از عراق به ایران حمله کنند و بر مردم خسته از جنگ حاکم شوند با واکنشی غیرمترقبه رویارو شدند. مردم ایران مثل مردم هر جای دیگر از جهان استثنا را به مثابه استثنا میپذیرند و با آن با شکیبایی و متانت کنار میآیند، اما اگر کسی بخواهد استثنا را تبدیل به قاعده کند و زندگی مردم را از آنها بگیرد بیهیاهو تنهایش میگذارند تا تبعات اشتباهش را ببیند. رفتار مردم ایران در جنگ دوازدهروزه با اسرائیل عالی بود، بیپناهگاه و بیپدافند، کنار کشورشان ماندند. اینک نوبت حکومت است که نشان بدهد به خردمندی مردم پاسخی خردمندانه میدهد یا نه. مزیت نسبی ایران در قدرت نظامیاش نبوده است و نیست، مزیت نسبی ایران که سبب استمرارش شده غنای فرهنگی آن است. این حکومت ایران است که نیازمند دگرگونی است نه مردم ایران و فرهنگشان که بارها و بارها در طول تاریخ از آزمونهای دشوار سربلند بیرون آمدهاند. حال در نظر بگیرید که این حکومت نیازمند دگرگونی به جای تغییر خود میخواهد قیممآبانه و پدرسالارانه با قوانینی یکی از یکی مضحکتر (از قانونهای ناظر به پوشش تا قانونهای ناظر به فضای مجازی) مردم ایران و فرهنگ ایشان را اصلاح کند!
نوشته محمدمنصور هاشمی
منتشر شده با این مشخصات: