رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

خاطره های زود

باز دارد فصل انتخابات می شود و شلوغی های آن، شور و هیجان رای دادن و رای ندادن یا به کی رای دادن و به چی رای ندادن. فصل انتخابات که می شود خیلی چیزها انگار عوض می شود. تک تک مردم که در کشور ما بر اساس سابقه ای تاریخی و فرهنگی به طور طبیعی خود را به هیچ دولتی نزدیک نمی بینند احساس اهمیت و مالکیت می کنند، دست کم در حد یک رایی که دارند و می توانند به نفع شخص یا گروهی به صندوق بیندازند یا نیندازند. برای نسل من این احساس اهمیت و مالکیت با دوم خرداد معنی یافت و در فضای پس از آن ادامه پیدا کرد، در فضای جامعه و دانشگاه که تغییراتی را به رسمیت شناخت، هنر و ادبیات که نفسی کشید و روزنامه ها و مجلات که تعدادشان ناگهان رشد کرد و مجالی ایجاد شد که نسل تازه ای با آنها خواندن و نوشتن را تجربه کند (طرحی از ماجرای آن امید و پس از آن را در زنگ پنجم مجموعه داستانم “زنگ هفتم” ترسیم کرده ام).

در رقابت های انتخاباتی دوم خرداد بود که سر و کله آن طرح بشقاب مانند پیدا شد که تا یکی دو سالی پس از انتخابات هم می شد آن را این طرف و آن طرف دید، پشت شیشه مغازه ای یا کنار دخلی یا روی میزی. من بیش از هر جا آن را روی میز خشکشویی محله مان دیده ام. گمان می کنم حتی سه چهار سالی سر سختانه سر جایش مقاومت می کرد، تا بالاخره حاج آقای صاحب اتوشویی که از کودکی سیاه پوشیدنش در همه عزاداریها و شکلات پخش کردنش در همه اعیاد مذهبی را دیده بودم کمتر به محل کارش آمد و پسرش جای او را گرفت. آن بشقاب تبلیغاتی هم لابد جایی گم و گور شد.

نمی دانم طراح آن بشقابها / قابها که بود و نمی دانم فکر اصلی آن از کجا آمده بود، اما هر که بود و هر چه بود، آن طرح طرح آرزوی اصلاحات بود، طرح تحول در عین استمرار، طرح تغییر در عین ثبات، طرح استمرار در عین تحول، طرح ثبات در عین تغییر. این البته آرزوی همه نبود ولی خیلی ها به امید آن وارد بازی شده بودند. این خیلی ها وسط رادیکالیسم دوسویه و سرشار از احساسات طرفین روز به روز انگار نحیف تر شدند و فضای قطبی شده چیز چندانی از آن آرزو باقی نگذاشت. میان رییس جمهور برآمده از دوم خرداد تا امروز فقط یک نفر فاصله بوده است، اما اگر عدد و رقم و آمار را کنار بگذاریم و از خلال خاطراتمان به پشت سرمان نگاهی بیندازیم می بینیم گویی سالهای سال گذشته است، سالهای پرماجرای آزگار. چینیان باستان آرزو می کردند به زمانه های جالب دچار نشوند، زمانه های پرماجرا. در مورد ما ظاهرا کسانی عکسش را به دعا خواسته اند، چون هر چه به یاد می توانیم بیاوریم چیزی جز ابتلا به زمانه جالب نیست. در چنین زمانه هایی همه چیز زود خاطره می شود و خاطره ها زود دور می شوند.

وقتی چنین است چه خوب که نقاشی داشته باشیم که در نقاشی هایش انگار خاطره هایی در برابر فراموش شدن مقاومت می کنند. خاطره هایی که خود را نه در ثبت وقایع و کنش های آدمیان که در قالب اشیاء بر ما تحمیل می کنند. شیءهایی که نام و نشان آدمیان و کنش ها و واکنش های آنها را بر خود دارند، طبیعت بی جان نیستند یا محصولات طبیعت، دست ساخته های بشرند، دست ساخته هایی که قصه هایشان را خودمان باید به یاد بیاوریم یا کشف کنیم.

ایمان افسریان در نقاشی هایش با آن خاطره ها درگیر است و با آن اشیاء. از آنهاست که حکایت می کند. در نقاشی های ایمان آدمها را نمی شود دید، اما تا دلتان بخواهد دست ساخته های آدم در آنها هست. از آینه ها و ظرف و ظروف مختلف گرفته تا پنجره و تخت خواب و پرده یا ویترین مغازه ای با چیزهایی که دیگر سخت کهنه می نماید. در اولین مواجهه بیننده فکر می کند جای تخیل کجاست یا انتزاع و تجرید یا حرکت و تغییر. ولی با دنیای نقاش که انس بگیریم می بینیم در این دنیا سکون واقعیت است که حاکم است و خاطره هایی که در ظاهر رنگ می بازند ولی نقش خود را محکم بر همه خیالهای ما زده اند. چیزهایی که معمولا حتی خود آنها را هم در نقاشی ها به درستی و کامل نمی بینیم بلکه انعکاسشان را در شیشه ها و آینه ها باز می شناسیم. اوج این نقاشی ها به گمان من تصویر چشم نواز یک آینه کاری است با فضای بازنمایی شده در آن آینه های قطعه قطعه که در آن قدرت اجرا با مولفه های دنیای نقاش به زیبایی در هم تنیده اند و کاری به یاد ماندنی پدید آورده اند. بهانه من برای نوشتن این یادداشت البته آن نقاشی نیست.
به انتخابات فکر می کردم و به این که در اینجا چقدر زود نقشه همه چیز تغییر می کند و از جمله به یاد آن طرح “سه سید حسینی” افتادم. یادم افتاد در بازدید از نمایشگاه ایمان افسریان در گالری اثر تابلویی دیده بودم که همان بشقاب را بازنمایی می کرد. در کنار اشیاء قدیمی دیگر و در فضایی که درگذشته بودن آن نیازی به توضیح نداشت. تازه آن اشیا را هم در تابلو مستقیما نمی بینیم بلکه انعکاسشان را می بینیم با شکست های تصویر(1).

چرا این قدر زود همه آن ماجرا خاطره ای رنگ و رو رفته شد؟ برای پاسخ به این پرسش می شود انواع و اقسام تحلیلهای سیاسی را مطرح کرد. شاید کم و بیش جملگی آنها هم به جای خود درست و بصیرت بخش باشند. اما مساله من آن تحلیل های سیاسی نیست. خیال می کنم در این ماجرا و در بسیاری ماجراهای دیگر می توان از منظر فرهنگ و به طور مشخص تر روانشناسی اجتماعی هم به مساله نگریست. ساختمان سازی و معماری و شهرسازیمان را در نظر بگیرید. از ابتدای فرایند نوسازی کشور تا کنون چقدر نقشه شهرهایمان عوض شده است و چقدر دار و درخت از بین برده ایم و چقدر ساختمان قدیمی را به جای بازسازی ویران کرده ایم و جایش ساختمان جدید ساخته ایم. چقدر صورت مساله ها را پاک کرده ایم تا به مساله های تازه برسیم. فضای جغرافیایی مان که این باشد و این قدر تند تغییر کند، چرا فضای تاریخی و اجتماعی و سیاسی مان چنین نباشد و چرا توقع داشته باشیم اهل سیاستمان طرح و نقشه شکل گرفته ای داشته باشند و چرا از عوض شدن نقشه سیاست و ناپایداری های آن تعجب کنیم؟

اصلاحات بازسازی است و بازسازی شکیبایی و خویشتن داری و مدارا می خواهد و این صفات در مجموعه پر از هیجان و عاطفه ارزشهای ما عملا جای ارجمندی ندارند. اصلاحات شکست خورد و خاطره شد چون اصلاح، فرهنگ و جهان نگریی می خواهد متفاوت با فرهنگ و جهان نگری ما. شکست اصلاحات شکست این گروه و آن گروه و پیروزی دیگری و دیگران نبود. شکست اصلاحات و هزینه هایی که با خود به همراه داشته است و خواهد داشت، بیش از هر چیز نشان دهنده کمبودها و کاستی های یک جامعه است و فاصله اش با امکانات توسعه یافتگی. در این شکست فقط تندروهای طرف مقابل موثر نبودند و اصلا نمی توانستند باشند اگر میان ما فرهنگی متناسب با اصلاحات وجود داشت. یادم هست در اوج اصلاحات در دفتر یکی از پیشروترین نهادهای روشنفکری ایران جلسه ای بود و موضوع بحث این که سید محمد خاتمی شخصی اخلاقی هست یا نه. عجیب به نظر می رسد اما گروهی از روشنفکران ما جمع شده بودند و نه در نقد سیاست ورزی رئیس جمهور یا رویکردهای اقتصادی دولتش که درباره شخص او بحث اخلاقی می کردند، بی توجه به همه توصیه های روشنفکرانه برای اجتناب از قضاوت در مورد دیگران. ما به غیر از اصلاحات راهی نه داشتیم و نه داریم. اصلاحات یعنی حرکت قدم به قدم به سوی توسعه. اما راستش را بخواهید گمان نمی کنم با فرهنگ و نگرش سیاه و سفید بینی که نه فقط توده مردم بلکه حتی روشنفکرانمان دارند حرکت در آن مسیر به این زودیها به جایی برسد. تا آن موقع اما بد نیست گاهی مثلا به بهانه یک نقاشی یا عکس بنشینیم و نگاهی به گذشته مان بیندازیم و خاطراتمان را مرور کنیم و ببینیم خودمان چه کرده ایم و چه گفته ایم. به یاد آوردن از فراموش کردن کارآمدتر است.

1. برای دیدن این نقاشی و دیگر نقاشی های ایمان افسریان بنگرید به سایت او:
www.imanafsarian.com

——————————————————————————————–

نوشته محمد منصور هاشمی

منتشر شده در اندیشه پویا

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی