رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

روشنفکری و چپ گرایی

سوال اول: چرا اغلب روشنفکران گرایش چپ داشته و دارند و بسیار کم هستند روشنفکرانی که حامی لیبرالیسم و سرمایه داری باشند؟

شاید توجه تاریخچه مفهوم روشنفکری و تاریخچه مفهوم چپ به روشن شدن مطلب کمک کند. روشنفکری در فارسی گاه به عنوان معادل Enlightenmentانگلیسی به کار رفته است (مثلا در دائره المعارف فارسی مصاحب). طبعا در این سیاق روشنفکران مدافع آرمانهای روشنگری اند. باور به عقل و علم و آموزش و آزادی و پیشرفت از ویژگی های روشنگری است. به علاوه روشنفکر را امروزه اغلب به عنوان معادل واژه intellectual به کار می بریم. این واژه در زبانهای اروپایی دلالتهای کاملا یکسانی ندارد. مثلا در انگلیسی بیشتر ناظر به اقشار تحصیل کرده است، در حالی که در فرانسه بار تعهد اجتماعی و سابقه ماجرای “متهم می کنم” (J’accuse)امیل زولا در دفاع از دریفوس را هم با خود دارد. در فارسی هم بسته به مورد همین طیف از معانی را داشته است اما بیشترین کاربرد آن به مفهوم روسی کلمه یعنی intelligentsia نزدیک است. در این سیاق هم جنبه آشنایی فردی از کشوری توسعه نیافته با فرهنگ و اندیشه کشورهای غربی توسعه یافته مطرح است و به نحوی جلوتر بودن از جامعه خود، و هم تلاش برای تغییر وضع سیاسی موجود جامعه و ایجاد جامعه ای برخوردارتر و عادلانه تر. خاستگاه مفهوم چپ را هم که می دانیم: در انقلاب فرانسه نمایندگان انقلابی تر در سمت چپ می نشستند و نمایندگان محافظه کار تر در سمت راست. بسیاری از خصیصه های چپ بودن با التفات به همین جایگاه قابل فهم است. چپ ها در تقابل بودند با حکومت سلطنتی مرسوم، اشراف و کلیسا. به عبارت دیگر لازمه چپ بودن تقابل با نهادهای سیاسی و اقتصادی و دینی مستقر و تلاش برای محدود کردن آنهاست.
اگر به یاد داشته باشیم که در انقلاب فرانسه در کنار علل اجتماعی اندیشه متفکران روشنگری هم راهبر و موثر بود می بینیم که دو معنای روشنفکری در فارسی چندان هم از هم بیگانه نبوده است. باور به امکان تغییر وضع موجود با اتکا به عقل و علم بشر و آرمان پیشرفت وجه مشترک این معانی است.
اما در طول تاریخ رفته رفته چپ در برابر راست معانی خاصتری گرفته است و چپ بودن نه فقط متضمن آن آرمانها بلکه دربردارنده روشهایی برای تحقق آنها نیز شده است: به حداکثر رساندن سرعت و گستره تغییرات، استفاده از شدت عمل برای ایجاد تغییرات، تاکید بر نقش دولت در رفاه و برابری مردم و در نتیجه مداخله حداکثری آن در امور اقتصادی جامعه، فراتر از تفاوت های قومی و دینی و ملی عمل کردن، و اولویت قائل شدن برای حقوق اجتماعی. رویکرد راست در تقابل با این روشهاست: مشی محتاطانه در تغییر و اصلاح، توجه به اهمیت نهادهای اجتماعی مستقر در استمرار نظم و امنیت جامعه ( به عنوان نمونه تاثیر دین در اخلاقیات)، دشوار دانستن حل کامل مساله نابرابری و در تقابل دیدن سعی در رفع این مساله و مداخله حداکثری دولت با تلاش مردم برای تامین رفاه و شکوفایی اقتصادی جامعه، در نظر گرفتن منافع ملی و اولویت دادن به حقوق فردی.
تصویر فوق از هر دو گروه البته بسیار کلی است و به ویژه از جنگ جهانی دوم به بعد ابهام این دو مفهوم بیشتر هم شده است چنانکه امروزه گاه چپ بودن و لیبرال بودن (به معنای قائل بودن به آزادی فردی در اخلاقیات) چنان یگانه اند که آن اولویت دادن به حقوق و تکالیف اجتماعی کمرنگ به نظر می رسد. اما به رغم نسبی بودن معنی چپ و راست در فرهنگها و جوامع گوناگون تصاویر کلی پیشگفته هنوز هم کم وبیش به جای خود باقی است.
با نکات مذکور ربط تاریخی روشنفکری و چپ گرایی باید روشن باشد. ولی گمان می کنم آن ربط تاریخی تنها نقطه پیوند روشنفکری و چپ گرایی نیست. چنانکه اشاره شد روشنفکری نقد وضع موجود و تلاش برای تغییر آن است. حال این پرسش را مطرح کنیم: روشنفکران برجسته ای که ما می شناسیم اهل کدام جوامع اند؟ گمان نمی کنم در پاسخ ها اختلاف چندانی وجود داشته باشد. اکثر آنها اهل جوامع توسعه یافته غربند. وضع موجود آن کشورها چه بوده است و چیست؟ لیبرالیسم و سرمایه داری. پس چه چیز طبیعی تر از این که آنها لیبرالیسم و سرمایه داری را نقد کرده باشند. در آن جوامع البته خیل اندیشمندان غیر چپ هم بوده اند که برای آن جوامع بسیار مفید و در نقد تندروی های احتمالی چپها سخت موثر بوده اند اما برای “روشنفکران” ما جذاب نبوده اند، نمونه اش رمون آرون که در اوج چپ زدگی روشنفکران از “افیون”زدگی آنان سخن می گفت. و البته بسی بیش از امثال آرون کسانی هستند که در نهادهای علمی و پژوهشی مشغول بحث و تامل بوده اند و طبعا خارج از حوزه تخصصی خود چندان شناخته شده نیستند، تاثیر آنها بر جامعه غیر مستقیم بوده است و در سنجش و ارزیابی کار روشنفکران مستقیم. این که چرا “روشنفکران” ما بیشتر انقلابی های غرب را دوست داشته اند و به دیگران کمتر پرداخته اند نکته ای است برای ادامه این یادداشت. در اینجا این را هم ناگفته نگذارم که در جوامع غیر لیبرال به علت نا مساعد بودن فضا طبعا روشنفکران برجسته فراوانی هم پدید نمی آیند اما اتفاقا همانها که در این جوامع پدید آمده اند شاهدی هستند بر این که روشنفکر نقاد وضع موجود است و وقتی وضع موجود مثلا توتالیتاریسم است روشنفکران (اگر از وضع موجود جان به در ببرند!) منتقد همان هستند: واتسلاو هاول یا میلان کوندرا را به یاد بیاوریم.
روشنفکران ما روشنفکران جوامع پیرامونی اند و وضع تاریخی ما و مسائل ناشی از آن همان وضع تاریخی جوامع غربی و مسائل آنها نیست. اما از سوی دیگر همانطور که در ابتدا ذکر شد روشنفکران این جوامع تحصیل کردگان آشنا با غربند و در بسیاری مواقع عملا واردکنندگان یا به عبارت رساتر “مونتاژ” کنندگان تفکرات روشنفکران غربی اند در جوامع خودشان. پس اگر روشنفکران غرب در کار نقد وضع موجود غرب بوده اند طبیعی است که آنها هم نقد وضع موجود غرب را بازتولید کرده باشند! اگر این را هم در نظر بگیریم که برای چپ بودن احساس عدم عدالت و نابربری لازم است می بینیم که روشنفکران از جوامع غربی مانده و از جامعه خود رانده جهان سوم با تجربه لمس عقب ماندگی و توسعه نیافتگی چیزی از این حیث کم نداشته اند. برای آنها بغض و غیظ لازم برای قرار گرفتن در منتهی الیه سمت چپ و تلاش برای برهم زدن نه فقط نظم موجود جوامع خودشان که نظم موجود جهان فراهم بوده است. اما اکنون که نتیجه تلاشهای صادقانه چپ های جوامع جهان سومی، ازچین مائو تا کامبوج پل پوت و از کوبای کاسترو تا کره کیم ایل سونگ، را می دانیم شاید باید محتاط تر باشیم. راستی – با صرف نظر از ارزش ادبی- برای اوضاع و احوال آمریکای لاتین گابریل گارسیا مارکز چپ “روشنفکر” تر است یا ماریو بارگاس یوسا ی راست؟ میراث “روشنفکرانه” پابلو نرودا ماندگارتر است یا اکتاویو پاز؟

سوال دوم: آیا با فروکش کردن موج چپ گرایی و پایان کمونیسم می توان از پایان روشنفکری هم سخن گفت؟

اگر منظور از چپ گرایی انقلابی گری آرمانشهرگرایانه باشد و منظور از روشنفکری تبلیغ و ترویج این ایدئولوژی ظاهرا در کشورهای توسعه یافته تر رونق بازارشان کمتر شده است. اما اگر منظور از روشنفکری وجود فرهیختگانی دارای حس اخلاقی واجتماعی باشد که از تخصص خود فراتر می روند و با جامع نگری و خلاقیت راههای جدید پیش پای جوامع بشری می گذارند و نقادانه اصلاح و بهبود شرایط را پیش چشم دارند، گمان نمی کنم خوشبختانه پایانی برای آن بتوان تصور کرد، خواه تعبیر روشنفکر باز هم به کار برود و خواه به عنوان اصطلاحی ناظر به فعالیتهای عده ای خاص در دوره ای خاص کنار گذاشته شود. به قول قدمای ما لا مشاحه فی الاصطلاح. در این بحث الفاظ مهم نیست، مصادیق مهم است. درباره خود اندیشه چپ و نیز چپ گرایی هم نمی توان به راحتی از پایان سخن گفت. در کشورهای توسعه یافته آرمان چپ همچنان وجود دارد اما روشهای تندروانه ایدئولوژیک جایشان را به بحث های فنی تر و تخصصی تر بر سر راهکارهای تحقق جامعه مطلوبتر داده اند. اگر معنای چپ را موسع بگیریم همه دولتهای رفاه چپ اند و مثلا بر کشورهای اسکاندیناوی روح چپ حاکم است. به این معنای موسع حزب دموکرات آمریکا هم با آرمانهای “لیبرال” اش چپ است در برابر محافظه کاران راست. در این معنا نه فقط چپ در کنار راست هست بلکه این دو – اصلاح طلبی و محافظه کاری – همیشه باید در کنار هم باشند تا فرایندی را ایجاد کنند که در آن جامعه بی آنکه مضمحل شود پیش برود. آنچه کمی فروکش کرده داشتن دستور العملی قطعی است برای ویران کردن وضع موجود به بهانه ایجاد بهشت موعود، دستور العملی که مطابق آن فقط پیروان آن دستور العمل غمخوار بشریت اند و بقیه مبتلا به هزار و یک عیب و علت اخلاقی- طبقاتی. این دستور العمل با توده زدگی و عوامگرایی همزادش به چیزی جز رادیکالیسم ویرانگر نمی انجامد و آنچه باید فروکش کند رادیکالیسم است. نقطه ای که منتهی الیه چپ و راست در آن به هم می رسند. در ذات رادیکالیسم نحوی نقض غرض هست. ویران کردن تمدن ساختن نیست و تندروی حال به اعتدال آینده نمی انجامد. هدف با وسیله سنخیت دارد و رادیکالیسم وسیله ای است بد. این همان علتی است که به تدریج چپ گرایی را از آرمانهای روشنگری دور کرد و تاریک فکری را در قالبی نو باز پدید آورد. در همه جوامع و به خصوص جوامع جهان سومی – به واسطه عجله برای رها شدن از وضع موجود و کم آگاهی توده مردم – همواره امکان گسترش رادیکالیسم هست و مناسبترین بستر بروز این امر به ویژه در جوامع اخیر چپ گرایی است. در چنین جوامعی روشنفکرانِ روشنفکر غربی‌زده بسترهای فکری رادیکالیسمی را فراهم می کنند که با گذشت زمان آرمان دولتمردانشان می شود و در سیاستشان بروز پیدا می کند. درست است که در جوامع جهان سومی به سبب ضعف ساختارهای دموکراتیک فاصله اندیشه روشنفکران و برنامه های حکومت زیادتر از جوامع غربی است اما می توان با شواهد و قراین کافی نشان داد که در این کشورها هم غالبا مطالبات دیروز روشنفکران مطالبات فردای حکومتهایشان بوده است، حکومتهایی گاهی در بازی جهانی چنان چپ گرا و رادیکال که روشنفکران چپ گرای این جوامع از آنها عقب می مانند و در برابر آنها کارکردشان را از دست می دهند. بر این اساس شاید تغییر بار ارزشی روشنفکری و چپ گرایی برای چنین جوامعی لازمتر و مفیدتر باشد. برای این جوامع روشنفکری باید همان پایبندی به روح نقادانه اما سازنده روشنگری باشد و تلاش برای یافتن راهکارهای مناسب برای نوسازی و حرکت به سوی توسعه یافتگی. اگر روشنفکری به جای ارج نهادن به عقل و علم و فرهنگ و آموزش و سازندگی و ترویج آنها، انشا نویسی های سطحی احساساتی باشد و تولید انبوه غرغر ، دردی از جامعه دوا نخواهد شد، و به راستی بد به حال جامعه ای که در آن کم مایگان ایدئولوژی زده مخالف همه چیز به عنوان روشنفکر بر صدر بنشینند و فرهیختگان خلاق اهل علم به جرم مبتلا نبودن به رادیکالیسم چنانکه شایسته است قدر نبینند. در این معنای اخیر برای پایان احتمالی چپ گرایی و روشنفکری جای دریغ نیست.

نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در مهرنامه

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی