” شما همان کارتان هستید. ” معمولا اشخاص گوناگون را با جمله ای یا تصویری خاص به یاد می آوریم. جمله یا تصویری که چکیده ای است از تصور ما درباره آن شخص. برای من دکتر مجتهدی همیشه این گونه تداعی می شود: محکم ایستاده است و با لحن جدی و موکدش جمله ای را که نقل کردم بیان می کند. در وضع تنبلی ستا و توهم پروری که در آن بسیاری، بی هیچ ثمره قابل مشاهده ای، صرفا در خیال خودشان “جهانی ” هستند “بنشسته در گوشه ای “، استاد ما آقای دکتر کریم مجتهدی با اراده ای استوار و با حالتی که می توان نحوی مبارزه جویی با این فضا را درآن سراغ گرفت بیش از نیم قرن است که کار می کند. کار او آشنا کردن ما با فلسفه و تاریخ تفکر بوده است، چه با تدریس در کلاسهای مختلف، چه با مدیریت گروه فلسفه دانشگاه تهران، چه با انتشار اولین مجله تخصصی فلسفه در ایران، و چه با تالیف مقالات و کتابهای فراوان.
دکتر مجتهدی همه تحصیلات دانشگاهی اش را از ابتدا تا انتها در دانشگاه سوربن در رشته فلسفه گذرانده است. به اقتضای تحصیل در دوره کارشناسی در آنجا با شاخه های متنوع علوم انسانی از قبیل روانشناسی و جامعه شناسی نیز آشنا شده و نزد دانشمندانی نظیر ژان پیاژه و ژرژ گورویچ درس خوانده است. به اقتفای علاقه شخصی هم با ادبیات و هنر غربی به خوبی آشناست، چنانکه آثار نمایشنامه نویسانی مانند راسین و کرنی را به دانشجویان زبان و ادبیات فرانسه تدریس کرده است.
او در “دوره روشنفکران” در فرانسه بوده است و قاعدتا تحت تاثیر همان فضا در حالی که رساله تحقیقی زیر نظر امثال ژان وال و هانری کربن می نوشته، بر اساس علاقه ذاتی بسیارش به کتاب خواندن آثار روشنفکرانی مانند ژان پل سارتر و سیمون دو بووار را دنبال می کرده است. در نخستین کارهای او این حال و هوای روشنفکرانه کاملا قابل تشخیص است، مثلا در نوشتن نمایشنامه به فرانسه ( که نامه گابریل مارسل درباره آن در انتهای جشن نامه ایشان _ “درد فلسفه ، درس فلسفه”_ چاپ شده است) یا در ” چند بحث کوتاه فلسفی ” _ نخستین کتاب مولف به فارسی _ و طرح مباحثی مانند روانشناسی از نظر سارتر.
اما نکته جالب این جاست که در کارهای بعدی دکتر مجتهدی اثری از این فضا نمی بینیم. او در طول سالیان روز به روز دانشگاهی تر شده است و حتی تا آنجا که من دریافته ام آگاهانه کوشیده است این جنبه ها در نگاه دیگران بروز و ظهوری نداشته باشد، چنانکه در آثار ایشان کمتر نشانی از آن عوالم روشنفکرانه می توان جست و در کلاسهایشان حتی ابا دارند از این که مثلا قطعه شعری را به مناسبتی نقل کنند. ولی چرا؟
گمان می کنم پاسخ این پرسش را در فضای غالب باید جست و در احساس رسالت دکتر مجتهدی در اصلاح آن فضا.
همگی ما این تجربه را داریم که در بحثهایمان خواندن یک بیت شعر کار ده استدلال را می کند و بردن نام فلان اندیشمند ” مد ” روز کار صد استناد را. فلسفه آموختن اندیشیدن است و این نوع عقل گریزی ها و نام زدگی ها در تقابل با آن. اندیشیدن صرف آشنایی با یک مشت دستور العمل نیز نیست، ملکه شدن نحوی توانایی و رسیدن به گونه ای پختگی است بر اثر ممارست و سلوک روانی و عقلی. این دقیقا آن چیزی است که در نظام آموزشی ناکارآمد ما جایش خالی بوده و هست و تلاش دکتر مجتهدی یکسره معطوف به رفع این خلل بوده است.
ایام تحصیل و سپس تدریس دکتر مجتهدی با غلبه دو جریان همزمان بوده است. یکی پوزیتیویسم و دیگری و موثرتر مارکسیسم. بهترین بستر رشد صورتهای کاریکاتور شده و قالبی این نوع اندیشه های ایدئولوژی شده هم که کشورهای جهان سومی است، جایی که در آنها می شود با “اصول فلسفه” ژرژ پولیتسر یا “مادر” ماکسیم گورکی صاحب علم و فرهنگ اولین و آخرین شد. وجه مشترک آن هر دو جریان شتاب زدگی در رسیدن به این نتیجه قطعی بود که تفکر عقلانی بشر چندان اهمیتی ندارد. در یکی شناخت آدمی به تجربه حسی فروکاسته می شد و در دیگری و به ویژه در روایتهای نازل شرقی اش به نحو سخیف تر به زیر بنای اقتصادی. یکی توانایی عقل را به کلی نادیده می گرفت و دیگری هم آن را و هم قدرت اراده را. حاصل هر دو در هر حال یکی است: علم زدگی سطحی و زبانی، مرامی که اگر نیک بنگریم خود در حقیقت نفی علم است.
دکتر مجتهدی دوستدار واقعی علم و فرهنگ است. فلسفه هم در نظر او چیزی نیست جز تامل و تعمق درباره همان علم و فرهنگ. او همچنین دلبسته و دلسوز تاریخ و فرهنگی است که در آن رشد یافته است. پس با شناخت نیاز تاریخی این فرهنگ و برای بسط و ترویج واقعی علم و فرهیختگی در برابر آن جریانها و دیگر جریانهای سطحی نظیر آنها ایستاده است، آن هم نه با شعار که با عمل.
اگر نزد پوزیتیویستها بسیاری از مباحث فلسفی مهملات زبانی بود و اگر نزد مارکسیستها فکر و فرهنگ فاقد اصالت، او کوشیده است با معرفی درست مباحث فلسفی و تاریخ تفکر، سطحی بودن این نتیجه گیری ها را نشان دهد. اگر در دوره ای اندیشه روشنفکران کافه نشین “مد” بود او در برابر آن “مد” ایستاده است و اگر در دوره ای بعضی فلسفه دین یا فلسفه تحلیلی را تنها صورت های فلسفه تلقی کرده اند او سعی کرده بر اهمیت صورت های دیگر هم تاکید کند. اگر کسانی، ناخوانده، قلم بطلان بر فرهنگ و فلسفه ایرانی و اسلامی کشیده اند، او به رغم تخصص در فلسفه غرب در برابر آنها ایستاده است و اگر ایدئولوژی زده هایی دیگر، نا آگاهانه، به نفی و طرد فرهنگ و فلسفه غرب پرداخته اند، او باز تلاش کرده تا ناآگاهی آنها را آشکار کند و در برابر این ایدئولوژی هم بایستد. ایدئولوژی دشمن تفکر است و دکتر مجتهدی همواره مدافع تفکر بوده است.
روش او هم در این دفاع نه تخریب و تخطئه که توضیح و تحقیق بوده است. حاصل کار و روش او مجموعه ای است روشنگر در معرفی جنبه های مختلف تاریخ تفکر: از فلسفه های قرون وسطی و اندیشه های امثال آگوستین و توماس، تا فلسفه های اسلامی و مثلا مقایسه قسمتهایی از فلسفه صدرایی با بخش هایی از فلسفه های غرب، از فلسفه های جدید غرب (از دکارت و لایب نیتس تا ولف و کانت، و از فیخته و شلینگ تا هگل و هیدگر)، تا اندیشه های دوره مشروطه در ایران.
کار دکتر مجتهدی از جنبه ای در امتداد کار محمد علی فروغی و یحیی مهدوی و امثال آنهاست، آموختن فلسفه جدید به زبان فارسی و ورزیده کردن این زبان برای بیان اندیشه های نو. برای این منظور نخست باید آن اندیشه ها را در زبان مبدا به درستی شناخت و سپس در زبان مقصد به دقت تبیین کرد. امروز شاید به مدد رشد فناوری و انقلاب اطلاعات نه فقط دسترسی به مقاله و کتاب که حتی دسترسی به درسگفتارهای شنیداری و دیداری بهترین استادان و مهمترین متخصصان جهان کار راحتی باشد، اما تا همین چند سال پیش حتی پیدا کردن کتابهای کلاسیک غربی در ایران کاری بسیار دشوار بود. تازه این خود صرفا وجه مادی قضیه است و مساله اصلی و مهمتر فهم و درک آن منابع است. اگر دانش دست اول و قابل اتکای امثال دکتر مجتهدی، به ویژه در آن ظرف زمانی نبود، گفتگوی درست با اندیشه متفکران غربی برای ما صعب تر می بود و بیراهه رفتن در فهم و نقد آن اندیشه ها بسی بیش از آن که بوده یا هست. به علاوه هر ناظر منصفی می تواند توانایی امروزی زبان فارسی را در قیاس با دهه های پیش دریابد و به همت و توان آنها که این ظرفیتها را ایجاد کرده اند و شرایط مفاهمه را فراهم آورده اند آفرین بگوید. امکان بازاندیشی و تجدید نظر و نقد و ارزیابی و پیش رفتن همیشه هست، اما فراموش نباید کرد این امکان حاصل جد و جهد کسانی است که پیشتر راه ناهموار را کوفته اند و به مدد آنهاست که امروزه احتمالا می شود ظرایف بیشتری را دید و دریافت و گفت.
برای از دست ندادن این امکانات زبان فارسی (که بخش عمده ای است از هویت ایرانی) و پرهیز از سخنان سطحی و مغلطه های زبان آورانه است که دکتر مجتهدی چنین بر لزوم پاسداشت زبان فارسی تاکید دارد، نه فقط در تالیف و تدریس که حتی در مکالمه های خصوصی. مواجهه او با زبان و تلاشش برای حراست از زبان فارسی همانقدر جدی است که مواجهه اش با فلسفه.
همین جدیت است که سبب شده دکتر مجتهدی حتی علایق شخصی اش را هم که به آنها اشاره کردم به تعلیق در آورد تا مبادا دیگران از پرداختن به آنچه لازم تر است بازمانند. تاکید او بر نظم و انضباط و دانشگاه را هم در همین سیاق باید فهمید. دانشگاه برای او محل تربیت است، مجالی برای همان ممارست و سلوک روانی و عقلی و رسیدن به توانایی و پختگی. پس در کلاس او نه کسی می تواند دیر وارد شود و نه کسی می تواند تحقیق و به تعبیر راحت تر تکلیف ندهد.
قدمای ما از ادب الدرس و ادب النفس سخن می گفتند. ادب الدرس همین علومی است که می آموزیم و ادب النفس خصایص پسندیده اخلاقی است. اولی را اکتسابی می دانستند و دومی را ذاتی. دکتر مجتهدی نه فقط به اولی که به دومی هم نظر داشت و دارد. اتفاقا به رغم تقسیم بندی قدما ظاهرا دومی هم تا حد قابل توجهی می تواند اکتسابی و آموختنی باشد و تربیت و محیط بر آن اثر بگذارد. برای دکتر مجتهدی دانشگاه نه فقط جای انتقال ادب اول که فضای ایجاد ادب دوم است. بر همین اساس ممکن است مثلا شما در کلاس برای بار اول درباره موضوعی گزارش خوبی ارائه کنید و از جانب ایشان در حضور دیگران بسیار تشویق شوید، اما قبل از بار دوم خصوصی بگویند که فقط در چهارچوبی که مشخص کرده ام صحبت کن تا جلوی خودنمایی و اظهار فضل احتمالی را بگیرند و کف نفس را بیاموزانند. یا مثلا ممکن است تو را به سبب هوش ات در خفا تحسین کنند، ولی برای این که فراموش نکنی همت بسیار مهمتر از هوش است و به قول ایشان “غره” نشوی، یکی از پایین ترین نمره های آن نیمسال را به تو بدهند. خود ایشان از ادب نفس بهره ای وافر دارند و به عنوان نمونه به خاطر می آورم کلاسی را در اوایل دوره کارشناسی که در آن به مناسبتی درباره رساله اصلاح فاهمه اسپینوزا صحبت شد، من می دانستم که دکتر مجتهدی مقاله ای درباره آن کتاب دارند و سخت منتظر بودم که به آن مقاله _که خوانده بودم_ اشاره کنند، گمان می کنم حتی دیدم که آمدند به مقاله اشاره کنند ولی با خویشتنداری این کار را نکردند، شاید چون مستقیما به درس ما ربطی نداشت و شاید هم چون من مشتاق بودم نشان بدهم که آن مقاله را خوانده ام! اما به راحتی به آثار خوب و قابل استفاده دیگران اشاره و بی کمترین بخل خواندن آنها را توصیه می کردند. به طور خلاصه دکتر مجتهدی هم در خودش و هم در دیگران آن دو ادب را که باید هم با هم باشند با هم می خواست و می خواهد و دانشگاه در نظر او جایگاه تکوین و تحقق هر دو ادب است.
تاکید وافر دکتر مجتهدی بر تحصیلات و مدرک دانشگاهی گاهی دیگران را متعجب می کند. خوشبختانه چون من نه مدرک قابل اعتنایی دارم و نه شغل دانشگاهی، بدون هیچ شائبه ای می توانم موضع ایشان را توضیح بدهم. در نظر دکتر مجتهدی آموزش امری است منظم و مستمر. به عبارت دیگر خود نظم و استمرار بخشهایی از آموزش است. کسانی که بی نظم و ترتیب و برای دل خود چیز می خوانند گاهی دچار توهم دانش می شوند و گرفتار جهل مرکب. حتی اگر دانسته هایشان نادرست نباشد هم، باز ممکن است از آن سلوک و ممارستی که شخصیت و روان اهل علم را می سازد بی بهره بمانند. دانشگاه در صورت آرمانی خود مجالی است برای رشد شخصیت اهل علم. در واقع دانشگاه فقط کلاس درس نیست، یک فضا است، فضای پخته شدن علمی و عملی. فضای دریافتن ارزش تخصص و تمحض، فضای فهم دانش و احترام به آن. درست است دانشگاه دست کم آن قدر که من در آن بودم و دیدم چندان “دانشگاه” نبود، درست است که نه فقط بسیاری از استادانش استاد نبودند ( که وجدانا نبودند)، بلکه بسیاری از دانشجویانش هم دانشجو نبودند ( که انصافا نبودند)، اما حتی با این همه نیز شاید دانشگاه از بهترین جاهایی باشد که می شود در آن جدیت و نظم علم را تجربه کرد و از شتاب زدگی رهایی یافت و صبوری و خویشتنداری دانشورانه آموخت. به ویژه در نظر دکتر مجتهدی مهم نبود که بقیه چگونه اند، دیگر استادان به چه نحو درس می دهند یا دانشجویان چه سودایی در سر دارند، ایشان کار خودش را می کرد و ذره ای هم کم فروشی نمی کرد. برای دکتر مجتهدی دانشگاه مکانی است مقدس و نظام و انتظام آن برترین ارزشها، همچنانکه در نظر ایشان تخصص واژه ای است ارجمند و محترم، چنان محترم که می شود تبعات رعایت نکردن حرمت آن را نزد دکتر مجتهدی به چشم دید. کافی است کسی بی التفات به عدم تخصص و تبحر خود در حوزه ای اظهار نظر کند تا واکنش تند دکتر مجتهدی را ببیند. احتمالا اکثر دانشجویان یا مخاطبان سخنرانی های ایشان دست کم یک بار چنین برخوردهایی را با کسانی که می خواسته اند در زمینه ای فلسفی داد سخن بدهند و حرفهای پرت بزنند دیده اند. ممکن است آن فرد در زمینه ای دیگر متخصص هم باشد اما متوجه نباشد که اظهار نظر در فلسفه یا علوم انسانی نیز نیازمند تخصص است. دکتر مجتهدی معمولا در این موارد هم کم نمی گذارد و حتما طوری که جهل مرکب مخاطب تبدیل به جهل بسیط شود واکنش نشان می دهد. اصلا اگر قرار باشد قضیه را اندکی ساده تر کنم می توانم بگویم دکتر مجتهدی با ندانستن مشکل چندانی ندارد (اگر نمی دانی و صادقی می توانی بدانی)، با توهم دانستن است که سر سازش ندارد، یعنی همان جهل مرکب که راه دانستن را سد می کند. فلسفه در نظر او نافی جهل مرکب است و به عبارت دیگر همان وظیفه ای را بر دوش دارد که از آغاز بر دوش داشته است: وظیفه سقراطی.
برای انجام این وظیفه هم باید دو چیز داشت: تواضع (بدانیم که چقدر نمی دانیم) و امید (بدانیم که می توانیم بدانیم). داشتن این هر دو صفت در لسان دکتر مجتهدی معادل است با دانشجویی، ارجمندترین وصف آدمی در نظر ایشان. دانشجویی یعنی پشتکار عاری از جاه طلبی. یعنی نه فقط کشف و تغییر دنیا که کشف و تغییر خود. یعنی جستجوی مداوم و یعنی کار مدام. فراموش نکرده ایم که “ما همان کارها”یی هستیم که انجام داده ایم یا انجام می دهیم.
نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در مهرنامه