رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

مارکسیسم اسطوره پرداز

به آثار مرحوم دکتر علی شریعتی هم مثل هر نظریه پرداز دیگر از منظرهای گوناگون می توان پرداخت. یکی از این منظرها نسبت اندیشه اوست با مارکسیسم. اندیشه شریعتی را گاه عین مارکسیسم اما در قالب و اصطلاحات دینی دانسته اند و گاه به کلی مغایر و متضاد با مارکسیسم و در نقد آن. گمان می کنم در هر دو سر این طیف حظی از حقیقت می توان یافت. برای روشن شدن مطلب باید منظور از مارکسیسم را روشن کرد.
جایگاه مارکس در تاریخ اندیشه غرب روشن است. او اندیشمند بزرگی است در امتداد فیلسوفان و اقتصاددانان نامدار پیش از خود و بیش از همه میراث دار هگل. مثل همه اندیشمندان بزرگ اشتباهاتی دارد متناسب با همان بزرگی اش بزرگ، همچنانکه هگل یا دیگران. در همان تاریخ اندیشه غرب اندیشمندان نامدار دیگری هستند در امتداد مسیر فکری او. نمونه های مشهورشان متفکران و محققان مکتب فرانکفورت و بقیه السیفشان در روزگار ما یورگن هابرماس. مارکس و این دست پیروانش – یا بهتر بگوییم ادامه دهندگان مسیر تاملات و تفکراتش – تحلیلگران و نقادان تاریخ و فرهنگی هستند که در آن به سر می برند و در همان تاریخ و فرهنگ منتقدانی جدی و سخت گیر داشته اند و دارند که نمی گذارند آن اندیشه ها حرف آخر باشد و به شعارهای راکد و جامد و صلب تبدیل شود.
اما اندیشه های مارکس به سبب ظرفیتهای ایدئولوژیک انقلابی اش محدود در همان تاریخ و فرهنگ نمانده است. مارکس منتظر بود پرولتاریای جوامع صنعتی اروپا به آگاهی انقلابی دست یابند. این اتفاق – انقلاب پرولتری – در آن سرزمین ها هرگز نیفتاد. هرچند از جمله به لطف همان نقادی های رادیکال به وضع کارگران و کلا اقشار بی بضاعت تر در آن جوامع بیش از هر جای دیگر رسیدگی شد. بر خلاف انتظار مارکس، ایدئولوژیی که بر اساس جنبه های سطحی تر آثار او شکل گرفت، دقیقا در سرزمین هایی خریدار پیدا کرد که در وضع تاریخی مناسب و متناسب با آن اندیشه ها نبودند، در کشورهای پیرامونی.
طبعا در چنین کشورهایی هسته اصلی اندیشه مارکس تبدیل شد به اینکه در این عالم تضاد طبقاتی هست اما برای رسیدن به عدالت باید این تضاد را از بین برد، انقلاب علیه طبقات مرفه راه رسیدن به آرمانشهر عادلانه است. طی این مسیر قطعی و قهری است و حکم تاریخ (جانشین خداوند در مارکسیسم)، ولی برای موفقیت در این انقلاب و شکست نخوردن به ویژه از امپریالیسم غرب سرمایه دار که استقلال ما را تهدید می کند باید وحدت داشت و از توجه به مسائل فرعی و حاشیه ای از قبیل حقوق و آزادی های فردی پرهیز کرد و در تبعیت بی چون و چرا از رهبران ایثارگر حزب / حکومت کوشید.
یکی از نمونه های این دست روایتهای پیرامونی از مارکسیسم مائوییسم چین است. مائو در مقام نظریه پرداز بر آن بود که در عالم تضاد طبقاتی هست، باید برای رفع ستم اغنیا تلاش کرد و برای این کار نظریه ای به عنوان راهنمای عمل لازم است اما از حیث رتبه و ارزش عمل بر نظر تقدم دارد. این عمل مبارزه است، مبارزه علیه صاحبان زر و زور، ثروتمندان و امپریالیسم. در این مبارزه احتمال رکود هست، چون هر امری نهایتا به ضد خود بدل می شود، پس انقلاب دائمی ناگزیر است. با اندیشه هایی از قبیل “فردگرایی” و “اقتصاد گرایی” باید مقابله کرد. روبنا را باید تغییر داد و انسان نوینی پدید آورد تا زیر بنا هم تغییر کند. سانترالیسم دموکراتیک و دیکتاتوری دموکراتیک را باید پذیرفت و حزب انقلابی را مقدس شمرد. هنر و ادبیات باید متعهد به انقلاب و توده ( و مآلا حزب) باشد. تخصص فرع بر تعهد است. کار یدی شأن خاصی دارد و روشنفکران پرت و کم دان اند. اصلا خود دانش چندان اهمیتی ندارد و نباید زیاد کتاب خواند. دهقانهای روستا بهتر از روشنفکران و متخصصان مثلا اقتصاد را می فهمند و جوانان کم اطلاع از جاافتادگان پر اطلاع مفیدترند. در برخورد با مخالفان سستی جایز نیست و باید با خشونت سرکوبشان کرد.
مائو با همین اندیشه ها ماجرای سوسیالیسم و سرمایه داری را تبدیل کرد به ماجرای فقر و غنا و انقلاب کارگران صنعتی شهرها را مبدل کرد به انقلاب دهقانان روستاها و در ادامه انقلاب فرهنگی ای که در آن به عنوان نمونه جوانان سودازده ( که خود پس از تثبیت مجدد قدرت مائو با انقلاب فرهنگی به شدت محدود شدند) بر سر استادان دانشگاهها کلاه بوقی می گذاشتند و آنها را با ضرب و شتم در ملأ عام می گرداندند. او آثاری هم پدید آورد دربردارنده جملاتی از این دست که باید شجاعت داشت، باید تواضع داشت، باید از سختی ها واهمه نداشت. هر امری دو وجه دارد وجه مثبت و وجه منفی. هر بالایی پایین دارد و بالعکس. عالم رو به سوی کمال دارد و کسی نمی تواند مسیر تاریخ را عوض کند. کار همان مبارزه است. برای فهمیدن طعم میوه باید آن را چشید و برای شناخت اجتماع باید در مبارزه طبقاتی شرکت کرد.
متاسفانه چینی نمی دانم اما لابد این ترکیب غریب بدیهیات و رمانتیسم در آن زبان با جذابیت و گیرایی ادبی بیان شده است که گروهی را چنان مفتون خود می ساخته است. به هر حال می دانیم که مائو شاعر هم بوده است. راستی این را هم می دانیم که مائو ظاهرا بی بهره از اعتقادات ماوراء الطبیعی نبوده ولی با نهاد دین سر مخالفت داشته است.
با این مرور بسیار مجمل به مساله خود برگردیم: شریعتی و مارکسیسم. می دانیم که شریعتی در نقد مارکس و مارکسیسم چیزهایی گفته است و می دانیم که حرفهایش را به قالب ایدئولوژیی اسلامی در آورده و عرضه کرده است. به این معنا اندیشه او ربطی به مارکس و مارکسیسم ندارد. اما این بی ارتباطی از بی ارتباطی اندیشه مائو با مارکس یا مارکسیسم اروپایی دور نیست ( ظاهرا ادامه دهندگان راه مارکس در جوامع پیرامونی اگر مثلا همان ماجرای زیربنا و روبنا را جدی می گرفتند باید فعالیتهایشان را تعطیل می کردند و می رفتند به دنبال کسب و کار! بنابراین بازپردازی آن اندیشه ها ضروری بود)، همچنانکه اندیشه شریعتی به اسلام هم ارتباط چندانی ندارد ( چون متضمن تحقیق در تاریخ یا الهیات اسلامی نیست بلکه تأویلی مارکسیستی از تاریخ و مصطلحات آن است عرضه شده در قالب قطعات ادبی.) شریعتی هم شاعر بود و بهره مند از خلاقیت زبانی و توانایی ادبی و خطابی. سودای آرمانشهر در سر داشت ( و بر خلاف مائو آن را به صورت “جامعه بی طبقه توحیدی” – که باز ربطی به توحید در اسلام نداشت – قابل تحقق می دانست.) با نهاد سنتی دین سر سازگاری نداشت و فقط روحانیت انقلابی را مقبول می شمرد. عالم را از زمان هابیل و قابیل تا به حال عرصه تضاد طبقاتی و مناقشه مستضعفان و مستکبران می دید و تکلیف را شرکت در این مناقشه. او هم به عمل یعنی مبارزه علیه صاحبان زر و زور، سرمایه داران و امپریالیسم اولویت می داد. او هم نگران نهاد شدن و ایستایی انقلاب ها بود و خوشحال که در اسلام ( به تفسیر او) امکان “انقلاب دائمی” هست. او هم با فردگرایی و اقتصادگرایی مخالف بود. او هم تصور می کرد که باید روبنا (ایدئولوژی) را تغییر داد و انسان طراز نوینی ایجاد کرد. او هم به دیکتاتوری رهبری انقلابی در دوره انتقالی قائل بود. او هم از “دموکراسی هدایت شده” در برابر “دموکراسی رأس ها” سخن می گفت. تشیع را حزب انقلابی می دانست و امامت را رهبری این حزب. او هم تعهد را بر تخصص مقدم می داشت. برای کار یدی شأن خاص قائل بود و ارزش کسانی را که عالم نیستند بیش از آنها می دانست که ذهن خود را از معلومات انباشته اند و از درک مسائل ساده عاجزند. نتیجه اش می شد تقابل ابوذر و ابوعلی و ترجیح اسپارتاکوس بر سقراط و افلاطون و ارسطو. او هم از خطر ضد انقلاب صحبت می کرد و از ضرورت استفاده از “حدید”، همچنین از مواجهه با شبیخون و هجوم فرهنگی غرب.(1)
تصور می کنم لایه ظاهر اصطلاحات و مفاهیم فرهنگهای متفاوت را که کنار بزنیم برخی شباهتها قابل انکار نباشد. تفاوتهایی هم البته هست. میان همه روایتهای مارکسیسم در جوامع مختلف تفاوت هست. انقلابیان شوروی و چین و کوبا و کره شمالی و کامبوج ایدئولوژیهای کم و بیش متفاوتی داشتند. این ایدئولوژی ها با ایدئولوژی مرحوم شریعتی هم متفاوت است. اما همه اینها در اینکه روایتهای ساده و کاربردی شده ای هستند از از مارکسیسم سازگار با اقلیم فکری جوامع پیرامونی مشترک اند. ( راز موفقیتشان نسبت به دیگر روایتهای مارکسیسم در آن جوامع هم در همان سازگار شدن آنهاست با سنن و اساطیر جوامع مقصد.) اگر مارکس – به رغم تمامی انتقادهایی که به دستگاه فکری اش می شود داشت – در فکر تحلیل و تبیین علمی و فلسفی اقتصاد و تاریخ جامعه ای بود که می شناخت این روایتها متضمن تاویلهایی است اسطوره ای که در آنها میان آرمانهای اخلاقی و ساز و کارهای علمی و عملی رسیدن به آن آرمانها خلط شده است.
این که چرا این روایتها جذاب و موثر بوده اند یا هستند مرتبط است با وضع تاریخی سرزمین هایی که در آنها پرورده شده اند و شاید توضیحش بر مبنای احساس ناکامی و سرخوردگی ملتهای در معرض تهدید دشوار نباشد. ولی صرف نظر از هر توضیحی واقعیت مشهود این است که این متاع – یعنی تلفیقی از وعده تحقق عدالت اجتماعی، نقد و نفی نهادها و سنت ها، تحریک حس ناکامی و سپس ایجاد شور و هیجان توده ای از طریق اعتقادات مردم و مانند اینها – ظاهرا در کشورهای پیرامونی معجونی است کارآمد برای ایجاد حرکت های پوپولیستی که در شرایط تاریخی مناسب ، و از جمله فقدان فضای نقد و نظر ناشی از “جوگرفتگی”، همواره امکان استفاده یا به عبارت بهتر سوء استفاده از آن بوده و هست. قالبها و اسامی مختلف تأثیری در اصل ماجرا ندارد. از این جهت است که بررسی و ارزیابی اندیشه هایی از جنس اندیشه های مرحوم دکتر شریعتی به عنوان نمونه ای نوعی ضرورت پیدا می کند.

1 . برای گزارشی از اندیشه های مرحوم دکتر شریعتی به روایت نویسنده این یادداشت ر. ک. دین اندیشان متجدد: روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان، انتشارات کویر، چاپ سوم 1387 ، ص 23-119.
از مائو و درباره او در دهه های قبل مائوییستهای ایرانی ترجمه هایی منتشر کرده اند. علاوه بر آنها برای اندیشه های او ر.ک. لشک کولاکوفسکی، جریانهای اصلی در مارکسیسم، ترجمه عباس میلانی، جلد سوم، نشر اختران 1387، ، ص557-586 . برای زندگینامه مفصلی از او ر.ک. جانگ چنگ و جان هالیدی، مائو: داستان ناشناخته، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث1387 و برای گزارشی مجمل از ماجرای انقلاب فرهنگی ر. ک. دیوید پیتروزا، انقلاب فرهنگی چین، ترجمه مهدی حقیقت خواه، انتشارات ققنوس1386.

نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در ضمیمه روزنامه شرق، ویژه سالگرد دکتر علی شریعتی

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی