دیگر درست یادم نیست دقیقا چه روزی بود و چه ساعتی. از ایامی که شبها می نشستم پای رادیو تا سخنرانی ایشان را گوش کنم سالهایی گذشته است. اما هنوز حس آن زمانم را به خوبی به خاطر دارم. سعی می کردم بفهمم. سعی می کردم مطلب را دنبال کنم. سعی می کردم حواسم پرت نشود. سعی های من به نتیجه دلخواهم نمی رسید، ولی رها نمی کردم. شنیده بودم که جایی از ایشان خواسته بودند سطح سخنرانی را پایین بیاورند. ایشان هم پاسخ داده بودند مخاطبان سطح خود را بالا بیاورند. من کیف می کردم از این پاسخ که در آن حد سخن را سخن تعیین می کرد و عمق آن را علم ، نه احوال مخاطبان و احساس های آنان. فرق سخنرانی علمی و فلسفی با مجلس وعظ و خطابه به نظرم همین بود. بعضی به ایشان می گفتند “فیلسوف شرق” و با این تعبیر در خیال من پهلوانی پدیدار می شد که یک تنه در برابر هجوم اندیشه های غربی ایستاده بود. بارها شنیده بودم با برتراند راسل مکاتباتی داشته اند و در آن مکاتبات راسل “منکوب” شده است. دیده بودم که مفصل ترین شرح های نهج البلاغه و مثنوی معنوی از ایشان است. چند تایی از کتابهای کم حجم ترشان را داشتم اما پول توجیبی نوجوانی من اجازه خریدن این مجموعه های بزرگ را که اگر درست به یادم باشد یکی از آن ها هنوز پایان هم نیافته بود و بزرگ و بزرگ تر می شد نمی داد. با اشتیاق هر جا پیش می آمد این مجموعه ها را می دیدم، همچنانکه اگر پیش می آمد در تلویزیون خود ایشان را با همان اشتیاق می دیدم و سخنانشان را می شنیدم، با آن لهجه شیرین و گفتار شوخ و لحن شگفت زده.
سالها گذشت، چنانکه همیشه می گذرد. رنگ و طعم بسیاری چیزها عوض شد، چنانکه همیشه می شود. در طول این سالها احتمالا چیزکهایی نیز دستگیرم شد و گاهی نگاه و نظرم را تغییر داد. امیدها و آرزوهایم ناخواسته کمتر شد. ماجرای ” فیلسوف شرق” و “استاد علامه” هم کمرنگ شد. دانستم که مشکل دنبال کردن سخنان مرحوم آیت الله محمد تقی جعفری همیشه به شنونده برنمی گشته و پراکندگی اصل سخنان در آن بی تاثیر نبوده است. فهمیدم که آثار ایشان از منظری ویراستارانه دچار “ضعف تالیف” است و پر از مطالبی که بر اساس تداعی معانی در پی هم آورده شده است. دیدم که شناخت ایشان از اندیشه های غربی سخت ناقص بوده است و طبعا با شناخت ناقص نقدها بری از نقص نمی توانسته باشد. از همه ناخوشایندتر زمانی بود که مکاتبات افسانه ای نوجوانی ام را دیدم و پاسخ های راسل را در زبان اصلی خواندم. چیزی که از پاسخ های راسل دستگیر خواننده می شد این بود که او از سر آداب دانی به کسی که برایش نامه می نوشته پاسخ هایی داده است. پاسخ هایی موجز در حد اعلام وصول نامه. گاه با اشاره ای گذرا به نکته ای بسیار ابتدایی. مثلا در این حد که قطعی نبودن یک گزاره به معنای قطعی بودن نقیض آن نیست یا این که “ایکس” چیزی بیش از نشانه ای برای متغیرها نیست. شاید آن مکاتبات برای کسانی مضحک باشد اما مرا عمیقا متاسف کرد.
وقتی زنگ زدند و گفتند می خواهند در پنجره پرونده ای را به بزرگداشت آیت الله محمد تقی جعفری اختصاص بدهند لحظه ای به فکر فرو رفتم. گفتم خبر می دهم. خودم تعجب کردم که چرا نگفتم نه. به خیال خودم باید می گفتم مطلبی ندارم یا مایل نیستم چیزی درباره ایشان بنویسم و تمام. اما نتوانستم. فکر کردن به همین نتوانستن بهانه این یادداشت شد.
اول تصور کردم چیزی خواهم نوشت در اعتراض به اینکه چرا بر چیزهایی تاکید کرده ایم که جای تاکید نداشته است. چرا از منکوب شدن مثلا راسل صحبت کرده ایم درحالی که چنین اتفاقی نیفتاده بوده است؟ ( سخن بر سر صحت و سقم دعاوی فلسفی جعفری و راسل نیست، سخن بر سر این است که اشاره به مباحثات این دو و منکوب شدن راسل در آن مباحثات توصیفی خلاف واقع است). چرا آثار ایشان و امثال ایشان را ویراستارانه نگاه نکرده ایم تا ببینیم سیر مطالب و فراز و فرود استدلالها در آنها چگونه است و در ذهن خواننده ای که به دنبال نظم و ترتیب منطقی باشد چگونه جلوه می کند؟ چرا “فیلسوف شرق” را در برابر فلسفه غرب گذاشته ایم تا بعد اگر کسی با فلسفه غرب آشنایی ای به هم رساند بداند قضایا این اندازه سهل و روشن نیست و تلخکام شود؟ چرا فکر می کنیم در دنیای جدید هنوز “علامه” بودن ممکن است و می شود کسی در مباحث و مسائل متنوع و متفاوت صاحبنظر و متخصص باشد؟ و چراهای دیگری از این دست.
بعد به ذهنم رسید این ماجرا صرفا در مورد ایشان نبوده است. قاعدتا تقصیری هم متوجه شخص ایشان نیست. این ماجرا در “اینجا” و “اکنون” برای بسیاری دیگر هم پیش آمده است. از بزرگان اسطوره ساختن تقصیر آنها نیست. تقصیر اطرافیان است. صرفا تقصیر اطرافیان هم نیست. تقصیر همه کسانی است که اسطوره های ساخته شده را باور می کنند و ذهن اسطوره پرداز و اسطوره پذیر دارند. مشکل این فرد و آن فرد نیست. مشکل جامعه است در برهه ای خاص از تاریخ. جامعه ای که در یک وضع تاریخی پیچیده نمی خواهد با مسائلش منطقی و واقعگرایانه و از سر صبر مواجه شود و به دنبال میانبر و راه حل های فوری می گردد و می رود و قهرمان می جوید و خلق می کند. برتولت برشت هیچوقت نویسنده محبوب من نبوده است اما بخشی از نمایشنامه گالیله اش را همیشه دوست خواهم داشت: گالیله از دادگاه بیرون می آید. مردم ناراضی از او فریاد می زنند بیچاره ملتی که قهرمان ندارد و او با آرامش عالمانه اش نجوا می کند بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد. واکنش جوانانه یکی مثل من به “فیلسوف شرق” و “علامه” نبودن آقای جعفری و امثال او، واکنش به آرزوی نوجوانانه “فیلسوف شرق” و “علامه” داشتن است و قابل انواع و اقسام تحلیل های روانشناختی و جامعه شناختی. چنین تحلیل هایی البته ضروری است، ولی خوب که فکر کردم دیدم من برای ارائه چنین تحلیلهایی نبوده است که پذیرفته ام چیزی درباره مرحوم آیت الله جعفری بنویسم. دلم راضی نبود. چنین تحلیل هایی را حتما در جاهای دیگر هم می شد نوشت. نه، در شخص آقای جعفری چیزی بوده است لابد که هنوز احترام و علاقه مرا برمی انگیزد. باید پیدا می کردم این احترام و علاقه از کجاست.
و فکر می کنم بالاخره توانستم برای پرسش مذکور پاسخ سرراستی بیابم. پاسخ من این است: احترام و علاقه من به ایشان به احترام و علاقه ایشان به علم بر می گردد. وجه مشترک گفتارها و مکتوبات مرحوم آیت الله محمد تقی جعفری که به وضوح آشکار است دوستداری بی دریغ دانش و عشق بی شائبه به علم است. روش ایشان روش انسانی بود اهل تحقیق و اهل بحث و تحلیل. منش شان هم منش اصحاب دانش و اندیشه بود. او در زمره ایدئولوگهایی نبود که ناآگاهانه عقل و علم بشر را خرد و قلیل می شمرند و بیشتر در مقام تقریرند تا تحقیق. پشت ظاهر پر از اعتماد به نفس چنین ایدئولوگهایی ترس از مواجه شدن با نادانسته ها و دشمنی با آنها هست و در حقیقت نحوی بی اعتقادی یا کم اعتقادی ظریف نسبت به اعتقادات خود. روش و منش مرحوم جعفری روش و منش عالمان بود که نور را می جویند و بنا به توصیه آشنا اگر در دور دست ترین سرزمین های بیگانه هم باشد جستجوی آن را لازم می دانند. عقل را هم نعمت خدا می بینند و تعطیل کردن تعقل را کفران نعمت. بزرگی ایشان در چشم من ناشی از سرخوشی ایشان از تعلیم و تعلم بود و وارستگی ناشی از تعقل و تفکر. به رغم زیبایی منظومه پرظرافت حکمت متعالیه صدرالمتالهین می دانیم که ایشان دلش در گرو فلسفه صدرا نبود و بیشتر تمایل مشایی داشت. گمان می کنم این تمایل هم نشات گرفته از همان علاقه به علم و عقل بود که در اندیشه صدرایی اولی تقریبا شانی بیش از ابزاری برای بقا نداشت و دومی به تنهایی مجال و آزادی کافی. مرحوم جعفری هم به علم تجربی علاقه داشت و هم به عقل تحلیلگر. در کسب و استفاده از اینها محدودیت هایی داشت، چنانکه همه دارند. اما روحیه جستجوگریی داشت که آن را همه ندارند: جستجوی صادقانه حقیقیت، که راهی جز تلاش برای کسب دانش و به کار گرفتن عقل ندارد. این روحیه در او شادی و شکفتگی و شگفتی و افتادگی پدید آورده بود و خود اینها نیز به نوبه خود در او این روحیه را تقویت کرده بود. در روزگاری که چنین روحیه ها و حالتها و همتهایی هم در حوزه های علمیه و هم در دانشگاهها که هر دو بناست مرکز و مخزن آن احوال باشند کمتر دیده می شود صفای عالمانه و خلوص اخلاقی مرحوم محمد تقی جعفری می تواند سرمشق خیلی ها باشد. سرمشقی که از گذشته های دور در فرهنگ و تمدن اسلامی وجود داشته است و نباید گذاشت در شلوغی ها و کشمکش ها کمرنگ شود و نادیده بماند. چند هفته پیش تلویزیون بخشی از یک سخنرانی مرحوم جعفری را نشان می داد.به عادت گذشته دیدم. ایشان می گفتند دین اسلام هرگز مقابل علم قرار نگرفته است و نمی گیرد و در آن چنانکه همه می دانیم به علم آموزی توصیه ها شده است و مانند اینها. بعد مثالی زدند. گفتند همه ما می دانیم که محمد بن زکریای رازی منکر نبوت بوده است؛ اما در فرهنگ و تمدن اسلامی نام و نشان این انسان اهل علم را به خوبی حفظ کرده اند و به قول ایشان حالا که مجسمه اش را هم ساخته اند و در شهر نصب کرده اند کسی اعتراضی ندارد، چون عالمان مسلمان برخلاف آن دوره مشهور کلیسا نه تنها در مقابل علم نمی ایستند بلکه اصولا آن را قدر می شناسند و اصحاب دانش را حرمت می گذارند. مثال جالب توجهی بود. هم متضمن بصیرتی است درباره رابطه اسلام و علم و شان عالمان در تمدن اسلامی و هم نشان دهنده روحیه خود ایشان. کارها و آراء ایشان را مثل کارها و آراء هر کس دیگر می شود و باید نقد کرد. اما در هر حال تحسین آن روحیه را که هنوز چراغ علم دوستی و عقلگرایی فرهنگ و تمدنی کهن و متاسفانه اکنون در معرض خطر را روشن نگه داشته است به هیچ روی نباید فراموش کرد.
نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در هفته نامه پنجره