اندیشۀ سیاسی متفکران مسلمان مجموعهای است از مقالات مؤلفان مختلف دربارۀ چهرههای فرهنگی مهم در جهان اسلام. چنانکه از عنوان کتاب هم بر میآید تلاش پدیدآورندگان این مجموعه برجسته کردن اندیشۀ سیاسی این چهرهها و گزارش مفصلتر این جنبه از کار آنها بوده است. این مجموعۀ مفصل در 19 جلد انتشار یافته است. کتاب به اهتمام آقای علی اکبر علیخانی و با همکاری تعداد قابلتوجهی از مؤلفان در پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تهیه شده و در تابستان سال 1390 به چاپ رسیده است.
اگر بخواهم با ذکر محاسن کار شروع کنم باید بگویم مهمترین ویژگی این کتاب همین جامعیت و فراگیری آن است. کتاب با اندیشههای عبدالحمید کاتب و ابوحنیفه آغار می شود و با گزارش تأملات اندیشمندان معاصر ایرانی و عرب و ترک و غیر اینها به انجام میرسد. پیشتر مجموعهای با این تفصیل ( از حیث گستره جغرافیایی و زمانی) دربارۀ اندیشۀ سیاسی اندیشمندان مسلمان نداشتهایم.
اما دربارۀ این کتاب که در واقع مجموعهای است از مقالات دائرهالمعارفی که نه به ترتیب الفبا بلکه به ترتیب سال تولد مؤلفان مرتب شدهاند انتقادات گوناگونی را میتوان مطرح کرد و متأسفانه این مجموعه به رغم تلاش پدیدآورندگانش خالی از اشکالات جدی نیست. در ادامۀ گفتارم بهاجمال به برخی از این اشکالات اشاره میکنم.
اجازه بدهید اشاره به یکی از مهمترین اشکالات این کتاب را با طرح یک پرسش آغاز کنم. هر کدام از ما قاعدتاً نظراتی دربارۀ سیاست یا مثلاً اخلاق داریم، آیا در کتابی دربارۀ تاریخ اندیشههای سیاسی یا اخلاقی همۀ این نظرات ذکر میشود؟ فرض کنیم مجموعهای از برجستهترین هنرمندان ایران در جمع ما بودند و من این سؤال را مطرح میکردم، آیا در کتابی دربارۀ تاریخ اندیشههای سیاسی یا اخلاقی اندیشههای این هنرمندان بزرگ که حتماً در تاریخ هنر ایران جایگاهی خواهند داشت ذکر میشد؟ ظاهراً این که کسی دربارۀ موضوعی رأیی داشته باشد کافی نیست برای این که در تاریخ اندیشههای آن موضوع اندیشههایش ذکر شود. حتی این که آن شخص مهم و مشهور باشد نیز کافی نیست. در زندگینامۀ یک هنرمند بزرگ حتماً به علایق و اصول سیاسی و اخلاقی او اشاره میکنند اما این اندیشهها را تا وارد “ادبیات” اندیشۀ سیاسی و اخلاقی نشده باشد در تاریخ این اندیشهها نمیآورند. همانطور که نظرات فیلسوفی سیاسی دربارۀ هنر را ممکن است در زندگینامۀ آن فیلسوف سیاسی ذکر کنند ولی در تاریخ نظریهپردازی دربارۀ هنر نمیآورند مگر این که بر ادبیات موضوع تأثیر گذاشته باشد. کسی در اهمیت دکارت یا شکسپیر تردید ندارد اما در کتابهای تاریخ فلسفۀ سیاسی یا تاریخ علم سیاست در غرب فصلی را به دکارت و شکسپیر اختصاص نمیدهند، چون در این ماجرا هم طراز ماکیاولی یا هابز یا اسپینوزا یا مونتسکیو یا لاک نیستند. در عالم اسلامی نیز ما اندیشمندان سیاسی برجسته داشتهایم، مثلاً فارابی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی یا خواجه نظامالملک در حوزۀ اندیشۀ سیاسی ناظر به واقع. اگر ابوالحسن اشعری یا حافظ را در کنار آنها بیاوریم (چنانکه در این کتاب آوردهاند)، اینها را بزرگ نکردهایم بلکه آنها را کوچک کردهایم و از اهمیت واقعیشان کاستهایم. اشعری در بسیاری زمینههای فکری نوآوری دارد و از مهمترین چهرههای فکری در عالم اسلام است اما از قضا در حوزۀ اندیشۀ سیاسی هیچ جنبۀ بدیعی در کارش نیست و صرفاً تکرار کنندۀ آراء معمول اهل سنت است. حافظ هم که اهمیتش برای ما جای بحث ندارد اما آیا اصلاً میتوان شعر را به گزارههای صدق و کذبپذیر اندیشه فروکاست؟ اگر “صحبت حکام ظلمت شب یلداست” اندیشۀ سیاسی است ( که نیست و در غیر شاعرانهترین دلالت، اندیشهای اخلاقی است) لابد “تو سیاه کمبها بین” هم نژادپرستی است و به همین ترتیب. البته می شود عالم مقالی را که شعر در آن شکل گرفته بررسی و تحلیل نقادانه کرد (از جمله در مورد نیم مصراعی که من نقل کردم) اما این کار باید با در نظر داشتن ویژگیهای زبان شاعرانه باشد (به عنوان نمونه بگویم که مقالۀ سعدی این مجموعه نوشتۀ آقای سید جواد طباطبایی این ویژگی را دارد و از مقالات خواندنی کتاب است). وقتی شاعری می گوید “روشنان فلکی را اثری در ما نیست” رأی خود را درباره تأثیر انجم و افلاک نمیگوید بلکه تمهید شاعرانهای فراهم میکند برای گفتن مصراع بعد (حذر از گردش چشم سیهی باید کرد). اگر این نکته مطمح نظر بسیاری از معاصران ما بود و درکی مابعد هرمنوتیکی از متن و آشناییای با تأملات متفکرانی که به زبان شعر پرداختهاند (مثلاً از معاصران ژولیا کریستوا) داشتند خیلی از جدلها دربارۀ اندیشههای شاعری مثل حافظ پدید نمیآمد، سوءتفاهمی که میتواند به اندیشهای از جنس اندیشۀ کسروی دربارۀ حافظ نیز بینجامد. به بحث اندیشۀ سیاسی بازگردیم. کیست که آثار متفکران مسلمان را خوانده باشد و تفاوت میان دو نمونۀ برجستهای را که ذکر کردم – یعنی فارابی و خواجه نظامالملک – با خیل نامهایی دیگری که در کتاب دربارۀ آنها فصلی آمده است تشخیص ندهد. این تفاوت تأثیر خود را در آثار ناظر به اندیشۀ سیاسی و به اصطلاح در “ادبیات” موضوع هم آشکار کرده است، چنانکه مثلاً فیلسوف سیاسی معاصر برجستهای مانند لئو اشتراوس در مورد فارابی پژوهش کرده و مقاله نوشته است. صرفنظر از مسألۀ اندیشۀ سیاسی به این هم اشاره کنم که اصولاً هر کسی را هم نمیتوان متفکر و نظریهپرداز دانست و فرق است بین محقق و متفکر. عبدالرحمن بدوی که در کتاب فصلی به او اختصاص یافته، محقق برجستهای است اما اصولاً نمیتوان او را متفکر برجستهای دانست (صرفنظر از سیاست که قطعاً در زمرۀ اندیشمندان آن نیست). ارزش کارهای او به تحقیقات تاریخی او در حوزۀ فلسفه است و به عنوان اهل اندیشه نسخۀ مکرر برخی متفکران اگزیستانسیالیست است و در موقعیتی به کلی متفاوت با مثلا محمد ارکون یا محمد عابد الجابری.
نکتۀ دیگری که لازم است به آن اشاره کنم این است که از کتابی با عنوان اندیشۀ سیاسی متفکران مسلمان توقع میرود که همۀ مقالات آن حول اندیشۀ سیاسی شکل گرفته باشد و مقالات آن متفاوت باشد با مقالاتی که خواننده میتوانسته در دایرهالمعارفهای دیگر بخواند، در حالی که در مورد اکثر مقالات این مجموعه این توقع برآورده نمیشود و میشود گفت خواننده مقالهای میخواند که مشابه مقالات دایرهالمعارفی دیگر است، با اندک تأکیدی بر دلالتهای سیاسی اندیشۀ آن متفکر. این را نیز بگویم که تأکیدم بر دایرهالمعارفی بودن مجموعه از این جهت است که به خلاف آنچه غرض از پدید آوردن آن عنوان شده، این مجموعه کتابها تاریخ اندیشه نیست. تاریخ اندیشهنویسی سبکها و شیوههای گوناگون دارد (مثلاً این که ربط ایدهها به هم توضیح داده شود یا ربط ایدهها به زمینههای اجتماعی و مانند اینها) ولی به هر حال مابهالاشتراک همه این است که تأثیر و تأثرات تاریخی در آنها برجسته میشود در حالی که این مجموعه مقالات صرفاً به توالی تاریخی سال تولد اشخاص مرتب شده و فصول آن از یکدیگر مستقل است و ارتباطی میان آنها نیست که جنبۀ تاریخنگارانه به اثر بدهد.
دربارۀ نحوۀ برگزیدن اشخاص و به عبارت روشنتر مدخلگزینی این مجموعه هم جای چون و چرای زیادی هست. اگر با در پرانتز گذاشتن ملاحظات انتقادی پیشگفته، منطق تدوینکنندگان مجموعه را بپذیریم و قبول کنیم که سعدی و عبید زاکانی باید در مجموعه ذکر میشدهاند یا با موسع گرفتن مفهوم مسلمان به صورت کسی که در سرزمینی اسلامی اندیشیده، باید آخوندزاده هم ذکر میشده – همانطور که افراد مذکور هر کدام دارای فصل مستقلی هستند – این سؤال پیش میآید که چرا از قدما مثلاً بخشی به عطار اختصاص نیافته است یا در معاصران به نیما یا هدایت یا از متفکران سیاسی امروز به سید جواد طباطبایی ( به عنوان کسی که دربارۀ تاریخ اندیشه در ایران معاصر تحقیق و تألیف دارد میتوانم بگویم اگر از متفکران معاصر ایران یک نفر از منظر اندیشۀ سیاسی به بحث پرداخته باشد به نحوی که ذکر او در این مجموعه ضرورت داشته، دقیقاً همین متفکری است که در این مجموعه خود دارای تألیف است و بسیاری از پژوهشهای تاریخ اندیشۀ سیاسی که امروزه انجام میشود در امتداد پژوهشهای او یا برای پاسخ دادن به کتابهای مؤثر اوست و فصلی در این مجموعه به او اختصاص نیافته است).
یکی دیگر از ضعفهای این مجموعه را میتوان عدم حضور زبان سیاست یا حتی به طور کلی علوم انسانی در بسیاری از مقالات آن دانست. صرفاً یک مثال بزنم و به مقاله علی شریعتی این مجموعه اشاره کنم. خواننده متوقع است در این بخش مثلاً با این پرسش مواجه شود که نسبت میان اندیشۀ شریعتی با مارکسیسم چه بود و آیا مدل ارائه شده از جانب او برای امت و امامت نسبتی با دیکتاتوری پرولتاریا دارد یا نه و مانند اینها. مسأله موافقت یا مخالفت نیست، طرح پرسشهای سیاسی- فکری است که مطرح شده است و توقع میرود در مجموعه ذکر و بررسی شده باشد اما اشاره ای به آنها نشده است. یا توقع هست وقتی نویسنده به عنوان اندیشۀ شریعتی به عرفان و برابری و آزادی اشاره میکند، شعار انقلاب فرانسه هم برایش تداعی شود و نسبت اینها را روشن کند که چنین نمیکند.
علاوه بر اینها متأسفانه کتاب خالی از مشکلات نگارشی و ویرایشی قابلتوجه نیست. نمونهها متعدد است و من صرفاً به یکی از ضعیفترین مقالات مجموعه که نمونهای است مثال زدنی برای مقالهای بد و نامناسب اشاره میکنم. مقالۀ مرحوم محمد مددپور دربارۀ احمد فردید. مقاله با این جمله شروع میشود که “مردی که سالها از مرگ سخن میگفت سرانجام مرگ را به جان آزمود”. صرفنظر از این سؤال که مگر قرار بوده کسی که سالها از مرگ سخن میگوید نمیرد، خواننده میماند و این پرسش که این شروع چه ربطی به اندیشۀ سیاسی دارد؟ ( مقایسه کنید با این سؤالهای فرضی که میتوانست در ابتدای مقاله مطرح شود: آیا به رغم این که اندیشههای فردید جنبۀ انقلابی دارد نمیشود در تراز جهانی او را متفکری محافظهکار دانست؟ یا آیا به رغم این که فردید متأثر از هیدگر بوده نمی توان گفت تحت تأثیر گفتمان چپ و مارکسیستی قرار داشته و این دو را تلفیق کرده است). مقاله به همین منوال با مطالب نامربوطی درباره خلقیات فردید و مانند اینها ادامه می یابد. هر جا ذکری از دیگران می شود – مثلا جلال آل احمد یا داریوش شایگان – نویسنده از بحث منحرف می شود و به قضاوت در مورد آنها می پردازد که در بسیاری موارد مبتنی بر دادن اطلاعات و تحلیلهای نادرست هم هست ( مثلا درباره آقای شایگان آمده است که کتاب شیزوفرنی فرهنگی ایشان با نام هویت چهل تکه به فارسی ترجمه شده که اینها دو کتاب به کلی متفاوت است). مقاله حتی در جاهایی که درباره فردید اطلاعاتی به دست می دهد خالی از اطلاعات نادرست و مغشوش نیست و مثلا کار سال 1352 فردید در نقد هدایت را در دهه سی ذکر می کند. خواننده در این نوشته با تعابیر عجیبی مواجه می شود مثل “هیدگری – فرانکفورتی” و با توضیح عجیبتر “یا به تعبیری اشراقی – کربنی” که شان هر دو تعبیر و نسبت موهومشان برای کسی که با این اشخاص و جریانهای فکری آشنا باشد بی نیاز از توضیح است (حتما می دانید که آدرنو در نقد و تخطئه هیدگر کتاب نوشته است). یک جای این مقاله به کتاب من هم ارجاع داده اند که نمونه بامزه ای است از ارجاع دادن. من در ابتدای کتاب سخنان غلوآمیز مریدان فردید را آورده ام (مثلا درباره زبان دانی ایشان و علم الاسماء تاریخی) و در طول کتاب هم اینها را نقد کرده ام و مثلا توضیح داده ام که ریشه شناسی و زبانشناسی تاریخی اصولی دارد و کارهای مرحوم فردید در این زمینه غیرعلمی است. مولف محترم خودشان را از درگیر شدن در بحث راحت کرده اند و به همان نوشته ابتدایی کتاب که در واقع رای و نظر امثال خودشان است ارجاع داده اند. به هر حال کل مقاله پر است از انواع و اقسام نواقص و اشتباهات. متاسفانه باید تاکید کنم که به طور کلی مقالات مجموعه ابدا در یک سطح نیست و برخی از مقالات حقیقتا ضعیف است.
اگر اجازه بدهید به عنوان نکته آخر به این موضوع اشاره کنم که شأن چنین کارهایی در دنیای جدید در چه حد است. روزگاری بود که اگر در آن علامه مجلسی و همکارانش مجموعهای فراهم می کردند از همۀ احادیثی که مییافتند کار بسیار ارزشمندی انجام داده بودند. آیا اگر امروز کسی کار صد و ده جلدی آنها را بکند مثلاً سیصد جلد کاری به همان اندازه ارجمند و مفید کرده است؟ کار آنها در زمانهای چنان ارزشی داشت که دسترسی به اطلاعات دشوار بود. امروزه دسترسی به اطلاعات آسان شده است. این که ما پیشتر تا این اندازه تولید کتابهای دایرهالمعارف مانند نداشتهایم صرفاً ناشی از رشد علمی ما نیست، حاکی از تغییر شرایط به طور کلی هم هست. روزگاری بود که دربارۀ یکی از استادان و منتقدان سینما میگفتند او فلان تعداد فیلم دیده است و آن تعداد واقعاً تعداد فوق العاده ای بود چوان آن فرد برای دیدن هر یک از آن کارها باید در جایی مثل پاریس هر روز به سینماتک می رفته است. امروز هر علاقمند جدی سینما میتواند در همان سالهای ابتدایی پی گیری علاقه اش بیش از آن تعداد فیلم دیده باشد. روزگاری بود که کسی باید فرنگ رفته میبود تا کتابها یا حتی کلاسهایی را دیده باشد. از آن روزگار خیلی نگذشته است. دو سه دهه پیش تصور وضعی که اکنون می بینیم افسانه بوده است. الان هر علاقمند جدیی در هر حوزه می تواند به راحتی نه فقط به کتابها که حتی به کلاسهای مورد علاقهاش دسترسی پیدا کند. این دسترسی به واسطۀ شهرفرنگی است که روی میز همۀ ما هست. کامپیوتری که همۀ اطلاعات دنیا را میتواند پیش چشممان حاضر کند. گمان میکنم بسیاری از ما هنوز پیام این انقلاب الکترونیک و انفجار اطلاعات ناشی از آن را نشنیده ایم. اطلاعات ارزان شده است و دیگر گردآوردن اطلاعات پژوهش محسوب نمیشود. به درستی میگویند که حتی معنی هوش در چنین دنیایی عوض شده است. در چنین دنیایی نیاز به اطلاعات ملکه شده در ذهن هست که به کار تحلیل بیاید و بیش از آن نیاز به خلاقیت. هر پژوهشی یا باید بصیرت و نکته یا نکتههای بدیعی داشته باشد و یا اگر از اینها بیبهره است دست کم در نحوۀ ارائه و تدوین مطالب و عرضۀ آنها نوآوری و خلاقیتی در آن باشد تا عرضۀ آن را به بازار توجیه کند. ما چون بازار واقعی و رقابتی نداریم و در این عرصهها سرمایهگذاری دولتی و پول نفت است که اثر تعیینکننده دارد، متأسفانه کمتر نیازی به این خلاقیتها میبینیم و نتیجه میشود عرضۀ مکرر در مکرر اطلاعات موجود بدون کمترین نوآوری، نه فقط در حوزۀ فکر و تحقیق بلکه حتی در حوزۀ تدوین و عرضه. نتیجۀ این وضع می شود چاپ کارهایی که در دنیا دیگر آنها را چاپ نمیکنند و در بهترین حالت به صورت الکترونیک و با امکانات این شیوه نشر میشود. نگاه ایدئولوژیک هم شده است پشتوانه این عرضههای مکرر و جمع آوریهای رو به تزاید و کتاب ساختنهای غیرقابل دفاع به این معنی که فکر می کنیم هر چه کار حجیمتری عرضه کنیم اهمیت بیشتری برای موضوع بحث قائل شدهایم یا این اهمیت را به دیگران هم نشان دادهایم. در صورتی که هیچ تاریخ و فرهنگ باروری – از جمله تاریخ و فرهنگ ما – نیازی به تبلیغات و تنافسهای اینچنینی ندارد و با چنین کارهایی هم ابداً مهمتر از آنچه هست نمی شود. این البته صرفاً مشکل این مجموعه نیست و این مسأله را به بهانۀ این کتاب برای جلب توجه به مشکلی جدی در حوزۀ پژوهش در کشورمان عرض کردم. دربارۀ این کتاب هم به رغم احترامی که برای زحمت پدیدآورندگان مجموعه و نویسندگانی که در آن مقالات مفید نوشتهاند قائلم باید بگویم به عنوان یک علاقمند همچنان به کسی که بخواهد چیزی دربارۀ اندیشۀ سیاسی در ایران و اسلام بداند به ترتیب کتابهای سید جواد طباطبایی (درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران و زوال اندیشه سیاسی در ایران) و کتاب پاتریشیا کرون(اندیشۀ سیاسی اسلامی در سدههای میانه) را معرفی میکنم. فراموش نکنیم که اگر دو نفر داشته باشیم با شرایط هوشی و امکانات برابر آنچه موفقیت یکی را در برابر دیگری رقم میزند نحوۀ استفادۀ آنها از زمان است. آنکه وقتش را صرف خواندن مجموعهای کند که بالنسبه به تفصیلش اطلاعات و تحلیلها و بصیرتهای کمتری در اختیارش میگذارد حتماً برندۀ رقابت نیست.
متن گفتار محمد منصور هاشمی در جلسات نقد و بررسی کتاب بنیاد دایره المعارف اسلامی
منتشر شده در کتاب ماه دین