اگر برای واژه “روشنفکر” با همه دلالتهای مثبت و منفی فکری و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اش به دنبال مصداقی در ایران معاصر باشیم، بی تردید مصطفی رحیمی یکی از شاخص ترین نمونه هاست. او صادقانه عمری را بر سر تقبیح آنچه نمی پسندید و درست نمی دانست، و ترویج آرمانهایی که ارزشمند می شمرد، گذاشت. با ترجمه و تالیف مقاله و کتاب در حوزه های ادبیات و فلسفه و علوم اجتماعی و سیاسی، و سخنرانی و مصاحبه و فعالیت های اجتماعی و فرهنگی. مروری بر کارنامه او نه فقط شناخت بیشتر این چهره نامدار، که تا حدی بررسی تقدیر “روشنفکری” ماست.
***
مصطفی رحیمی سال 1305 در نایین به دنیا آمد(1) . تحصیلات ابتدایی را در شهرهای نایین و یزد گذراند و تحصیلات متوسطه را تا سال پنجم در یزد و سپس در اصفهان. سال 1327 در تهران لیسانس حقوق گرفت. در ایام دانشجویی مدتی منشی دفتر اسناد رسمی بود و سپس کارمند بانک ملی. در اسفند 1328 وارد دادگستری شد و در شهرهای کوچک مشغول کار گردید و برای مدت کوتاهی هم به اصفهان منتقل شد. سال 1337 با اندک پولی که پس انداز کرده بود عازم فرانسه شد و در کمترین مدت ممکن از دانشگاه پاریس دکتری گرفت. پس از بازگشت به تهران در سمت های پایین قضایی مشغول کار شد. در سال 1346 با بورس دولت فرانسه برای بار دوم برای مدتی به پاریس رفت. تا سال 1355(؟) که به تقاضای خود بازنشسته شد در دادگستری مشغول به کار بود(2) . مصطفی رحیمی از همان ایام مدرسه به ادبیات علاقمند بود و به سبب ذوق و استعدادی که در این زمینه نشان می داد از جانب معلمانش تشویق می شد. با حضور در تهران و با تشویق دوستش ابوالحسن نجفی به همکاری با مطبوعات پرداخت و از جمله در راهنمای کتاب و سخن و کتاب هفته آثاری منتشر کرد. همکاری او با نشریات و فعالیتهای قلمی و روشنفکرانه او که تا آخر عمر ادامه داشت، در دهه پنجاه از او روشنفکری نامدار و شناخته شده ساخته بود. در آستانه انقلاب رحیمی مسئولیت انتشار نشریه ای ادواری با نام نقد را برای انتشارات آگاه بر عهده گرفت(3) . در همین ایام او به فکر تاسیس حزبی نیز افتاد که به سرانجامی نرسید(4) . در اواخر دی ماه سال پنجاه و هفت رحیمی نامه سرگشاده ای خطاب به آیت الله خمینی نوشت و در آن به نقد مفهوم “جمهوری اسلامی” پرداخت. این نوشته مورد توجه نقادانه موافقان “جمهوری اسلامی” از جمله آیت الله مطهری قرار گرفت(5) . در سال 1360 او را در خانه علینقی منزوی دستگیر کردند و صد روز را در زندان گذراند(6) . پس از آزادی از زندان همچنان به پی گیری کارهای قلمی خود پرداخت و تا آخر عمر و به رغم بیماری و ضعف مشغول ترجمه و تالیف بود، اگرچه دیگر شهرت گذشته را نداشت و با تغییر دغدغه ها مخاطبان آثار او – به ویژه آثار تازه اش که جزء جریان غالب زمانه نبود و کهنه می نمود – بسیار کمترشده بودند. آخرین فعالیت سیاسی او حمایت از اصلاحات سید محمد خاتمی بود. مصطفی رحیمی در نهم مرداد 1381 در تهران درگذشت.
از رحیمی بیش از چهل جلد کتاب باقی مانده است، در حوزه های مختلف. این تعداد قابل توجه نشان دهنده فعالیت مستمر و هدفمند اوست.
اولین کتاب منتشر شده او یک منظومه است، مرور آثار مصطفی رحیمی را از این کتاب شروع می کنم و بعد به دیگر کارهای ادبی اش می پردازم و سپس به آثار نظری اش. تا در انتها بتوانم فعالیتهای قلمی و فرهنگی او را جمع بندی و ارزیابی کنم.
بهشت گمشده در مرداد 1328 منتشر شده است(7) . منظومه ای است در ده تابلو که به بیان شاعر بنا بوده به فهم عموم نزدیک باشد و کلمات و اصطلاحات مردم نیز در آن، در میان لغات و استعارات ادبی، جایی باز کند. قصه رابطه دختری است سوسن نام – که با مرگ مادر و اعتیاد پدر در وضع بدی است – با پسری فقیر و شاعر پیشه و رمانتیک که قصد خودکشی دارد اما به واسطه سوسن نجات می یابد. سوءتفاهمی باعث می شود این دو به هم نرسند. پدر سوسن دختر را شوهر می دهد و ده سال بعد که سوسن خود دختری دارد دو دلداده دوباره به هم بر می خورند. منظومه مجالی بوده است برای این که سراینده از فقر شکایت کند(8) ، یا از بدی های شهر تهران بگوید(9) ، توصیه کند که باید به خود متکی بود(10) و تاکید کند اگر اراده نباشد زندگی زندگی نیست(11) . بهشت گمشده روایت و بیان کم و بیش نااستواری است از قصه ای احساساتی و ضعیف. دومین کار رحیمی در حوزه شعر مجموعه ای است به نام شب که در سال 1337 با نام مستعار توفان منتشر کرده است(12) . این کتاب که با پیشگفتاری درباره “بیماریهای شعر نو” و به عبارت دیگر درباره لزوم تعهد در ادبیات آغاز می شود دربردارنده شعرهایی در قالبهای چهارپاره، نیمایی، مثنوی، قطعه و غزل است. اولین شعر مجموعه مثنویی است در امتداد شعر “عقاب” پرویز ناتل خانلری و در توضیح دست کشیدن عقاب از آرمانها و بازگشتش نزد زاغان که از قوت و ارج ادبی شعر اصلی برخوردار نیست. بیان شاعر در قیاس با کتاب اول بسیار پخته تر شده است اما در این شعرهای سیاسی- اجتماعی هم اتفاق هنریی وجود ندارد که در خاطر خواننده بماند. در سالهای 1339 و 1340 هم در مجله سخن شعرهایی از رحیمی منتشر شده است(13) . کار شاعری او ظاهرا با همین ها به پایان می رسد. شعرهای رحیمی حاکی از طبعی روان است که می تواند سوار وزن باشد، ولی به قدر کافی ورزیده و پرورده نیست و از حیث صور خیال و درک هنری هم نسبت به زمانه عقب است.
علاوه بر شعر، رحیمی در زمینه داستان نویسی هم طبع آزمایی کرده است. حاصل این طبع آزمایی دو رمان و یک مجموعه داستان است. اتهام رمانی است که نخستین بار با نام مستعار مصطفی الراوی و نام مصطفی رحیمی به عنوان مترجم به چاپ رسیده ولی منتشر نشده و توسط حکومت توقیف و خمیر شده است. این کتاب در سال 1358 برای بار دوم چاپ و برای اولین بار منتشر شد(14) . کتاب حکایت زنی معلم و شریف است که برایش پاپوش دوخته اند. بازپرسی شریف نیز درگیر ماجرا می شود. اما دور و بر این دو را انسانهای فاسد و ذی نفوذ گرفته اند. کشمکش آنها با فضای حاکم و مروری بر دیگر شخصیت ها و وقایع و بحثهای روز روشنفکرانه تار و پود اثر را شکل داده است. دومین رمان او باید زندگی کرد است که نام مستعار احمد سکانی بر روی جلد آن آمده و سال 1356 منتشر شده است(15) . رمان که به صورت یاددشتهای شخصی قهرمان/ضد قهرمان داستان نوشته شده حدیث نفس فردی است ناآگاه و کم اراده در جامعه ای پیچیده و فاسد. حکایت زوال فرد در اجتماع. راوی که نخست آرمانخواهی کم دان و مقلد است رفته رفته و با درک وضعیت واقعی قدرت آرمانهای سست خود را وا می نهد و به مهره ای در سیستم بدل می شود و تا عضویت در کابینه هم پیش می رود. او در هر حال بازیچه ای است در دست دیگران. کتاب مجالی است برای انتقاد تند از وضع جامعه. سومین کتاب داستانی رحیمی مجموعه داستانی است به نام قصه های آن دنیا که باز با نام مستعار احمد سکانی منتشر شده است به سال 1356(16) . این کتاب مشتمل است بر چهار دفتر. دفتر اول با نام “قصه های کهن” نوعی بازسازی ماجراهای قدیمی است از منظر امروزی از داستان آرش و نزاعش با اهریمن گرفته – که شخصی شدن ماجرا برای آرش سبب از بین نرفتن اهریمن می شود – تا داستان خواجه بوسهل که دیوانسالاری است مجیزگو و دغل، و حکایت فریدون و نوشدارو. دفتر دوم “قصه های برزخ” نام دارد و در آن از جمله حکایتی آمده است درباره روابط مسلمانان و ایرانیان و نیز قصه موزون بحر طویل مانندی درباره سهراب. دفتر سوم – “قصه های آن دنیا” – دربرگیرنده چند قصه انتقادی و اجتماعی نه چندان محکم است و دفتر چهارم – “قصه های این دنیا” – شبیه قصه های دفتر قبلی است البته با فضاهای واقعی تر. قصه ها در ستایش تعهد است و آزادی و نفی بی مسئولیتی. در کتاب های داستانی رحیمی و به ویژه اتهام رگه هایی از استعداد داستان نویسی و توانایی فضاسازی و خلق شخصیت هست اما این رگه ها در هیچ کدام از این آثار به پختگی نرسیده است.
سومین حوزه فعالیت ادبی مصطفی رحیمی نمایشنامه نویسی است. در این حوزه از او چهار اثر به یادگار مانده است. آناهیتا(17) که در سال 1349 منتشر شده ماجرای آناهیتا دختر رودابه و شهریار نیمروز است در برابر حمله اسکندر، گرفتار در میان افرادی نالایق (گرگین و هومان) و اهل معامله و سازش (بزرگ دبیر). نمایشنامه زمینه ای است برای مطرح کردن دغدغه های همیشگی نویسنده، مثلا آنجا که از قول رودابه می گوید: “آنها که می گویند اسکندر بلایی آسمانی یا اهریمنی است می خواهند چاره اش را به عهده اهورامزدا بگذارند، اما گمان نمی کنم اهورامزدا وقت این قبیل کارها را داشته باشد”(18) یا وقتی در گفتگوی رودابه و آناهیتا که از سر دلسوزی می خواهد کمکی شکسته بسته بکند، می خوانیم: “رودابه: البته می شود ظرفی گرو گذاشت و دوایی خرید، اما بیمار روانداز می خواهد که سرما نخورد، فرش می خواهد که روی نم نخوابد، همه اینها را برای یک نفر می شود تهیه کرد اما اگر هزار نفر بیمار باشند چه؟ اگر ده هزار نفر گرسنه باشند چه؟ اگر صد هزار نفر فرش زیر پا نداشته باشند چه؟ / آناهیتا: پس آدم باید آدمیت را در خودش بکشد؟ / رودابه: بر عکس. باید ببیند کار از کجا خراب است.”(19) یا هنگامی که از قول شاعر می شنویم که ” کسانی را دیده ام که درباره دوست داشتن پابرهنه ها زیاد لاف می زنند ولی باطنا خودشان را بیش از هر کسی دوست دارند.”(20) در پایان نمایشنامه آناهیتا و معشوقش سام خود را فدا می کنند ولی امید هست و روشنی. به تعبیر آناهیتا “یک نفر که دانسته می میرد هزارها را نجات می دهد.”(21) تیاله(22) دومین نمایشنامه رحیمی است که نخستین بار سال 1354 چاپ شده و ظرف دو سال به چاپ چهارم رسیده است. ماجرای تقابل آرمانگرایی نوجوانانه سهراب است با واقع بینی راکد رستم. به رغم تراژیک بودن ماجرا نمایشنامه باز با امید تمام می شود. امید به دفعه بعد و سهراب دیگری که بی سوء تفاهم بتواند کار را پیش ببرد. دست بالای دست(23) سومین نمایشنامه رحیمی کمتر از کارهای قبلی نمایشی است و بیشتر از آنها شعاری. ماجرای مبارزه برای استقلال و آزادی است در فضایی مستعمراتی، در گیر و دار زورگویی های خارجی و مشکلات داخلی. در انتهای نمایش قهرمانهای این داستان در حال شکست خوردن اند ولی باز امید هست چون می شنویم که ماجرا دارد در جای دیگری آغاز می شود. چهارمین کار نمایشی رحیمی بازخوانی و بازپردازی هملت شکسپیر است(24) ، روایت رحیمی شیفته تعهد در ادبیات از هملت شکاک و فیلسوف مآب(25) . در میان کارهای ادبی رحیمی نمایشنامه هایش خواندنی تر است و ارزشمند تر و به ویژه تیاله به نمایشنامه ای تا حدی قابل توجه نزدیک می شود.
مصطفی رحیمی دستی چالاک در ترجمه از فرانسه داشت و قلمی روان و علاقه ای وافر به ادبیات متعهد. او هم آثار ادبی ترجمه کرده است و هم آثاری درباره ادبیات و هم مقالاتی نظری از ناموران ادبی. عمده این آثار مانند اکثر دیگر ترجمه هایش همراه است با مقدمه ها یا موخره هایی از مترجم. آنکه گفت آری، آنکه گفت نه(26) و ننه دلاور و فرزندان او(27) از نمایشنامه های برتولت برشت از ترجمه های او در حوزه ادبیات است و هنرمند و زمان او(28) ، ادبیات چیست(29) ، ارفه سیاه(30) ، رسالت هنر(31) ، و ادبیات و اندیشه(32) از ترجمه های او درباره ادبیات و هنر. رحیمی یکی از معرفان اگزیستانسیالیسم در ایران بود و یکی از مترجمان نامدار آثار ژان پل سارتر و سیمون دوبووار و آلبر کامو. کتابهای اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر(33) ، آنچه من هستم(34) ، کشتار عام(35) ، نقد حکمت عامیانه(36) و تعهد کامو(37) حاصل فعالیتهای او در این حوزه است. پس از انقلاب و با فروکش کردن تب علاقه به آن نویسندگان، او به ترجمه مقالات شاعر و اندیشمند نامدار مکزیکی اوکتاویو پاز نیز پرداخت و کتاب سخن پاز(38) را منتشر کرد.
علاوه بر اینها او در حوزه علایق خود در علوم اجتماعی و حقوق و به ویژه سیاست هم ترجمه های فراوانی کرده است که از جمله آنهاست کتابهای مجازات اعدام(39) ، حقوق و جامعه شناسی(40) ، پرولتاریا، تکنولوژی، آزادی(41) ، بحران مارکسیسم(42) ، پروسترویکا و نتایج آن(43) ، جنگ خلیج فارس(44) و چرا شوروی متلاشی شد(45) . چنانکه از عناوین مذکور بر می آید یکی از دغدغه های همیشگی او سرنوشت سوسیالیسم بود و مخالفت با روایت کشورهای استبدادی از آن. او نه فقط مارکسیسم استالینی را نظرا دشمن می داشت بلکه در مقام ملی گرایی(46) نقاد استعمار، شوروی را نیز مانند “امپریالیسم” غرب سرمایه دار محدود کننده استقلال کشورهای جهان سوم می دید. پس هم در افشای شوروی می کوشید و هم در نقد امریکا. البته دستگاه مفهومی و نظام فکری او در فضای چپ شکل گرفته بود اما او می کوشید این فضا را بهتر و عمیق تر بشناسد و مثلا اگر لازم می دید کتابی فلسفی ترجمه می کرد از پل فولکیه برای شناخت دقیقتر دیالکتیک(47) .
خود رحیمی آن فضا را چنین توصیف می کند: “آنچه مربوط به من است از سال 1324 آغاز شد. در این سال من در نوزده سالگی به تهران آمدم و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران ثبت نام کردم.عادت به مطالعه مرا متوجه کتابهای تازه چاپ کرد. کتابهای تازه چاپ، تقریبا همه، از انتشارات حزب توده بود. مطالب آن همه جالب بود و سخت گیرا و دارای اثری مانند هیپنوتیزم. نسل ما افسون شده بود، به دو علت: ما از خلاء دوران رضاشاهی بیرون آمده بودیم. در دوران رضا شاهی کتابی نبود و اگر بود سطحی بود. ما می خواستیم دنیای خود رابشناسیم و کتابی پاسخگوی این نیاز وجود نداشت. علت دوم افسون شدگی نسل ما این بود که در مقابل کتابهای متعدد حزب توده، کتابی نبود که با آن افکار منحرف به درستی و با استدلال مقابله کند؛ راه افسون باز بود خیلی باز.”(48) در چنین فضایی احوال شخصی رحیمی چنین بوده است: ” تنهایی و احساس بیگانگی از محیط نامانوس معذبم می کرد. از خانواده دور بودم و محیط تهران برایم ناآشنا بود. پناهگاهی می جستم و نمی یافتم. من پنج سال دوره دبیرستان را در یزد گذرانده بودم و سال ششم ادبی را در اصفهان. در تهران هر چهار دوستم، یکی یزدی و سه نفر اصفهانی، همه عضو حزب توده بودند و این بر رنج من می افزود. تنهایی سخت است. از طرفی همه چیز برای پیوستن من به حزب توده با هم جمع بود. وضع طبقاتی یعنی خانواده ای در کمال عسرت، هجوم کتابهای حزبی، اصرار و تبلیغ دوستان، فشار تنهایی و وضع روحی درهم شکسته، همه چیز دست به دست هم داده بود. استدلال دوستان این بود: دنیا به دو قسمت تقسیم شده است: ظالم و مظلوم. تجسم ظلم سرمایه داران امریکا و انگلیس اند. ما به تنهایی نمی توانیم از پس آنها بر آییم. شوروی پشتیبان جهان مظلوم است. باید به آنها متوسل شویم.”(49) اما در نوشته های رحیمی از ابتدا تا انتها دغدغه ای وجود دارد که اجازه نمی داده استدلال دوستان را به این صورت بپذیرد. خود او چنین گفته است: “به نظر من یک مانع در کار بود: چرا ما باید نوکر روسها بشویم؟ مساله رهایی از ارباب است نه عوض کردن ارباب.”(50) علاوه بر ملی گرایی، رحیمی همانطور که مدافع پرشور عدالت اجتماعی و توزیع برابر امکانات اقتصادی بود، مدافع سرسخت آزادی هم بود. بنابراین نمی توانست الگوی کشورهای کمونیستی را قبول کند: ” دیکتاتوری رژیم شوروری مرا از آن مرام هر چه دورتر کرد. با خود می گفتم محال است لنین و از آن مهمتر مارکس با دیکتاتوری موافق باشند.”(51) اما تحقیق و تامل در این باره برای او میسر نشد تا سالهای سال بعد که داشت آخرین کتاب خود را می نوشت. به آن خواهیم رسید. در اینجا خواستم پیش از پرداختن به آثار تالیفی مصطفی رحیمی و بررسی و ارزیابی آنها یادآوری کنم که نه فقط خود آنها که ذهن پدید آورنده آنها در چه فضایی شکل گرفته بوده است.
اولین کتاب تالیفی رحیمی “یاس فلسفی”(52) نام دارد و به (محمود اعتمادزاده) به آذین تقدیم شده است. این کتاب مانند بسیاری از کارهای بعدی نویسنده در واقع مجموعه ای است از مقالاتی که او برای نشریات گوناگون نوشته است. چاپ اول آن در سال 1345 منتشر شده است و چاپ دوم با تجدید نظر و اضافات در 1349 و تا سال پنجاه و شش به چاپ ششم رسیده است. عمده ترین بخش کتاب مقاله ای است با نام “یاس فلسفی” که در آن نویسنده با بحث درباره خوش بینی و بدبینی و نویسندگان اروپایی از قبیل کافکا به مخالفت با مفهوم یاس فلسفی پرداخته و نگرش خود مبنی بر وظیفه روشنفکر برای تغییر وضعیت را توضیح داده است. در این مقاله طرز تلقی نویسنده از سیر تاریخ را به روشنی می توان مشاهده کرد: “راست است که ترقی بشر در جهان اخلاق به پای ترقی او در دنیای صنعت نمی رسد، اما خطاست اگر پیشرفت تمدن و اخلاق را دارای تناسب معکوس بدانیم و معتقد شویم که ترقی اولی موجب تنزل دومی بوده است. حقیقت این است که این هر دو در تکامل بوده و هست اما بر اثر عواملی که اینجا جای بحث آن نیست در دو سه قرن اخیر ترقی صنعت و دانش، بسیار سریع تر از اخلاق بوده است. فرهنگ و اخلاق امروز با همه نقایص خود، مترقی تر از فرهنگ و اخلاق سیصد سال پیش است.”(53) نویسنده پایبند ارزشهای روشنگری است ولی دو نقص عمده در وضع فعلی می بیند و در صدد رفع آنهاست: استعمار و استثمار. البته بر اساس همان نگرش وامدار روشنگری، در وضع کشورهای حاشیه غرب تاثیر سنت های ناکارآمد را هم اندک نمی بیند و فرصت را برای نقد و نفی آنها از دست نمی دهد. سه مقاله “در جستجوی بشریتی بی نقاب”، “سارتر و ادبیات” و “گناه سارتر” محملی است برای آن که رحیمی روایت خود را از اندیشه های ژان پل سارتر بازگوید و ترویج کند: “(سارتر) از تمام حکومتهایی که آزادی را به خطر انداخته اند متنفر است زیرا بشر “چیزی جز آزادی خود نیست.” همچنین با تمدنی که می کوشد به بهای چپاول ملل دیگر دکان خود را بیاراید دشمن است. در برابر کسانی که برای تمدن غربی اصالتی قائلند این تمدن را “کشتی به گل نشسته” می نامد. (او) با استعمار – این چهره ننگین فرهنگ بازرگانی – خصومتی دیرین دارد.” رحیمی همانطور که اشاره شد مترجم ادبیات چیست سارتر است و همواره مدافع ادبیات و هنر ملتزم یا متعهد بوده است: “ادبیات موظف باید از همه سو با بدی ها و نابسامانی ها درافتد. زیرا همین که کسی نام نویسنده بر خود گذاشت مسئولیتی بزرگ دارد.”(55) در مقاله “رسالت هنرمند” نیز آورده است: “داستانی که به راستی هیچ چیز برای گفتن ندارد یاوه است و داستانی که در اثبات پلیدی و ستایش سیاهی داد سخن بدهد هنری است منحرف.”(56) دیگر مقاله های کتاب که همه به بهانه انتشار کتابهایی نوشته شده، عبارت است از “بودلر و جهان اندیشه او”، “ریچارد رایت”، “فلوبر و مادام بواری”، “ژان کو و رمانی از او”، “یونسون نویسنده ای بر ویرانه های رایش سوم”، “گاندی”، “رستم و اسفندیار”، و “انسان گرسنه”.
دومین مجموعه مقالات رحیمی نگاه نام دارد و به امیر حسین آریان پور تقدیم شده است. این کتاب نخستین بار سال 1340 چاپ شده است(57) . از چاپ پنجم در سال 1351، به اجبار سانسور بخش های اجتماعی-سیاسی آن حذف شده و با نام معنی دار “نیم نگاه” به چاپ رسیده است(58) ، تا سال پنجاه و هفت که با پیشگفتاری تازه به صورت کامل و با نام اولیه انتشار مجدد یافته است. بخشی از مقاله ها مانند کتاب قبلی در اصل به مناسبت انتشار کتابی نوشته شده است: “بچه های کوچک و مساله بزرگ این قرن”، “بهشت برای کیست”، “دمی با دشتی”، “از بیهودگی تا طغیان”، “شیطان و خدا”، “حقایق جهان ما و آقای خوزوئه دوکاسترو” به ترتیب درباره آثاری است از کریسیتیان روشفور، امیر مهدی بدیع، علی دشتی، آلبر کامو، ژان پل سارتر و دوکاسترو. “برشت و دوگانگی اخلاق” توضیحات تکمیلی مترجم است درباره ننه دلاور. یک مقاله و یک مصاحبه جالب توجه (“از 1789 تا 1968” و “در غرب خبری هست؟”) اختصاص یافته است به ماجرای طغیان دانشجویان در سال 68 در فرانسه و مشاهدات نویسنده که در آن زمان خود در آنجا حضور داشته است. در کتاب همچنین مقالاتی هست درباره اهمیت آزادی (“حرمت و هتک حرمت آزادی”)، نفی استبداد (“درباره دیکتاتوری”)، ملی گرایی (“ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم”)، و رابطه روشنفکران و مردم (“ملت و روشنفکران” و “دوری و دوستی”) که از حیث شناخت اندیشه های رحیمی اهمیت دارد.
قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی که در سال 1347 به چاپ رسیده(59) پژوهشی است درباره قانون اساسی مشروطه که شاید آن را بتوان مهمترین اثر نویسنده اش دانست. این کتاب شرحی است بر قانون اساسی مشروطه به منظور برجسته کردن جنبه های دموکراتیک آن که در عمل مغفول نهاده شده بوده و شرحی همدلانه و از سر علاقه است به این دستاورد نهضت مشروطیت. با توجه به این که درباره موضوع مورد بحث کتاب کمتر کار شده است هنوز هم می توان به این پژوهش مراجعه کرد.
دیدگاهها(60) چهارمین کتاب و سومین مجموعه مقالات مصطفی رحیمی در سال 1352 منتشر شده است. کتاب دربرگیرنده مقاله ای نسبتا بلند وستایش آمیز درباره بابک خرمدین است و در مقایسه او با افشین و مازیار و ذکر برتری های وی. نیز دربرگیرنده نکاتی درباره داستان سیاوش به بهانه انتشار سوگ سیاوش شاهرخ مسکوب. چهار مقاله هم به چهار شخصیت نامدار اختصاص یافته است: “آشنایی با آرتور آداموف”، “فروم و جامعه سالم”، “امه سزر: ندای وجدان ملت خود”، و “چهره فانون در دوزخیان زمین”. دو مقاله “غرب و شرق در تسلط و رهایی” و “انسان سالاری” هم مستقیما دربرگیرنده نگرشهای رحیمی است که در بررسی اندیشه های رحیمی به محتوای آنها اشاره خواهم کرد.
همانطور که گفته شد در دی ماه سال پنجاه و هفت رحیمی مقاله “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم” را نوشت و در آن قید زدن به جمهوری را غیر دموکراتیک دانست و آرزو کرد به جای آن که روحانیان سیاسی شوند سیاست روحانی گردد. در اسفند همان سال او این مقاله را در کنار چند مقاله/سخنرانی دیگر درباره آزادی قلم و بیان و ضرورت وحدت میان نیروهای مختلف و از جمله مذهبی ها و غیر مذهبی ها قرار داد و تحت عنوان درباره جمهوری اسلامی(61) در قالب کتابی منتشر کرد. دیگر بخش های این کتاب عبارت بود از “فرهنگ و دیوان” (متن سخنرانی در ده شب شعر کانون نویسندگان در انستیتو گوته)، “استقلال قلم و قضا” (متن سخنرانی در جمعیت حقوقدانان ایران)، “چرا پی در پی شکست خوردیم؟” (متن سخنرانی در هفته همبستگی ملی در دانشگاه تهران)، و “آنچه دشمن مشترک نباید فراموش کند” (سخنرانی در جمع کارمندان و کارگران سازمان آب تهران).
در سال پنجاه و هشت و در ادامه این فعالیتها او کتاب جدیدی را تالیف و منتشر کرد با نام اصول حکومت جمهوری(62) . این کتاب که در تدوین آن بخش هایی از کتاب قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی عینا نقل شده و قاعدتا بر مبنای ضرورتی که نویسنده پس از رای آری مردم به جمهوری اسلامی احساس می کرده به سرعت تالیف شده است، دربردارنده این بخش هاست: “کلیاتی درباره جمهوری”، “آزادی یعنی چه”، “اجمالی درباره سیر حکومت مردم”، “اندیشه ضد استبدادی در ایران”، “مبانی حکومت جمهوری”، “در حکومت جمهوری حاکمیت بر چه پایه ای است؟”، “در حکومت جمهوری زمامداران چگونه باید انتخاب شوند؟”، “زمامداران چگونه باید حکومت کنند؟”، “چگونه قدرت زمامداران باید محدود شود؟”. پایان سخن نویسنده این است که “ارکان اساسی جمهوری را دیدیم. دیدیم که چگونه نخستین بار در تاریخ ایران گفتگو از حاکمیت ملی به میان آمد و مقرر شد که حکومت جز اراده ملت مبنایی نداشته باشد و دیدیم که ملت یعنی همه افراد و طبقات مردم، افرادی که تا آن روز صاحب حقی نبودند. نشان دادیم که برابری حقوق متضمن چه معانی وسیعی است. همچنین یادآور شدیم که زمامداران کشور باید نماینده افکار عمومی باشند و بدین منظور باید طی انتخاباتی آزاد و دموکراتیک، طبق رای عموم مردم انتخاب شوند و قوای حکومت باید منحصرا در دست ایشان قرار گیرد و نیز دیدیم که زمامداران باید برای جلوگیری از تجمع قدرت همیشه با توجه به استقلال سه قوه مستقیم قانونگذاری، قضایی، اجرایی حکومت کنند و هیچ قوه ای در کار قوه دیگر دخالت نکند. نشان دادیم که قدرت دولت به آزادی مسلم افراد محدود می شود و هیچکس نباید به این حقوق تجاوز کند؛ دیدیم که مردم برای جلوگیری از تعرض دولت حق دارند از آزادی مطبوعات، آزادی تشکیل احزاب و آزادی عقیده و گفتار بهره مند باشند. آرزو کنیم که همه اینها در قانون اساسی جدید مورد نظر قرار گیرد.”(63)
از اینها تا انتشار تالیفات بعدی رحیمی چند سالی فاصله است و در این فاصله جنس کارهای رحیمی هم اندکی تفاوت کرده است. با بروز انقلاب و تغییر نسبت با سنت، انگار او مجالی یافته است برای طرح نکته هایش درباره برخی متون ادبی کهن و بیان دیدگاههایش در قالب پژوهش. سه کتاب تراژدی قدرت در شاهنامه، سیاوش بر آتش و حافظ اندیشه از آثار این دوره است.
تراژدی قدرت در شاهنامه(64) نخستین بار در سال 1369 منتشر شده است. کتاب دو نیمه دارد. نیمه نخست اختصاص دارد به بحث درباره قدرت و تبیین نسبت آن با فساد و خرافات و آرمان و اعتقاد و حکومت و مانند اینها، با نقل قولهای متعدد از منابع جدید غربی و مآخذ کهن فارسی. بخش دوم تحلیلی است از داستانهای رستم و اسفندیار و رستم و سهراب. کتاب را نمی توان خالی از ضعف تالیف دانست. رحیمی بیشتر مقاله نویس بوده است تا کتاب نویس. این کتاب، و نیز دو کتاب بعدی، بیشتر دربردارنده بصیرتهای قابل بحث است تا سیر استوار و پیوسته. دانش نویسنده نیز درباره قدرت و مباحث پیرامون آن چندان به روز نبوده است و لذا از تحلیلهای عمیق مثلا از نوع تحلیلهای میشل فوکو درباره موضوع مورد بحث در کتاب نشانی نیست. با اینهمه صرف توجه مصطفی رحیمی به قدرت جالب توجه و نقطه قوت کتاب است. تحلیل های نیمه دوم از دو داستان سترگ شاهنامه تحلیل هایی است مبتنی بر “عقل سلیم”. علاقه رحیمی به ادبیات کلاسیک فارسی به طور عام و به شاهنامه به طور خاص از همان نخستین کارهایش مشهود است و اشاره شد که مقالاتی نیز پیرامون برخی داستانهای شاهنامه نوشته بوده است. در این کتاب و حول محور مساله قدرت او مجالی داشته است برای بازخوانی قصه های مذکور و تامل در مورد آنها. مثلا درباره کشمکش آرمانخواهی سهراب و واقع نگری رستم، و بیان دیدگاههایی از این دست: “چرا رستم نمی تواند واقعیت سهراب را بپذیرد؟ پاسخ این است که سهراب طرحی دارد دگرگون کننده. به هم ریختن نظام توران و ایران کار کوچکی نیست. با به هم ریختن این نظام همه چیز به هم می ریزد. و رستم این را بر نمی تابد. فراموش نکنیم که رستم در دوران نظام خاصی قهرمان ملی است و می خواهد این نظام را نگه دارد. هنگامی که افراسیاب سیاوش بیگناه را می کشد یا اسفندیار می خواهد بی سبب دست رستم را ببندد…در واقع این دو می خواهند ارزشهای همین نظام را مخدوش کنند. لاجرم بازوی رستم به کار می افتد. اما سهراب طالب نظام نو و بالنتیجه ارزشهای نوست. از این گذشته اندیشه ای به ذهن نوجوان گذشته…که هرگز به ذهن پدر پیر نگذشته است…این اندیشه برای همیشه از آن پسر است نه پدر…راست است که در نظام آرمانی سهراب مقام رستم …بالاتر می رود…اما این مقام را رستم به هر حال از پسر دارد…سهراب نه تنها بر ضد نظام سیاسی و اجتماعی که بر ضد نظام خانوادگی نیز برخاسته است…هیچکس به رضا و از راه مسالمت از قدرت خود نگذشته است و رستم نیز در این زمینه بیش از دیگران نیست…در این بن بست که پسر برای پدر آفریده راه سومی به نظر رستم می رسد: انکار واقعیت از راه خودفریبی…در تراژدی رستم و سهراب قهرمان اثر سهراب است: برای آرمان بزرگی بپاخاسته است…جهانشمول…سهراب رستم است به اضافه خصلت والایی دیگر. در جنگی که رستم بر او تحمیل می کند همه جا صلح طلب است. برای شناختن آن انسان بزرگ دیگر هر چه می تواند می کند. فریب می خورد اما فریب نمی هد. شکست او مهم نیست حقانیت او مهم است. جنگ او با رستم جنگ نوآوری با محافظه کاری است…[اما] اکنون از روی دیگر منشور نگاه کنیم. سهراب همه این نیست که گفته شد…او متجاوز به ایران است و رستم مدافع ایران…[رستم] اگر پشتیبان آیین پادشاهی است این راه و رسم را برای تامین سود شخصی خود برنگزیده است. وی…هر آن می تواند تخت پادشاهی را تصاحب کند، اما…چنین نمی کند…رستم… تکلیفی اجتماعی دارد…در تراژدی رستم و سهراب قدرت طلب واقعی سهراب است…از چه وقت سهراب به قیمومت و ولایت پدر برگزیده شده؟..سهراب چنان در غرور خود غرق است که این نکته آشکار را در نمی یابد.”(65)
سیاوش بر آتش(66) که در سال 1371 منتشر شده مکمل کتاب پیشین است. در این کتاب داستانهای چهار شخصیت دیگر شاهنامه – فریدون و کاووس و سیاوش و کیخسرو – تحلیل شده است. باز مبتنی بر عقل سلیم. یکی از نمونه های جالب توجه از آن تحلیلهای مبتنی بر “عقل سلیم” ماجرای آزمون فرزندان فریدون – ایرج و سلم و تور – است توسط او و تصمیم فریدون درباره تقسیم قلمرو فرمانروایی اش. فریدون چونان اژدهایی راه بر یک یک فرزندان می بندد. واکنش آنها یکسان نیست. سلم می گریزد. تور می ایستد تا بجنگد و ایرج تهدید می کند که پدرشان فریدون است و انتقام خواهد گرفت. شاه هر سه را تحسین می کند و به هریک قلمرویی می دهد. به بیان رحیمی اساس تراژدی ایرج در همین است که فریدون با آنهمه داد و دهش اینجا نمی تواند به نتیجه آن آزمون توجه کند و عادل باشد و تفاوت رفتار تور را با دیگران دریابد.(67)
حافظ اندیشه(68) با عنوان فرعی “نظری به اندیشه حافظ همراه با انتقادگونه ای از تصوف” نیز در سال 1371 منتشر شده است و کاری است از سنخ دو کار قبلی. با این تفاوت که پراکندگی غزلیات حافظ مجال تحلیل پیوسته را نمی داده است و لذا کتاب در واقع تاملاتی است درباره مسائل مختلف به بهانه شعرهای حافظ. نویسنده مهمترین هنر حافظ را “همساز کردن ناهمسازها” می داند و به عبارت دیگر نحوی اعتدال و میانه روی بخردانه. رحیمی که از همان نخستین آثارش اشاراتی دارد به این که عرفان را به عنوان جنبه ای معنوی و رهایی بخش خوش می دارد و تصوف را به عنوان نحوی بی عملی و زندگی ستیزی ناخوش، این کتاب را وسیله ای قرار داده است تا با تفصیل رای و نظر خود را بازگوید.
سه کتاب بعدی رحیمی باز مانند کتابهای نخستین اش مجموعه هایی اند از مقالات. اولی آنها – گامها و آرمانها(69) – در سال 1371 منتشر شده است. کتاب شش بخش دارد که ذیل هر کدام دو یا چند مقاله تالیفی یا ترجمه آمده است: دین، اخلاق، فرهنگ، غرب، آزادی، مسائل مارکسیستی. دیدن عناوین بخشها و به ویژه بخش اول نشان می دهد انقلاب اسلامی ایران توجه نویسنده را به تاثیر دین در جامعه معطوف کرده است. در این مجموعه هم تکرار سخنان پیشین نویسنده هست در نفی استبداد مارکسیسم و استثمار سرمایه داری و فرهنگ بازرگانی و استعمار امپریالیسم و دو رویه داشتن تمدن غرب، و هم حرفهای نوتر ناشی از تحولات زمانه. از مقوله اخیر است توجه به اندیشه “سه فرهنگ” عبدالکریم سروش یا تایید آیزیا برلین و کارل پوپر در کنار تایید چپ های آزادیخواه مثل رزا لوگزامبورگ و آلنده و دانیل اورتگا. اما مهمترین حرفها همان حرفهای ناظر به دین و آزادی است: ” تا هنگامی که روحانیون بر سریر قدرت نبودند کارشان آسان بود: موعظه. اما اینک وضع دگرگون شده و انقلاب ایران اگر برای ایشان موهبتی آورده مسئولیتی سنگینی نیز آورده است. اینک بار گران اخلاقی کردن به دوش مسئولان است و مردم اخلاقی نمی شوند مگر آنکه شکمشان سیر باشد و بهداشتشان در دسترس…به فرهنگی همه جانبه دسترسی داشته باشند…آزادی داشته باشند، زیرا اخلاق…در آزادی می شکفد…سخن دیگران را نشنودن نخست مخالف دین است و سپس مخالف فرهنگ و در نتیجه مخالف پیشرفت…اگر راه جزمیات و ظواهر پیروز شود جنگ و حقد و کین غلبه می کند و به مدد تکنولوژی بسی خون می ریزد…چاره آن است که به مدد عرفان، مشترکات دین یعنی معنویت و روحانیت ترویج شود…راه دین خلق انبوهی را به میدان می کشد. این از نظر نیرو موهبتی است ولی توده با خود تعصب می آورد و خامی که اگر چاره نشود کار به خون آشامی می کشد. کشش دین بسیار است. کمونیسم دانسته و ندانسته از این معنی استفاده کرد. جوهر دین را گذاشت ولی تمام سلاحهایش را برگرفت…چنین است که باید نه تنها به عوام فریبی که به عوام زدگی نیز پایان داد و توده ها را با معنویت و جوهر عرفان آشنا کرد.”(70)
عبور از فرهنگ بازرگانی(71) در سال 1374 چاپ شده است. رحیمی با مشاهده کنار زده شدن ایدئولوژیی که دشمن می داشت – یعنی کمونیسم – دچار این نگرانی شده که نکند آرمان مبارزه با سرمایه داری و تحقق عدالت اقتصادی و اجتماعی فراموش شود. پس خود را ناگزیر دیده ضمن برشمردن مشکلات کمونیسم اشکالات سرمایه داری را نیز برشمرد و سوسیالیسم را ترویج کند، سوسیالیسمی از جنس سوسیالیسم آندره گرز که کارهایش را پسندیده بوده است. بر این اساس به بازاندیشی در مفاهیمی مثل ایدئولوژی و سوسیالیسم و سرمایه داری و مانند اینها پرداخته و بر آرمانهای اخلاقی خود تاکید کرده است. در ارزیابی اندیشه های رحیمی به مطالب این کتاب و از جمله مفهوم “فرهنگ بازرگانی” که از برساخته های خود رحیمی است و او از سال 1345 تا پایان عمر به کرات در گفتار و نوشتار به آن اشاره کرده، باز خواهیم گشت.
آزادی و فرهنگ(72) آخرین مجموعه از مجموعه مقاله های مصطفی رحیمی است(73) . کتاب باز ترکیبی است از تالیف و ترجمه، مقالات مستقل و معرفی کتاب. از جمله مباحث مطرح شده در این اثر اینهاست: فلسفه موریس مرلوپونتی (ترجمه و تالیف)، اندیشه های آندره گرز، ترجمه مصاحبه ای با شاعر آلمانی هانس ماگنوس انتزنسبرگر، ترجمه مقاله ای از تزوتان تودورف درباره روح القوانین مونتسکیو، ترجمه هایی درباره وضع ناخوشایند کشورهایی نظیر چین و کوبا و ویتنام، معرفی کتاب اشباح مارکس دریدا و نیز معرفی کتاب قدرتهای جهان مطبوعات(74) . دو مصاحبه او با مجلات کیان و ایران فردا نیز در کتاب آورده شده است. علاوه بر اندیشه های معمول رحیمی، در این کتاب نیز نکته های جدید یا تاکیدهای جدیدی می توان دید، از جمله در نقد سیاست های فرهنگی و در تبیین موانع دموکراسی در ایران: “از آنجا که قدرت ذاتا میل به تمرکز و نظارت دارد و از آنجا که کشور ما فاقد سنتهای عملی دموکراتیک است…باید از چند کار جدا پرهیز شود: 1) تعیین سیاست فرهنگی بر اساس یک یا چند ایدئولوژی خاص و بی توجهی یا کم توجهی به سایر منابع فرهنگی. 2) این که خود دولت به نام فرهنگ و اشاعه فرهنگ جانشین آفرینندگان هنری و مصادر فرهنگی شود. 3) دولتی کردن همه یا بعضی از رشته های فرهنگی (مثلا تئاتر، سینما و غیره)…سیاست فرهنگی باید در ایجاد امکانات برای توسعه فرهنگ متمرکز گردد، نه دخالت در کار فرهنگ…فرهنگ نباید مبتنی بر ایدئولوژی باشد…هیچ فرهنگی دشمن فرهنگ دیگر نیست. باید میان فرهنگها گفت و شنودی سالم و سازنده برقرار گردد تا هر فرهنگی در برخورد با فرهنگ دیگر پیراسته و آراسته گردد.”(75) و نیز “لازمه رسیدن به دموکراسی دو چیز است: داشتن فرهنگی متعالی و اعتقاد به رواداری و تساهل در زندگی اجتماعی…دشمن دموکراسی در کشور ما دو چیز است: فقر و بی فرهنگی…فرهنگ مهاجم نیست…استبداد در درون خانه بازتولید می شود. تا هنگامی که در خانه آمریت مرد بر زن (یا گاهی عکس آن) حاکم است، نهال دموکراسی از همان نخست می خشکد…و چنین است در محیط مدرسه…اگر دانش آموزی درس درستی را به جبر بپذیرد خطر آن هست که در صحنه اجتماع…بر حسب عادت به قبول درس نادرستی تن دردهد.”(76)
آخرین کتاب مصطفی رحیمی گفتگوی اوست با اولین ماجرای فکری مهم زندگی اش، ماجرایی که بخش عمده ای از نگاه و نگرش و ذهن و ضمیر او را خودآگاه و ناخودآگاه شکل داده بوده است. این گفتگوی نقادانه همان گونه که خود نویسنده یادآور شده از دیرباز خاطر او را مشغول می داشته است. اما آنقدر در گیر و دار زمانه به عهده تعویق افتاده بوده که بالاخره به صورت آخرین اثر نویسنده در آمده است، اثری که پس از درگذشت او به چاپ می رسد. مارکس و سایه هایش(77) معرفی و ارزیابی ای است از اندیشه های کارل مارکس، ادوارد برنشتاین، کارل کائوتسکی، رزا لوگزامبورگ، ژان ژورس، و ولادیمیر لنین. کتاب عمدتا اقتباسی است از منابعی که به فرانسه درباره تاریخ مارکسیسم در دسترس بوده است(78) . گزارش و نقدی روان و همه فهم که مولف آن را به غرض روشنگری نوشته است: “اگر حتی چند نفر از گمگشتگان وادی توهم با آزادی و با مهر وطن آشتی کنند من اجر زحمات خود را یافته ام.”(79)
همانطور که دیدیم کارنامه مصطفی رحیمی کم برگ و بار نیست. حاصل عمری قلم زدن صبورانه است و تلاش و امیدواری. حال شاید وقت آن باشد که اندیشه های پس پشت این کارها را نیز بررسی کنیم.
***
اگر آرمان رحیمی آزادی و عدالت برای افراد و ملت ها بوده باشد، که بود، و اگر دغدغه او رفع استبداد و استثمار و استعمار بوده باشد، که باز بود، قاعدتا کسی با آرمان و دغدغه رحیمی مساله ای ندارد. هم آرمان و دغدغه معقول و شریف است و هم چنانکه زندگینامه رحیمی نشان می دهد او خردمندانه و شرافتمندانه عمری را صرف آنها کرده است. او نه مانند پیروان حزب زده عدالتخواهی حاضر بود آزادی و فرهنگ ملت خود را به سودای رسیدن به عدالت قربانی کند و نه مانند غرب ستیزان تجدد گریز حاضر بود بر دستاوردهای بشر در دوره جدید چشم بپوشد. وطنش را مستقل، دموکراتیک و بهره مند از عدالت اجتماعی می خواست و همواره بر این خواسته ها تاکید می کرد، مرکز ثقل تاکیدها یا پشتوانه استنادها در طول زمان تغییراتی داشته است اما اصل ماجرا همیشه پابرجا بوده است و روشنگری های رحیمی درباره آنها برقرار.
از همان مقالات متقدم رحیمی می شود دید که با دیکتاتوری با هر عنوان و توجیه سر سازش نداشته است: “این بحث قدیمی که دیکتاتوری قدرت دارد و دموکراسی بی قدرت است بحثی ورشکسته است. دیکتاتوری بدان سبب اعمال زور می کند که فاقد قدرت واقعی است. قدرت واقعی در وجود فرد فرد مردم جایگیر است نه در دیکتاتوری حزب یا دیکتاتوری فرد.” (80)
از همان مقالات می شود دید که اندیشه ملی برایش جدی است و فریب جهان وطنی ایدئولوژی های باب روز را نمی خورد:” انترناسیونالیسم واقعی آن است که مردم کشورهای ایران، مصر، رومانی، بولیوی، شوروی، چین، مالزی…آزادانه به استقلال ملی برسند، در سایه شخصیت انسانی افراد، فرهنگ اصیل خود را بازیابند، در سایه آزادی و رشد فکری دریابند که میان همه این مردمان همبستگی واقعی وجود دارد.”(81)
باز از همان مقالات می شود دید که خلاف رسم روز نه با تقسیم بندی شرقی و غربی میانه ای دارد و نه به تبع با مفهوم غربزدگی: “تقسیم بندی غربی و شرقی اولا ساختگی و ثانیا ساخته اروپاییان است”(82) پس “اگر متفکران صدر مشروطیت در ایران از دل و جان عاشق آزادی و دشمن استبداد بودند آنان را غربزده ننامیم و در دامی که سینه زنان علم فرهنگ بازرگانی گسترده اند نیفتیم. فرهنگ بازرگانی مدعی است که استبداد پدیده ای شرقی است و دموکراسی پدیده ای غربی. گویی نرون و کالیگولا و لویی ها و چارلزها و تزارها همه شرقی بوده اند.”(83) رحیمی نه اندیشه، نه علم و نه تکنولوژی را خاص فرهنگی ویژه نمی شمرد و این همه را میراث بشری تلقی می کرد که همه باید به آنها دسترسی داشته باشند و از آنها بهره مند شوند: “فلسفه غربی وجود ندارد بلکه باید از سیر فلسفه در چین، در هند، در ایران…سخن گفت.”(84) ،”امروز علم و روحیه علمی در غرب است. روزی جهان اسلام چنین بود…پس باید دنبال روحیه علمی رفت و آن را کسب کرد.”(85) او البته نسبت رویکردهای فرهنگی را با اندیشه و علم و تکنولوژی در می یابد و به صراحت می نویسد : “نمی شود قضا و قدری بود و هواپیما ساخت.”(86) اما نه غرب را هیاتی واحد و کلی یکپارچه می بیند و نه هیچ فرهنگ دیگری را. ذات لایتغیری برای فرهنگها نمی شناسد و آینده را باز می بیند. او فرهنگ نقادی را سخت محترم می دارد و ضمن حفظ حرمت گذشتگان نقد آنها را لازم می شمرد. با هر گونه اندیشه ارتجاعی مخالف است و دلبسته مدنیت و تمدن است و ستایشگر دستاوردهای تازه آن از قبیل حقوق بشر و مشتقاتش مثل حقوق زنان. وظیفه روشنفکر را ترویج منش اخلاقی پشتوانه این دستاوردها می داند و نقد نگرشهای عوامانه. بر همین اساس برخلاف بعضی به اصطلاح روشنفکران که به واسطه اغراض سیاسی مجیز مردم و توده را می گویند و می گفتند با شجاعت می نویسد که “بر عکس آنچه گروهی کاهلانه می پندارند توده مردم دارای کمالات ملکوتی نیستند”(87) و آسیب شناسانه متذکر می شود که “مردم…عادت کرده اند که از نویسندگانشان تملق بشنوند. مردم قهرمان اند، مردم چنین اند. در هیچ جای دنیا معادلی برای فدایی خلق نخواهید یافت. خلق انبوهی از مردم اند دارای صفات و خصوصیات گوناگون و متناقض: ترکیبی از بد و خوب. باید با تکیه بر خوبیها ( و جذب همه خوبی ها از همه جای جهان ) با بخش بدیهای خلق مبارزه کرد، نه این که قربان همه چیز شد.”(88)
گمان می کنم جملگی این حساسیت ها به درستی حکایت می کند از این که مصطفی رحیمی “روشنفکر” بوده است، صادق و صریح، میراث دار آرمانهای روشنگری و دردمندی های متعهدان به اجتماع و نقادان قدرت های حاکم. اما این همه قصه نیست. طبعا در آثار و اندیشه های رحیمی کاستیهایی هم هست که در ارزیابی کارنامه او باید آنها را پیش چشم داشت و نقد کرد.
“مصطفی رحیمی: تعهد به تحول” (بخش اول)
نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در “بخارا”، ش91، بهمن و اسفند 1391