اولین مساله نقدبرانگیز در آثار رحیمی را می توان افتادن به دام منطق طرف مقابل خواند و افراطی که گاه از آن نشات می گیرد. رحیمی به شهادت آثارش سوسیال دموکرات بوده است و نقاد مارکسیسم، اما پیش پای هر نقادی تله امکان افتادن به دامن منطق حریف وجود دارد. اگر در آثار رحیمی می بینیم که از “کثافت تمدن غرب”(89) سخن می گوید یا اسطوره اندیشانه می نویسد: “امروز اگر اهورامزدایی نیست، اهریمنی هست. اهریمنی که همه کسانی که از نیکی بهره ای دارند باید با او بجنگند: امپریالیسم”(90) یا بی ذکر دلیل می گوید: “به تمدن سرمایه داری امیدی نیست. متعالی ترین نویدهای این تمدن تحمیقی بیش نیست.”(91) باید بپذیریم از عقل سلیمی که پشتوانه آثارش قرار داده دور افتاده و برای عقب نماندن از عرصه پیکار به منطق حریف گرفتار شده است. سخن بر سر محتوای اصلی حرف او نیست. سخن بر سر نحوه بیان و تحلیل است. همین مشکل است که سبب شده او هم در آثار ادبی اش و هم در آثار تحلیلی اش خشونت را ناگزیر بشمرد و مثلا مواضع سارتر را بر کامو ترجیح دهد(92) یا به قصد اسطوره ساختن از یک مبارز جانب انصاف را فروبگذارد و بنویسد: “درباره تعصب ضدتازی بابک نیز باید گفت، هنگامی که چنان جنگ بی امانی درگرفت، دیگر نمی توان دشمن را به دو گروه خوب و بد تقسیم کرد. در میدان جنگ دشمن دشمن است. مهم نیست که در دل او چه می گذرد. این ضابطه خوبی نیست، اما هر عیبی در آن باشد صرفا ناشی از ماهیت جنگ است نه ازمنش جنگاور.”(93) خوشبختانه مصطفی رحیمی آن قدر زیست که خود بتواند درباره سارتر و کامو بازاندیشی کند و در آثارش از سویی به گاندی و از سوی دیگر به اندیشمندانی مثل برلین و پوپر استناد نماید و درباره فرهنگ و تمدن غرب رای خود را بازگوید و از نگاه خیر و شر بین آثار متقدمش فاصله بگیرد. ولی به هر حال کارهای روشنفکر اهل قلم همه کارهای اوست، گفته ها و نوشته هایش باقی می ماند و بر بعضی اثر می کند و برخی از آن گفته ها و نوشته ها ذهن و زبان نسلی را شکل می دهد.
مشکل دیگری که در کارهای مصطفی رحیمی به چشم می خورد این است که او گاه برای همراه کردن مخاطبانی چیزهایی می گوید که با منطق نوشته های خودش سازگار نیست و دچار عدم انسجام می شود. وقتی آراء او را درباره شرق و غرب به یاد داشته باشیم و بعد ببینیم که درباره نوزایی دین در روزگار جدید نوشته است: “پس از قرنها دوباره طالع ما یار گردیده…این دیگر مساله ماهواره و کامپیوتر نیست تا پای ما لنگ باشد. آسیا آفریننده دین و ومعنویت و اخلاق است”(94) چه می توانیم بگوییم جز این که یا نویسنده ما دچار احساسات شده و مبانی خود را فراموش کرده است و یا دارد حرفی به ذائقه قوم می زند تا مخاطبانی با او همراه شوند.
اما عمده ترین مشکل آراء و آثار رحیمی هیچ یک از اینها نیست. مساله اصلی این است که در آثار او پرسشهای اندیشه سوز علمی و فلسفی ساده می شوند – بیش از حد ساده – تا راه حلی اخلاقی – که به جای خود بسیار هم مهم است – برایشان کفایت کند. این چنین است که نویسنده ما می تواند به راحتی بنویسد: “در برابر پشت کردن کمونیسم و کاپیتالیسم به اخلاق اینک دنیا…نیازمند سخن ماست.”(95) در حالی که به قول خود او: “مشکل کار در این است که اقتصاد و اخلاق در یک دستگاه(سیستم) فکری نمی گنجند: اولی از داشتن سخن می گوید و دومی از “بودن” و خوب بودن. شاید فردا نابغه ای پیدا شود و این هر دو را در نظامی واحد بگنجاند. تا آن روز در اندیشه داشتن اقتصادی شکوفا و اخلاقی کارآمد باشیم.”(96) همه این مشکلات دامن مهمترین محور اندیشه های رحیمی یعنی فرهنگ بازرگانی را گرفته است. بیایید نگاهی به این مفهوم بیندازیم.
سرمایه داری یا به تعبیری که خود مصطفی رحیمی بیشتر می پسندید فرهنگ بازرگانی آماج نقدهای همیشگی اوست. نقدهایی که گاه کاملا وارد است و حتی مدافعان سرمایه داری هم با علم به آنها همچنان از سرمایه داری به عنوان بهترین گزینه موجود دفاع می کنند، گاه محل بحث است مثل آنچه سوسیالیست ها و کاپیتالیست ها بر سر آن اختلاف دارند و گاه به کلی دور از منطق بحث اقتصادی و حتی اجتماعی و سیاسی است و گرفتار نگرش اسطوره ای از سویی و ساده سازی بیش از حد و تقلیل همه چیز به اخلاق از سوی دیگر. به نظر رحیمی نخستین قانون بازار آزاد این است که پول پول می آورد و این خطاست(97) . به نظر او برخورداری کسی که برای کسب سرمایه زحمتی نکشیده و و مثلا ثروتی را به ارث برده است خطاست(98) . به نظر او فرهنگ مصرف گرای حاکم بر جوامع سرمایه داری خطاست(99) . به نظر او سرمایه داری یا فرهنگ بازرگانی ضد اخلاق، ضد فرهنگ و ضد آزادی است و در هر لباسی فزونجوست و توسعه طلب.(100) باید به آن مهار زد. این مهار البته چیزی نیست جز اخلاق: “نباید نفع شخصی بر همه چیز سایه اندازد و آزادی و دین و مروت را تحت الشعاع قرار دهد…نفع شخصی اگر بر همه چیز مسلط شود نتیجه اش کاپیتالیسم است واستعمار و خون و آتش. ولی اگر در حصار آزادی واخلاق محصور شود خالق نعمت است و روزی بخش. حب مال نیز چون حب جاه (خواست قدرت) باید محدود شود. نه قدرت را می توان و باید محدود کرد و نه مال دوستی را. سخن بر سر مهار هر دوست.”(101)
من در این نوشته به دعوای لیبرالیسم و سوسیالیسم نمی پردازم. آنچه باید به آن بپردازم تاکید بر این نکته است که فرق است بین توصیه اخلاقی با بحث فنی و تخصصی. در اخلاقی بودن این توصیه ها به مثابه توصیه هایی شخصی و در حوزه اخلاق فردی تردیدی نیست. ولی در این که با این توصیه ها بشود مشکل توزیع ثروت یا قدرت را حل کرد جای تردید فراوان هست. به خلاف آنچه از قول مرحوم رحیمی ذکر شد سخن صرفا بر سر مهار قدرت و ثروت نیست. همه بحث بر سر “نحوه” مهار آنهاست، بر سر ساز و کار مهار ثروت و قدرت به نحوی که به نقض غرض منجر نشود و آزادی و عدالت را تحت الشعاع قرار ندهد و به رکود و خمودگی جامعه و افراد نینجامد. باز به قول خود آن مرحوم: “ایدئولوژی می کوشد تا همه خواسته های بشر را در یک دستگاه فکری بریزد. ولی همیشه چند امر مهم خارج از این دستگاه می ماند. لیبرالیسم مروج آزادی است ولی برای اجرای عدالت چیزی گفتنی ندارد. سوسیالیسم ازعدالت می گوید اما نسبت به آزادی بی اعتناست. و همه اینها در باب فضایل اخلاقی خاموشند. شاید فردا نابغه ای ظهور کند و همه اینها را در یک نظام فکری بگنجاند و شاید این امر هیچ گاه تحقق نپذیرد. حال به جای انتظار بیهوده باید خواسته های بنیادی بشر را (رفع نیازهای مادی، آزادی، عدالت و اخلاق را) هر یک از قلمرویی گرفت و در تحققشان کوشید. این کار دشوار است اما ناممکن نیست. در این جا غبار راه طلب کیمیای بهروزی است.”(102) صرف نظر از جنبه های اغراق آمیز یا شعاری این عبارات دست کم در آنها اصل مساله کم و بیش درست تقریر شده است، این که در عمل و اجرا تزاحمی هست میان برخی آرمانها با برخی دیگر. متفکران فراوانی از جناح های مختلف فکری با دقت علمی و فلسفی و شرافت اخلاقی به این مساله پرداخته اند و باز هم خواهند پرداخت. مهم این است که مساله را آنقدر کوچک نکنیم که تلاش آنها بی معنی شود یا راهکارهایشان غیراخلاقی به نظر بیاید. مهم این است که از وضعی که نمی پسندیم دشمنی اهریمن خو نتراشیم که که کارکردی شخص وار و اسطوره ای پیدا کند و مبارزه با آن بر عهده اسطوره های خیر قرار بگیرد. شخصیت بخشی ای که در آثار مرحوم دکتر رحیمی در مورد فرهنگ بازرگانی اتفاق افتاده است. به عنوان نمونه در این عبارات تامل کنید: “فرهنگ بازرگانی اخلاق متناسب با شهرهای بزرگ به وجود نیاورده و بی آنکه به نیازهای تازه مردمان توجه کند بی نقشه و هدف انسانی، فقط به ضرورتهای زاده صنعت، شهرها را توسعه بخشیده است.”(103) در برابر این عبارات خواننده می ماند و این پرسش که مگر فرهنگ بازرگانی غیر از فرهنگ مردمان است؟
با صرف نظر از این دست پرسش ها، شاید بد نباشد به این مساله هم بپردازیم که نسبت اندیشه سوسیال دموکرات رحیمی با نظامهای سوسیال دموکرات موجود، چگونه بوده است، مثلا نظام کشورهای اسکاندیناوی و از جمله سوئد؟ این نسبت نیز ماجرای جالبی دارد.
در آثار متقدم رحیمی از سراب دموکراسی کشورهای سرمایه داری و غربی صحبت شده است. این نوع تعابیر رفته رفته جایشان را به دموکراسی نیم بند و مانند آن داده است و کم کم رسیده است به این که در آنجاها حدی از دمواکرسی و آزادی هست که در جاهای دیگر همان حد هم نیست. به هر حال طبیعی است که رحیمی با کشورهای سرمایه داری و لیبرال دموکرات بر سر آشتی نبوده باشد. اما درباره کشورهای سوسیال دموکرات او با وضع پیچیده ای مواجه بوده است. در آثار متقدمش می بینیم که می گوید: “کشورهای اسکاندیناوی مدعی داشتن حکومت سوسیالیستی اند”(104) بعدها ظاهرا می پذیرد که در آنجاها و مثلا سوئد سوسیال دموکراسی واقعا موجود است و صرفا آن را کافی نمی داند: “گیرم که در کشوری مانند سوئد بیشتر…[ارث] را…بگیرند. سخن بر سر مانده است که زندگی نصف شهری را در این سوی کره خاکی می خرد.”(105) و “کشورهای اسکاندیناوی از نظر سنت سوسیالیستی بسیار عقب تر از فرانسه اند ولی اصول سوسیالیسم در کشورهای اسکاندیناوی بسی بیشتر از فرانسه جاافتاده و عملی گردیده است.”(106) آنچه در مواجهه با این کشورها باقی می ماند دیگر نه بحث عدالت اجتماعی و توزیع ثروت که صرفا آرمانخواهی اخلاقی است: “دلیل مهم وجود خودکشی زیاد در سوئد آن است که مردم می پندارند با گسترش آزادی و عدالت دیگر کاری برای بشر نمانده است. شهروند سوئدی می بیند که هم از قید حکومت آزاد است و هم در عدالت نسبی می زید و چون ایدئولوژیهای غرب تا کنون حد تعالی بشر را همین دو دانسته اند انسان آن دیار با نوعی بن بست مواجه می شود…در حالی که هنوز راه رفتنی زیاد است: اگر در بخشی از اروپا آزادی و عدالت هست باری در بیشتر نقاط دنیا از این دو نشانی نیست…”(107) بر این عبارات البته نقدهای فراوان می توان داشت: از علت خودکشی در سوئد تا محتوای ایدئولوژی های غربی تا این سوال اصلی که بالاخره داشتن رفاه و عدالت اجتماعی خوب است یا نه، ولی اینها مهم نیست. مهم این است که ظاهرا دیگر روشنفکر ما در سوسیال دموکراسی کشورهایی مانند سوئد تردیدی ندارد و بدین ترتیب بقیه بحث جنبه اخلاقی دارد و نه اقتصادی. این گذر از اقتصاد به اخلاق و بالعکس را در بحثی دیگر نیز که آن هم به سوئد ربط پیدا می کند می توان دید: “سرمایه داری مانند زروان مولد و دربردارنده دو چیز متضاد است: رونق و نابرابری. پس باید با نابرابری جنگید نه با سرمایه داری به طور اعم. سرمایه داری ضمنا مشوق ابتکار است و ابتکار زاینده رونق. اگر همه دارایی سرمایه دار را بگیریم ابتکار و رونق را حذف کرده ایم…در سوئد تا هشتاد درصد درآمد را به عنوان مالیات می گیرند و بیست درصد را برای خشک نشدن نیروی ابتکار و رونق در دست سرمایه دار باقی می گذارند…از نظر اجتماعی و انسانی وضع سوئد آرمانی نیست…اینها بی آنکه در خطر باشند اسلحه می سازند…جهان نیازمند یک انقلاب اخلاقی است.”(108) بدین ترتیب از نقد فرهنگ بازرگانی و سرمایه داری هیچ نمی ماند جز ترویج سوسیال دموکراسی واقعا موجود کشورهای اسکاندیناوی به علاوه توصیه هایی اخلاقی که به جای خود ممدوح اند و البته احتمالا در این صورت های بیانی و خطابی به کلی بی تاثیر.
به همان ترتیب که به مرور زمان درک رحیمی از پیچیدگی های اقتصاد بیشتر شده و این درک در آثارش انعکاس یافته است، دریافت او از دموکراسی و پیچیدگی های آن نیز پخته تر و عمیق تر شده است و تاکید بر مبارزه برای تحقق آرمانشهر رفته رفته جایش را به تکیه بر پاس داشتن حقوق بشر داده است: “دموکراسی تنها یک شیوه حکومت نیست. نوعی آداب زیستن است و بهترین آن. باید در خانواده، نزد دوستان، در محیط کار دموکرات بود تا بعد آن را به قلمرو سیاست کشاند.” و “باید حقوق اکثریت را حفظ کنیم و این کار جز با توجه به حقوق افراد (حقوق بشر در معنای اندیویدوالیستی و سوسیالیستی آن هر دو، یعنی حفظ حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی افراد با هم) میسر نیست…باید در برابر خودخواهی فرادستان اولا و روحیه قبیله گرایی ثانیا، در حفظ حقوق ملی بکوشیم و این امر همان حفظ حقوق فردی است.”(109)
مصطفی رحیمی از ساده سازی های ایدئولوژی شروع کرد و به دشواریهای فلسفه و علم رسید. از آرمانشهرگرایی باب روز آغاز نمود و به آرمانخواهی اخلاقی رسید. اینها هر یک دنیایی از تغییرات با خود داشت. ابتدای این نوشته گفتم رحیمی نمونه ای نوعی از روشنفکری ماست که گویی تقدیرش تقدیر روشنفکری ما بود. او کامیاب بود و نبود. تغییراتی را که می خواست دید. اما تغییراتی را که دید نمی خواست. روزگاری با زبان و بیانی سخن گفته بود و روزگاری آن زبان و بیان را مناسب نمی یافت. روزگاری فکر می کرد با تغییر حاکمیت همه مسائل حل می شود و روزگاری دید که جز اصلاحات طریق مناسبی نمی یابد. روزگاری همه چیز را متعهد به ایدئولوژی می خواست از جمله ادبیات و هنر را و روزگاری دریافت که این تعیین تکلیف کردن ها راهی به دهی نمی برد و سرچشمه خلاقیت را می خشکاند. سالها فعالیت روزآمد مجال نداد تکلیفش را با مهمترین ماجرای فکری زندگی اش روشن کند و وقتی این مجال را یافت یا پدید آورد دیگر دیر شده بود، نه فقط برای خودش که برای جامعه ای که حالا به منابع درجه اول و تحقیقی دسترسی داشت و نیازی به کتابی روشنفکرانه در رد موضوعی که باب روز نبود نداشت. بهترین کارهای رحیمی کارهایی بود که در حوزه تخصص اش کرده بود اما خود قدر آن کارها را آنقدر که باید نمی دانست و معرفی کارهای باب روز اندیشمندان غرب را ترجیح می داد. دانش را پاس می داشت اما دچار داوری هایی بود که نمی توانست تاثیر آن گونه داوری ها را بر نسل های بعدی و نیز نتایج مترتب بر آنها را بپذیرد.(110) خلاصه این که کامیابی هایش بیشتر از ناکامی هایش نبود و سخنان درستش نه چندان بیشتر از اشتباهاتش.
خود رحیمی در داوری درباره کارنامه اش واقع بینانه و صادقانه سخن گفته است: “من پیش از هر چیز می خواستم شاعر بشوم ولی متوجه نبودم که این مهم نیاز به کار بسیار دارد، تازه بدان شرط که در انسان قریحه شاعری باشد. شاید در من اندکی (بسیار اندک) قریحه شاعری باشد ولی اصلا در پروردنش نکوشیدم یعنی “کار” نکردم…در 1328 منظومه ای به نام بهشت گمشده در تهران چاپ کردم به تمام معنی بی ارزش…در سال 1337 مجموعه شعر دیگری چاپ کردم به نام شب…چند قطعه آخر این مجموعه شاید نمره ای در حدود 10 و 12 داشته باشد. سومین مرحله شاعری من در سالهای 1339 و 1340 بود که با مجله سخن همکاری می کردم. این بار شعرهایم را دکتر خانلری و دکتر شفیعی کدکنی پسندیدند که چندین قطعه اش در آن مجله چاپ شد…(در مورد قصه ها و نمایشنامه ها: ) اتهام در واقع وزنی ندارد و چون همزمان با انقلاب منتشر شد در انبوه کتابها و رویدادها گم شد…باید زندگی کرد مورد توجه خوانندگان بسیاری قرار گرفت…قصه های آن دنیا… مورد توجه قرار نگرفت. اما نمایشنامه هایم به خصوص آناهیتا و تیاله مورد توجه محافل دانشجویی واقع شد و در تهران و اهواز به روی صحنه آمد. قرار بود آناهیتا را آقای علی نصیریان هم به روی صحنه بیاورد که به توافق نرسیدیم. دست بالای دست ضعیف تر از همه است و نظر کسی را هم جلب نکرد. هملت که بعدها و در 1371 منتشر شد تعبیر دیگری است از شاهکار شکسپیر. چون آقای قطب الدین صادقی در همان سال هملت شکسپیر را به روی صحنه آورد برخی از پیشنهادهای مرا پذیرفت ولی کتاب در گمنامی ماند. و حاصل همه این سخن ها آنکه پراکنده کاری انسان را از کار اصلی باز می دارد و اگر در مورد نوابغ کارساز باشد در مورد من و امثال من موجب اتلاف وقت است”(111) “ذهن من پس از گرفتن لیسانس(1327) بیشتر متوجه دو چیز بود: آزادی و عدالت اجتماعی ( آن روزها می گفتیم دموکراسی و سوسیالیسم). البته از همان زمان سوسیالیسم شوروی را قبول نداشتم ولی نمی دانستم سوسیالیسم واقعی چیست!…سالها طول کشید تا به نتیجه قابل قبولی رسیدم ( البته از نظر خودم). آن هم پس از اشتباههای گوناگون…زمان نه برای نوشتن مطلبی درباره سوسیالیسم مناسب بود، نه برای دموکراسی. چنین بود که متوجه سارتر و برشت شدم برای ترجمه. می دانید که اساس فلسفه سارتر آزادی است ولی بعدها فهمیدم که آزادی فلسفی او با آزادی سیاسی مورد نظر من منطبق نیست.”(112) “گفتم که موضوع مورد علاقه من از ابتدا آزادی و عدالت اجتماعی بود. مساله آزادی را در دو کتاب قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی و سپس در اصول حکومت جمهوری مطرح کردم. بعدا در همین باره مساله قدرت (قدرت سیاسی) برایم مطرح شد که آن را در تراژدی قدرت…آوردم. ماند مساله عدالت اجتماعی ( سوسیالیسم) که همان طور که گفتم سالها طول کشید تا توانستم آن را از زنگار استالینیسم و لنینیسم پاک کنم و حاصل کار در کتاب مارکس و سایه هایش آمده است.”(113)
چرا چنین بود؟ پاسخ به این سوال نیازمند مقالات مستقل و همفکری های فراوان است. آنچه در حد این مقاله به ذهن من می رسد و در این مجال می شود گفت این است که روشنفکری ما می خواسته است از فراز تاریخ یا به قول هگل از فراز رودس بپرد. آرمانی دوست داشتنی اما دست نیافتنی. روشنفکری ما سودای همزمان شدن با دنیا را داشته است و حل مشکلات بشریت را. در حالی که به وضع خاص جامعه و تاریخ خود بی توجه بوده است. حل مشکلات خود را در گرو حل همه مشکلات دنیا می دیده است و شاید حتی بتوان گفت از مشکلات و مساله های دنیا تقلید می کرده است. پس – بی التفات به واقعیات جهان سومی خود – نه لیبرالیسم موجود در دیگر کشورها راضی اش می کرده است و نه سوسیالیسم آنها. در آرزوی “آنچه یافت می نشود” بوده است که رسیدن به آن نرسیدن است. این شاید برای آنهایی که مایلند در یاس روشنفکرانه دست و پا بزنند مطلوب بوده باشد اما برای انسان امیدواری مثل رحیمی نه. سیر آثار او امیدوارانه است، بازبینی و تصحیح، همیشه توام با صداقت و شرافت. اما شاید دیگر وقت آن باشد که تقدیر روشنفکری ما عوض شود: با پیش چشم داشتن دانسته های همه دنیا به اینجا و اکنون فکر کند، به توسعه در همه زمینه ها. به علم بپردازد و به فلسفه، به تخصص، به لذت بردن از ادبیات و هنر عمیق، بی عذاب وجدان التزام زده. به کشف کنجکاوانه و “کودکانه” دنیا علاقه نشان بدهد بی هراس از “والد” همه چیز دان، و به حل “بالغانه” مشکلات پیرامون بیندیشد باز بی دغدغه نهیب “والد” همه چیز خواهی که بر ذهن او حاکم است و او را بی سر و صدا اما در استمراری فرساینده با روشنفکران جوامع پیشرفته تر مقایسه می کند.(114)
پی نوشتها:
1- سال تولد او را فهرست مستند کتابخانه ملی 1304 آورده است و دانشنامه کارآمد دانش گستر 1306. در ویکی پدیا و نیز در نوشته دوست او حسن شایگان (ر.ک. اطلاعات سیاسی- اقتصادی، ش179-180، مرداد و شهریور1381،ص292) سال 1305 آمده است. خود او هم در مصاحبه با مجله مترجم (ش32، بهار و تابستان1379، ص32) همین تاریخ را ذکر کرده است. ظاهرا اختلاف ناشی از این است که او برای ورود به کار قضا دو سال کبر سن گرفته بوده است(ر.ک. سعید محبی، “روشنفکر معیار” در مهرنامه، ش13،تیر1390، ص155).
2- ر.ک. مصاحبه پیشگفته در مترجم، ص33 ( البته تاریخ بازنشستگی در اینجا 1335 آمده که قاعدتا اشتباه تایپی است). جلال ستاری در این باره نوشته است: ” مصطفی رحیمی که در نظام پیشین ناظر بی عدالتی و حق کشی دستگاه قضایی وقت بود با صاحبان زر و زور و قدرتمندان ستم پیشه زمانه درآویخت و ناچار به بازنشستگی پیش رس شد.” ( بخارا، ش26، مهر و آبان1381، ص277).
3- نقد کتابی ادواری در نقد کتابهای منتشر شده بوده که در سال پنجاه و هفت به چاپ می رسیده است. من صرفا دو شماره از آن را دیده ام و نمی دانم آیا شماره های دیگری نیز از آن زیر نظر رحیمی منتشر شده است یا نه. یکی از مهمترین مقالات رحیمی در این مجموعه نقد او بر آسیا در برابر غرب داریوش شایگان است (ر.ک. ش 2، ص3-25). انتشارات آگاه پس از انقلاب نقد آگاه و کتاب آگاه را منتشر کرده است که از کتابهای ادواری مهم پس از انقلاب اند.
4- عبدالحسین آذرنگ، “پایانی که می توانست جز این باشد”، بخارا، ش24، خرداد و تیر1381، ص 310. برای خاطرات آذرنگ از رحیمی و به ویژه نقد و نظر تند رحیمی درباره فردید و فردیدیها نیز ر.ک. عبدالحسین آذرنگ، استادان و نااستادانم، جهان کتاب 1390، ص119-120.
5- این نامه در آن زمان در روزنامه آیندگان به چاپ رسید و سپس در کتاب درباره جمهوری اسلامی مصطفی رحیمی تجدید چاپ شد. مرتضی مطهری و حسین نوری آن را نقد کرده اند. برای متن نامه و نقدهای این دو بر آن ر.ک. پیام بهارستان، ش14، زمستان 1390، ص705-731.
6- ر.ک. نامه مصطفی رحیمی در مهرنامه، ش13، ص159.
7- بهشت گمشده، تهران، شرکت چاپخانه فردسی، مرداد 1328.
8- از زبان جوان: “شک نیست کز میانه یک کلبه حقیر آنجا که هیچ چیز فراهم نمی شود
حتی ندیده کودک بیچاره نان سیر پرورده، گیو و رستم و بیژن نمی شود”(ص41).
9- “تهران غافل از دل ایران تیره بخت می رقصد و به مردم لبخند می زند…”(ص56-58).
10- “حرفم برید و گفت که ای زاده بشر
از قدسیان مجوی ز خود جوی خیر و شر
یک چند نیز سو خود ونوع خود نگر”(ص64).
11- ” اما به شهر رقص و طرب زنده ماند او لیکن ز زندگانی دنیا کشیده دست
دیگر نکرده گمشده خویش جستجو زیرا اراده شرط نخستین جستن است
خود را نکرده پرت در اعماق رود آب زیرا پس از اراده تصمیم لازم است
درویش و بی خیال به تردید و اضطراب در دامن سراب تخیل فکنده دست
یاد بهشت گمشده از دست داده است گویی نموده خرج خود از زندگان جدا
گر زندگی نفس زدن بی اراده است او نیز زنده است به مثل من و شما”(ص81).
12- توفان، شب، اردیبهشت 1337، اصفهان، چاپخانه محمدی. نمونه ای از شعرهای سیاسی و توام با طنز مجموعه:
“فراز معبد زر، پیکری ز آزادی است که محرمان حرم می کنند تقدیسش
چو درگذشت بزرگی به پاس خدمت او به جایگاه رفیعی نهند تندیسش”(93).
13- ر.ک. مترجم، ش32، بهار و تابستان 1379، ص39.
14- اتهام، انتشارات رز 1358 .
15- باید زندگی کرد ، انتشارات امیرکبیر 1356 .
16- قصه های آن دنیا، انتشارات امیر کبیر1356، شامل قصه های “داستان آرش و تیر او”، “داستان خواجه بوسهل”، “داستان نوشدارو”، “پوست نبشته”، “قصه سهراب”، “حکایت”، “بازنشستگی”، “مهمانسرایی با اسم اعظم”، “یادداشتهای پرومته”، “گزارش محرمانه”، “بر شیطان لعنت”، “مشکل”، “گناه”، “گل گندم”، “چیزی شبیه”، “دنده و چرخ”.
17- آناهیتا، انتشارات نیل1349.
18- همان، ص21.
19- همان، ص31.
20- همان، ص40.
21- همان، 122.
22- تیاله، انتشارات آگاه، چاپ اول 1354، چاپ چهارم 1356. این نمایشنامه به کارگردانی محمد رضا کلاه دوزان در 1355 روی صحنه رفته است.
23- دست بالای دست، انتشارات آگاه 1356.
24- هملت، بر اساس نمایشنامه ویلیام شکسپیر، نگارش مصطفی رحیمی. این روایت به کارگردانی قطب الدین صادقی روی صحنه رفته است.
25- برای نمونه کافی است تک گویی مشهور هملت را به یاد داشته باشیم و روایت رحیمی را از آن پیش چشم: “به بودن یا نبودن/ گفتگو آغاز می گردد درون دل/ سپس بایست اگر ماندن چه باید کرد…” ر.ک.ص59-61.
26- برتولت برشت، آنکه گفت آری، آنکه گفت نه، کتاب فرمند1348.
27- برتولت برشت، ننه دلاور و فرزندان او، کتابخانه ایرانمهر1352.
28- هنرمند و زمان او، مجموعه ای متشکل از مقالات ژان پل سارتر، آلبر کامو، ولادیمیر دنپروف، مارک آلن، ژان کابو، برتراند راسل، آندره موروا، روژه گارودی، لویی آراگون، گئورگ لوکاچ، سن ژون پرس، گردآوری و ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیل، چاپ اول 1345، چاپ دوم1348.
29- ژان پل سارتر، ادبیات چیست؟،ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ اول 1348، چاپ هفتم1370.
30- ژان پل سارتر، ارفه سیاه: سخنی درباره شعر سیاهپوستان، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیل1351.
31- رسالت هنر، مقالاتی از کامو ودیگران1356.
32- ادبیات و اندیشه، مقالاتی از ژان پل سارتر، آلبر کامو و گئورگ لوکاچ، گزیده و ترجمه مطفی رحیمی، کتاب زمان1356.
33- ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، چاپ اول1344، چاپ نهم، انتشارات نیلوفر1376.
34- ژان پل سارتر، آنچه من هستم، ترجمه مصطفی رحیمی، چاپ اول1354، چاپ سوم1357. در چاپهای بعدی کتاب ضمیمه اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر شده است.
35- کشتارعام، مجموعه ای متشکل از مقالات سارتر، کامو، بوخنسکی، راسل، مایاکوفسکی و امه سزر، گردآوری و ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات آگاه 1357.
36- سیمون دوبوار، نقد حکمت عامیانه، (ترجمه عنوان اصلی فرانسه: اگزیستانسیالیسم و حکمت ملل)، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات آگاه1352.
37- تعهد کامو: مقاله هایی از آلبر کامو در زمینه های ادبی و اجتماعی، گزیده و ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات آگاه 1362.
38- سخن پاز: خطابه استکهلم و چند مقاله دیگر اثر اکتاویو پاز، ترجمه و تدوین مصطفی رحیمی، نشر گردون 1371.
39- مارک آنسل، گزارش سازمان ملل متحد درباره مجازات اعدام، ترجمه مصطفی رحیمی، چاپ اول 1351، چاپ دوم انتشارات آگاه 1356. این کتاب از معدود ترجمه های رحیمی است که دقیقا به تحصیلات و شغل او مربوط است.
40- هانری لوی برول، ارمان کوویلیه، ژرژ گورویچ، ژرژ لواسور، حقوق و جامعه شناسی، گزیده و ترجمه مصطفی رحیمی، چاپ اول: انتشارات امیرکبیر 1358، چاپ دوم با اصلاحات و اضافات: انتشارات سروش 1371.
41- آندره گرز، پرولتاریا، تکنولوژی، آزادی: آن سوی سوسیالیسم، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات رازی 1363.
42- بحران مارکسیسم، مقالاتی از پیر روزانوالون، ژاک ژولیار، آلن تورن، میشل ویه ویورکا، ادمون مر، برنو ترنتین، به انضمام چند مقاله درباره پروسترویکا، ترجمه و شرح مصطفی رحیمی، انتشارات سروش 1370.
43- پروسترویکا و نتایج آن، گردآوری و ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر1370.
44- پیر سالینجر و اریک لوران، جنگ خلیج فارس: پرونده محرمانه، ترجمه مصطفی رحیمی، نشر البرز 1370.
45- چرا شوروی متلاشی شد؟، گردآوری و ترجمه مصطفی رحیمی، نشر البرز 1373.
46- راه و شیوه رحیمی از حیث موضع سیاسی – اجتماعی یادآور خلیل ملکی و سوسیال دموکراسی مطلوب اوست.
47- پل فولکیه، دیالکتیک، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات آگاه 1363.
48- مصطفی رحیمی، مارکس و سایه هایش، با مقدمه احسان نراقی، انتشارات هرمس، 1383، ص43.
49- همان، ص45.
50- همانجا.
51- همان، ص46.
52- مصطفی رحیمی، یاس فلسفی، چاپ اول 1345، چاپ دوم با تجدید نظرانتشارات فرمند 1349. چاپ ششم: انتشارات امیرکبیر 1356.
53- یاس فلسفی، چاپ دوم، ص22.
54- همان، ص47.
55- همان، ص67.
56- همان، ص148-149.
57- مصطفی رحیمی، نگاه، انتشارات زمان 1348. چاپ کامل مجدد با پیشگفتار تازه زمستان 1357.
58- مصطفی رحیمی، نیم نگاه، انتشارات زمان 1351.
59- مصطفی رحیمی، قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی، چاپ اول 1347، چاپ سوم: انتشارات امیرکبیر 1357. چاپ تازه با عنوان قانون اساسی مشروطه ایران و اصول دموکراسی، انتشارات نیلوفر1389.
60- مصطفی رحیمی، دیدگاهها، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول 1352، چاپ دوم 1356.
61- مصطفی رحیمی، درباره جمهوری اسلامی، انتشارات توس، تاریخ مقدمه اسفند 1357.
62- مصطفی رحیمی، اصول حکومت جمهوری، انتشارات امیرکبیر 1358.
63- همان، ص95.
64- مصطفی رحیمی، تراژدی قدرت در شاهنامه، انتشارات نیلوفر، چاپ اول1369، چاپ دوم 1376.
65- تراژدی قدرت در شاهنامه، چاپ دوم، ص 226-238.
66- مصطفی رحیمی، سیاوش بر آتش، شرکت سهامی انتشار 1371.
67- ر.ک. همان، ص 32-36.
68- مصطفی رحیمی، حافظ اندیشه، نشر نور1371. درباره این کتاب در زمان انتشار مقاله ها و نقدهایی منتشر شده است، از جمله: بهاءالدین خرمشاهی، “حافظ اندیشه، نگاه نو، مرداد- شهریور1372، ص264-267. عبدالله نصرتی، “که این شیوه ختم است بر دیگران”، ادبستان، ش56، مرداد1373، ص48-51. ایرج امیر ضیایی، “نگاهی به کتاب حافظ اندیشه”، گلچرخ، ش6، اردیبهشت1372، ص50-51. همچنین باید گفت بر تراژدی قدرت در شاهنامه هم نقدی منتشر شده که متاسفانه خالی از تندی ها و پرخاشگری های حزبی نیست: بهمن حمیدی، “تحریف کنندگان شاهنامه”، چیستا، ش102-103، آبان و آذر1372، ص 131-160.
69- مصطفی رحیمی، گامها و آرمانها، نشر گفتار 1371.
70- همان، ص 41-51.
71- مصطفی رحیمی، عبور از فرهنگ بازرگانی، انتشارات فکر روز 1374.
72- مصطفی رحیمی، آزادی و فرهنگ، نشر مرکز، چاپ اول 1374، چاپ دوم 1381.
73- البته او خود در گفته ها و نوشته هایش از دو کتاب دیگر اسم برده: “بازآفرینی ارزشها” و “ایران را چرا باید دوست داشت” که ظاهرا تا به حال منتشر نشده اند.
74- ترجمه محمد قائد.
75- آزادی و فرهنگ، ص8-11.
76- همان، ص12-17.
77- مارکس و سایه هایش، هرمس1383.
78- شایان ذکر است هنگام چاپ این کتاب آثار تخصصی تری به فارسی تالیف و ترجمه و منتشر شده بود، از جمله کتاب تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم اثر حسین بشیریه که جلد اول آن در خصوص اندیشه های مارکسیستی است (نشر نی 1376) و نیز ترجمه دو جلد از کتاب لشک کولاکوفسکی (جریانهای اصلی مارکسیسم) به قلم عباس میلانی (ناشر دو جلد اول انتشارات آگاه، ناشر جلد سوم که با فاصله زمانی از دو جلد پیشین منتشر شد نشر اختران).
79- مارکس و سایه هایش، ص 52.
80- نگاه، ص133.
81- نگاه،ص164. نیز :”در جهان کنونی دو نوع ناسیونالیسم هست: یکی بر ضدبشریت و دیگری سازنده آن. یکی ملتی را بالاتر از دیگران می داند و دیگری برای ملت خود حق حیات می خواهد”( نگاه،ص190) و “قرن بیستم نشان داد که تنها راه درست کشورهای اسیر امپریالیسم توسل به دامان جبهه ملی است”(همان، ص145).
82- دیدگاهها، ص110. نیز:”می گویند که نوعی صوفیگری به معنای منفی کلمه با روح ایرانی عجین است و باز می گویند که ایرانی اساسا اهل شعر است نه عمل. این نوع داوریها به یکباره بی اساس است. نخست بدان سبب که هیچ صفتی را نمی توان برای همیشه به ملتی منسوب داشت یا از او سلب کرد.”( دیدگاهها، ص9) و “می گویند تمدن شرقی تمدنی است دینی و تمدن غرب تمدنی عقلی. باز می پرسم…میان خدای مسلمانان و خدای مردم چین و هند چه شباهتی وجود دارد؟ و اگر اروپاییان عقلی مادرزاد بودند چگونه شد که دین مسیح به خصوص در اروپا رشد و عمق یافت؟”(همان،ص 112).
83- دیدگاهها، ص120.
84- دیدگاهها، ص115.
85- گامها و آرمانها، ص141.
86- همانجا.
87- نگاه، ص212.
88- گامها و آرمانها،ص119.
89- نگاه، ص211.
90- نگاه، ص53.
91- نگاه، ص155.
92- برای نمونه ن.ک. نگاه، ص58.
93- دیدگاهها، ص32.
94- گامها و آرمانها، ص37.
95- گامها و آرمانها، ص40.
96- عبور از فرهنگ بازرگانی، ص66. صرفا به عنوان نمونه ای دیگر از چنین برخوردهایی سطحی ای می توان اشاره کرد به نقد مصطفی رحیمی در مورد تحلیل فروید از پدیده جنگ. ر.ک. مصطفی رحیمی، “انسان، خشونت و روانکاوی فروید”، نگاه نو، ش15، مرداد-شهریور1372، ص242-245.
97- آزادی و فرهنگ، ص157.
98- همان، ص158.
99- دیدگاهها، ص158.
100- آزادی و فرهنگ، ص 159-164.
101- همان، ص163.
102- عبور از فرهنگ بازرگانی، ص224.
103- دیدگاهها، ص125.
104- نگاه، ص 125.
105- آزادی و فرهنگ، ص158.
106- عبور از فرهنگ بازرگانی، ص150-151.
107- همان، ص55-56.
108- مارکس و سایه هایش، ص482-483.
109- عبور از فرهنگ بازرگانی، ص127،ص171.
110- به عنوان نمونه بگذارید این عبارات را نقل کنم که به معنایی بحث روز هم هست و اگر مرحوم رحیمی زنده بود حتما خود را ناگزیر می دید در این شرایط منظور خود را دوباره بازگوید و نظرش را تعدیل کند: “از گنجینه فکری بشر که در قرن هیجدهم و نوزدهم در اروپا گرد آمد، اروپا علوم طبیعی را بی شک پیش برد. فیزیک و شیمی رشد و تکامل فراوان یافت. اما در علوم انسانی کار به این سادگی نیست. غرب این علوم را نیز توسعه داد اما آنها را با مقاصد طبقاتی و استعماری خود آمیخت. در جامعه شناسی، روانشناسی، باستان شناسی، مردم شناسی و حتی تاریخ باید با توجه به این نکته تجدید نظر شود و سره از ناسره جدا گردد. جامعه شناسی رمون آرون با جامعه شناسی فانون متفاوت است.”( دیدگاهها، ص121). طنز تاریخ اینجاست که آنچه روشنفکرانمان زمانی می گفتند همان چیزی است که الان روشنفکران خود را موظف به نقد آن می بینند، چرا که ظاهرا خاطرات یک نسل از روشنفکران می تواند لطیفه های نسل بعد را رقم بزند!
111- مترجم، ش32، ص39.
112- همان، ص36.
113- همان، ص38.
114- قاعدتا نیازی به توضیح نیست که در اینجا کودک و والد و بالغ را کم و بیش به معانی به کار رفته در آثار اریک برن و تامس هریس و همفکران آنها به کار برده ام.
“مصطفی رحیمی: تعهد به تحول” (بخش دوم)
نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در “بخارا”، ش91، بهمن و اسفند 1391