رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

“چپ خوانی” در ایران

درباره این که چرا در بازار کتاب ایران به آثار متفکران چپ بیشتر اقبال می شود و مثلا کارهای اسلاوی ژیژک این قدر مورد توجه قرار می گیرد، نکته های گوناگونی را می توان مطرح کرد.

واضح است که آثار چپ آثاری است در توضیح نامطلوب بودن وضع موجود و لزوم تغییر آن که در آنها به ویژه بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی حاکم و نادرستی آنها تاکید می شود. هر چه در جامعه ای احساس نابرابری بیشتر باشد این آثار هم با اقبال بیشتری مواجه می شود. ما هم که با دو سنخ احساس نابرابری در گیریم. از سویی احساس نداشتن حداقلی از برخورداری، مثلا برای دانشجویی که به لطف هوش و همت از شهرستانی دور افتاده برای ساختن آینده ای ناروشن به دانشگاهی در شمال تهران راه یافته است، و از سوی دیگر احساس نابرابری روشنفکری جهان سومی که به رغم هوش و همت نهایتا نسخه دست دوم و سوم همتایانش در جهان اول خواهد بود و “مترجم” امین آنها بودن در کشورش مهمتر از کارها و خلاقیت های فرضی خودش تلقی می شود. در واقع برای روشنفکران این جوامع احساس عدم عدالت هم در سطح ملی است و هم در سطح جهانی. در چنین شرایطی اگر آثار چپ با اقبال مواجه نشود عجیب است.

اما نکته جالب تر این است که ظاهرا هر چه این آثار “چپ روانه تر” باشد امکان برخورداری آنها از اقبال بیشتر است. آیا اثری فنی در حوزه اقتصاد و در نقد و تحلیل عالمانه کاستی های نظام سرمایه داری یا لیبرال دموکراسی با اقبال مواجه خواهد شد؟ به نظر نمی رسد. گویا برای مخاطبان آثار مورد بحث عنصر مطلوب در اصل چیز دیگری است: رادیکالیسم. اگر برای اصلاح وضع موجود توانایی برنامه ریزی دور اندیشانه و دانشورانه و همچنین بهره مندی از فضایلی مانند شکیبایی و اعتدال لازم است، برای ویران کردن وضع موجود به هیچ یک از اینها نیازی نیست. صرف هیجانات و عواطف شدید برای این کار کافی است. اگر در جامعه ای آن فضیلت ها فضیلت تلقی نشود و در عوض هیجانات و عواطف تقدیس گردد رادیکالیسم برای ریشه دواندن زمین مناسبی یافته است، رادیکالیسمی که امروز ممکن است در شعارهای تندروانه چپ نمودار شود و فردا در شعارهای راست افراطی و فاشیسم. هر جامعه ای که در آن “تاناتوس” بر “اروس” غالب باشد بستر بروز رادیکالیسم است.

اگر بر جامعه ای عقلانیت و علم حاکم باشد به طوری که قوام و انتظام عقل محاسبه گر و علم تجربه گرای مسلط عرصه را بر آرمان گرایی بشر تنگ کرده باشد، رادیکالیسم چپ “خلاف جریان”ی است که در حد خود می تواند ضربه ای آگاهی بخش باشد و تذکری لازم برای درک لزوم بازنگری های نقادانه عقلانیت و علم. در چنین وضعی نتیجه عدم رکود و جمود جریان اصلی و به عبارت دیگر پویندگی و پیشرفت بیشتر آن است. روشن است که حکایت رادیکالیسم چپ در جهان سوم چیز دیگری است. در فقدان آن نظام و قوام علمی و عقلی، خلاف جریان خود جریان غالب می شود و نقادی ویرایشگرانه جای خلاقیت سازنده را می گیرد. نتیجه جنگ بنیاد براندازانه با بنیادهایی که وجود ندارند و سایه هایی از مشکلات غرب که واقعیات زندگی خود خیال کرده ایم اگر خرابتر کردن وضع موجود نباشد درست کردن چیزی نیز نیست.

نکته جالب دیگر درباره آثار مورد بحث این است که ظاهرا هر چه آنها دشوار فهم تر و ثقیل تر باشند در جذب مخاطب در بازار ما موفق ترند. اما می دانیم که خریدن یک اثر الزاما به معنای خواندن آن نیست و خواندن الزاما به معنای فهمیدن. به عنوان نمونه برای فهم آثار ژیژک دست کم آشنایی با دو متفکر دیگر ضروری است: هگل و خصوصا لکان. برای فهمیدن همین دو نفر هم آشنایی درست با تاریخ فلسفه و تاریخ روانکاوی لازم است و مثلا بدون شناخت کانت یا فروید نمی شود آنها را فهمید و به همین ترتیب. تازه اینها شرایط لازم برای صرف فهمیدن است و نه لزوما ارزیابی نقادانه. با این شرایط از “مد” شدن این آثار هم می توان سخن گفت. یعنی بخش قابل توجهی از اقبال به چنین آثاری نه از سر فهم درست مضامین آنها که حاصل مد شدنشان در فضای روشنفکری ماست. مدها می آیند و می روند و “کلاسیک” ها می مانند. آنچه در این بازی نفهمیدن و بازگو کردن جالب و البته تاسف برانگیز است نظام آموزشی ناکارآمدی است که در آن مثلا دانشجوی علوم انسانی ما نه تنها متنی را که می تواند دریابد در نمی یابد بلکه از این در نیافتن هم بی خبر می ماند، یعنی گرفتار جهل مرکب می شود چون پشتوانه کافی علمی و ورزیدگی لازم عقلی و پختگی ضروری روانی را برای تشخیص این وضعیت ندارد.

و اما نکته آخر، درست است که این آثار با اقبال عامه کتابخوان ما مواجه می گردد، ولی به هیچ وجه نباید درباره تاثیر اجتماعی آنها غلو کرد. مردم مااصلا کتابخوان نیستند. منظورم صرفا توده مردم نیست. حتی جامعه دانشگاهی و تحصیل کردگان ما هم غالبا اهل کتاب خواندن نیستند. در میان ما اکثر مردم یا همه چیز را پیشاپیش می دانند یا نیازی نمی بینند که به خودشان زحمت بدهند تا از طریق راه “دشوار” خواندن و آموختن چیزی بدانند و از آن دانستن فایده ای نبرند. در چنین جامعه ای همه بحث ها درباره کتاب ها و کتابخوان ها حول قشر نازکی است که به نظر می رسد اهمیت و اثرشان در سطح جامعه نه تنها نسبت به گذشته بیشتر نشده که کمتر هم شده است.

نوشته محمد منصور هاشمی
منتشر شده در هفته نامه آسمان

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی