رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

افکار هگل

محمدمنصور هاشمی: من طبیعتاً نکته هایی که آقای دکتر مرادخانی گفتند، تکرار نمی کنم. همه نکته های درستی بود و با تأیید آنها می روم سراغ خود کتاب «افکار هگل».
«افکار هگل» چهارمین کتاب آقای دکتر مجتهدی راجع به هگل است و به نظر من سنگین ترین آنها هم هست. یعنی دانشجویان و علاقمندان تازه آشنا با هگل بهتر است کتابهای ایشان درباره هگل را به همان ترتیب تالیف آنها بخوانند، یعنی اول «درباره هگل و فلسفه او» را بخوانند، بعد «پدیدار شناسی روح بر حسب نظر ژان هیپولیت» را، بعد « منطق از نظرگاه هگل» را بخوانند، بعد این کتاب اخیر را. توضیح بدهم چرا؟ در این کتاب سیر نسبتا کاملی از افکار هگل به خواننده داده میشود اما در بخش هایی از آن گویی مفروض گرفته شده که خواننده با پدیدار شناسی روح یا علم منطق تا حدی آشناست و طبعاً این بخش ها موجزتر بیان شده است. هر چهار کتاب اصلی هگل در این کتاب گزارش شده است یعنی: پدیدار شناسی روح، علم منطق، دائرةالمعارف علوم فلسفی و عناصر فلسفه حق. علاوه بر اینها کتاب ناظر به دو موضوع دیگر هم هست که آنها هم به جای خود بسیار قابل توجه است: یکی بحث تاریخ فلسفه و دیگری هم یک بحث مقایسه ای. درسگفتارهای تاریخ فلسفه هگل حقیقتا خواندنی است و به تعبیر مناسب آقای دکتر مجتهدی، هگل در آنجا فلسفه فلسفه می گوید. به عبارت دیگر هگل در آن درسگفتارها خودش را در نقش فیلسوف فلسفه نشان می دهد. این پرداختن او به تاریخ فلسفه با کل نظام فکری اش هم انسجام دارد و شاید بشود گفت تاریخ فلسفه جزء لاینفک نظام فکری هگل است و اگر او به این موضوع نمی پرداخت کارش نقص داشت.
در کتاب “فکار هگل” به این درسگفتارها کاملا توجه شده و بخش های جالبی از آنها در این کتاب آمده است، از جمله مقدمه های هگل به درس های تاریخ فلسفه اش و بحث اش درباره افلاطون، همچنین بحث اش درباره فلسفه های شرقی یعنی چین و هند. فکر می کنم برای کسی که می خواهد با هگل آشنا بشود، این بخش ها می تواند بسیار مفید باشد. حتی بخش های چین و هند که به لحاظ اطلاعات برای کسی که امروزه بخواهد با چین و هند آشنا بشود، اطلاع جدیدی ندارد و طبعا منبع درجه اول هم محسوب نمی شود از جهتی خیلی مهم و شایان توجه است. به نظر من توجه به این بخشها نشان می دهد که در سیر تمدن غربی رسیده ایم به جایی که فیلسوف اش در مقام فاعل شناسا قرار گرفته برای کل تاریخ بشر و همه فرهنگها متعلق شناسایی اوست، یعنی دارد سعی می کند همه عالم را در نظام فلسفی خودش توضیح بدهد و جای چین و هند و ایران را هم مشخص کند. می خواهم بگویم در واقع شناخت این بخش از فکر هگل که در این کتاب آمده می تواند به نحوی غرب شناسی ما را و درک ما را حتی از تمدن فعلی غرب کاملتر بکند.
یک نکته هم اگر اجازه بدهید درباره اهمیت این پرداختن به تاریخ فلسفه هگل و در واقع درک تاریخی او از فلسفه بگویم. التفات به این جنبه اساسی کار هگل می تواند به رفع نقیصه و کاستی ای در جامعه ما کمک کند. واقعیت این است که بخش قابل توجهی حتی از کتابخوان های ما و اهل مطالعه ما درک غیر تاریخی از فلسفه دارند. یعنی با فلسفه ها مجرد و منتزع از زمینه ها سیاق های تاریخی شان مواجه می شوند و آنها را نقد می کنند، تصورشان هم این است که فهم درستی از آن فلسفه ها دارند. این بخش تاریخی اندیشه های هگل از این حیث آموزنده است که نشان می دهد نشان می دهد آن مواجهه غیر تاریخی، مواجهه ناقصی است. بگذارید یک مثال بزنم درباره متفکری که الآن در ایران با اقبال درخوری روبروست و خوانده می شود، خیلی از کارهایش ترجمه شده، بعضی از آنها ترجمه های خوبی دارد: میشل فوکو. میشل فوکو چه می خواهد بگوید؟ او به ما می گوید که ما با نظام های معرفتی (اپیستمه ها) روبروییم، اینها گسست دارند، قیاس ناپذیرند، ما «دیسکورها» یا گفتمان های مختلف داریم. این گفتمان ها یکسره عقلانی نیستند و با قدرت پیوند دارند و الی آخر. در واقع دارد می کوشد به ما نشان بدهد که سیر تاریخی بشر نه عقلانی است و نه به طرف آزادی. کسانی که در ایران دارند فوکو می خوانند اگر هگل نخوانده باشند درکشان از فوکو بکلی ناقص می ماند، یعنی اصلا متوجه نخواهند شد که او دارد چه تصوری را نقد می کند. یک نفر باید پیشتر گفته باشد که تاریخ بشر، تاریخ عقلانیت است، تاریخ حرکت به طرف آزادی است که بعد فوکو بیاید همت اش را صرف نقد او کند. و در واقع چیزی که ما از هگل می توانیم بیاموزیم این است که نه این نظر کاملاً درست است، نه آن، دیالکتیکی هست بین اینها. به تعبیر زیبای خود فوکو در آن خطابه معروفش در «کولژ دو فرانس» جایی که از استادش «ژان هیپولیت» _ مفسر نامدار هگل_ تجلیل می کند، ما دقیقاً در آن لحظه ای که فکر می کنیم از دست هگل رها شده ایم، می بینیم او جلو ما ایستاده است و دارد به ما نگاه می کند. به کتاب افکار هگل برگردم. می خواستم بگویم آن بخش درسگفتارهای تاریخ فلسفه کتاب به نظر من می تواند برای کسانی که علاقه واقعی به تاریخ اندیشه ها دارند، جالب باشد و کمک کند که وجه تاریخی اندیشه ها بیشتر فهمیده و دیده شود.

دکتر میثم سفیدخوش: آقای هاشمی ما در دانشگاه ها این همه تاریخ فلسفه می خوانیم، چرا تاریخ فلسفه هگل محل توجه چندان قرار نمی گیرد؟
محمدمنصور هاشمی: چه سوال سختی می پرسید! به معنایی نمی دانم چرا توجه ندارند. اما اگر بخواهم حدسم را بگویم، می توانم بگویم ما در دانشگاه بیشتر تاریخ فیلسوفان می خوانیم تا تاریخ فلسفه. یعنی ما اسم اشخاصی را به توالی تاریخی می بریم و بعد افکارشان را توضیح می دهیم (تازه اگر درست توضیح بدهیم)، بعد شاید مثلا نقد دیگران را هم نسبت به او بگوییم. اما این تاریخ فلسفه نیست. شبیه چیزی است که در سنت فلسفه اسلامی هم داشته ایم. لازمه تاریخ فلسفه همان تاریخی دیدن اندیشه است که ما هنوز با آن انس نداریم. دقیقاً همین تاریخ فلسفه است که کار هگل است و فرق می کند با تاریخ فیلسوفان نوشتن که شاید از خیلی قبل هم بوده است و نمونه اش مثلا کتاب «دیوگنس لائرتیوس» است. تاریخی دیدن همانطور که گفتند، در واقع نگاه دوره جدید است و از لازمه های تفکر جدید است. بطور خاص تر و فنی تر هم اگر بخواهیم به قضیه بپردازیم باید به این مساله اشاره کنیم که هگل با این پرسش بعد کانتی مواجه بوده است که ذهن من با عین خارجی چه نسبتی دارد؟ با دکارت و کانت در واقع این ذهن اصالت پیدا کرده، اما نسبت اش با عالم خارج چندان روشن نشده است و نقطه تلاقی عین و ذهن معلوم نیست کجاست. هگل در واقع سعی می کند این نسبت را روشن کند و برای این کار از مفهوم جامع یا صورت معقول (بگریف) کمک می گیرد. همانطور که آقای دکتر مجتهدی هم در کتاب اشاره کرده اند، فلسفه هگل فلسفه اصالت صورت معقول است. وجه نهایی این صورت معقول هم ایده است و به تعبیر رایج فلسفه اش ایده آلیسم است به معنی فنی کلمه. هگل می خواهد بین ذهن و عین پلی بزند، این پل می شود صورت معقول که از یک طرف ریشه در ذهن من دارد، از یک طرف در عالم عین. ظرف این تعامل کجاست؟ تاریخ. یعنی آن ذهن تخته بند زمان و مکان کانتی ظرف تحقق اش، تجلی این محصور بودنش و البته آزاد شدنش تاریخ است که عینی است و حتی “مطلق” هم اگر ظهور و بروز در آن نداشت چنان بود گویی که نیست. تاریخی که ما می توانیم بشناسیم. این سیر تحقق و تکامل تاریخی، عین سیر تفکر بشر است و طبیعی است که با چنین نگرشی تاریخ فلسفه اهمیت فوق العاده داشته باشد. بخواهم به سوال شما برگردم، شاید بتوانم بگویم نکته این است که هنوز برای ما نه شکاف شناختی کانتی جا افتاده و نه به تبع آن نگاه بعد کانتی. برای همین هم هست که چنانکه عرض کردم ما معمولا فیلسوفان غرب و از جمله خود هگل را خارج از سیاق تاریخی شان درک و نقد می کنیم. مثلا می گوییم هگل اصالت ماهیتی بوده، و چون ما اصالت وجودی هستیم بنابراین حرفهایش غلط است. وقتی مثلا چنین نقدی را مطرح می کنیم در واقع متوجه نیستیم که اساساً در فلسفه های بعد کانتی نمی شود به راحتی پرسش از اصالت را مطرح کرد. یعنی شما اول باید یک راهی به بیرون نشان بدهید، بعد بگویید که در بیرون چه می بینید و مثلا وجود، اصالت دارد یا ماهیت. باید بتوانید از ذهنتان پل مطمئنی به بیرون نشان بدهید که مطمئن بودن آن جنبه بین الاذهانی داشته باشد. هگل سعی کرده چنین پلی را نشان بدهد، صرف نظر از انتقاداتی که می شود به او داشت. اما ما تا وقتی اصل مساله را درنیافته باشیم، تلاش هگل را هم درک نخواهیم کرد و طبیعی است که در این صورت به تاریخ فلسفه اش هم که به معنایی جوهر اندیشه اوست توجه نکنیم.

دکتر میثم سفیدخوش: اگر اجازه بدهید، باز گردیم به همان تاریخ فلسفه. کتاب افکار هگل در بخشی که اختصاص به تاریخ فلسفه دارد، بخش بسیار موسع اش مربوط به افلاطون است. چه ضرورتی بوده که افلاطون این قدر مورد توجه قرار گیرد؟
محمدمنصور هاشمی: فکر می کنم این سوال را علی الاصول خود آقای دکتر مجتهدی جواب بدهند بهتر است، اما به هر حال باید گفت در واقع برای هگل اصلا راه دیگری وجود نداشته است. هگل دارد یک جستجوی تاریخی می کند و آنجایی که ایده حقیقتا اهمیت پیدا می کند، فلسفه افلاطون است که در آن چند مفهوم دیگر هم هست که ازمنظر هگل می تواند محل تامل مجدد باشد، مثل دیالکتیک. آن نظام عمودی عالم و متقارن آن نظام عمودی شناخت هم در فلسفه افلاطون طبیعتاً باید توجه هگل را بسیار جلب کند. هگل در فلسفه اش آ نظامها را به صورت افقی در می آورد. اگر هگل به افلاطون این مقدار توجه نمی کرد جای پرسش بود.

——————–
محمدمنصور هاشمی: راجع به ادبیات که آقای دکتر سفید خوش گفتند، شما فقط به منطق هگل اشاره کردید. فکر می کنم به یک نکته دیگری هم می شد اشاره کرد، اینکه هگل چون نگاه تاریخی دارد و آن نگاه تاریخی به همه تجلیات فرهنگی بشر است، ادبیات و هنر برایش موضوع تحلیل فلسفی هم قرار می گیرد، مثل آن بحث از تراژدی آنتیگونه در پدیدار شناسی روح یا مثل اشاره اش به رمان، به عنوان حماسه دنیای جدید، در درسگفتارهای زیبایی شناسی. ادبیات به عنوان یکی از تجلیات روح برای هگل موضوع تامل است.

——————-
محمدمنصور هاشمی: من مایل بودم به آن بخش مقایسه ای و تحقیق درباره استناد هگل به مولانا هم اشاره ای بکنیم که شما تحقیق اصیلی انجام داده اید و به دنبال اصل شعر مولوی هم گشته اید و نتیجه این بوده که قسمتهای نقل شده عینا از یک شعر مولانا نیست.
محمدمنصور هاشمی: به نظر من نکته خیلی مفید آن مقاله کمکی است که به درک ما از مطالعات مقایسه ای می کند، یعنی اینکه این اشتباه را نکنیم که اگر مثلا یک سابقه ای از یک بحثی در سنت خودمان پیدا می کنیم، مبتهج بشویم که ما این را خودمان داشته ایم و دیگر لازم نیست چیز جدیدی بیاموزیم یا از طرف دیگر این حرف جدید را حتما باید پذیرفت چون شبیه حرف قدمای خودمان است. نمونه اش کاری مثل «مولانا، هگل شرق» احتمالا از آثار احسان طبری. آن مقاله شما به خوبی نشان می دهد که اشاره هگل به شعر مولونا ربط مستقیمی به مولانا ندارد، هگل می خواهد از ترجمه «روکرت» تجلیل کند در مقابل «تولوک». به قول شما می خواهد استفاده آلی بکند از آن، و ارتباط جدی یا خاصی میان نظام فلسفی هگل با اشعار عرفانی مولوی وجود ندارد.

از آنجا که متن ویراسته سخنان استادان محترم در اختیار نبود در اینجا صرفا گفته های محمد منصور هاشمی آورده شده است. این میزگرد در کتاب ماه فلسفه، در سال 1389 منتشر شده و علاقمندان می توانند برای کل میزگرد به آنجا مراجعه نمایند.

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی