رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

صدایشان را می‌شنوید؟

سطحی وسیع را در نظر بگیرید، مثلا سینه یک دیوار کاغذ دیواری شده را. از دور شاید توجهتان چندان جلب نشود. اما به دقت که نگاه کنید چندتایی میخ را روی آن تشخیص خواهید داد؛ دقیق بگویم هشت میخ. نزدیکتر که بشوید می‌بینید این هشت میخ آهنی را چهار تار مو به هم وصل می‌کند. تقابل جالبی است تقابل قدرت و زمختی میخ آهنی بر دیوار وسیع با نازکی و ظرافت موهایی که در وهله اول اصلا دیده نمی‌شوند. انگار بر دیوار موها را به بند کشیده باشند. صدای کوبیده شدن چکش این تداعی را تشدید می‌کند. هرچند موها با همه شکنندگی‌شان به هر حال هستند. نابود نشده‌اند. کشیده شده‌اند روی زمینه سخت و همین کشیده شدن روی زمینه مسطح و گره خوردگی به میخ‌های آهنی حضورشان را بیشتر به چشم می‌آورد. زههای ساز هم کشیده شده‌اند بر بدنه ساز و گره خورده‌اند به بندهای این سو و آن سو. اما صدای ساز از آنهاست، از زخمه ای که بر آنها می‌خورد. صدا صدای آنهاست. این چهار تار مو هم زههای این دیوار ویژه‌اند. اگرچه لازم نیست صدایشان را بشنویم. همین که آنها را می‌بینیم صدایشان را می‌شنویم. ظاهرا قرار نبوده است دیده شوند. ولی دیده می‌شوند. همانطور که ظاهرا روزگاری بنا نبود صدای سازها هم شنیده شود. بساط ساز و موسیقی را جمع کردند. ویترین ساز‌فروشی‌ها هم خالی شد. اما صدای سازها کار خودش را می‌کرد؛ و موسیقی ماند. آنقدر ماند که سازها به پشت ویترینها برگردند و الان تنها جایی که ساز را نشان نمی‌دهد تلویزیون ما باشد. اما ساز برای دیدن نیست، برای شنیدن است و صدایش، موسیقی‌اش، همه صدا و سیما را پر کرده است. صدای موهایی که بنا بود دیده نشوند هم گویی همین حالت را پیدا کرده است. صدای موهای معترض بر زمینه نامناسب را دیگر نمی‌شود نشنید، دست کم در شهرهایی و در بخش هایی. صدایی که از زیر شالهای لغزان به راحتی بیرون می‌آید.

صرف نظر از بستر تاریخی پدید آمدن هنر مفهومی و پسامفهومی، صرف نظر از بحثهای نظری و فنی‌ای که می‌شود درباره آنها مطرح کرد، می‌توان گفت هنر مفهومی در جاهایی و در مواقعی می‌توانسته است و می‌تواند بار استعاره‌هایی را به دوش بکشد که بیان غیر استعاری آنها آسان نیست. آنجا که زبان تمثیل و رمز و اشارت به کار تخاطب و تاویل بیاید، این نوع بیان هنری جای – گاه خود را خواهد داشت و می‌تواند باشد و دیده شود. “صدای موی من” (2) غزاله هدایت که ابتدای این یادداشت توصیفش کردم، در نظر من از جمله چنان آثار تاویل پذیری است که زبان حال یک وضعیت‌اند. چیدمانی مناقشه برانگیز. منظور از مناقشه هم دعوا و جار و جنجال نیست؛ مناقشه‌ای فکری برای تامل در باب عرفیات.

به عنوان کسی که از قشر مذهبی جامعه برآمده و بیشتر بچگی‌اش را در مسجد و سایر فضاهای دینی گذرانده و چادر برایش آشناترین پوشش خانمهاست، برایم مشکل نیست بفهمم که به گوش رسیدن یا نرسیدن این صدا چه مایه بار نمادین می‌تواند داشته باشد.هرچند باز به عنوان کسی که با علوم اسلامی نیز سر و کار داشته این را هم نمی‌توانم نادیده بگیرم که برقراری قهری حجاب الزاما وظیفه حکومت دینی نبوده است. حکومت دینی مگر مثلا جلوی غیبت را که در همان سنت مذموم‌تر از زنا دانسته شده است می‌تواند یا باید بگیرد؟

آنها که بیرون از قشر مذهبی سنتی جامعه ما پرورش یافته‌اند هرگز درگیری فوق را در نمی‌یابند. همانطور که ماجرای حلال یا حرام بودن موسیقی و غنا بودن یا نبودن اصوات و مجاز یا غیرمجاز بودن معامله آلات موسیقی و لهو و لعب برایشان معنایی ندارد. موی آنها را زور پوشانده است همانطور که روزی زور موی کسانی را از زیر پوشش بیرون کشیده بود. منطق زور اصولا قانع کننده نیست پس جایی شکست می‌خورد.

البته الان حتی مساله بیش از این است. حالا گاه صدای موی دختران خانواده‌های مذهبی هم انگار به گوش می‌رسد. دخترانی که به لطف دینی بودن حکومت، خانواده‌هایشان اجازه داده‌اند ادامه تحصیل بدهند و دانشگاه بروند و در زندگی مدنی مشارکت جدی داشته باشند. دیگر از روشنفکران دینی تا رئیس جمهور منتخب از اولویت عفاف بر حجاب سخن می‌گویند و بعضی از محققان مذهبی می‌کوشند نشان دهند پوشاندن موها نه حکم دین که اقتضای عرف بوده است. حتی رئیس جمهور قبلی هم لازم می‌دید تاکید کرده باشد که مشکل جامعه ما موی دختران‌مان نیست.

در خیابانهای شهر اهل قدم زدن باشی و هوا هم گرم باشد و صدای موهایی را که نه حتی الزاما از سر اعتراض که از سر بی‌خیالی و بی‌اعتنایی به گوش می‌رسند نشنیده باشی عحیب است. من در این و حال و هوا خیلی به یاد کار ظریف غزاله هدایت می‌افتم. انگار چیزی را که به زبان نمی‌آید او به تجسم درآورده باشد. تجسیم و تجسمی که مجال می‌دهد به ابعاد مختلف یک ماجرا بیندیشیم. ماجرایی که مطمئنم در فضای جامعه ما تا مدتها ادامه خواهد داشت. در چشم من که دو سوی نگاه به این ماجرا را به تجربه زیسته‌ام، ماجرا به همان پیچیدگی و ظرافت اثر مورد بحث است.

1. این عنوان را از یکی از رمانهای ناتالی ساروت وام گرفته‌ام و البته نیازی به توضیح ندارد که یادداشتم ربطی به آن کار خواندنی ندارد.
2. The Sound of My Hair

نوشته محمد منصور هاشمی

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی