یکی از ناشران محترم ایران فوت کرده است. طبعا جای تاسف دارد، به ویژه این که نشر ایشان نشری بوده معتبر که مهمترین ویژگی آن تلاش برای عرضه کتاب به صورت چشمنواز بوده است.
اما در این مدت و در سوگ این ناشر محترم در برخی نشریات ما و از قول بعضی روشنفکرانمان مطالبی آمده است که آدمی را حیران میکند. چرا؟ چون خلاف توقع است. چرا؟ چون مغایر عقل سلیم است. چرا؟ چون در آن مطالب چیزهایی ستوده شده و حسن تلقی شده که عین عیب است و چند تایی از آنها ستایش اختلالاتی است شناختهشده که الان روانشناسان آنها را کم و بیش درمان میکنند.
مسأله من البته شخص آن ناشر محترم نیست که هیچ آشنایی شخصی با ایشان نداشتهام و محصولات نشرشان را هم دوست داشتهام و دارم و اگر هیچ چیز منتشر نکرده بود جز کتاب مستطاب آشپزی استاد نجف دریابندری که سراسر ذوق است در نظر من بسیار محترم بود. مسألهام فضای روشنفکری ماست و نظام ارزشهای حاکم بر آن. مسأله ام جامعهای است که گاهی اوقات و شاید خیلی اوقات در آن جای اصل و فرع و محاسن و معایب عوض میشود.
میدانم که در فرهنگ ما توصیه شده است که از رفتگان به نیکی یاد کنیم و میفهمم کسانی که در این مدت درباره آن ناشر محترم صحبت کردهاند قاعدتا چنین قصدی نیز داشتهاند. ولی فرق است بین ذکر خیر و حسن جلوه دادن عیب. تصور میکنم هرچه آن اولی پسندیده است، این دومی ناپسند است و مضر. در این یادداشت با همین فرایند ناپسند زیان آور کار دارم.
گفتهاند مدیر آن نشر چه وسواسها که در کار خود نداشته است چنانکه هیچ وقت نمیتوانسته درباره موعد انتشار یک کتاب قولی بدهد. گفتهاند که به عنوان نمونه کتاب مرحوم مهرداد بهار بیست سال است که در دست ناشر مانده است و هنوز منتشر نشده و شاید امسال پس از بیست سال منتشر شود. گفتهاند ناشر چنان دلبسته کارش بوده که گاه تعهدات مالی و هزینههایی میکرده که به سختی از پس آنها برمیآمده و اسباب گرفتاری خودش میشده. گفتهاند چنان در مورد زیبایی کتابی که چاپ میکرده وسواس داشته که مثلا برای زیر هم قرار گرفتن حروف مشابه در شعرها انرژیها مصرف میشده است، گفتهاند برای طرح جلد یکی از کتابهایش تصویر یک شمع بلندتر از معمول میخواسته و داده است شمع را از اروپا آوردهاند. گفتهاند به قیمت نهایی کتاب کاری نداشته و هر چقدر لازم بوده از این جور هزینهها میکرده است. حتی گفتهاند حروفچینی یکی از کتابهایش به قدری تمیز در آمده بوده که کارشناس خبرهای مثل هرمز وحید اول زیر بار نمیرفته که این حروفچینی کامپیوتری نیست و دستی است و پس از کلی بالا پایین کردن با تحسین پذیرفته که کار کار کامپیوتر نیست، و به همین ترتیب.
در همه این نمونههایی که نقل کردم زیر عنوان عشق به کار چیزهایی به عنوان جنون ممدوح ستایش شده است. اما آیا به راستی چنین است؟ آیا آنچه نقل کردم شایسته ستایش است؟ آیا این که کسی درکی از زمان نداشته باشد و نتواند آن را در محاسباتش در نظر بگیرد حاکی از اشکالی جدی نیست؟ آیا زمان یکی از مهمترین مولفهها در انجام کار حرفهای نیست؟ آیا اصلا بخش مهمی از سرمایه آدمیان به خصوص در روزگار جدید نیست؟ آیا علم و فرهنگ و ادب و هنر زمانمند نیست؟ آیا اگر کتابی مثلا بیست سال پس از تالیفش منتشر شود کهنه نشده است؟ آیا اگر بیست سال زودتر منتشر شود بر عالم مقال حوزه موضوعیاش تاثیر نمیگذارد؟ این که ناشر قولی نمیداده که عمل نکند البته حسن بزرگی است، اما این که نمیتوانسته در مورد زمان انتشار قولی بدهد و پیشبینیای از فرایند انجام کاری داشته باشد خصیصهای حاکی از حرفهای بودن است یا ناکارآمدی؟ این که به سبب عشق به کار ممکن بوده قولی بدهد و تعهدات مالیای بکند که ممکن بوده زندگی و آرامش خود و خانودهاش را به خطر بیندازد ستودنی است؟ آیا اصلا نباید دید منظور از انتشار یک کتاب چیست؟ اگر منظور پدید آوردن شیء نفیس تزئینی باشد ( که آن هم به جای خود خوب است) آیا ماجرا متفاوت نیست با انتشار کتاب به عنوان محمل اطلاعات و دادهها؟ آیا چاپ کار تزئینی این قدر تحسین روشنفکرانه میطلبد؟ مثل این نیست که به جای هنر پیشرو صنایع مستظرفه را تحسین کنیم؟ آیا اصلا اگر در زمانی چشم کارشناس خبرهای در تشخیص تفاوت حروفچینی دستی و کامپیوتری درمیمانده معنیاش این نیست که باید زودتر از این حرفها به سراغ حروفچینی کامپیوتری میرفتیم که تحولی در فنآوری نشر بوده است؟ و بالاخره آیا در تمام این حرفها این نکته مغفول نمانده و فراموش نشده است که فرق است بین کتاب تزئینی چاپ کردن با انتشار کتاب برای خوانده شدن؟ مگر کتاب برای خوانده شدن نیست؟ برای انتقال دانش و فرهنگ؟ در این صورت آیا مثلا قیمت آن تاثیری در دسترسی راحتتر خوانندگان به آن ندارد؟(1) خوانندگانی که نمیخواهند یا نمیتوانند شیء تجملی بخرند بلکه میخواهند چیزی بخرند تا بخوانند و بیاموزند و فرهیختهتر شوند؟
به گمان من از مجموعه این تصاویر دست کم سه نتیجه میتوان گرفت.
نخست این که ما معمولا در ارزیابی نمیتوانیم تعادل را حفظ کنیم (2). یا نکوهش میکنیم و یا ستایش. نمیتوانیم بگوییم فلانی کتاب با کیفیت چاپ میکرد به رغم این اشکالاتی که داشت. نمیتوانیم بگوییم فلانی کتابهای زیبا و با حداقل اشکالات تایپی و ویرایشی چاپ میکرد و از این جهت موفق بود اما از جهات دیگر مثل پرکاری، معرفی اهل قلم تازه، عرضه کتاب برای مخاطبان بیشتر و غیره چندان موفق نبود. نمیتوانیم بگوییم هرچند در محاسبه زمان نشر بسیار بد عمل میکرد ولی وقتی کتاب را چاپ میکرد آن را خیلی خوب از کار درمیآورد (3).
دوم این که ما کلا چندان کتابخوان نیستیم. این ما هم که میگویم منظورم کل جامعه ما نیست. منظورم همین جماعت کوچک اهل فرهنگ است. وقتی ملاکهایی که برای مواجهه با کتاب عرضه میکنیم بیشتر صوری و زیباییشناسانه و در بهترین حالت ویراستارانه است تا ناظر به محتوای کتابها واقعا چه نتیجهای باید گرفت؟ از روشنفکران توقع میرود فرق انتشار بیست کتاب در سال و دویست کتاب در سال را بفهمند، توقع میرود توانایی ارزشگذاری بر کتابها را فارغ از نامها و عنوانها و صورتها داشته باشند، توقع میرود تولید دانش و فکر و هنر را و نیز ترویج و عمومی کردن آنها را دریابند و متوجه جنبههای مختلف اقتصادی و فرهنگی و علمی نشر باشند. اما گویا اگر ما کمخوان باشیم ناخودآگاه ترجیح میدهیم کتاب کمتری هم تولید بشود تا خیالمان راحت باشد خبر خاصی نیست و از مرحله پرت نیستیم و جامعه هم به چیزی فراتر از آنچه ما همت و حوصله میکنیم بخوانیم ( و به طور معمول متاسفانه واقعا قلیل است) دسترسی ندارد.
سوم این که ما برخی اختلالات شخصیت (personality disorder) و از آن جمله وسواسهای عملی (compulsion) و به خصوص ذهنی (obsession) را ستایش میکنیم. دقت چیزی است که عقل سلیم تایید میکند و وسواس اختلالی است ناشی از زیادهروی و افراط و دوری از عقل سلیم. اگر برای اندازهگیری کاری نیاز به خط کش باشد و ما کولیس بگذاریم، دقیق نیستیم بیماریم. اگر نتوانیم همه جنبههای یک مسأله را ببینیم و ذهنمان روی جنبهای خاص تاکید و تمرکز بیش از حد پیدا کند هم به همچنین. وسواس عامل رشد نیست بلکه مانع رشد است. اما باز اگر در جامعهای باشیم که در آن کار کردن هم همان وضع کتابخواندن را داشته باشد می شود در یک فرایند جبرانی وسواس را ستود و برای فرار از مواجه شدن با واقعیت به انواع و اقسام دلیلتراشیها رو آورد.
اگر نکتههای فوق را در تحلیلهایمان لحاظ کنیم شاید بتوانیم فرق کار ستودنی ناشرانی مثل همایون صنعتی زاده و عبدالرحیم جعفری و امثال آنها را با دیگران دریابیم و هنگام ارزیابی و تحلیل کارنامه ناشرانمان واقع بینانهتر عمل کنیم.
مسأله من البته در اصل ناظر به ارزیابی نشر و ناشران نبود و نیست. مسألهام توانایی تحلیل و ارزیابی و نقادی است. تحلیل درست و ذهن سالم و جامعه پویا با یکدیگر نسبت دارند و تا وقتی سلامت در نگاهمان کم باشد نه تحلیلهایمان درست از آب درمیآید و نه جامعهمان پویایی را تجربه میکند.
پینوشتها:
1) جالب این است که فضای عمومی روشنفکری ما چپ بوده و هست اما از قضا خیلی از کسانی که آن تمایلات چپ را دارند این روشها را در پیش میگیرند و تایید میکنند. در حالی که علیالظاهر باید به عکس باشد. با کمال تاسف گاهی خیال میکنم خیلی از چپرویها حاصل بیش از حد اهمیت دادن به بروزات رفاه و تجمل است و وقتی چنین باشد خود چپروها در اولین فرصت در مشی و روش از آرمانهایشان دور میافتند.
2) نوشتهام معمولا چون بعضی اهل قلم محترمی که درباره آن ناشر مرحوم سخن گفتهاند کوشیدهاند در فضای احساسی پس از درگذشت ایشان هم متعادل سخن بگویند و جنبههای مثبت و منفی کار آن ناشر فقید را در کنار هم برشمارند. روشن است که درباره این روشنفکرانمان سخن نمیگویم بلکه یادداشتم ناظر به کلیت فضایی است که شکل گرفته بود.
3) اصولا وقتی همه احکام کلی و سیاه و سفید است دیگر جایی و شاید جرأتی برای این نمیماند که کسی اظهار نظر مخالفی بکند و مثلا بتواند بگوید به رغم همه ذوق آن ناشر از قضا طرح فلان کتابی که کلی هم برای آن هزینه شده تا حدی بازاری از کار درآمده است یا هر دو قطع بهمان کتاب ناشر نامناسب است و یکی زیادی بزرگ است و خوش دست نیست و دیگری زیادی کوچک است و چشم آزار و یک قطع میانه از هر دو مناسبتر بوده است.
نوشته محمد منصور هاشمی