نمیدانم برای شما هم پیش آمده است که مطلبی را بخوانید و بعد شما را رها نکند، آنقدر که فکر کنید حتما باید دربارهاش چیزی بنویسید. برای من این حالت گاهی پیش میآید. هرچند کمتر پیش میآید که قسمت دوم هم عملی شود و درباره آن مطلب چیزی بنویسم. اما در این مورد نه تنها حالت اول رخ داده بلکه خودم را موظف میبینم قسمت دوم را نیز عملی کنم؛ چون گمان میکنم پرداختن به آن مطلب و نوشتن درباره آن میتواند نکاتی را درباره روشنفکری به معنای مطلوب کلمه روشن کند.
در چشم من هم مانند خیلی از کسانی که ادبیات را جدی میگیرند و دوست میدارند، ابوالحسن نجفی نامی است کنجکاویبرانگیز. کسی که نه فقط با ترجمهها و تالیفهای چشمگیر و بهقاعدهاش در ذهن دوستداران ادبیات پنجرهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی غرب و دریچهای به ادبیات دیروز و امروز فارسی گشوده، بلکه به واسطه تاثیرش بر بسیاری از نامداران اهل قلم و احترامی که نزد آنها دارد خود به چهرهای جالب توجه در ادبیات معاصر ایران تبدیل شده است. در نوجوانی چیزی از تالیفات این نام که چیزی درباره او نمیدانستم دستگیرم نمیشد اما ترجمههایش را با لذت میخواندم. علاوه بر این میدیدم که سایر اهل قلم در نوشتهها و گفتههایشان با چه احترامی از او سخن میگویند و گاه کتابهایشان را به او تقدیم میکنند. کم کم دانستم حس کارآگاهبازی آدم هم اگر دنبال ردی از او در برخی داستانهای معاصر بگردد ارضا میشود، چرا که او الگوی نوشتن برخی شخصیتها در برخی قصهها بوده است. کافی بود به ویژه یکی از روشنفکران اصفهانی و مثلا اهل جنگ اصفهان را ببینی تا اهمیت او دستت بیاید. رفته رفته تالیفهای محققانه و عالمانهاش را هم خواندم و از او بسی آموختم، نه صرفا از محتوای مطالبش که از روش و منشاش در پرداختن به مطالب نیز. با اینهمه از او به طور معمول مصاحبه و عکس و خبر و مانند اینها منتشر نمیشد و کنجکاویام درباره شخص او باقی بود.
“جشننامه ابوالحسن نجفی” (1) که منتشر شد اول از همه نگاهی به آن کردم تا ببینم گفتگویی هم با او در آن هست یا نه. چه خوشحال شدم وقتی دیدم که گفتگوهای مفصلی در آن هست و خوشحالتر شدم وقتی یکجا همه آن گفتگوهای مفصل و مرتب را خواندم و دیدم که خوشبختانه از خواندنشان هیچ ناامید نشدهام؛ گفتگوهایی بود دلنشین و خواندنی و آموزنده، آنقدر که بعد از یکی دو سال باز فکر این که باید درباره آنها یادداشتی بنویسم رهایم نکند. بیاینکه هیچگاه گوینده آن گفتهها را دیده باشم و کمترین رابطه شخصیای با او داشته باشم. اتفاقا برای خودم همین جنبه ماجرا کار را صادقانهتر و خوشایندتر میکند. کسی دههها کار کرده است و کارش بر نسلهای پس از خودش چنان اثر ماندگاری داشته است که دوست داشته باشند درباره او سخن بگویند و بنویسند.
در مصاحبه با نجفی چه هست که آن را در نظرم مهم کرده است؟ فضل و دانش البته هست، ولی فضل و دانش در نوشتهها و گفتههای فراوان دیگری هم هست. آنچه این مصاحبه را متمایز میکند این جنبه نیست. این گفتگوها – چنانکه همان ابتدا اشاره کردم – حاکی از ویژگیهایی است که تصور میکنم آنها را میتوان ویژگیهای “روشنفکر” به معنی مثبت و عمیق این کلمه دانست.
ابوالحسن نجفی اهل ادبیات است. اهل ادبیات هم به طور معمول (2) برای ما خصایصی را تداعی میکنند: یا ظاهرا اهل ذوقاند و بهرهای از روحیه علمی ندارند و یا اهل علم ملانقطیاند و کمبهره از ذوق و خلاقیت. یا ظاهرا اهل ادبیات جدیدند و عاری از آشنایی کافی با سنت ادبی کلاسیک و یا اهل ادبیات قدیم اند و فرسنگها دور از خلاقیت ادبی و اندیشه معاصر. کم اند کسانی که در این عرصه برخوردار از فضیلت اعتدال و تعادل باشند. آنچه در وهله اول در آثار و آراء نجفی جلب توجه میکند برخورداری از همین فضیلت نادر است. او کاملا متجدد است و کاملا آشنا با سنت.
نجفی از سویی زبانشناس (3) است و دارای روحیه کاملا علمی و از سوی دیگر خلاقیت ادبی و قدر آن را میشناسد و دانش ادبی را با خلق ادبیات اشتباه نمیگیرد. از سویی ادب کلاسیک فارسی را آن اندازه میشناسد که در تحلیل آن سخنان نو بگوید و از سوی دیگر آنقدر با ادبیات امروز دنیا آشناست که معرف پیشروترین شخصیتهای ادبی جهان بوده باشد و پشتیبان و راهنمای نویسندگان موثر معاصرمان مثل بهرام صادقی و هوشنگ گلشیری. از همینجاست که در کارنامه او هم کارهای کاملا آکادمیک مثل “مبانی زبانشناسی و کاربرد آن در زبان فارسی” و “غلط ننویسیم: فرهنگ دشواریهای زبان فارسی” و “فرهنگ فارسی عامیانه” هست هم از سالها پیش ترجمه آثاری از پیشروترین نویسندگان فرانسه از قبیل اوژن یونسکو و آرتور آدامف و ناتالی ساروت و آلن رب گریه؛ کلاسیکترها که جای خود دارند؛ یک نمونه حقیقتا درخشان ترجمه رمان عظیم رژه مارتن دوگار. همه این آثار هم با فارسیای بهراستی رشکبرانگیز؛ به عبارت بهتر با فارسیهایی رشکبرانگیز، چون هرچند خواننده همه جا فارسی سهل و ممتنع نجفی را میبیند اما فرق است بین فارسینویسی او مثلا در تالیفات محققانهاش با فارسینویسی او مثلا در ترجمههای رندانهاش از داستانهای ژیل پرو یا نمایشنامه تیری مونیه. این تفاوت هم در شکستهنویسی نیست که راحت ترین راه برای تغییر لحن است بلکه در دقت به ظرایف نحوی و درست جا دادن کلمات در جمله است. (4)
این روحیه آکادمیک داشتن و در عین حال زنده بودن از همان موضوع پایاننامه دوره کارشناسی نجفی پیداست؛ او در فاصله سالهای 1331-1332 پایاننامهاش را به زبان فرانسه درباره صادق هدایت نوشته است (5) و جالب این است که برخلاف برخی گذر ایام و کبر سن آن روحیه را تغییر نداده و از تعادل خارج نکرده است. او هنوز هم پس از هشتاد و چند سال پیگیر ادبیات روز و معرف نویسندگان تازه است.
ایام نوجوانی نجفی دوره تفوق حزب توده بوده است و چه چیز طبیعیتر از این که اعضای نوجوان و نوجوی خانواده مشهور نجفی اصفهانی که عمدتا از عالمان دین بودهاند به دنبال اندیشههای جدید رفته باشند. برادر او ستوان فضلالله نجفی از جمله افسرانی است که در ماجرای قیام افسران خراسان نقش داشته است و جان خود را در آن ماجرا از دست داده است. ابوالحسن نجفی نیز در نوجوانی با آن ایدئولوژی همدلی داشته است. اما نه مانند کسانی که خیال میکنند هیچ گاه اشتباهی نکردهاند از به یاد آوردن آن همدلی پرهیز میکند و نه مانند کسانی که خیال میکنند برای این که اشتباهی نکرده باشند ناخودآگاه همیشه باید پای اندیشهشان بایستند از آن اندیشه دفاع میکند و نه حتی مانند آنها که این فضیلت را دارند که بپذیرند اشتباه کردهاند اما این پختگی را ندارند که دچار احساس کینه نشوند از دیگران بدگویی میکند. او به راحتی میگوید:” میگفتیم مگر میشود بدون اتکا به یک تئوری جهانی مانند مارکسیسم کسی بتواند در صحنه سیاست حرف یا عمل در خور توجهی داشته باشد. مصدق در اذهان بسیاری از جوانان آن دوره به صورت خرده بورژوای ناتوانی تصویر شده بود که برای خودش حرفهایی میزند و هیچ کاری هم از پیش نمیبرد. بعدها فهمیدم این تصور کاملا بیاساس و ناصحیح بوده است.” (6) همین روحیه باعث شده است که اگر او مترجم “ادبیات چیست؟” سارتر در دفاع از ادبیات ملتزم یا متعهد بوده است مترجم کتاب خواندنی “وظیفه ادبیات” (7) هم باشد که نیمه دوم آن به خوبی رشتههای نیمه اولش را در دفاع از ادبیات متعهد پنبه میکند.
این روحیه عالمانه و پختگی فراتر رفتن از ایدئولوژیزدگی اثرش را حتی بر اظهار نظرهای نجفی هم گذاشته است. در این گفتگو از سویی میبینیم که نجفی به رغم همه ارادت و علاقهای که به استادش پرویز ناتل خانلری دارد در نقل و نقد موضع سیاسی او از مواضع خود عدول نمیکند (8) و از طرف دیگر میبینیم که به رغم تفاوت مشرب سیاسی که با غلامعلی حداد عادل دارد به هیچ وجه معیارهای علمی را کنار نمیگذارد و وقتی کار علمی او را در خور تحسین مییابد آن را تحسین میکند (9) . درست است که انتظار دیدن این صفت در عموم اهل اندیشه توقعی طبیعی است ولی وقتی با کمال تاسف شاهدیم که بسیاری از “روشنفکر”انمان به راحتی خلاف این رویه عمل میکنند و در اظهار نظرهایشان نمیتوانند مسائل مختلف را تفکیک کنند و از محدودیتهای روانشناختی خود فراتر روند و منصف باشند، راهی نمیماند جز تحسین این صفت در نوادری که از آن برخوردارند.
کسی که میتواند در اظهار نظر در مورد اشخاصی با مشربهای مختلف منصف و برخوردار از سعه صدر باشد طبعا آرائش در حوزه تخصص و کارش به صورت بارزتر حاکی از کاردانی و سلامت نفس خواهد بود. او هرچند نقد و نظرش را صریح و عاری از مجامله میگوید از خودنماییها و هوچیگریهای کوتهنظرانه و ناشی از احساس کهتری کاملا به دور است. پس در جای جای مصاحبهاش میشود روحیه علمی و همهجانبهنگری ناشی از کاربلدیاش را دید. برخلاف کمسوادانی که با یافتن کوچکترین اشتباهی در کار دیگران فرصت تخطئه کردن دیگران و توهم پروردن درباره خود را از دست نمی دهند او در این مصاحبه همواره کوشیده است عینیت را پاس بدارد و در داوری در مورد دیگران درسترای و در مواجهه با منتقدانش حلیم باشد. اگر به ماجرای پیدا کردن اشتباه رضا اقصی در ترجمه “سرگذشت فیزیک” توسط غلامعلی حداد عادل اشاره می کند و نقد او را خواندنی میخواند این را هم اضافه میکند که “البته اقصی مترجم فاضل و توانمندی بود. اما به هر حال این اشتباه به هر طریق وارد ترجمه او شده بود” و میافزاید: “این گونه اشتباهات در کار هر مترجم یا ویراستاری ممکن است ظاهر شود” (10) و به عنوان یکی از معتبرترین مترجمان این سرزمین خود را مکلف میبیند توضیح دهد: “تصور نمیکنم بتوان ترجمهای پیدا کرد که مطلقا اشتباهی در آن وجود نداشته باشد. من بارها کتابهایی را که از فرانسه به انگلیسی یا از انگلیسی به فرانسه ترجمه شده است با متن اصلی مطابقت دادهام واشتباهات بسیاری در آنها یافتهام. این اشتباهات گاه به قدری مهم بوده که معنا و منظور نویسنده را کاملا دگرگون کرده است…به نظر من ترجمهای را که در هر صفحهاش فقط یک یا نهایتا دو اشتباه وجود داشته باشد میتوان ترجمهای خوب دانست. البته به شرط آنکه آن اشتباهات از نوع اشتباهات اساسی و مفهومی نباشد. یعنی از نوعی نباشد که مفهوم اثر را تغییر بدهد….ما حتی به تمام اصطلاحات زبان مادری خودمان هم تسلط نداریم چه رسد به اصطلاحات زبانی بیگانه.” (11) جالبتر این که برای توضیح نظرش در نهایت سلامت برخی از اشتباهات خودش را نیز در ترجمههایش برمی شمارد، اشتباهاتی که احتمالا کمتر کسی جز خود او میتوانسته است آنها را پیدا کند! همین روحیه عالمانه در مواجهه او با منتقدانش نیز به چشم میخورد. به آنچه پاسخدادنی است کاملا مستند و مستدل پاسخ میدهد (مثلا به نقدهایی که بر “فرهنگ عامیانه” و “غلط ننویسیم” مطرح شده است) (12) و آنچه را هم پذیرفتنی بوده می پذیرد حتی اگر لحن یا رویکرد گوینده را نپسندیده باشد: “میدانید که آقای دکتر محمد رضا باطنی هم بر چاپ نخست این کتاب نقد بسیار تند و مفصلی نوشت. البته بخشهایی از نقد او درست بود، اما این که منتقدی بخواهد بر اساس دو سه اشتباه کل کتاب را رد کند جای سوال و بحث است. در هر حال من در ویرایش دوم کتاب موارد بسیاری را به کتاب افزودم و با توجه به نقدهایی که شده بود، من جمله نقد دکتر باطنی، تغییراتی در کتاب به وجود آوردم.” (13)
این سلامت خوشایند در جای جای این گفتگوها به چشم میخورد. مثلا وقتی به درستی به تاثیر او بر نویسندگان و شاعران “جنگ اصفهان” اشاره میکنند بی هیچ تقلایی میگوید: “راستش را بگویم، تصوری درباره تاثیر یا به قول شما نقش خودم ندارم. خوب، بدیهی است میان افراد گروهی که با هم کار میکنند و مشورت میکنند…تاثیرات متقابلی به وجود میآید.” (14) و وقتی از معیارهایش برای انتخاب کتابهایی که ترجمه کرده است میپرسند بی هیچ تکلفی پاسخ میدهد: “خیلی ساده باید بگویم که هر کتابی را که دوست داشتهام، برای ترجمه انتخاب کردهام.” (16) همین سلامت باعث شده است خودآگاهی داشته باشد (17) ، بتواند با خودش شوخی کند (18) و بتواند دیگران را جدی بگیرد (19) .
همه اینها را بگذارید کنار دیگر کارهایی که ابوالحسن نجفی کرده است. از تحقیقات اصیل و بسیار جالب توجهش درباره عروض و وزن شعر فارسی که قطعا پیشرفتی در این حوزه پژوهشی است تا حضور موثرش در تاسیس یا تداوم نهادهای مختلف، از انتشارت نیل گرفته که گزینش و ویرایش کتاب را در عرصه نشر ما ترویج کرده است و فقط یک فقره از کارهایش پیشنهاد ترجمه “دن کیشوت” سروانتس به محمد قاضی بوده است با آن حاصل به یاد ماندنی، تا همکاری در مجله تاریخی “سخن” و سپس موسسه مثالزدنی فرانکلین و انتشار مجله “کتاب امروز” با مصاحبههای خواندنیاش با اهل قلم، تا عضویت در فرهنگستان زبان فارسی و همکاری با نشر دانشگاهی و انتشار مجله “لقمان” به فرانسه و ویراستاریهای بسیار و تدریسهای موثر. البته باز این همه همراه نقادی بهجا و موضع داشتن روشن: “راستش هیچ دوست ندارم درباره خصوصیات شخصی خودم صحبت کنم، اما در مجموع فقط میتوانم بگویم که هیچ گاه خودم را جدا از مسائل سیاسی و اجتماعی ندانستهام، گرچه غالبا به من ایراد گرفتهاند که چرا مستقیما درگیر مسائل سیاسی و اجتماعی نشدهام. شاید از این حیث همیشه در حاشیه بودهام. اما واقعیت این است که نه تنها هیچ گاه روح خودم را جدا از این مسائل ندانستهام، بلکه بسیار هم نسبت به آنها حساس بودهام.” (20)
این همه در نظر من حاکی از روحیه عالمانهای است که باید همزاد روشنفکری باشد و متاسفانه گاه نشانی از آن نیست. روشنفکری اگر در پی آرمانهای روشنگری باشد (21) ، کنجکاوی و علم دوستی است. انصاف و شکیبایی است، نقادی و نظرورزی است و خلاصه تلاش و کوشش پیگیرانه برای ساختن است نه ویران کردن؛ ساختن خود و جهان پیرامون. آنچه در مصاحبه ابوالحسن نجفی بیش از همه چشم مرا گرفت همین روحیه بود، همین رویکرد بود و برخورداری از همین اوصاف بود. (22)
الگوی روشنفکری ما و نیز حتی فضای عمومی جامعهمان در دورههای مختلف و چه بسا تا همین امروز را که در نظر بگیریم میشود گفت درباره کاری که دو برادر – فضل الله و ابوالحسن – کردهاند ارزشداوری روشنی وجود دارد. یکی کاری است مبارزانه و قهرمانه و دیگری نه. همچنانکه اگر مثلا کار دو خواهر را که از قضا در میان آنها هم یکی مبارزه کرد و دیگری ساخت – مریم فیروز و ستاره فرمانفرماییان – در نظر بگیریم باز شاید با همان ارزشداوری مواجه شویم. مطمئنا روزی که این ارزشداوری تغییر کرده باشد آن روز نه فقط تقدیر روشنفکری ما که سرنوشت جامعه ما دیگرگون شده است. آن که میسازد مبارزهای دشوارتر را در پیش گرفته است، بی نیاز بیمارگونه به دیده شدن و قهرمان بودن.
پینوشتها:
1) جشن نامه ابوالحسن نجفی، به کوشش امید طبیب زاده، انتشارات نیلوفر، بهار 1390. این کتاب شامل مصاحبه با ابوالحسن نجفی و فهرست آثار او، مقالات خواندنی دیگران درباره او و مقالات ارزشمندی تقدیم شده به اوست.
2) نوشتهام به طور معمول چون اگر اهل ادبیاتمان را در نظر بگیریم غالبا کم و بیش با تصویری که ترسیم میکنم مواجهیم. وگرنه استثناها هم چندان کم نیستند ( نمونه شاخص و برجستهاش محمد رضا شفیعی کدکنی). با این همه گمان میکنم خود آن استثناها هم اصل این توصیف اغلبی و اکثری را بیوجه نیابند.
3) در میان رشتههای علوم انسانی زبانشناسی از حیث روشمندی علمی شاید موردی منحصر به فرد باشد. جنبه علمی این رشته – که متاسفانه در ایران با گمانهزنیهای مثلا ریشهشناسانه بعضی اهل فلسفه و نظریهپردازیهای زبانی دیگران چندان مورد توجه قرار نگرفته است – از همان ابتدا و مثلا در اندیشههای سوسور آنقدر بارز بوده که سایر رشتههای علوم انسانی (از جامعهشناسی و مردمشناسی تا فلسفه و نظریه ادبی) گاه سخت تحت تاثیر آن قرار گرفتهاند و آن را الگوی پژوهشهای خود قرار دادهاند. نجفی در زبانشناسی شاگرد آندره مارتینه بوده است و در عین حال مثلا در حوزه نقد ادبی در کلاسهای رولان بارت شرکت میکرده است.
4) حیفم میآید نگویم یک نفر دیگر هم هست که ترجمههایش از همین جادو برخوردار است: نجف دریابندی هم که میتواند “بازمانده روز” ایشی گورو را با آن لحن رسمی قدیمی، خواندنی از کار دربیاورد و هم “هکلبری فین” مارک تواین را چنان راحت و روان ترجمه کند که خواننده خیال کند دارد فارسی شکسته میخواند در حالی که غیر از گفتگوها بقیه متن شکسته نیست هرچند کاملا محاورهای به نظر میرسد.
5) فراموش نکنیم که هدایت در فروردین سال 1330 خودکشی کرده و در آن سالها هنوز شهرت و اعتبار سالهای بعد را پیدا نکرده بوده است.
6) جشن نامه ابوالحسن نجفی، ص 32.
7) وظیفه ادبیات، کتاب زمان، 1356، چاپ دوم 1364.
8) “متاسفانه باید بگویم که او از نظر سیاسی روش صادقانهای نداشت. من احترام فوق العادهای برای خانلری قائلم و خودم را بسیار مدیون و شاگرد او میدانم و هیچ نمیخواهم قدر او را بشکنم، اما او از نظر سیاسی بسیار جاهطلب بود و همواره دنبال صاحبان قدرت بود…” و البته باز همین رای سبب نمیشود تاکید کند: “او حقا خدمات فرهنگی بزرگی برای این مملکت انجام داده است و من همیشه از کارهای ادبی و پژوهشی او دفاع کردهام و در ایراندوستی او ذرهای شک ندارم.” جشن نامه ابوالحسن نجفی، ص 33-34.
9) “ایشان مدتها قبل از انقلاب به بحث درباره واژهگزینی و معادلیابی برای اصطلاحات علمی فرنگی علاقمند بود. اتفاقا یکی دو تا نقد خوب و خواندنی در راهنمای کتاب در همین زمینه چاپ کرد…دکتر حداد را از سالها پیش از انقلاب میشناختهام. ایشان اهل ترجمه و تالیف و نقدنویسی بوده است و اتفاقا یکی از بهترین ترجمههایی که به فارسی صورت گرفته ترجمه ایشان از کتاب تمهیدات اثر ایمانوئل کانت است.” جشن نامه ابوالحسن نجفی، ص 54.
10) همان، ص 54.
11) همان، ص 80-82.
12) ر.ک. همان، ص 135-180.
13) همان، ص162.
14) همان، ص99.
15) همان، ص 85.
16) به عنوان نمونه در پاسخ به پرسش عشق و علاقه شما به ادبیات از کجا میآید میگوید: “برای پاسخ به این سوال باید وارد تجزیه و تحلیل روانی خودم بشوم که همیشه از این کار گریزان بودهام…”، همان، ص40.
17) به عنوان نمونه درباره تالیف پایاننامه اش و دیر به سرانجام رسیدن آن: “وقتی که موعد ارائه پایاننامهام رسید با این اندیشه که باید شاهکار بیهمتایی به عنوان پایاننامه عرضه کنم(!) یک سال تمام روی آن کار کردم” همان، ص22.
18) مثلا در اشاره به استعداد آقای دکتر حسین معصومی همدانی که در ابتدای کار در فرانکلین تازه دیپلمشان را گرفته بودهاند، ر.ک. همان، ص55.
19) همان، ص 87.
20) به عنوان نمونهای از موضعگیری درست صنفی و حرفهای او ر.ک. همان، ص 56.
21) نوشتهام در پی “آرمانها”ی روشنگری باشد چون میتوان میان آرمانهای روشنگری به طور خاص یا تجدد به طور عام با آنچه به صورت تاریخی اتفاق افتاده است فرق گذاشت. بعضی پژوهشگران – از جمله آنتونی کنی _ اشاره کردهاند که در نویسندگان رنسانس و نهضت اصلاح دینی و روشنگری، تندی لحن و تخطئه رقبا بیشتر است تا نویسندگان مدرسی. با این حساب شاید بتوان گفت مطلوب این است که روحیه تجدد در کنار ادب مدرسی باشد. ترکیبی که میشود گفت در میان ما ابوالحسن نجفی یکی از مصادیق آن است.
22) امیدوارم ناشر و گردآورنده محترم جشننامه این گفتگو را مستقلا هم به صورت کتاب منتشر کنند تا علاقمندان بیشتری از امکان خواندن آن بهره مند شوند.
نوشته محمد منصور هاشمی