رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

کاج استوار بلندم

سه شنبه هفته پیش (28 مرداد 1393) یکی از شاعران بزرگ روزگار ما و به تعبیر مرحوم استاد علی محمد حقشناس “نیمای غزل” سیمین بهبهانی درگذشت. کاش مجالی می‌داشتم تا مقاله‌ای درباره‌اش بنویسم. از نوجوانی با شعرهایش مأنوس بوده‌ام و بیت‌های زیادی از غزلهایش را در خاطر دارم. شاید بتوانم بی‌اغراق بگویم با شعرهایش بزرگ شده‌ام. از دوره راهنمایی که شعر را کشف کردم تا امروز، او یکی از شاعرانی بوده است که کارهایشان را مکرر خوانده‌ام. طبعا در نوجوانی چهارپاره‌هایش را دوست‌تر داشتم و شعرهای روزگار جوانی‌اش را. “فعل مجهول”‌اش را هم آنقدر خوانده بودم که تقریبا از حفظ شده باشم. کمی که بزرگتر شدم غزل‌های عاشقانه‌اش در ذهنم جای آنها را گرفت و در دوره دبیرستان به اقتفای یکی از آنها غزلی ساختم. حالا شعرهای اخیرترش را هم دوست می‌دارم با وزن‌هایی نو که از مجموعه “خطی ز سرعت و از آتش” در کارهایش پدید آمد و سرودن در آنها استادی و چیره‌دستی خاص می‌خواهد و برخی از آنها تناسب تام دارد با مضمون شعر. بی‌جهت ننوشتم با شعرهایش بزرگ شده‌ام چون علاقه‌ام به شعرهایش تقارن داشته است با بزرگ شدن و شکوفایی خود شاعر. در نوجوانی‌ام شعرهای ابتدای کارش را بیشتر دوست داشتم از شعرهایی که همان موقع‌ها می‌گفت و قدر این شعرهای اخیر را الان بیشتر می‌فهمم. کاش مجالی داشتم تا درباره‌اش مقاله‌ای بنویسم و حالا که چنان مجالی ندارم حیفم می‌آید برای هفتمین روز درگذشتش با ذکر ابیاتی از شعرهایش یادش را گرامی ندارم. از مطلع غزل‌های قدیمی‌تر ماندگاری مثل

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
———–

چون درخت فروردین پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم بر چه کس بیفشانم
———-

دیگر نه جوانم که جوانی کنم ای دوست
یا قصه از آن “افتد و دانی” کنم ای دوست
———

ای با تو درآمیخته چون جان تنم امشب
لعلت گل مرجان زده بر گردنم امشب
———-

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

تا ابیاتی مانند

زندگی را در امیدی مرگ‌بار آویخته
آخرین برگی که از شاخ چنار آویخته
————–

ای قهرمان عرصه شطرنج باخته
وز باختن حماسه مردانه ساخته (برای اخوان)

و ابیاتی همچون

بخوان که در دل تنگم ز گل بهار بنشانی
درخت خشک بیجان را به برگ و بار بنشانی (برای سیما بینا)
————

بالا گرفته کار جنون کولی دوباره زار بزن
بغض فشرده می‌کشدت فریاد کن هوار بزن
————

این کجا سپیده‌ست؟ این کجا سپیده‌ست؟
رفته خون ز رگهاش رنگ شب پریده است
———–

آیا تمام شد بازی؟ نه نه نمی‌کنم باور
دل همچو طفل بازیگوش فریاد می‌زند: “از سر”
———–

دلت در سلامت بود سلامت در آغوشم
از او گرم و روشن بود شب سرد و خاموشم
———–

ای همچو تندیس رومی نقش کدامین خدایی
رمز بهار و جوانی مریخ جنگ‌آزمایی
————

حالی‌ست حالم نگفتنی امروز سیمین دیگرم
گویی که خورشید پیش از این هرگز نتابیده بر سرم

تا غزل مشهوری که با اجرای مناسب و خوشایند همایون شجریان در خاطر خیلی‌ها هست :

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا، من؟

با بیت فوق‌العاده‌اش:

نه بسته‌ام به کس دل نه بسته دل به من کس
چو تخته‌پاره بر موج رها رها رها من

تا شعر محکم

دوباره می‌سازمت وطن اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

شعر سیمین بهبهانی شعر روزگار ما بود، شعر بی‌ریای زنی شاعر که صدایش در ادبیات ما تا پیش از فروغ فرخزاد ناشنیده مانده بود و آن صدا در شعر سیمین بهبهانی نه فقط امتداد که طنینی بلند یافت.

شعر او هم حکایت حال شاعر بود، هم حکایت و شکایت و روایت روزگار او، و هم آنقدر استوار که بتواند به عنوان شاهدی بر یک زندگی و شهادتی بر یک زمانه در خاطر مردم و خاطره ادبیات بماند. نمی‌خواهم اغراق کنم. واضح است که در تاریخ پربار ادبیات شاعرانه ما ماندن امری است سخت دشوار. اما بی‌اغراق تصور می‌کنم در مجموعه اشعار سیمین بهبهانی غزلهایی هست و تک بیتهایی برای این که واقعا بماند. و چه دستاوردی بیش از این برای شاعر می‌توان چشم داشت؟

شعر زیر را به یاد بیاوریم. شعری که در آن بر خلاف سنت غزل روایتی هست، روایتی از روزگار شاعر. مواجهه او با یکی از جانبازان جنگ. با این همه در شعر “آن”ی هست که “آن” غزل است. محبتی که بر اساس سوءتفاهم ناگفته می‌ماند. دریغی که از دست رفتن فرصت پدیدش می‌آورد، مهری که جز در دل شاعر مجال تحقق نمی‌یابد:

شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و آتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد

رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این
خود گرچه رنج است بودن “بادا مبادا” ندارد

با پای چالاک‌پیما دیدی چه دشوار رفتم
تا چون رود او که پایی چالاک‌پیما ندارد؟

تق تق کنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مهر
با آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه‌ای شد
این خوی‌گر با درشتی نرمی تمنا ندارد

بر چهره سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد

گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد

رو می‌کنم سوی او باز تا گفت و گویی کنم ساز
رفته‌ست و خالی است جایش مردی که یک پا ندارد…

نمی‌دانم چرا این شعر واقع‌نمای انسانی زمانی سوءتفاهم‌های تازه‌ای برانگیخت. باز هم که آن را می‌خوانم جز آنچه توصیف و تصویر کردم، یعنی سوءتفاهمی حقیقی که در روزگار ما میان گروههایی هست، نشانی از چیز دیگر در آن نمی‌بینم. سوءتفاهم‌هایی که تا وقتی ناگفته بماند حل ناشده هم باقی می‌ماند. سوءتفاهمهایی که به‌رغم کینه‌توزان می‌توان و باید رفع کرد اگر بناست این فرهنگ باقی بماند. چقدر امیدوارکننده است که می‌بینیم شاعرانی مانند فاطمه راکعی و سهیل محمودی و افشین علا به عیادت سیمین بهبهانی رفته بوده‌اند و نیز به تشییع او. دمشان گرم که انسانیت را برتر از تنگ‌نظری‌های سیاسی برخی نشانده‌اند و زیبایی های سنت مان را پاس می دارند و نمایندگی می کنند. همانطور که سیمین بهبهانی فارغ از چنین تنگ‌نظری‌هایی وقتی قیصر امین‌پور دوست داشتنی از دنیای ما رفت واکنشی انسانی و محبت‌آمیز نشان داد. راستی حالا که یادداشتم به اینجا کشید برای گرانان جهان یادآوری کنم که خانم بهبهانی برای زادروز حضرت علی شعری دارند با مطلع زیر که در مجموعه اشعارشان هم، که انتشارت آگاه منتشر کرده، آمده است:

فلک امشب مگر ماهی دگر زاد
ز ماه خویش ماهی خوبتر زاد

غلط گفتم، که خورشیدی درخشان
که مه یابد ز نورش زیب و فر زاد

به هر حال فارغ از همه ماجراهای ایدئولوژیک و سیاسی و فارغ از همه اختلاف نظرها و سلیقه‌ها، تنها صداست که می‌ماند. صدای شاعر که در نهایت صداقت و صلابت و بزرگواری و بزرگ منشی سخن می‌گوید:

ترکه نیستم که شوم خم کاج استوار بلندم
با من است ذات صلابت گرچه قطعه قطعه کنندم

…

بید را بگو که بلرزد باد را بگو که بتازد
ننگ بید و باد مبادم کاج استوار بلندم

روانش شاد

محمد منصور هاشمی
دوشنبه سوم شهریور 1393

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی