هر وقت
خیلی عمیق میاندیشم
به این نتیجه میرسم که کاملا تنها هستم
چه بدبختیای بود اگر
همیشه خیلی عمیق میشدیم
————————————-
بعضیها به خدا اعتقاد دارند
فقط چون تحملش را ندارند
احتمالا یک چیز خوب دیگر هم توی دنیا باشد که مال آنها نباشد
مال خود خودشان
————————–
آدمی
با سرما
یخ میزند
با گرما
میسوزد
و چه سوداها که در سر دارد!
———————————-
یک کم جدیتر از جدی، شوخی است
——————————–
از نفهمیدن بقیه حرص میخورم و نمیفهمم اگر آنها هم همینها را میفهمیدند من کاری نکرده بودم
————————
هیچکس از تفاخر دیگری خوشش نمیآید
با این حال بسیاری آدمها تفاخر میکنند
چرا؟!
نکند آدمها در درک خودشان محدودیت دارند؟
همانطور که هیچکس پشت سر خودش را نمیتواند ببیند.
————————
در روزنامهنگاری جای حقیقت به هیچ وجه خالی نمیماند
روزنامه کاغذ سیاه شده است
کاغذ سفید که نمیشود دست مردم داد
——————–
گند زده باشی و بدانی گند زدهای بهتر است
یا گند زده باشی و حتی ندانی گند زدهای؟!
———————–
خیلی وقتها با دانستن زندگی کردن کار را سادهتر نمیکند
اما مسخرهتر میکند
———————-
من یک سوال ساده دارم
چرا شادمانی پایدار نیست؟
————————-
واقعاً واقعاً واقعاً
بهراستی بهراستی بهراستی
جداً جداً جداً
حقیقتاً حقیقتاً حقیقتاً
چرا جهان هست به جای اینکه نباشد؟
نوشته محمد منصور هاشمی