مطالعات نوين در عرصه مطالعات قرآني از چه دورهيي در مغرب زمين آغاز شد و چگونه ادامه يافت؟ كداميك از آثار و تاليفات در اين ميان شاخصترند؟
از اواسط قرن نوزدهم رفتهرفته حوزه مطالعات اسلامي در غرب مستقل شد و بهتدريج جرياني پديد آمد كه بنا داشت فارغ از ملاحظات كليسا و انگيزههاي قرون وسطايي و در قالب مطالعهيي بيطرفانه و غيرجدلي به شناخت اسلام و كتاب مقدس مسلمانان بپردازد. از اين دوره تا امروز آثار بسيار زيادي تاليف شدهاند. اگر به نيمه نخست قرن نوزدهم برگرديم، شايد يكي از مهمترين آثار اين دوره پژوهش تطبيقي آبراهام گايگر باشد كه در 1833 درباره ارتباط قرآن و منابع يهودي بهزبان آلماني منتشر شد؛ اثر دورانساز نلدكه يعني تاريخ قرآن نيز در 1860 ميلادي به چاپ رسيد. در نيمه نخست قرن بيستم و در ادامه پژوهش نلدكه، كساني چون ريچارد بل بريتانيايي و رژي بلاشر فرانسوي آثاري شناختهشده درباره تاريخ نزول و تدوين و قرائات قرآن تاليف كردند. در اين دوره ميتوان به آرتور جفري اشاره كرد كه پروژه او تهيه متني معيار از قرآن بر مبناي مصاحف و قرائات بود و البته اثري مهم درباره واژههاي دخيل قرآن تاليف كرد. در مجموع، در نيمه نخست قرن بيستم بيشتر پژوهشها يا در امتداد اثر گايگر به بررسي خاستگاه اسلام و ارتباط قرآن با منابع يهودي و مسيحي پرداختند يا در ادامه اثر نلدكه به تاريخ متن قرآن و تاريخگذاري آيات و سور يا سبك زبان قرآن اختصاص يافتند. البته استثنائاتي هم وجود داشت. ايگناتس گلدتسيهر در 1920 كتابي درباره گرايشهاي تفسيري منتشر كرد كه به نوعي سنگبناي تفسيرپژوهي يا روششناسي تفاسير را گذاشت كه تا آن زمان چه در غرب چه در جهان اسلام بيسابقه بود. اما نيمه دوم قرن بيستم را شايد بتوان دوران شكوفايي مطالعات قرآني در غرب به حساب آورد. در اين دوره رفتهرفته حوزههاي ديگر مطالعاتي نظير مردمشناسي، جامعهشناسي، دينپژوهي و نقد ادبي به حوزه مطالعات قرآني راه يافتند و رهيافتها و دستاوردهاي آنها موجب گسترش مرزهاي مطالعات اسلامي و قرآني شد. همچنين آثاري مختص مفهومشناسي قرآن تاليف شدند كه بررسي مفاهيم اخلاقي، اعتقادي و حقوقي قرآن از يكسو و پژوهش درباره مفاهيم وجودشناختي و معادشناختي قرآن از ديگرسو موضوع اصلي اين آثار را تشكيل ميداد. دو اثر مهم توشيهيكو ايزوتسو به زبان انگليسي درباره معناشناسي قرآن از آثار شاخص اين دورهاند. گفتني است در سال 1977 بهطور اتفاقي سه كتاب مهم و اثرگذار در انگلستان و امريكا منتشر شدند: مطالعات قرآني جان ونزبرو، تدوين قرآن جان برتن و هاجريسم مايكل كوك و پاتريشيا كرون. در هر سه اين آثار، تلاش بر اين بوده است تا تبييني مطابق با واقع از نحوه تشكيل جامعه يا امت اسلامي در سدههاي نخستين و نحوه شكلگيري و تدوين متن قرآن به دست داده شود.
به نظر شما اينكه غربيها قرآن را بهمثابه يك پديده بررسي ميكنند و هيچ گونه ايمان و اعتقادي به اين كلام الهي ندارند از نظر معرفتشناختي و روششناختي اشكالي در كليت پژوهشهاي آنان ايجاد نميكند؟
به سبب اختلافات فرهنگي و افقهاي متفاوت فكري ساكنان مشرق و مغرب در نگرش به دين و وحي، مسلما مباني و روش و نتايج پديدآمده در دو گفتمان غربي و اسلامي با يكديگر متفاوت است. حال اين سوال پيش ميآيد كه آن «ديگري» كه هيچ تعلق خاطري به اسلام ندارد و مسلماني تجربهزيسته او نيست چگونه ميتواند درباره معاني و مفاهيم اسلامي اظهارنظري صايب كند؟ بايد توجه داشت كه اين سوال يكي از پرسشهاي كلي حوزه معرفتشناسي و بالطبع رشته مطالعات اديان است و ميتوان آن را به اديان ديگر هم تعميم داد. مثلا اين را هم ميتوان پرسيد كه آيا يك مسلمان تا چه اندازه مجاز است درباره دين مسيحيت و عقايد مسيحيان تحقيق و اظهارنظر كند؟ اين بحث خود مجالي ديگر ميطلبد؛ اما در اينجا ما با اين پرسش روبهروييم كه تحقيق يك غيرمسلمان غربي درباره قرآن تا چه اندازه و تا كجا ميتواند قابل قبول يا حتي مفيد باشد؟ اتفاقا اين پرسش مسالهيي بود كه عدهيي از محققان مطالعات اسلامي را در سال 1980 در قالب كنفرانسي در دانشگاه آريزونا گرد هم آورد. پرسش اصلي آنان اين بود كه در موضوعي مثل دين كه با ارزشها، باورها و احساسات فرد درآميخته است ديدگاه فردي غيرمعتقد به آن دين و خارج از آن فرهنگ تا چه ميزان معتبر است. ويلفرد كنتول اسميت، محقق سرشناس مطالعات اديان، گفته مشهوري در اين باره دارد: «اظهارنظر يك فرد بيگانه درباره يك دين زماني صحيح يا بجا خواهد بود كه پيروان آن دين اظهارنظر او را بپذيرند». اما آيا مگر همه پيروان يك دين بر يك عقيدهاند و خود با يكديگر اختلافي ندارند تا ديدگاه يكساني درباره آن اظهارنظر داشته باشند؟ با اختلاف مشربهاي ناشي از تفاوتهاي تاريخي و فرهنگي ميان پيروان يك دين چه ميتوان كرد؟ فضلالرحمان، نوانديش اسلامي مشهور كه در آن كنفرانس شركت داشت، در پاسخ به اين پرسش گفت كه فهم عقلاني از اسلام درست به همان اندازه كه براي يك مسلمان امكان دارد براي يك غيرمسلمان نيز امكانپذير است به شرط اينكه آن فرد غيرمسلمان از دو ويژگي انصاف و آگاهي برخوردار باشد و با جمع شدن اين دو شرط در محققي غربي و غيرمسلمان، ميتوان گفت كه او صلاحيت اظهارنظر درباره قرآن را پيدا كرده است. صرفنظر از داوري و اظهارنظر صريح درباره اين ديدگاه، ميخواهم عرض كنم كه اين سوال و سوالات مشابه اينچنيني اختصاصي به مطالعات قرآني ندارند و بخشي از آن دسته سوالات مبنايي و روششناختي و حتي معرفتشناختي است كه به حوزه مطالعات اديان مربوط ميشود و مبتني بر آن است كه ما در مطالعه فلان دين خاص به كدام روش دينپژوهي از جمله روش تاريخي، روش فيلولوژيك، روش پديدارشناسي، روش نشانهشناسي يا نظاير اينها پايبند باشيم. محققان غربي در قرن نوزدهم و حتي اوايل قرن بيستم به اينگونه مسائل توجه چنداني نداشتند و روش پوزيتيويستي و رهيافتهاي فيلولوژيك و متنمحور بهشدت بر تفكر آنان غالب بود، اما امروزه پيدايي رهيافتهاي جديد در مطالعه اديان و فرهنگها و اقوام و رواج حوزههايي چون روانشناسي تاريخي، انسانشناسي تاريخي، نشانهشناسي اجتماعي و نظاير اينها فضاي حاكم بر اين مطالعات را نيز تغيير دادهاند. در مجموع، مطالعات قرآني در غرب بخشي از اسلامشناسي است و اسلامشناسي نيز در جاي خود جزيي از دينپژوهي به حساب ميآيد و پاسخ پرسشهاي مبنايي آن را بايد در آنجا پيگيري كرد، چنانكه هنوز در بسياري از كنفرانسها مساله روش در مطالعات اسلامي محل بحث و گفتوگوست. ژاك وارد نبورخ، دينپژوه برجسته، تحقيقات خوبي در اين باره دارد و ازجمله در مقاله مبسوط «مستشرقان» در ويرايش دوم داير\?المعارف اسلام به نقد روششناختي مطالعات شرقشناسي بهويژه در قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم پرداخته است.
ديگر معضل روششناختي در قرآنپژوهي غربيان تقابل نگرش تاريخي با نگرش ديني و ايماني است. درباره اين معضل چگونه فكر ميكنيد؟
اين سوال هم مانند سوال پيشين از جمله مسائل مبنايي است كه هر محققي پيش از پرداختن جدي به مطالعه هر ديني بايد با خود مطرح كند و پاسخي براي آن بيابد. اين چالش براي يك محقق مسيحي كه به مطالعه تاريخي مسيحيت ميپردازد نيز پيش خواهد آمد. نميتوان انتظار داشت كه تصور از متن مقدس براي محقق مسلماني كه با برخورداري از ذهنيت دوره مدرن و با بهرهگيري از منابع و ابزارهاي دنياي جديد به مطالعه تاريخي و علمي قرآن ميپردازد و مسلماني عامي كه به هر دليلي چنين كاري را انجام نداده است يكسان باشد، همانگونه كه ممكن نيست تصور يك زيستشناس از بدن انسان با تصور فردي عامي يكي باشد. نتيجه ناگزير رويكرد محققانه و نگاه تاريخي به هر پديدهيي از جمله متن مقدس پيش آمدن پرسشهاي جديد درباره آن پديده است و محقق نيز محكوم به يافتن پاسخ براي آن پرسشهاست و از همين طريق است كه نگاه عميقتر و عالمانهتري نسبت به موضوع پيدا ميكند. اما مساله آنجا پيش ميآيد كه در مسير پژوهش ممكن است برخي اطلاعات تاريخي برآمده از مطالعه متون با عقايد و باورهاي محقق ناسازگار باشند. بد نيست بدانيد كه اين موضوع يكي از دغدغههاي محمد اركون، نظريهپرداز برجسته حوزه مطالعات اسلامي، نيز بوده و در نوشتههايش گاهي به نقد سنت خاورشناسي، كه خود تا حدود زيادي وامدار آن است، هم پرداخته، تاجاييكه حتي او را منتقد اسلامشناسي در غرب بهطوركلي دانستهاند، درحالي كه چنين نيست و او پژوهش روشمند و آكادميك، از نوع كارهاي خاورشناسان، را براي جهان اسلام بهشدت لازم ميداند اما آن را كافي تلقي نميكند و خاورشناسان را به درنظرگرفتن جنبه ايماني قرآن و توجه به جايگاه ديني آن نزد مسلمانان فرا ميخواند. افزون بر اين، بايد بگويم كه اين پرسش شما هم مانند پرسش قبلي از جمله مسائل حوزه مطالعات اديان است. پاسخ وان هاروي دينپژوه به اين مساله آن است كه فرد مومن واقعي كه به يك دين وحياني باور دارد نميتواند در عين حال ادعا كند كه مورخ آن دين نيز هست، زيرا حرفه مورخ اقتضا ميكند كه از نظر فكري آمادگي هر گونه ترديد و چالش در هر منبع تاريخي را داشته باشد. چنين پاسخي از جانب محققي در حوزه دينپژوهي ـ صرفنظر از صحت و سقم آن ـ نشان ميدهد كه با مسالهيي جدي مواجهيم. هاروي اين ديدگاه خود را در كتاب مورخ و مومن و در بافتي مسيحي مطرح كرده است. فرد دانر، از متخصصان مطالعات اسلامي، هم اخيرا در كنفرانسي در دانشگاه نوتردام به موضوع چالش ميان باور ديني مومن و شواهد دردست مورخ در بافت اسلامي توجه است.
در نگاهي كلي، چه ويژگيهايي را براي فهم پديده مطالعات قرآني در غرب در دو قرن اخير ميتوان برشمرد؟
در اين مجال كوتاه استقصاي همه ويژگيها ممكن نيست، اما ميكوشم چند ويژگي مهم و شاخص را مطرح كنم. نخست اينكه بايد توجه داشت كه رشته مطالعات عهدين در غرب كه سابقه طولانيتري دارد بر شكلگيري مطالعات قرآني بهشكل امروزياش تاثيرگذار بوده، بهنحوي كه مباني، روشها و ويژگيهاي اصلي رشته مطالعات كتاب مقدس بهنوعي به رشته مطالعات قرآني انتقال يافته است. متخصصان زبانهاي سامي و آگاه از مطالعه تاريخي- انتقادي عهدين با همان پيشفرضها به سراغ قرآن رفتند و در مطالعه قرآن نيز همچون مطالعه عهدين اصلشان بر اين بود كه انگيزهها و پيشانگاشتههاي اعتقادي را در كار داخل نكنند. دوم اينكه اين مطالعات در غرب عمدتا در قالب آكادميك انجام ميگيرد و در گفتمان آكادميك و با معيارهاي پژوهشي ارزيابي ميشود نه در كليسا و محافل ديني و نه با معيارهاي اعتقادي و مذهبي. اين پژوهشها اصولا در دانشكدههاي مطالعات اديان، مطالعات زبانهاي سامي، مطالعات خاورميانه و نظاير اينها انجام ميگيرد. طبيعي است كه رهيافت كلي به مطالعات اسلامي و قرآني در غرب اساسا با رويكرد مسلمانان متفاوت است. آنان مسائل را براي اهداف ترويجي و تبليغي و تدافعي بررسي نميكنند بلكه پژوهش آنها به عنوان شاخهيي از پژوهشهاي كلي آنان درباره دين، زبان، تاريخ، ادبيات و نظاير اينها به شمار ميآيد. ويژگي سوم اما اين است كه مطالعات قرآني در غرب پديدهيي تكصدايي نيست و پژوهشگران اين حوزه در غرب رهيافتها و روشهاي گوناگوني دارند و از اين رو نتايج كارهايشان متفاوت است. مطالعات قرآني بهمثابه يك زمينه مستقل و تمامعيار پژوهشي مجموعهيي متنوع و متكثر است. اسلامشناسان غربي نيز همچون اسلامشناسان مسلمان و نظير پژوهشگران هر رشته ديگري، زبان، فرهنگ، خاستگاه، مذهب و زمينه تحصيلي مخصوص به خودشان را دارند كه حتما در مباني و رويكرد كلي آنها به اسلام و قرآن اثرگذار بوده است. همانطوركه در ميان محققان مسلمان افراد ظاهرگرا و تاويلگرا يا سنتي و تجديدنظرطلب وجود دارند، چهبسا تقسيمبنديهاي مشابهي را بتوان در ميان محققان غربي يافت. بعيد نيست كه محققي غربي به نظريهيي دست يابد كه مويد عقايد راستكيشترين مسلمانان يا اصلاحگراترين آنها باشد. بيترديد نكات روشنگر ديگري هم ميتوان افزود. اما براي پرهيز از تطويل اجازه دهيد توضيحاتم را اينگونه جمعبندي كنم كه مطالعات اسلامي در غرب بهطور عام و مطالعات قرآني بهطور خاص جاي خود را به عنوان زمينهيي پژوهشي در محافل آكادميك غربي پيدا كرده و به تدريج ويژگيهاي مورد نياز براي تبديل شدن به اين وضعيت را يافته و همچنان با سرعتي فزاينده در حال گسترش و تكميل است. طبيعي است كه اين مطالعات، همچون هر زمينه پژوهشي ديگر، غث و سمين دارد. اما براي فهم عميق اين زمينه پژوهشي بايد اين آثار را به زبان اصلي آنها خواند، آنهايي را كه ارزش دارد ترجمه سير تاريخي و گونهشناسي آنها را بهدقت مطالعه كرد و البته به بوته نقد گذاشت. نكته مهم اما رعايت آداب و قواعد پژوهشي براي مواجهه با اين آثار است.
علاوه بر اين نكات، آيا با توجه به تحولات سياسي و اجتماعي و پيشرفتهاي علمي و تكنيكي در دهههاي اخير ميتوان ويژگي شاخصي براي اين چند دهه اخير برشمرد؟
پژوهشهاي قرآني غربي تا همين اواسط قرن گذشته، بهسبب تفاوتها و اختلافهاي مبنايي پيشفرضها و روشها، تعامل چنداني با جوامع اسلامي نداشته و نتايج اين تحقيقات اغلب با بياقبالي و كمتوجهي مخاطبان مسلمان سنتي مواجه شده است اما از دهههاي پاياني قرن بيستم اين وضعيت دستخوش تغيير و دگرگوني شده است. يكي از مهمترين عوامل زمينهساز اين دگرگوني آن است كه سالانه دانشجويان مسلمان بسياري در پي مدارج عالي در مطالعات قرآني و ديگر شاخههاي مرتبط به دانشگاههاي مهم اروپا، امريكا و كانادا وارد ميشوند كه بسياري از آنان فرزندان نسلهاي بعدي مهاجران مسلمان به بريتانيا، فرانسه، آلمان و امريكاي شمالي در دوران پس از استعمار هستند. زمينههاي آموزشي و پيشفرضهاي آكادميك اين دانشجويان با همتايان غيرمسلمان آنها تقريبا مشابه است و همين امر موجب كمرنگشدن خطكشيها و مرزهاي پديدآمده در ادوار پيشين ميان اين دو گروه شده است. يكي از پيشگامان اين عرصه فضلالرحمان محقق پاكستاني بود كه حدود 20 سال استاد مطالعات اسلامي در دانشگاه شيكاگو بود و از جمله منتقدان روش و ديدگاههاي جان ونزبرو در كتاب مطالعات قرآني به شمار ميآمد. در دو، سه دهه اخير، استادان و محققان مسلمان معتقد به مباني اسلام در گوشهوكنار اروپا و امريكاي شمالي به تحقيق و تدريس مطالعات قرآني مشغول هستند و شايد بتوان گفت امروزه معيار اصلي براي مقبوليت افراد در محافل آكادميك نه جغرافيا و دين و فرهنگ بلكه برخورداري از ويژگيهاي لازم براي انجام پژوهش علمي نظير تسلط بر زبانها و منابع شرقي و غربي و رعايت آداب پژوهش و پاسداشت مقتضيات تحقيق آكادميك است. بيشك از آغاز قرن بيستويكم گسترش اينترنت و شبكههاي اجتماعي نيز نقش مهمي در تسريع و تسهيل مبادلات گسترده علمي ميان محققان مسلمان و غيرمسلمان داشته است. در مجموع بايد گفت در دو سه دهه اخير بهسبب همين تعاملها و تبادلهاي روزافزون فضاي مطالعات اسلامي در غرب بهطوركلي سويه همدلانهتري به خود گرفته و فضاي گفتوگو بيش از پيش گشوده شده است.
اما مهمترين پرسش ما ميتواند اين باشد كه بازتاب مطالعات قرآني غربيان در ايران در دهههاي اخير چگونه بوده است و محققان ما چه تلقياي از اين مجموعه مطالعات داشتهاند؟
بايد قدردان ترجمههايي بود كه به دست بزرگاني از نسلهاي پيش انجام شده و امروزه ترجمه فارسي آثار شاخص قرآني محققاني چون رژي بلاشر، توشيهيكو ايزوتسو، آرتور جفري و ديگران در اختيار ما است اما تعداد اين آثار در مقايسه با حجم كارهاي منتشرشده به زبانهاي اروپايي بسيار ناچيز است. كارنامه ما در ترجمه اين آثار اصلا خوب نيست. مثلا ترجمه فارسي كتاب مشهور گلدتسيهر در حوزه تفسيرپژوهي تقريبا 85 سال بعد از تاليفش آنهم از روي ترجمه عربياش انجام شده، آن هم با توضيحات و تعليقات و تصحيحات فراوان كه ارزيابي ترجمه كتاب و تعليقات آن هم خود مجالي ديگر ميطلبد. تا آنجا كه من با دانشگاهها و مراكز پژوهشي، كتابها و مقالهها سر و كار دارم، به نظرم ميرسد كه در بازتاب مطالعات قرآني غربيان در قالب ترجمه و معرفي و نقد از وضع مناسب فاصله بسيار داريم. تصور عمومي و حتي تصور بسياري از افراد شاغل در محيطهاي علمي و دانشگاهي ما اين است كه با داشتن منابع فارسي و عربي از مطالعه ديگر منابع بينيازيم و اگر هم نيازي به خواندن منابع اروپاييزبان هست صرفا از سر اجبار و براي دفع و رفع بهاصطلاح شبهات مطرحشده در آنهاست. ترجمه آنها هم عموما بهآن سبب انجام ميگيرد كه نقدي مفصل شوند تا ديگربار غرضورزي و انگيزههاي ناصواب سياسي و فرهنگي اسلامپژوهان غيرمسلمان يا كمدانشي و بياطلاعي قرآنپژوهان غربي هويدا شود. در بسياري از ترجمههاي اين آثار اغلاط زباني وجود دارد و در بسياري از نقدها منتقد از ويژگيهاي لازم براي نقد علمي برخوردار نيست و آداب پژوهش عالمانه و آيين نقد منصفانه مراعات نميشود. با اين قبيل كارهاي شتابزده و داوريهاي پيشيني در حوزه مطالعات قرآني راه به جايي نخواهيم برد و هرچه نوشتههايي از اين جنس بيشتر شود، فاصله ما هم از هدف دورتر خواهد شد. گذشته از اينها، واقعيت قصه اين است كه مجموعه گفتمان مطالعات قرآني غرب در ايران تقريبا هيچگاه در جاي خود ننشسته، چنانكه يا براي رد و نقد مورد توجه بوده يا كاركردي تزييني داشته يا در بهترين حالت نقشي حاشيهيي در پژوهشهاي قرآني به زبان فارسي داشته است. منابع درسي و منابع آزمونهاي ورودي دانشگاهها، موضوعات پاياننامهها و عناوين نشستها و همايشهاي قرآني و نظاير اينها اين واقعيت را بهخوبي نشان ميدهد. درست است كه از برخي از اين آثار گاه ترجمههاي خوبي به زبان فارسي منتشر ميشود و گاه نيز نقدهاي خوبي در مقالهها و پاياننامهها از آنها ديده ميشود اما منظور من جدينگرفتن اين مطالعات در برنامههاي آموزشي و پژوهشي دانشگاهها و مراكز تحقيقي ما در امر توليد دانش است. محققان و استادان ما در حوزه پژوهشهاي قرآني كمتر نگاه دوستانه و مهربانانهيي به اين قبيل مطالعات دارند و دانشجوي ما در تحقيقش اصولا از منابع فارسي و گاهي نيز از منابع عربي استفاده ميكند، چنانكه گويي هيچ پژوهشي به زباني ديگر در سراسر دنيا وجود ندارد. به عبارتي، اينگونه مطالعات به مثابه بخشي از ادبيات و منابع اين رشته به شمار نميآيند. در ارزيابياي كلي بايد گفت كه از حيث نگرش به مطالعات قرآني و پرداختن به دانشهاي مرتبط با قرآن ميان دانشگاههاي غربي و دانشگاههاي ما اختلاف اساسي وجود دارد و گويا از دو منظر گوناگون به يك پديده نگريسته ميشود. نگاه حاكم در اين سو مشوق رويكردي ترويجي، تبليغي و مدافعانه است و نگاه غالب در آن سو مبتني بر رويكردي نقادانه و آكادميك. البته چنين تفاوت منظري، با توجه به زمينههاي متفاوت آشكار اعتقادي، فكري و فرهنگي ميان جامعه ما و جامعه غربي، كاملا قابلدرك است. با اين حال، چنانچه در فضاي قرآنپژوهي ما اندكي واقعبينانهتر و علميتر به اين قلمرو نوين نگريسته شود و البته زبان بيگانه مانع دستيابي و استفاده از منابع نباشد، ميتوان اميدوار بود كه وضعيت مطالعات قرآني به معناي آكادميك كلمه در ايران دچار تحول شود و پژوهشگران ايراني اين حوزه مشاركتي فعال در عرصه مطالعات قرآني در تراز بينالمللي و بيرون از مرزهاي جهان اسلام داشته باشند.
در وضع كنوني چه روشي را براي معرفي و بازتاب مطالعات قرآني غرب در جامعه پژوهشي ايران پيشنهاد ميكنيد؟ به نظر شما با اين پژوهشها چگونه بايد مواجه شد؟
در ابتداي پاسخ به اين پرسش بايد بگويم كه گمان ميكنم ديگر دوره سخنگفتن از فعاليتهاي تبشيري و اهداف استعماري يا حتي انگيزههاي استشراقي در مطالعات قرآني غربيان گذشته است. اگر هم هنوز كسي به وجود چنين انگيزههايي معتقد باشد، نبايد وارد مغالطه «خلط بين انگيزه و انگيخته» شود. به عبارتي ديگر، گاه حتي دشمن ما با هر انگيزه و هدفي كه خوشايند ما نيست ممكن است كاري «علمي» انجام دهد كه روشها و نتايج آن براي ما مفيد باشد. اينجا مجال تطويل اين بحث نيست؛ غرضم اين است كه اين ملاحظات نبايد مانع بهرهمندي ما از نتايج اين پژوهشها شود. بايد پذيرفت كه حوزه مطالعات قرآني در دو سه دهه اخير حوزهيي كاملا پويا و پرنشاط در محافل علمي و آكادميك غربي به حساب ميآيد. انتشار مجموعه دايرهالمعارف قرآن در سالهاي آغازين قرن بيستويكم در ليدن هلند، انتشار نشريهيي مختص مطالعات قرآني از حدود 15 سال پيش در لندن، اختصاص مجموعههاي خاص در موسسات انتشاراتي بزرگ امريكا و اروپا به مطالعات قرآني، برگزاري مرتب همايشها و سمينارهاي سالانه و دوسالانه در غرب و نظاير اينها ازجمله مهمترين شواهد بر اين مدعاست. باورم اين است كه براي ايجاد تحول در مطالعات قرآني و براي پربارتر و مفيدتر كردن پژوهشها در اين حوزه ناگزير از شناخت و بررسي مطالعاتي هستيم كه در اين سالها و دههها در عرصه بينالمللي در جريان بوده است. از اين رو، يكي از دغدغههاي من در چند سال اخير معرفي و انتشار ترجمه آثار پژوهشي غربيان درباره قرآن بوده است. از حدود هفت سال پيش با گروهي از دوستان و همكارانم ترجمه مجموعه «دايرهالمعارف قرآن» را آغاز كرديم. اين اثر مجموعهيي پنججلدي است كه در سالهاي آغازين قرن بيستويكم به قلم گروهي بزرگ از محققان غربي و مسلمان به زبان انگليسي انتشار يافته است. خوشبختانه جلدهاي اول و دوم ترجمه اين مجموعه به همت انتشارات حكمت منتشر شده است. غير از اين، دو سال است كه دبيري و ويراستاري مجموعهيي با عنوان «مطالعات قرآن و حديث» را در همان انتشارات بر عهده گرفتهام كه قرار است بازتابنده مطالعات آكادميك غربي در موضوعات مرتبط با قرآن و حديث باشد. تاكنون سه كتاب از اين مجموعه منتشر شده: «رهيافتهايي به قرآن» نوشته گروهي از محققان غربي، «شفاهي و مكتوب در نخستين سدههاي اسلامي» نوشته گريگور شولر و «قرآن و زن» نوشته آمنه ودود. دو كتاب با عنوان «تاريخگذاري حديث: روشها و نمونهها» و نيز «رهيافتهايي به تاريخ تفسير قرآن» كتابهاي بعدي اين مجموعهاند كه اميدوارم تا چند ماه آينده منتشر شوند.
گفتگوی منوچهر دینپرست با مهرداد عباسی، روزنامه اعتماد، پنج شنبه 27 شهریور 1393