در يکصد و پنجاه سال اخير، نهضت اصلاح دين در جهان اسلام مسيرهاي متفاوت و گاه حتي متعارضي را پيموده است. اما بيگمان يکي از مهمترين مؤلفههاي فکري عمدة نظريهپردازان اصلاحگرايي در جهان اسلام در دورة معاصر، چه در انديشة شيعي و چه در انديشة اهلسنت، دينپيرايي يا نابگرايي ديني بوده است. اگرچه اين جريان فکري در جوامع شيعي و سني به گونههاي مختلفي ظهور يافته و واکنشهاي متفاوتي را در عرصة سياست و اجتماع آنان برانگيخته است، عناصري مشترک در ديدگاههاي همة پيشگامان اين جريان قابل تشخيص است. بازگشت به قرآن و استفادة حداقلي از حديث، رويکرد عقلگرايانه به متون ديني، تأکيد خاص بر آموزة توحيد و مبارزه با انواع مظاهر شرک و خرافات، و مخالفت جدي با عناصر غيراسلامي و بهويژه اسرائيليات از جملة اين عناصر مشترک است و در زمرة لوازم و نتايج اين جريان مهم فکري در اسلام معاصر به حساب ميآيد. يکي از شاخصترين نمونهها براي اين جريان مدرسة فکري المنار در مصر است که سيدجمالالدين اسدآبادي آغازگر آن بود، محمد عبده آن را تثبيت کرد، و محمد رشيدرضا آن را به اوج خود رساند. رشيدرضا ازجملة مشهورترين مصلحان ديني در جهان اسلام است که او را از شاخصترين نمايندگان انديشة سلفي در ميان اهلسنت معرفي کردهاند. همزمان با فعاليت رشيدرضا در مصر، جريان فکري سلفي در ايران نيز نمايندهاي داشت: شريعت سنگلجي، که مقالة حاضر به بررسي زندگي، فعاليتها و انديشههاي ديني او اختصاص يافته است.
شريعت سنگلجي (1271-1322ش) يکي از عالمان شيعي اصلاحگرا در دورة پهلوي اول است که ميتوان او را در زمرة شخصيتهاي مهم و تأثيرگذار در تاريخ انديشة ديني ايران معاصر قلمداد کرد. سنگلجي با الهامگيري از برخي جنبههاي دينپيرايي در انديشة سلفي قصد اصلاح پارهاي از عقايد و اعمال شيعيان را داشت، اما عمدة آرا و ديدگاههاي وي با واکنشها و انتقاهاي تند و گزنده از جانب جريان غالب روحانيت شيعه مواجه شد. با اين حال، نوشتهها و گفتههاي سنگلجي و بهويژه سلوک رفتاري او در مقطعي تاريخي که جامعة ايران در حال تجربة تجدد و مواجهه با دنياي جديد بود گروهي از دينداران و حتي برخي از روشنفکران آن دوره را به سوي او کشاند. انديشة ديني سنگلجي و نوع رويکرد او به دين اسلام و عقايد شيعه، بهطورمستقيم يا غيرمستقيم، در نسلهاي بعدي تا به امروز تداوم يافته و طرفداراني را در ميان محققان و نويسندگان حوزة دين پيدا کرده است. بهرغم اهميت اين روحاني اصلاحگرا در تحولات و مجادلات دينيـسياسي ايران در دورة پهلوي اول و دوم، پژوهشي آکادميک و انتقادي دربارة او و حلقة اطرافيان و پيروان انديشة او انجام نشده است. نوشتة حاضر ترجمة مقالهاي تحقيقي دربارة زندگي و انديشة سنگلجي است که از يکسو واکنش عالمي شيعي را به تجددگرايي در ايران نشان خواهد داد و از ديگرسو پرتوي بر تاريخ انديشة اصلاح دين در ايران معاصر خواهد افکند.
يان ريشار (متولد 1948)، ايرانشناس مشهور فرانسوي، اين مقاله را در نخستين سالهاي پس از انقلاب (1365) و ظاهراً در زمان حضورش درايران نوشته و حتي براي نگارش مقاله با برخي از نزديکان سنگلجي گفتگو کرده است. وي نه اسلامشناس است نه سياستشناس، بلکه شيفته و دلدادة ايران و بهمعناي دقيق کلمه ايرانشناس است و قريببهاتفاق پژوهشها و نوشتههاي او در سيوچند سال گذشته به ابعاد مختلف ادبيات، دين، تاريخ، سياست، انديشه و فرهنگ در ايران معاصر اختصاص دارد. ريشار در اين مقاله با رهيافتي توصيفيـتحليلي و از طريق مطالعة احوال و آثار شريعت سنگلجي، کوشيده است تا رابطة دين و دولت در عصر پهلوي اول و نحوة مواجهة دستگاه رضاشاه با روحانيت را بهطورخاص نشان دهد. افزون بر اين، وي تلاش دارد تا گفتار و کردار سنگلجي را همچون واکنشي از جانب عالمي شيعيـايراني به تمدن غرب و ارزشهاي دنياي جديد ببيند. اگرچه ريشار سالها پيش و پس از انقلاب در ايران حضور داشته است و زبان فارسي را خوب ميداند و با تاريخ ايران معاصر و عقايد شيعه بهخوبي آشناست، بديهي است که همچون هر محقق غربي نگاهي «از بيرون» به موضوع دارد و برخي تحليلهاي او در اين مقاله نيز، همچون هر نوشتة تحقيقي ديگر، ممکن است قابل مناقشه و نقد باشد. اميدوارم ترجمة اين مقاله بهکارِ تأليفهاي آکادميک و انتقادي مرتبط با اين موضوع بيايد.
***
مقدمه
در پارهاي از مطالعات اخير دربارة تاريخ انديشة ديني در ايران معاصر، دورة حکومت رضاشاه را دورة سرکوب مطلق و همهجانبة روحانيت شيعه معرفي کردهاند.(1) اما مطالعة دقيق نوشتههاي جدلي منتشرشده پس از سقوط رضاشاه نشان ميدهد که طي اين دوره، درحاليکه روحانيان سنتي نيک ميدانستند که از طريق سکوت ميتوان اين دورة طوفاني را پشت سر گذاشت، برخي عالمان جسور ميکوشيدند تا با توسل به اصلاحات ديني تجدد فکري را تحقق بخشند. اگرچه اين عدة اندک از عالمان اصلاحگرا در حلقههاي روحانيت سنتي منزوي بودند، تأثيرشان بر طبقة جديد نخبگان ايراني کاملاً مشهود بود.
در مقالة حاضر، بيآنکه بخواهم روشهاي سرکوبگرانة رژيم پهلوي در تضعيف قدرت اجتماعي علماي ديني را انکار کنم، از طريق مطالعهاي موردي نشان خواهم داد که وضعيت سرکوب در ايرانِ دورة رضاشاه بهاندازة ترکية دورة کمال آتاتورک مطلق و همهجانبه نبود. بر اين اساس، راحتتر ميتوان فهميد که چرا برنامة سکولاريزاسيون پهلوي براي ايجاد تغيير در حلقههاي ديني ايران ناکام ماند. در ايرانِ آن دوره جرياني اصلاحگرا شبيه سلفية مصر وجود داشت که هم با علماي سنتي مرتبط بود و هم با قدرت سياسي حاکم بر کشور.
مطالعة دقيق ايران پس از شهريور 1320 نشان ميدهد که گروههاي مختلف ديني، از نيروهاي سياسي سازمانيافته مانند شاخة اسلامي جبهة ملي به رهبري آيتالله کاشاني گرفته تا فعالان تندرويي نظير فداييان اسلام، در صحنة سياسي کشور سربرآوردند. چنين گروههايي بدونشک هم از حمايت حلقههاي ديني برخوردار بودند و هم توان کافي براي مجادلات ايدئولوژيک در خود ميديدند.
از ميان نوشتههاي ديني در دورة جنگ جهاني دوم، کتاب مشهور آيتالله خميني با عنوان کشف الاسرار ـ که ردّيهاي است بر انتقادات علياکبر حَکميزاده از نهاد روحانيت ـ گوشهاي از مسائل مناقشهانگيز آن دوره را بازمينمايد. حکميزاده، که کسوت روحانيت را کنار گذاشته بود و در سالهاي 1313-1314 خورشيدي مديريت نشرية تجددگراي همايون را بر عهده داشت، در کتابچهاي با عنوان اسرار هزارساله (منتشرشده در 1322) با رويکردي تجددگرايانه عملکرد روحانيت آن دوره را به نقد کشيد. حکميزاده معتقد بود که روحانيان براي تحکيم و تداوم قدرت خودشان عقايد و باورهايي نادرست را در ميان مردم ترويج کردهاند، ازجمله اعتقاد به شفاعت پيامبر و امامان و امامزادگان، باور به فرّه علما، عدم مشروعيت نهادهاي سکولار، و مخالفت با علم و تمدن.(2)
اسرار هزارساله در نشرية احمد کسروي، که به مخالفت با روحانيت و دفاع از پالايش عقلاني دين شهره بود، به چاپ رسيد. در پايان اين کتابچه، حکميزاده بهطورمستقيم از همقطاران سابقش در قم با پرسشهايي دربارة اين موضوعات انتقاد ميکند: 1) ساختن گنبد و بارگاه براي پيامبر و ائمه و حاجت و شفا خواستن از آنها؛ 2) ارزش و اعتبار استخاره و انواع غيبگوييها؛ 3) جايگاه واقعي امامت در ميان عقايد، با توجه به اينکه خدا در قرآن بهصراحت از آن سخن نگفته است؛ 4) احاديثي که ميگويند ثواب زيارت و مراسم عزاداري از ثواب شهادت بيشتر است؛ 5) حدود اختيارات مجتهد در دورة غيبت؛ 6) آزادي روحانيان در گفتن حقايق؛ 7) مشروعيت حکومت غيرديني؛ 8) مشروعيت ماليات از جانب حکومت غيرديني؛ 9) مشروعيت قوانين وضعشده بهدست بشر؛ 10) تحميل احکام شريعت بدون تفاوت و تغيير نسبت به زمان پيامبر، درحاليکه بخشي از همين شريعت در دورة کوتاه نزول وحي نسخ شده بود؛ 11) اينکه چرا خدا به اشرف مخلوقاتش اجازه نداده است تا براي فهم احکام دين از عقل و علم استفاده کند؛ 12) احاديث ناسازگار با عقل بشر؛ 13) علت بيعلاقه شدن مردم به دين.
لحن پرخاشگرانة حکميزاده در دورهاي که سانسوري اعمال نميشد نوشتههاي جدلي شديداللحني را از جانب علما در پي آورد.(3) گروهي از کسبة بازار از آيتالله خميني ـ که بعدها در قم به تدريس فلسفه پرداخت ـ در يکي از سفرهايش به تهران خواستند تا پاسخي قاطع و جامع به حکميزاده بدهد. تأليف کشف الاسرار پاسخ به همين درخواست بود. آيتالله خميني در اين کتاب مفصل انتقادات حکميزاده را يکبهيک رد کرد، و همچنين به اسطورة پرزرق و برق تجددخواهي ـ که ديکتاتوري رضاخان از غرب کپيبرداري و به مردم تحميل کرده بود ـ حمله برد. او در اين کتاب فقط نامهاي عدة اندکي از افراد و گروههاي موردنظرش را ذکر کرد: وهابيت؛ ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، نويسندة بهايي؛(4) و پيروان کسروي، که الهامبخش حکميزاده بود (با اينکه در کتاب حتي يکبار نام کسروي يا حکميزاده ذکر نشده، حضور آنها بهسادگي قابل تشخيص است). دستآخر اينکه آيتالله خميني چهار بار نام شريعت سنگلجي را در اين کتاب آورد.(5)
ميتوان گفت که سنگلجي خطرناکترين دشمن آيتالله خميني بود. نخست، به اين دليل که وامدار سياستهاي رضاشاه نبود و (نظير حکميزاده) بهلحاظ ايدئولوژيک سازشکار بهشمار نميآمد و از اين جهت نقطهضعفي نداشت؛ همچنين بههيچوجه (نظير کسروي) مرتد به حساب نميآمد؛ و مهمتر از همه اينکه سنگلجي، با اينکه متأثر از انديشههاي وهابي بود، بر پايبندي به عقايد شيعه تأکيد داشت و بهعنوان عالمي فرهيخته، با ترويج مستمر ايدة بازگشت به قرآن، از اسلام در برابر غربگرايي و ماديگرايي دفاع ميکرد.
زندگي سنگلجي(6)
ميرزا رضاقلي در 1271 شمسي در سنگلج تهران در خانوادهاي ريشهدار که براي قاجارها کار ميکردند به دنيا آمد. پدربزرگش ـ که او هم رضاقلي نام داشت ـ(7) اهل علم بود، اما به سبب نابينا بودن نتوانست در دستگاه حکومت خدمت کند. پدر رضاقليِ ما، شيخ حسن سنگلجي (د 1310)، تحصيل علوم ديني را ادامه داد و براي خودش در تهران نامي دستوپا کرد. او ظاهراً از حاميان شيخ فضلالله نوري ـ پسرعمويش(8) ـ در برابر مشروطهخواهان در سال 1288 بوده، هرچند در آن رخداد مهم سياسي نقش مهمي نداشته است. اين دو عالم ديني در ميدان سنگلج (که درهاي طبيعي در مرکز شهر تهران بود) همساية يکديگر بودند. پس از پيروزي مشروطهخواهان، شيخ حسن فرزندانش را فرستاد تا به شيخ فضلالله پيشنهاد دهند که در خانة آنها پناه بگيرد. به محض اعدام شيخ فضلالله، شيخ حسن صحنه را ترک کرد و راهي سفر حج شد.
سنگلجي علوم ديني سنتي را با جدّيت در تهران فرا گرفت. وي تعاليم شيخ محمدرضا تنکابني (د. 1345، پدر محمدتقي فلسفي) را دنبال ميکرد، و همچنين در فقه شاگرد شيخ عبدالنبي مجتهد نوري، در حکمت شاگرد ميرزا حسن کرمانشاهي، در کلام شاگرد شيخ علي متکلم نوري، و در عرفان شاگرد ميرزا هاشم اشکوري بود. دربارة چهارسالي که او به همراه برادرش آقامحمد مهدي در نجف گذراند (1297 تا 1301) اطلاع چنداني در اختيار نيست. در آن زمان، عراق درگير رخدادهايي خشونتآميز در پيوند با نهضت 1920 شيعيان در برابر استعمار انگليس بود، اما شاهدي دالّ بر تأثيرگذاري سنگلجي در اين نهضت در دست نيست.
گفتهاند که سنگلجي در نجف نخستين کتابش را نوشت که البته دربارة آن چيز زيادي نميدانيم، تنها اينکه آيتالله آقا سيد محمدکاظم يزدي، عالم بزرگ شيعي [و صاحب العروة الوثقي]، با مطالعة اين کتاب به نويسندة آن لقب «شريعت» داد.(9)
شريعت پس از بازگشت از نجف به تهران در همان مسجد خانوادگي سنگلج که پيشتر نيز سخنرانيهايي در آنجا داشت مستقر شد. پس از اينکه رضاخان «رضاشاه» شد و عدة علمايي که ميتوانستند با او مناسبات «عادي» داشته باشند کاهش يافت، خيلي زود سيل تقاضاهاي مقامات به سوي شريعت روانه شد.
سنگلجي، پيش از عزيمت به نجف، همراه پدرش با رضاخان ـ که در آن زمان افسر قزاق بود ـ در سنگلج ملاقات کردند و در 1295، اين دو نفر خطبة عقد رضاخان و تاجالملوک را جاري کردند. تاجالملوک، که دختر يکي از افسران قزاق بود، بعدها مادر محمدرضا پهلوي و خواهران او شد. با وجود اينکه شريعت اهل جاهطلبي نبود و از هرگونه فعاليت سياسي پرهيز داشت، ظاهراً در همة عمر مناسبات جسورانهاش را با حکومت رضاشاه حفظ کرد.
همين نکته نشاندهندة تمايز سنگلجي با بيشتر همقطاران روحاني اوست. معروف است که اقدامات مستبدانة رضاشاه در اموري چون آموزش، دادرسي، خدمت سربازي و کشف حجاب که براي تسريع برنامة سکولاريزاسيون انجام ميشدند خشم عالمان ديني را برانگيخته بود. رضاشاه بعد از تلاش براي تثبيت جمهوري يعني همان زمانيکه به حمايت علما نياز داشت، خود را فردي ديندار نشان ميداد. اما اين تصوير چندان دوام نياورد و در نتيجه فردي چون آيتالله کاشاني ديگر از او حمايت نکرد. تنها روحاني عاليمقام که با رضاشاه مناسباتي دوستانه و متقابلاً محترمانه داشت ميرزا محمدحسين نائيني (د. 1314) بود، که در نجف زندگي ميکرد و از برخي نزاعها برکنار بود.(10) رضاشاه حتي گاهي نائيني را مرجع تقليد خودش ميخواند. در مواردي که علما ترجيح ميدادند با تحمل وضع آزارندة موجود اصول و اهداف والاتري را محفوظ نگاه دارند، تنشهاي ناشي از سياست مدرنيزاسيون بهطور موقت فروکش ميکرد. شيخ عبدالکريم حائري يزدي (د. 1315) حتي در زمان احياي حوزة علمية قم که کار به برخورد علني کشيده شده بود سکوت اختيار کرد.(11)
چند تن از اعضاي رژيم جديد بهطور منظم به ديدار سنگلجي ميرفتند، ازجمله علياکبر داور، وزير دادگستري، که از نزديکان و شاگردان او بود. داور نخستين کسي بود که مجموعه قوانين مدني ايران را تدوين کرد. شريعت از او خواسته بود تا «حقوق مدني ايران» را بهنحوي روشمند از آثار کلاسيک فقه شيعه ازجمله لمعة شهيد اول استخراج کند، و او نيز دستآخر کمابيش همين کار را انجام داد. داور که ميخواست سنگلجي را وارد کارهاي رسمي و اداري بکند، حتي سِمت رياست ديوان عالي کشور را به او پيشنهاد کرد. اما سنگلجي با استناد به اين بيت حافظ که «برو اين دام بر مرغ دگر نِه/ که عنقا را بلند است آشيانه»(12) از پذيرش اين پيشنهاد که با دغدغههاي او سازگار نبود سر باز زد. گفتهاند که سنگلجي در طول عمرش هيچ هديهاي از جانب مقامات يا مؤمنان را، حتي در قالب عوايد موقوفات ديني، نميپذيرفت. او زندگي سادهاي داشت و تنها از راه تدريس خصوصي امرار معاش ميکرد. شهرت او که ناشي از صداقت و شرافت انسانياش بود بسياري از روشنفکران زمانه را که به علماي سنتي بياعتماد بودند جذب او کرده بود.
بر اساس شواهد و قراين موجود، چندتن از نزديکان سنگلجي در همان دوره به گروه تقي اراني («پنجاهوسه نفرِ» مشهوري که در 1316 زنداني شدند) يا پيروان احمد کسروي پيوسته بودند. اگرچه در ذکر نام شاگردان و نزديکان سنگلجي ـ که در حال حاضر زندهاند ـ بايد احتياط کرد، با اين حال، ميتوان از افراد زير نام برد:
1) اسدالله روئين مبشري: وکيل، فلسفهدان، فعال حقوق بشر، و وزير دادگستري کابينة بازرگان. مبشري پارهاي از سخنرانيهاي سنگلجي را منتشر کرد و يکبار نيز ملاقاتي ميان سنگلجي و احمد کسروي ترتيب داد (گفتگوي اين دو با واکنش تند کسروي بهطور ناگهاني پايان يافت؛ ظاهراً ازآنجاکه سنگلجي حاضر نشد تا از اختلافات شيعه و سني چشم بپوشد، کسروي خانة محل ملاقات را ترک کرد).
2) عبدالوهاب فريد تنکابني: روحاني جسور (د. 1360). وي کتابي حاوي انديشههاي سنگلجي دربارة آموزة رجعت منتشر کرد و تا پايان عمر به همان انديشهها پايبند بود.(13)
3) محمدجواد مشکور: محقق پرکار و پرتأليف بهويژه در حوزة زبانشناسي و فرقهشناسي. او خواهرزادة شريعت و تنها فردي از حلقة اوست که پژوهش دربارة اسلام را به صورت آکادميک ادامه داد و در حال حاضر استاد دانشگاه تهران است.
4) محمدتقي فلسفي: واعظ مشهور که نخستين درسهايش در وعظ و خطابه را نزد سنگلجي فراگرفت. فلسفي، بهرغم همکارياش با رژيم شاه در دهة 1330، در جمهوري اسلامي نيز شخصيتي تقريباً رسمي به شمار ميآمد.
5) حسينقلي مستعان: روزنامهنگار مشهور و ويراستار روزنامة اطلاعات. وي چند روز پس از مرگ سنگلجي در مراسم يادبود او در مقابل راديو تهران سخنراني کرد.
6) عليپاشا صالح: منشي سفير آمريکا. برادر او، اللهيار صالح، سفير ايران در آمريکا در دورة مصدق بود. در اثناي جنگ جهاني دوم، زمانيکه سنگلجي به طرفداري از نازيها متهم شد و روسها تصميم به بازداشت او داشتند، صالح جرج آلن، سفير وقت آمريکا، را متقاعد کرد تا به نفع سنگلجي پادرمياني کند. وي همچنين مترجم تاريخ ادبيات ايرانِ ادوارد براون به فارسي است.
7) احمد فرديد: فيلسوف. وي يکي از شخصيتهاي تأثيرگذار بر جلال آلاحمد و الهامبخش نقد او بر غرب در کتاب مشهور غربزدگي بود.
گروهي از روشنفکران سرشناس آن دوره که تعاليم سنگلجي را پي ميگرفتند، به مواضع ايدئولوژيکِ کاملاً متفاوت و متنوعي روي آوردند. اما بهرغم انعطافپذيري ايدئولوژيک تعاليم او، اين نکتة مهم را بايد به خاطر داشت که آن تلقي از اسلام که سنگلجي به مخاطبانش عرضه ميکرد، دستکم در برخي جنبهها، با اسلام رسمي نهاد روحانيت در تعارض بود.
مخاطبان سنگلجي بهاندازهاي گسترده و مشتاق بودند که جلسات چهارشنبهشبهاي مسجد سنگلج به مجالسي منظم و تقريباً هميشگي تبديل شده بود. در 1310، سنگلجي اين مسجد را گسترش داد و «دارالتبليغ اسلامي» ناميد (بعدها آيتالله شريعتمداري براي نهاد خودش در قم از همين نام استفاده کرد). در 1318، حکومت ميدان سنگلج را ـ بهسبب ملاحظات زيستمحيطي ـ تخريب و پارکشهر را بهجاي آن احداث کرد. بدينترتيب، شريعت مجبور به ترک محلة سنگلج شد و در خيابان فرهنگ، مسجدي مدرن و بدون مناره شبيه به مساجد وهابيان ساخت. در شبستان اصلي اين مسجد بالکني وجود داشت که امکان ميداد زنان جدا از مردان در جلسات حضور يابند. گنجايش مسجد در مجموع بين دويست تا سيصد نفر بود. شريعت بعدها در زيرزمين همين مسجد دفن شد، و نشان يادبود مزار او صرفاً لوحي ديواري از سنگمرمر بود. برادر کوچکتر شريعت، محمد سنگلجي (استاد فقه دانشکدة حقوق دانشگاه تهران؛ د 1359) در قسمت جنوبي حياط مسجد ساختماني معمولي با دو مناره افزود و آن را «رواق قرآن» ناميد. در حال حاضر (سال 1364)، کميتة انقلاب اسلامي اين مسجد را تصرف کرده و در محل مقبرة سنگلجي ستاد فرماندهي تأسيس کرده، بهنحوي که پوسترهاي آنها روي کتيبهها را پوشانده و تنها چيزي که از خيابان پيداست نشان «دارالتبليغ اسلامي» است.
سنگلجي عالمي مورداحترام تحصيلکردهها و روشنفکران بود. در سال 1311 از او دعوت کردند تا با رابيندرانات تاگور، شاعر و فيلسوف هندي، که در راه بازگشت از اروپا به ايران آمده بود ملاقات کند.(14) اين ملاقات در قالب جلسهاي رسمي با حضور عدهاي از رجال و روشنفکران بانفوذ برگزار شد. اما گفتگوي اين دو بهنحوي غيرمنتظره به پايان رسيد، و طرفين مناظره بدون فهم مواضع يکديگر جلسه را ترک کردند.
محبوبيت و بيطرفي سنگلجي موقعيت همقطاران او را که از مواضع خاص اعتقادي اين عالم مستقل آزرده بودند تحتالشعاع قرار ميداد. سنگلجي، بهخلاف حکميزاده و کسروي، در برابر عالمان شيعي، همواره به ادلة ديني استناد ميکرد و بهکرّات از قرآن شاهد ميآورد. او در تمام عمر از اتهام تکفير در رنج بود. مبشري نقل ميکند که يکبار که سنگلجي را به خانوادهاش دعوت کرده بود، مادرش وقتي که فهميد مهمانش چه کسي است، برايش غذا آماده نکرد و از خانه بيرون رفت، و حتي زمانيکه بازگشت، همة آنچه را «دشمن اسلام» آلوده کرده بود، پاک کرد يا دور ريخت. خود سنگلجي در مقدمة يکي از کتابهايش تصديق ميکند که دشمنانش تصميم به قتل او داشتهاند:
يکي از مؤيدات و معدّاتي که … مرا به حقايق قرآن آشنا کرد، هجوم حوادث گوناگون و جفاهاي چرخ بوقلمون بود بهمفاد «السعادة بِنت المَتاعب» (سعادت و خوشبختي نتيجة رنج و تعب است). از ابناي زمان رنج فراوان کشيدم و سبب آن اين بود که اولاً محسود اقران واقع شدم بواسطة اينکه مورد بعضي از نعمتهاي الهي بوده از علم حظي داشتم و از عمل صالح نصيبي. از اين جهت همه قسم به آزارم کوشيدند و هر افترا و توهين که به يزيد و شمر زده نشده بود بالنسبه به من مرتکب شدند، حتي دو بار قصد کشتن مرا کردند لکن خداوند مرا حفظ فرمود.(15)
(پس از سقوط رضاشاه در 1320، يکي از دشمنان روحاني سنگلجي به شيخقلي نامي، که در انبار مهمات کار ميکرد، مأموريت داد تا او را در مسجدش به قتل برساند. اين فرد ظاهراً وقتي به آنجا رسيد و شنيد که سنگلجي دربارة اسلام سخن ميگويد از تصميم خود برگشت و توبه کرد).(16)
اواخر سال 1318 سنگلجي به حج رفت. در راه حج، او از آلودگي شهر نجف آزرده شد و احساسش را دربارة اين سفر در نسخهاي از کتاب محمدحسين کاشفالغطاء ـ که از نويسنده در آن دوره دريافت کرده بود ـ نوشت و در آنجا از مسلمانان خواست تا بهجاي اينکه عمرشان را صرف ضدعفوني و اين قبيل مقولات مدرن کنند، به احکام طهارت که در قرآن هست روي بياورند.
شريعت در واپسين سالهاي عمرش آزادي سياسي پديدآمده در ايران را که ناشي از تجاوز ارتش بريتانيا و روسيه و سقوط ديکتاتوري رضاشاه بود تجربه کرد. محمدرضا پهلوي، شاه جديد بيستويکساله، سنگلجي و دو برادرش را براي مشورت به کاخش احضار کرد. ظاهراً در آن جلسه شريعت به شاه جوان گفته بود که از سرنوشت پدرش درس بگيرد، زيرا اگر مردم او را ميخواستند، هرگز مجبور به ترک کشورش نميشد.
سنگلجي زندگي سختي داشت. وي در پانزدهم دي 1322 (مطابق با نهم محرم 1363) در سن پنجاهوچند سالگي و درحاليکه بسيار ضعيف و رنجور شده بود، در اثر بيماري تيفوس درگذشت. دو هفته بعد، برادر کوچک او، آقا محمدمهدي، استاد دانشکدة الهيات دانشگاه تهران، در اثر همين بيماريِ همهگير از دنيا رفت. اما مرگ واقعي شريعت بدونشک سکوت بعد از وفات او و بيتوجهي به احوال و انديشههاي اوست. صرفنظر از چند مقاله در روزنامهها و يک جلد يادنامه که در 1323 منتشر شد، نام او بهتدريج در حال حذف از تاريخ ايران است. علماي سنتي هرگز نپذيرفتند که اين عالم اصلاحگرا بهعنوان شخصيتي که در آگاهي ديني ايرانيان مدرن نقش داشته است در يادها باقي بماند.
نوشته یان ریشار، ترجمه مهرداد عباسی (قسمت اول)
قسمت دوم
برای دسترسی به نسخه پی دی اف مقاله به اینجا مراجعه کنید.