برای هر کس آمدن بهار و تعطیلات عید نوروز چیزی را تداعی میکند، برای یکی سفر، برای دیگری دید و بازدید، برای سومی استراحت و به همین ترتیب. برای من آمدن نوروز و تعطیلات آن بیش از هر چیز یادآور خواندن است، خواندن و باز خواندن. در زندگی روزمره و اشتغالات آن کمتر پیش میآید آدم دو هفتهای پشت سر هم تعطیلات داشته باشد و وقت برای انجام کارهایی که دوست میدارد. تعطیلات عید از ایام دبیرستان تا امروز برای من فرصت مغتنمی بوده است برای ده – پانزده روزی مستمر و روی برنامه درباره موضوع یا موضوعاتی کتاب خواندن، با سرخوشی و سرزندگی ناشی از به سرانجام رساندن یک مرحله و شروع دوباره.
کتاب چیز عجیبی است، واقعا خیلی عجیب و شگفتانگیز، اما در دسترس بودن معمولیکنندهاش از یک طرف و تبلیغات قالبی مزخرف افرادی عمدتا کتابنخوان اندر فواید مطالعه کتاب از طرف دیگر، این پدیده عجیب را تا حد ابتذال روزمره کرده است. من اگر کامو را میدیدم یا کافکا را درباره چه چیز میتوانستم با آنها سخن بگویم عمیقتر از مثلا “بیگانه” و “طاعون” یا “محاکمه” و “مسخ”؟ اگر پروست یا فلوبر دوستانم بودند چه بهرهای میتوانستم ببرم بیش از خواندن “جستجوی زمان از دست رفته” و “مادام بواری”؟ امیل دورکیم، ماکس وبر، زیگموند فروید، هانا آرنت یا میشل فوکو چه میتوانستند به من بیاموزند جامعتر از کتابهای نقادانهای که نوشتهاند؟ دیدار هیدگر یا هگل یا کانت چه دستاوردی میتوانست داشته باشد عمیقتر از “هستی و زمان” و “پدیدارشناسی روح” و “نقد عقل محض”؟ کتاب چکیده نبوغ این آدمهاست، چکیده نگاهشان و دریافتشان؛ این چکیده باقی میماند تا آنها با ما سخن بگویند، تا هر وقت که اراده میکنیم و میخواهیم با ما سخن بگویند. به لطف معجزه کتاب است که میتوانم با شکسپیر همسخن شوم یا با فردوسی یا با افلاطون. کتاب فاصلههای مکانی و زمانی را در مینوردد و ما را کنار کسانی مینشاند که دوستشان میداریم، کسانی که میتوانند با تاملات هوشمندانهشان زبان و ذهن ما را پیراستهتر و پختهتر کنند و با توصیفات انسانی و ژرفشان تجربههای زیسته ما را بسط دهند و بیفزایند. اینکه آدمیزاد میتواند فکرش یا احساسش، اندیشهاش یا تخیلش را روی کاغذ ثبت کند و به دیگری و دیگران برساند و آن دیگری و دیگران میتوانند آن افکار و احساسها و اندیشهها و تخیلها را از روی کاغذ دریافت و در ذهن خود احیا کنند بهراستی معجزه است، معجزهای که از فرط نزدیکی غرابتش را فراموش میکنیم.
کتاب خواندن به نظر من یکی از آرامشبخشترین کارهای دنیاست، یکی از نشاطآورترین کارهای دنیا هم هست؛ همچون مراقبه آرامشبخش است و همچون ورزش نشاطانگیز. گفتن ندارد که یکی از مفیدترین و موثرترین کارهای دنیا هم هست. وقتی درست و با هدف و روی برنامه کتاب میخوانیم دید و نگرشمان را وسعت میبخشیم، هوش و ادراکمان را صیقل میدهیم و خودمان را پیراستهتر و ویراستهتر میکنیم. با کتاب خواندن میتوانیم خودمان و دنیایمان را بزرگتر کنیم، می توانیم از خودمان چیزی بسازیم و بتراشیم، چرا که مجال زندگی سخت کوتاه است و تنها با بهره گرفتن از تجربه انباشته دیگران است که میشود در این مجال کوتاه فرصتی فراهم آورد برای ساختن و پرداختن خود؛ برای انسانتر بودن و انسانتر زیستن.
متاسفانه در شلوغی روزمرگی و در غلبه قالبهای حقیر گاه فرصت کتاب خواندن را از دست میدهیم. متاسفانه ما در روزگاری و جامعهای زندگی میکنیم که عجالتا کتاب در آن جایگاهی ندارد. حرفهای کلیشهای مهمل درباره “مطالعه” در رسانهها البته کم نیست اما وجود همان حرفهای کلیشهای مهمل دال بر این حقیقت تلخ است که آنقدر کتابنخوانیم که کسانی احساس رسالت میکنند با مبتذلترین صورتها و نامناسبترین قالبها به تکرار و تکرار درباره کتاب برایمان حرف بزنند. کتاب خواندن به معنای درست و با برنامه کلمه اما دقیقا خلاف آن کلیشههای مبتذل تکراری است. کتاب خواندن تلاش برای فراتر رفتن از قالبها و کلیشههاست، برای نو شدن و نو دیدن و رهایی از تکرار مکررات. کتاب خواندن همانقدر که تابع مُد نیست و نباید باشد، تابع تکرار هم نیست و نباید باشد، مُدزدگی و تکرارزدگی دو روی یک سکهاند، سکه کلیشهای و قالبی بودن. کتاب خواندن برای آزادی از کلیشهها و قالبهاست، برای تفکر است و تامل در مصاحبت اهل دانش و بینش، برای همراهی است نه پیروی، برای همدلی است نه تأثر.
امیدوارم همین کمشمارانی که کتاب را دوست داریم و جدی میگیریم، همین کمشمارانی که کتاب میخوانیم و قدرش را میدانیم، حواسمان باشد به وضعی که در آن هستیم. کتاب دارد زیر بار ساعاتی که در شبکههای اجتماعی میگذرانیم، زیر بار ساعاتی که به رسانهها اختصاص میدهیم، زیر بار ساعاتی که لطیفههای نالطیف اجتماعی میخوانیم و خبرهای بیاهمیت ظاهرا سیاسی و در حقیقت ضدسیاسی، روز به روز نحیفتر میشود. حالا که به واسطه شبکههای اجتماعی میشود مجموعه آثار بزرگان اهل فرهنگ را در دقایقی صاحب شد، اگر حواسمان جمع نباشد وضع کتاب از پیش هم بدتر خواهد شد. چرا که در این شرایط اولا به خیال داشتن آثاری ارجمند در لپتاپ و تبلت و گوشی و مانند اینها ممکن است داشتن را با خواندن و دانستن اشتباه بگیریم و ثانیا ممکن است فراموش کنیم کتاب کالا است و مثل هر کالای دیگر تولید آن تابع شرایط عرضه و تقاضاست. اگر تقاضایی نباشد تولیدی در کار نخواهد بود. من به طور معمول اهل صحبت درباره مسائل مادی نیستم و شأن شما دوستان خواننده این سطور را نیز بالاتر از این حرفها میدانم، اما بگذارید به احترام کتاب که قاعدتا همگی دوستش داریم چند کلمهای در این باره توضیح بدهم. در ایران پدیدآورندگان کتاب، عمدتا و با صرف نظر از چندتایی مترجم حرفهای، از انتشار کتاب نفعی نمیبرند؛ یعنی مجموع هزینههایی که برای تولید کتاب میکنند (از وقتی که میگذارند و میشده است صرف هر کار دیگری کرد و درآمد بیشتری داشت تا هزینهای که برای تهیه منابع کتابهای پژوهشی متحمل میشوند و قس علی هذا) بیشتر از چیزی است که بابت انتشار آن دریافت میکنند، همان مترجمان حرفهای هم در واقع از سر عشق به این کار مشغولاند وگرنه به راحتی میتوانند با مشاغلی دیگر درآمد بیشتری داشته باشند (محاسبه درآمد پدیدآورندگان کتاب از راه تولید کتاب کار سادهای است، سهم پدیدآورنده چیزی است بین ده تا پانزده درصد قیمت پشت جلد، که تازه همین را هم ممکن است نگیرد یا آنقدر دیر بگیرد که با احتساب تورم ارزشش نصف شده باشد یا کتاب بگیرد به دوستان هدیه بدهد و الیآخر). البته برای مترجمان در ایران انگیزه دیگری هم وجود دارد. مترجم بودن در ایران به اندازه مولف بودن و گاهی حتی بیشتر(!) شأن به همراه دارد. این موقعیت تقریبا در هیچ جای دیگر دنیا نیست و معمولا حتی نام مترجمان در در دنیا روی جلد کتابها نمیآید. گمان میکنم همین هم تا حدی انگیزهای میشود برای ترجمه، به نحوی که اگر به همین صورت پیش برود تعداد مترجمان کتاب در ایران کمکم از تعداد خوانندگان بیشتر خواهد شد! و البته چه خوب که این همه کتاب دارد به لطف همین شرایط به فارسی ترجمه میشود و بر غنای زبان و فرهنگ ما میافزاید. ولی واقعیت این است که برای تولید کالایی به نام کتاب ناشری هست که سرمایهگذاری میکند و هزینه کاغذ و چاپ و حروفنگاری و جلد و صحافی را میدهد. با احتساب پولی که در توزیع و پخش کتاب صرف میشود و پولی که کتابفروشها بر میدارند، ناشران وقتی سود میبرند که مثلا از تیراژ هزارتایی کتاب (تیراژی حقیقتا رقت انگیز) صد یا صد و پنجاه تای آخر را فروخته باشند (که باز میتوانید محاسبه کنید سود ناشر برای انتشار هر کتاب را و مقایسه کنید با سودی که از سرمایهگذاری در کاری دیگر میتوانست ببرد). در چنین شرایطی است که اگر کتاب را دوست داریم باید حواسمان به وضع کتاب باشد. چند تا کتاب هست که مثلا در یک سال همه تیراژ آن فروش رود؟ صنعت کتاب در ایران صنعت کوچکی است و تک تک ما با تصمیمهایی که میگیریم در آن موثریم. بگذریم از اینکه فرد فرد ما انسانها حقیقتا منحصر به فردیم و از هر یک از ما کاری بر میآید که از دیگری و دیگران بر نمیآید، پس هر کدام از ما میتوانیم با خرید کتابهایی که میپسندیم، یا نوشتن درباره آنها و معرفیشان یا از همه مهمتر خواندن آنها و سخن گفتن دربارهشان از آنها و تولید آنها حمایت کنیم. حیف است سرزمینی بزرگ با فرهنگی ریشهدار و زبانی مهم با کتاب بیگانه باشد و در آن تأمل درباره خویشتن و درک حضور خود در کنار دیگران، جایش را بدهد به روزمرگیهای زودگذر. بیایید در این آغاز سال جدید تصمیم بگیریم به کتاب کمک کنیم. باور کنیم بیش از آن مقدار که ما صرف کمک به کتاب میکنیم کتاب به ما کمک خواهد کرد.
در پست بهاری سال پیش شعری قدیمی گذاشته بودم (اینجا) و میخواستم در پست بهاری امسال قصهای قدیمی بگذارم که بیست و چند سالی قبل نوشتهام و به بهانه آن مروری کنم بر خاطرات و یادی کنم از برخی دوستان. اما تصور میکنم مقدمهام بیش از حد طولانی شد. پس باشد برای پست بهاری دیگری، اگر عمری بود و مجالی برای نوشتن در آستانه بهاری دیگر.
خوشحالم که با “ما کمشماریم” – که با آمدن این بهار سه ساله می شود – یک سال دیگر در کنار شما بودم و باز از مهرتان برخوردار گردیدم و به واسطه این وبسایت مجالی یافتم برای پیدا کردن دوستان تازه و استمرار بخشیدن به دوستیهای قدیمی. به ویژه اینکه در سال نود و چهار علاوه بر نوشتن دیگر مطالب، فرصتی هم پیش آمد برای نوشتن دو مطلب درباره کارها و برنامههایم (اینجا و اینجا) که با لطف و توجه شما مواجه شد. امیدوارم این آشنایی دوسویه همچنان وسیعتر و عمیقتر ادامه پیدا کند و با ایمیلهای بزرگوارانه شما بتوانم روز به روز بیشتر با شما و دیدگاههایتان آشنا شوم و از نقد و نظر و مصاحبتتان استفاده ببرم.
برای همگی صمیمانه آرزوی تندرستی و شادکامی دارم. امیدوارم سالی خوب و پربار، سرشار از خوشی و آرامش پیش رو داشته باشیم.
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال
محمدمنصور هاشمی
آستانه سال 1395