اندیشمندان مکتب فرانکفورت در مقام اندیشمندانی برجسته از جریان چپ رادیکال، منتقدان جدی دنیای جدید بودند. آنها قرائت صرفا اقتصادی از آراء و آثار مارکس را تبدیل به قرائتی جامعتر کردند که در آن مارکس – همان گونه که واقعا بود – میراثدار فلسفه آلمانی تا روزگار خود نیز محسوب میشد. فرانکفورتیها – یعنی کسانی از قبیل تئودودر آدرنو، ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین و هربرت مارکوزه و اریش فروم – نقد فرهنگ زمانه را برنامه کاری خود قرار دادند و هر یک از منظر خود با ترکیبی از فلسفه و علوم اجتماعی به نظریهپردازی نقادانه درباره جوامع غربی پرداختند. یکی از پیشگامان تلفیق و ترکیب فلسفه و علوم اجتماعی کارل مارکس بود و متفکران مکتب فرانکفورت از این جهت نیز ادامهدهنده راه سلف خود هستند. اندیشمند مهم و بزرگ آلمانی روزگار ما – یورگن هابرماس – در واقع نسل بعدی همان جریان فکری است، با تجدید نظرها و دستاوردهای قابل توجه خود، از جمله اینکه در اندیشه او نقد بنیادین دوره جدید و نفی کلی آن، جای خود را به دفاع از برنامه ناتمام تجدد و آرمانهای عقلانی روشنگری داده است.
مارتین هیدگر هم نقاد رادیکال دنیای جدید بود. اما منظر او فلسفه صرف و تاریخ آن بود. هیدگر در مقام فیلسوفی بابصیرت و تأثیرگذار در تاریخ فلسفه جایگاهی غیرقابل انکار دارد. دیرگاهی است فلیسوفان بزرگی از فرهنگهای مختلف، از فرانسه و امریکا گرفته تا ژاپن، اندیشههای او را در خور توجه یافتهاند و تحت تأثیر مفهومپردازیهای او هستند. چنانکه در دوره خود نیز از همان نخستین فعالیتهایش و به ویژه با انتشار “هستی و زمان”، در فضای فکری کشورش – آلمان – توجه دیگران را برانگیخته بود.
اینکه نسبت این منتقدان رادیکال دنیای جدید با یکدیگر چگونه بوده است و آنها به رغم این جنبه مشترک – یعنی نفی دنیای جدید – چه وجوه افتراق و اختلافاتی داشتهاند پرسشی است قابل توجه که پرداختن به آن میتواند از جنبههایی راهگشا و بصیرتبخش باشد.
کتاب “هیدگر و مکتب فرانکفورت” نوشته دکتر محمد زارع شیرین کندی، اثری است درباره جنبههایی از این نسبت و وجوه اشتراک و افتراق. کتاب سه فصل دارد و در هر فصل نسبت یکی از متفکران مکتب فرانکفورت با هیدگر بررسی شده است. فصل نخست درباره مارکوزه است که زمانی سخت تحت تأثر هیدگر بوده و سپس از منتقدان او شده است. فصل دوم ناظر است به نوشتههای هابرماس درباره هیدگر که عمدتا نوشتههایی است نقادانه و منصفانه و اندیشمندانه، و فصل سوم در مورد روابط آدرنو است با هیدگر که به رغم اشتراکات فراوان فکری آن دو، به سبب مواضع سیاسی متضادشان و به ویژه نزدیکی هیدگر به نازیسم در دورهای خاص، روابطی سخت تیره و تار بوده است.
“هیدگر و مکتب فرانکفورت” در حال و هوایی هیدگری نوشته شده است و شاید کسانی با آن از جهاتی موافق نباشند، چنانکه نویسنده این سطور هم الزاما با همه آن همدل نیست، اما در هر حال کتاب اطلاعبخشی است و میتواند برای علاقهمندان به موضوع مفید باشد. انتشار این کتاب را به دوست و همکار عزیز، آقای دکتر محمد زارع، که پیشتر با انتشار “هگل به روایت هیدگر” و ترجمه “لوکاچ و هیدگر” لوسین گلدمن جنبههای دیگری از نسبت اندیشه هیدگر و دیگر متفکران برجسته اروپایی را نیز به فارسی معرفی کرده بود، تبریک میگویم و امیدوارم سلسله پژوهشهای او درباره نسبت هیدگر و دیگر فیلسوفان ادامه داشته باشد.
هیدگر و مکتب فرانکفورت
نوشته محمد زارع شیرینکندی
نشر وایا
پاییز 1395