اندیشمند بزرگ
آن نیست که ذهنش جرقههای نبوغآمیز دارد
آن است که ذهنش توانایی اداره آن اخگرها و جرقهها را دارد
توانایی روشن کردن شمعی با شمعی، شعلهای با شعلهای، مشعلی با مشعلی
نویسنده بزرگ
آن نیست که در ذهنش آتشفشان دارد
آن است که ذهنش توانایی شکل دادن به تودههای مذاب سوزاننده را دارد
توانایی مهار آتشفشان درونش را
مهارت زیستن بر لبه آتشفشان و فرونیفتادن در آن را
هنرمند بزرگ
آن نیست که این طرف و آن طرف و اینجا و آنجا را ناخواسته و ناهشیار به آتش میکشد
آن است که بزرگترین آتشافکنیها را، مهیبترین انفجارها را
به ظرافتِ آتشبازی انجام میدهد
——–
موفقیت برخی آثار
حاصل هنر نویسنده نیست
محصول بیهنری خوانندگان است
—————————
آدمیزاد گونه جالبی است
بسیاری از این گونه جالب
حال ندارند چهار تا کتاب اطلاعبخش راجع به موضوعی بخوانند
اما همین بسیاری از این گونه جالب
مایلاند چهارصد ساعت راجع به همان موضوع حرف بزنند
————————
پناه میبرم به خدا
از معمولی بودن
در عرصه فرهنگ
در علم، در هنر، در اندیشه
معمولی نبودن نیازمند مبارزهای همیشگی است
——–
باهوش کسی است که میرود دنبال یاد گرفتن
کم هوش کسی است که به اتکای هوشش میخواهد مسائل را حل کند
———————
گاهی وقتها فکر میکنم هوش یک داده نیست
اراده است
اراده معطوف به باهوش بودن
تو را باهوش میکند
تصور معطوف به باهوش هستن
تو را همان خنگی که هستی
باقی میگذارد
———————–
یکی از سوالات من این است:
چرا در ایران
این همه آدم خیلی خیلی معمولی
میآیند رشتههای نامعمولی مثل فلسفه و علوم انسانی و ادبیات
چرا نمیروند سراغ یک رشتهای که معمولیهایش هم به یک دردی میخورند؟
———————
در مملکت ما
روشنفکریمان پر است از مرید و مراد بازی
بعد همین روشنفکران توقع دارند سیاست یک شکل دیگر باشد
نحوه حکومت در هر جامعه تناسب تام دارد با روانشناسی مردم آن جامعه
روشنفکران هر جامعه هم مشتی هستند از خروار آن جامعه
——————-
میگویند بشر ابتدایی عکس حیوانات را روی دیوار غار میکشید تا بدین وسیله آنها را مهار کند
در کشورهای جهان سومی
مسئولان آرزواندیشیهای بیبنیادشان را به نام برنامه روی کاغذ مینویسند
تا به معجزه نگارش
تحقق پیدا کنند
به نظر میرسد میان آن منطق و این منطق تفاوت ماهوی نتوان یافت
————————
برخی تعابیر محصول صیقلخورده نبوغ قرون است
مثلا نبوغ سیاسی یک ملت ستمکشیده چنین بروز یافته است که به امام رضا بگویند “سلطان”
بعد هر سلطانی مجبور شود افتخار کند به جفتکردن کفش سادهترین زائرانش
هیچ حاکمی “مشروع” نمیتواند باشد وقتی سلطان “فقط” امام رضا باشد
———————
خدایا
مرا با کسانی که فرق حسابداری و اقتصاد را نمیفهمند روبرو نکن
تشکر
——————————–
اینکه آدمها مثل پینوکیو موقع دروغ گفتن دماغشان دراز نمیشود لطف خداست
نه از جهت دروغهایی که به همدیگر میگویند
(آنها را که بدون دراز شدن دماغ هم همه تشخیص میدهند!)
دنیا را دماغ فرامیگرفت
اگر بابت دروغهایی که به خودمان میگوییم و تشخیصشان نمیدهیم
دماغمان دراز میشد
تصورش را بکن هر کس در هر حالی که هست
بی اینکه هیچ حرفی بزند
هی دماغش دارد دراز و درازتر میشود
———————–
آدمی که میانمایه نیست
نیازی به دیده شدن ندارد
نیازی به خودنمایی
چون خودش به قدر کافی
خودش را میبیند
———-
هر کس که به جای نحوه بودنش
شغلش را نشانه شأنش میبیند میانمایه است
شأن انسان به اصیلبودن بودن اوست
مسأله میانمایه جایگاهش در نظر دیگران است
جای پایش در نردبان سلسله مراتب اجتماعی
انسان اصیل روی باد پا میگذارد و سرش در میان ابرهاست
—————————
دنیا مملو است از میانمایگی
میانمایگی فکری
میانمایگی اخلاقی
میانمایگی علمی
تنها آنکه بتواند “خودش” باشد میانمایه نیست
میانمایه “خود” ندارد
میانمایگی حل شدن است در قالبها
————————-
میپرسند از فلان کتابت چندتا فروش رفته؟
از بهمان کتابت چند تا؟
چه میدانم؟!
میپرسند فلان مطلبات را چند نفر خواندند؟
نظر دیگران درباره بهمان مقالهات چه بود؟
چه اهمیتی دارد؟!
تا به حال از هیچ ناشری درباره فروش کتابهایم نپرسیدهام
آمار خوانندگان و موافقان و مخالفان نوشتههایم را هم نمیگیرم
رد و قبول دیگران برای تجارت و سیاست مهم است
نوشتن برای من نه تجارت است، نه سیاست
نوشتن برایم تلاش برای طرح و حل “مسأله”هاست
آدمکهای قالبی چیزی از “مسأله” نمیفهمند
آدمکهای قالبی میپرسند از فلان کتابت چندتا فروش رفته؟
از بهمان کتابت چند تا؟
میپرسند فلان مطلبات را چند نفر خواندند؟
نظر دیگران درباره بهمان مقالهات چه بود؟
آدمکهای قالبی آدمکهای قالبیاند، بیمسأله، بیدغدغه
——————
هر کاری را که میتوانی نکنی
نکن
آنچه میماند
علاقه توست
زندگی توست
آینده توست
این است فرمول ساده من برای همه کسانی که به دنبال استعداد و علاقه و معنای زندگی خود میگردند و دغدغه موفقیت دارند:
هر کاری را که واقعا میتوانی نکنی
نکن!
——————–
فکر کن تنها در جزیرهای رهایت کردهاند
تنهای تنهای
کاری که در آن شرایط میکنی
چیزی است که حقیقتا به آن علاقه داری
چیزی که هستی
———————–
هنر پیشرو کیارستمی را دوست دارم
نویسندگی و کارگردانی تقوایی را
فرهیختگی بیضایی را
روشنفکری مهرجویی را
و مرام کیمیایی را
شاید برای همین از دیدن پشت صحنه فیلمهای کیمیایی به اندازه دیدن فیلم لذت میبرم!
——————–
چرا اکثر مردم ما جدی که میشوند “است”هایشان ناگهان میشود “میباشد”؟
چرا جدیتهای جامعه ما اینقدر قالبی و بیوجه است؟
اینقدر مضحک و الکی؟
————————–
برای همه منتقدانم
همیشه
آرزوی طول عمر بدون آلزایمر کردهام
چرایش هم که توضیح نمیخواهد!
———————-
سعدی نوشته است “دو چیز طیره عقل است…”
خُب نوشته باشد
مهم این است که “ویراستار”ان ما شمردن بلدند و فرق یک و دو را میدانند
پس میتوانند فارسی سعدی را که بیخود و بیجهت بین ذیروح و بیروح فرق میگذاشته است “ویرایش”
کنند و بنویسند آن دو چیز چنین و چنان “اند” یا “هستند”!
برای اینکه به مقام شامخ “ویراستار”انمان توهین نشده باشد خاک بر سر من و سعدی با هم!
———————————-
یک مُشت گاگول جمع میکنیم و برایشان حُکم میزنیم که آدمحسابیاند
بعد یک مُشت گاگول داریم که در دستشان حُکم دارند که آدمحسابیاند
و شگفتا آنقدر گاگولاند که باورشان میشود به حُکم آن حُکم آدمحسابیاند!
—————————-
گویا جوامع در یک تقسیمبندی کلی بنا بوده است دو دسته باشند
آنها که عقل دارند و نفت ندارند
و آنها که نفت دارند و به عقل نیازی ندارند
فقط این وسط کشورهایی مثل نروژ بیخود و بیجهت در مصرف عقل اسراف میکنند!
——————
مریدها چنان دچار همذاتپنداری با مرادند که مرید بودن همه را میبینند جز مرید بودن خودشان
مرادها چنان دچار نیاز به مرید داشتناند که نقش مراد بازی کردن همه را میفهمند جز مرادبازی خودشان را
نه فلسفه، نه حکمت، نه علم، نه فضل
درک مسخرگی این وضع فقط نیازمند سلامت و بلوغ روانشناختی است
—————
نظام آموزشی ما در وطن عزیز اینگونه است:
آدمها نادان قاصر به آن وارد میشوند
گاگول مقصر از آن خارج میشوند!
نوشته محمد منصور هاشمی