آنها که به طول زندگی میاندیشند
میخواهند مدت بیشتری را به دنیا چسبیده باشند
آنها که به عرض زندگی میاندیشند
میخواهند با شدت بیشتری در آن تنیده باشند
من به ارتفاع زندگی میاندیشم
میخواهم جوری از فراز سر دنیا گذشته باشم
که ابر بر دشت میگذرد
ماه بر زمین
-با وقار-
-مرتفع-
میخواهم سبُک سفر کرده باشم و شادیآور
مثل قاصدک
—————————–
دیوانهای را میشناسم که فلسفه هگل خوانده است
هر وقت مشکلی پیش میآید با لبخند میگوید:
خدا بزرگ است
بعد چشمک میزند و میگوید:
تازه هگلی که به دنیا نگاه کنیم بزرگتر هم میشود!
————————–
مشاهدات فراوان نشان میدهد
عمر دراز
برای سلامتی خوب نیست!
——-
دیوانهای را میشناسم آنقدر اهل برنامهریزی و تصمیم که همه چیز را محاسبه کرد، حتی امید به زندگی ژنتیکاش را بر اساس کمترین طولعمرهای اعضای خانواده. از بدبینی در محاسبه هم فروگذار نکرد. طبق محاسبات دقیق، سرِ وقت، از اشتغالاتش دست کشید تا طرحهای ناتمامش را شروع کند
اما تا چشم بر هم زد دید مهمان ناخوانده زودتر از موعد به سراغش آمده است و ناتمامها تمام نخواهد شد
نه غمگین شد، نه متعجب
دوباره برنامهریزی کرد و تصمیمهای جدید گرفت بر اساس شرایط تازه
دیوانهای که میشناسم معتقد است او باید کار خودش را بکند خدا هم کار خودش را بکند!
دیوانهای که میشناسم میگوید دیوانگیهای من و خداییهای خدا
در کنار هم قشنگ است
-قشنگی اگر در کار باشد-
دیوانگیهای آدم و خداییهای خدا با هم کامل میشود
-کمالی اگر در کار باشد-
———————————-
دیوانهای را میشناسم که وقتی به او میگویند برای سلامتیات دعا کن میگوید از خدا توقع ندارم نظام علّی و منطقی عالم را برای من به هم بزند
شرمنده میشوم!
—————–
صحبت سرطان که شد بلافاصله دو ایده به ذهنم آمد:
چند بسته از انواع و اقسام سیگارهای مختلف بخرم و بکشم
یک کتاب بنویسم درباره همه کتابهایی که میخواستم بنویسم
دنبال دلیل ایده اول گشتم دیدم ظاهراً نمیخواهم با ادامه دادن احتیاطهای قبلی در سالم نگه داشتن ریههایم اسراف کرده باشم
میخواهم باقی مانده بدنم را مصرف کنم
با همان منطق دنبال دلیل ایده دوم گشتم و راستش را بخواهید تا دلتان بخواهد از اینکه در مصرف ذهن صرفهجویی نکرده بودم حال کردم!
—————————
یک روز زندگی با آزادگی
به یک قرن زندگی مفلوکانه میارزد
بعد بعضی ظاهراً آدمها
آزادگیشان را میدهند فلکزدگی میخرند
تا چهار روز بیشتر حال و حول کرده باشند
————–
همانقدر که درک علم نیازمند نوع خاصی از هوش است
همانقدر که درک زیبایی نیازمند نوع خاصی از هوش است
درک معنویت هم نیازمند نوع خاصی از هوش است
آدمهای مادی، آدمهای روزمره، از این هوش بیبهرهاند
—————–
دینداری ملازمهای با احساس نیاز به معنویت ندارد
دینداری برخی ترکیبی است از خودشیفتگی و قدرتجویی و آز و اضطراب
دینداری معنویی اگر بنا باشد وجود داشته باشد باید دقیقا تلاشی باشد برای رهایی از همینها
———–
دیالکتیک دینداری:
وقتی دین محدود کردن قدرت باشد
آزادگان به دین رو میکنند
غیرآزادگان به قدرت
وقتی دین متعالی کردن قدرت باشد
غیرآزادگان به دین رو میکنند
و آزادگان بیرون میمانند
———————————-
چرا انگار هر چه سنّمان بیشتر میشود
دلبستگیمان به دنیا هم بیشتر میشود؟
خیال میکنم چون به زندگی عادت میکنیم
و ترک عادت سخت است
مرگ میآید تا به زندگی معتاد نشویم
——————
فیلسوف بزرگ میداند به هر موضوعی چقدر باید وَررَفت
فیلسوفکهای احمق
دقیقا همین “قدر” را نمیشناسند
همین حد و مرز پیشرفتن و فرورفتن را
البته از شما چه پنهان در همه جای دنیا با این دومی بهتر میشود مدارج ترقی و “افتخار” را در سلسلهمراتب اداره فلسفه طی کرد!
بزرگترین جهد فلاسفه بزرگ همیشه رها کردن فکر از باتلاقهای مألوف فیلسوفکهای احمق بوده است
————————-
آنکه نمیتواند به خود بخندد محکوم به این است که احمق به نظر بیاید
————————–
کاری را که میشود نکرد نباید کرد!
————————–
در این دنیا کاری احمقانهتر از تحریک آدمهای احمق نیست
——–
نابغهها دو تا ویژگی دارند:
کار یا کارهایی را که برای بقیه سخت است چنان راحت انجام میدهند که چیزی از سخت بودن آن کار برای دیگران نمیفهمند
کار یا کارهایی که دیگران خیلی راحت انجام میدهند چنان برایشان سخت است که دیگران وضع آنها را نمیفهمند
من از ویژگیهای نبوغ این دومی را قطعا دارم!
—–
کسی که میتواند با “همه” کار کند همکار من نیست
کسی که میتواند با “همه” کنار بیاید دوست من نیست
———
زندگی فقط با ابدی نبودن معنی دارد
اگر مرگ نباشد برای هر کاری تا ابد وقت هست
وقتی تا ابد وقت وجود داشته باشد نیازی به انجام هیچ کاری نیست
وقتی لحظه با لحظه فرق نداشته باشد زندگی زندگی نیست
تنها وجود مرگ است که به لحظههای جاری زندگی معنا میدهد
——————
یک قطره باران
به تنهایی
کل عالَم را میشوید
نگاهت اگر
پاک باشد
——-
مادرم که مُرد
شب تشییع جنازهاش
میخواستم همه ماجراهای آن روز را
همه ماجراهای مُردنش را
برایش تعریف کنم
اما مادرم نبود
ناگهان در آن لحظه بود که واقعا فهمیدم مادرم “مُرده” است
————————–
دیروز پدرم مُرد
دنیا همان دنیای همیشگی است
دیروز پدرم مُرد
دنیا بهکلی فرق کرده است
دیروز پدرم مُرد
دنیا همان دنیای همیشگی است
—————————
مُشتی نادان که همدیگر را تأیید کنند
دموکراسی جهل پدید میآید
مُشتی فاسد که هوای هم را داشته باشند
دموکراسی فساد ایجاد میشود
تنها مفهوم “شرف” جلوی دموکراسی بیشرفی را میگیرد
خیلی وقتها فقط شرفِ افرادی خاص است که زندگی اجتماعی را اصلاح میکند
———————————
به تعداد آدمهای کلیشهای
راه هست برای به جایی نرسیدن
راهِ به جایی رسیدن خلاقیت است
به تعداد آدمهای خلاق
راه هست برای به جایی رسیدن
راهِ به جایی نرسیدن کلیشهای بودن است
——————–
زندگی برای گروهی از آدمیان موضوعیت دارد
برای گروهی طریقیت
این گروه دوم آدمهای حماسهاند
آدمهای نام و ننگ
من عاشق حماسهام
عاشق شاهنامه سترگ فردوسی بزرگ
———————-
احترام
آن نیست که در حضور آدم
برایش قائلاند
احترام
آن است که در غیاب آدم
برایش قائلاند
———————–
دنیا پر است از نوشتههای قابل خواندن
اگر هیروگلیف دنیا را بتوانیم بخوانیم
نه از چیزی شگفتزده میشویم، نه مضطرب، نه افسرده
کافی است نشانههای عالم را پیش چشم داشته باشیم
مرگ گذشتگان را، بیماری نزدیکان را، درد اطرافیان را
دنیا جای منفعل شدن نیست، جای خواندن و فکر کردن است
—————-
آنسلم برای اثبات وجود خدا برهان وجودشناختی را اقامه کرده است
توماس برهان جهانشناختی را
کانت این برهانها را نقد کرده است
من برای اثبات وجود خدا برهانی دارم که اشکالات کانت به آن وارد نیست
برهان من این است:
در این دنیا وجود اینهمه پدیده خندهآور، اینهمه پیشآمد مضحک، نمیتواند اتفاقی باشد
عالم هستی خندهدار است
پس حتما موجود شوخطبعی هست که دارد سر به سرمان میگذارد و با ما شوخی میکند!
برهان “شوخیشناختی” بهترین استدلال در اثبات وجود باری است
فقط برای فهمیدنش ظرفیت و شوخطبعی لازم است!
نوشته محمد منصور هاشمی