دوستان “ما کمشماریم” دیدهاند که گاهی پیش میآید به بهانهای به نقد شیوهها و رویکردهایی بپردازم که تأمل درباره آنها را بیفایده نمیدانم (برای نمونه اینجا). در این یادداشت کوتاه هم میخواهم با ذکر دو نوع ارجاع به کارَکهای خودم – یکی در نوشتهای فارسی و دیگری در نوشتهای عربی- به نقد این شیوههای ارجاع دادن و به ذکر ملاحظاتی درباره آنها بپردازم. بنا بر روش معمول پیشین در اینجا نیز از ذکر نام و نشان نویسندگان و مطالبشان -که اتفاقا هر یک به جای خود مفید و مغتنم هم هست- پرهیز میکنم تا مسألهای کلی به صورت ماجرا و دعوایی شخصی به نظر نیاید.
انتهای یکی از کتابهایی که اخیرا درباره نظریه تکامل ترجمه شده است، مترجم تکملهای درباره محمدرضا نجفی اصفهانی و کتاب او در بررسی این نظریه افزوده است. در یک جای این مقاله ارجاعی هست به یکی از مقالات من. نخست عین نوشته و ارجاع را نقل میکنم:
“جلد نخست به بحثهای علمی اختصاص یافته است و بر خلاف آنچه معمولا گفته میشود (7) فقط دربردارنده نقد کتاب شمیل نیست”
ارجاع شماره 7 هم این است:
هاشمی، محمدمنصور، “تکامل: مواجهه ایرانیان با نظریه تکامل”، دانشنامه جهان اسلام، تهران: 1383، ج 8، ص 13.
طبعا این ارجاع به این معنی است که یا من گفتهام “معمولا چنین گفته میشود” و یا از اساس ارجاعی منفی است یعنی برای نمونهای از آنچه معمولا گفته میشود به نوشته من ارجاع دادهاند. حال ببینیم من چه نوشته بودهام:
“به نظر میرسد که عمدهترین منبع مسجدشاهی (شهرت همان مرحوم نجفی اصفهانی) در بحث از نظریه تکامل، فلسفه النشو و الارتقاء اثر لودویگ بوخنر به ترجمه شبلی شمیل بوده که به آن استنادات دقیق دارد (برای نمونه ر.ک. ج1، ص 102-103) اما او چنان که خود تصریح میکند از ترجمه اثر اصلی داروین نیز استفاده کرده است (ج1، ص48) و بر مبنای این آثار با طرح آرای داروین، به رد تبار مشترک انسان و حیوان پرداخته است. توجه او در نقد نظریه تکامل از نظر دینی به ویژه به نظریات ارنست هکل معطوف بوده است.”
(علاوه بر دانشنامه جهان اسلام این مقاله و مطلب نقل شده را در این کتاب هم میتوان یافت: محمد منصور هاشمی، خدا و بشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی، کویر 1389، ص 154).
واضح است که من نگفتهام “جلد نخست …فقط دربردارنده نقد کتاب شمیل” است و از قضا خودم یکی دیگر از منابعش را معرفی هم کردهام و صرفا با کمال احتیاط نوشتهام : “به نظر میرسد عمدهترین منبع…”. موضوع وقتی جالبتر میشود که ببینیم مترجم/مولف محترم خودشان چند صفحه بعد نوشتهاند:
“با اینکه اصفهانی نظریه تکامل را پذیرفته بود شایسته میدید نقد و بررسی مفصلی بر اجزای آن، بر اساس کتاب شرح بوخنر علی مذهب دارون شبلی شمیل عرضه کند و نیمه دوم جلد نخست کتابش را به این کار اختصاص داده است.”
و باز جالبتر اینکه ایشان در پیشدرآمدی هم که بر کتاب نوشتهاند چنین مرقوم کردهاند:
“محمدرضا نجفی اصفهانی …بارها به ترجمه کتاب بوخنر به صراحت اشاره کرده است”
به این ترتیب گمان نمیکنم نیازی به توضیح بیشتر درباره این مطلب جزئی و شرح تفاوت میان “فقط” و “عمده” باشد.
البته واضح است که هیچ نویسنده و پژوهشگری “معصوم” نیست و حتی اگر در این مورد خاص به نوشته من اشکالی وارد نباشد ممکن است هزار جور کاستی و نادرستی دیگر به آن راه یافته باشد که تصحیح آنها به جای خود خیلی هم خوب است. اما جدای از تصحیح اشتباهات و نقصها ارجاع دادن حکمت دیگری هم دارد.
هر پژوهشگری با ارجاعاتش نشان میدهد تا چه حد با پژوهشهای پیشین آشناست و سهم هر یک از آن پژوهشها را در پیشرفتن بحث تا چه اندازه میشناسد و آیا میتواند نسبت نوشته خود را با آنها نشان دهد یا نه (مثلا مسأله نوشتههای من درباره این موضوع بررسی “رویکرد دینی-کلامی” یا “دروندینی” است در حالی که نوشته نویسنده محترم بیشتر از منظر “تاریخ علمی” و “بروندینی” است). به عنوان مثال در کنار هر نوع ارجاع دیگری به نوشته من درباره این بحث (که البته جز مورد مذکور، در نوشته فعلی ارجاع دیگری وجود ندارد)، یک ارجاع متعارف میتوانست این باشد که “یکی از کسانی که اهمیت کتاب نقد فلسفه دارون محمدرضا نجفی اصفهانی را دریافته و برجستگی آن را در قیاس با دیگر آثار مشابهش توضیح داده فلانی است”؛ به استناد همان مقاله دانشنامه جهان اسلام که سیزده سال پیش از مقاله مترجم/مولف محترم و چند سال قبل از تجدید چاپ و احیاء کتاب مرحوم نجفی اصفهانی منتشر شده است و نیز به استناد مقاله دیگری از من که مایه تعجب است اگر پژوهشگر این حوزه آن را ندیده باشد یا از وجود آن بیخبر مانده باشد، مقالهای که محدودیتهای مقالهای دایرهالمعارفی را هم نداشته و در آن رویکرد نجفی اصفهانی و خرقانی سنجیده شده و با این مشخصات شش سال پیش از نوشته مورد بحث ما منتشر شده است:
“یک مسأله، دو رویکرد: بررسی مقایسهای نقدهای محمدرضا نجفی اصفهانی و سید اسدالله خرقانی بر نظریه تکامل”
ارائه شده در دومین نشست “دین و نظریه تکامل”، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 29 خرداد 1390
نسخه ملخص: منتشر شده در مهرنامه، ش 15، شهریور 1390
نسخه کامل: منتشر شده در آینه پژوهش، سال بیست و دوم، ش4، مهر و آبان 1390
و نیز باز نسخه کامل: منتشر شده در محمدمنصور هاشمی، اندیشههایی برای اکنون، نشر علم 1394.
اجازه بدهید از این مورد بگذریم و به سراغ نوشته محققی عرب برویم که در مقالهای به زبان عربی درباره یکی از اندیشمندان مهم معاصر ایران دو سه باری به کتاب من درباره آن اندیشمند ارجاع داده است. ارجاعات او به نوشته من در جاهایی است که به اطلاعاتی کم و بیش روشن و زندگینامهای از آن اندیشمند اشاره میکند؛ اطلاعاتی که در واقع یا نیازی به ارجاع نداشته است و یا اگر داشته منبع اصلی آنها من نبودهام و خودم هم برای آن اطلاعات به منابع مناسب دیگری ارجاع دادهام. در عوض در مقاله محقق محترم در ضمن برشمردن منابع و ارجاعات به آنها نیامده است که نخستین کتاب تحقیقی درباره آن فرد یا دستکم یکی از کتابهای مورد بحث درباره او را من سالها پیش از مقاله مورد اشاره نوشتهام (هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید 1383). از آن جالبتر اینکه مقاله عربی محقق مورد اشاره این طور شروع میشود که اندیشمندان ایران دو دستهاند: کسانی که به “هویت” اندیشیدهاند و کسانی که به “دین” اندیشیدهاند، به عبارت دیگر همان تقسیمبندی “هویتاندیشان” و “دیناندیشان” برساخته نویسنده این سطور! طبعا محقق محترم باید اینجا به من ارجاع میدادهاند اما طوری از سر مطلب گذشتهاند که تصور میکنیم یا این تقسیمبندی در زمره بدیهیات است یا کشف و ابداع خود ایشان.
این نوع ارجاع دادنها که متاسفانه در نوشتههای ما کم نیست هر جا و در مورد هر کس نادرست است (کاری به کسانی که از نوشتههای دیگران استفاده میکنند و نامی از آنها نمیآورند ندارم؛ میتوانم “عین” عبارات خودم را در نوشتههایی نشان دهم بدون اینکه از اساس نامی از من در آن نوشتهها آمده باشد، تکلیف چنین نوشتههایی پیشاپیش روشن است، همچنین کاری به ارجاعات رندانهای که مبتنی است بر حقهبازی و پیشتر به یکی از آنها در ضمن نقدی اشاره کردهام ندارم ر.ک. اینجا). در اینجا صرفا به دو مورد جزئی و کماهمیت از گونهای از “ارجاع” به نوشتههای خودم اشاره کردم که توجهم به آنها جلب شده بود، اما این اشکال را به اقتضای شغلم در استفاده از منابع مختلف به زبانهای مختلف در نوشتههای فراوانی از نویسندگان و پژوهشگرانمان دیدهام. گمان میکنم این نوع ارجاع دادنها هم علل روانشناختی و جامعهشناختی دارد و هم مربوط است به آموزش نادرست و ملکه نشدن شیوه درست استفاده از منابع و اشاره به آنها نزد ما. شیوهای که میبینیم در تحقیقات به زبانهای اروپایی کم و بیش رعایت میشود (شخصا در ارجاعاتی که به زبانهای اروپایی گرفتهام تا به حال هیچوقت به چنین مواردی برنخوردهام و البته گفتن این حرف از آن جهت که متضمن اشاره است به “ضعف خود”مان به هیچوجه برایم خوشحالکننده نیست)؛ در حالی که برخی ارجاعدادنها یا ارجاعساختنهای ما تنها برای این است که منبعی در فهرست منابعمان جا نیفتاده باشد و نشان دهیم آن را میشناسیم، بدون اینکه بخواهیم حقیقتا شأن آن منبع را در میان منابعمان نشان دهیم. علت هر چه باشد این نحو ارجاع دادن در درازمدت نه فقط کمکی به نوشته ما نمیکند بلکه باعث سلب اعتماد مخاطبان واقعی پژوهشمان میشود و چه بسا سبب گردد جنبههای مثبت تحقیقمان هم تحت تأثیر این جنبه منفی نادیده بماند (چرا که مخاطب آشنا با موضوع با دیدن یکی دو مورد مشکوک به بقیه موارد هم که شاید جملگی درست باشد شک میکند)، پس گمان میکنم بهتر باشد همه ما در این زمینه بیشتر تأمل کنیم و احتیاط بیشتری داشته باشیم و توجه کنیم که نحوه و شیوه ارجاع دادنمان به منابع نشاندهنده توانایی ما در تحلیل است.