در ایران رسم شده است که روز ولادت حضرت زهرا (س) را روز زن بنامیم، روزی که زنان در مقام مادر یا همسر تکریم میشوند. همچنانکه به قیاس همین روز، روز ولادت حضرت علی (ع) هم روز مرد شده است و در آن از مردان در مقام پدر یا همسر تقدیر میشود. خیلی هم خوب است. جامعه ما روزهای شاد و روزهای جشن و روزهای خوشی و تفاهم کم دارد و چه بهتر که چنین ایامی وجود داشته باشد و بهانهای بشود برای ابراز مهربانی و خوش بودن در کنار یکدیگر.
اما گمان میکنم بهتر است در کنار آنها روز جهانی زن را هم به رسمیت بشناسیم و به بهانه آن به جنبههایی دیگر از مسائل اجتماعیمان بپردازیم. روز جهانی زن روز مادر یا همسر نیست؛ روز توجه به حقوق زنان است. روزی که به مناسبت آن باید فارغ از تعارفات معمول و نقشهای جاافتاده خانوادگی به تحلیل وضعیت زنان در جوامع مختلف اما همچنان کم و بیش مردسالار پرداخت و در آن ذهن و زبان و ضمیر مذکر را بررسید و اسباب و تمهیدات رشد و آگاهی و بلوغ بیشتر و افزونتر زنان و نیز مردان جامعه را یادآوری کرد. هفدهم اسفند هر سال (هشتم مارس) روز جهانی زن است و به این مناسبت در اسفند امسال چند یادداشت درباره زنان و مسائل مربوط به آنان و البته به عبارت دقیقتر مسائل مربوط به همه جامعه مینویسم و در اینجا منتشر میکنم. در این یادداشت به طور کلی به “مسأله” زنان خواهم پرداخت، در یادداشت بعد چند کتاب از یکی از پژوهشگران جدی ایران در این حوزه معرفی خواهم کرد و سپس در یادداشتی دیگر به طور خاص به ماجرای حجاب و الزام آن خواهم پرداخت که شاید بشود گفت امسال بیش از دیگر مسائل مربوط به زنان در جامعه ما مناقشهبرانگیز شد و بازتاب یافت.
دوستانی که “دفتر یادداشتهای بد” مرا میخوانند میدانند که یکبار خیلی روشن و صریح در آن نوشتهام:
“یکی از روشنترین معیارهای تمدن به نظر من این است:
هر چه در جامعهای
حضور زنان
با آرامش و راحتی بیشتری باشد
آن جامعه متمدنتر است
به همین روشنی!”.
واقعاً همین اعتقاد را دارم. مدنیت جایی بیشتر است که در آن نقش زور فیزیکی یا اقتصادی، نقش تابوهای فکری و اعتقادی، و نقش غرایز خام و بدوی کمتر باشد. به عبارت دیگر هر چه جامعهای متمدنتر و به لحاظ مدنیت رشدیافتهتر باشد سازمان اجتماعی آن قویتر، بلوغ و جسارت روانی و فکری آن بیشتر، و نظام میل در آن سازمانیافتهتر و هنجارمندتر و عادلانهتر است. راحتی حضور زنان در جامعه یکی از شاخصهای آشکارکننده این هر سه جنبه است. هر چه جامعهای از مدنیت بیشتر برخوردار باشد قانون و نهادهای حافظ آن کاراتر و پاسخگوترند. اگر تک تک افراد در برابر قانون برابر باشند و نهادهای برقرارکننده قانون پاسدار و نگهبان حقوق افراد، طبعا زور فیزیکی و قدرت اقتصادی به مثابه ابزارهایی شخصی ناکارآمدتر و غیرموثرتر خواهد بود. زنان به طور معمول و به علل گوناگون در طول تاریخ از زور و قدرت موجود در جوامع سهم و بهره بالنسبه کمتری داشتهاند و دارند، پس اگر به رغم این، سازمان جامعه به نحوی باشد که زنان در آن راحتتر باشند و احساس آزادی و امنیت بیشتری بکنند آن جامعه در نیل به یکی از شاخصهای تمدن موفقتر بوده است. به همین ترتیب اگر در جامعهای افسانهها و اسطورههای زنستیزانه بیپایه و زبان و ذهن تنگنظرانه مذکرزده کمتر باشد و درک مبتنی بر تکثر و رواداری و عقلانیت و خردمندی و پذیرش انسانیت و وجوه گونهگون و رنگارنگ آن بیشتر، آن جامعه بلوغ روانی و جسارت فکری بیشتری را تجربه کرده است و میکند. در چنین جامعهای ذهن و زبان و ضمیر محقر مذکرزده جا را بر زنان تنگ و آنها را تحقیر نمیکند. چنین جامعهای که در آن تفکر بر تابو غلبه دارد متمدنتر از جوامع بدوی افسانهپرداز و اسطورهزدهای است که در آنها اندیشیدن شأن آدمی نیست. به همین ترتیب اگر بدانیم که بخشی از معنای تمدن، توانایی به تعویق انداختن میل است، درمییابیم و تصدیق میکنیم جوامعی که در آنها نفس رویارو شدن دو جنس مخالف غرایز خام را چنان تحریک میکند که ارضا فوری میطلبد بدویتر است از جامعههایی که در آنها کنترل و مهار میل درونیتر شده است و آدابدانی و خویشتنداری اجتماعی جا باز کرده است و هر امری روال و روند و جایگاه و زمان خاص خود را دارد. بر این مبنا هم باز به این نتیجه خواهیم رسید که اگر در جامعهای زنان احساس آزادی و امنیت و راحتی بیشتری داشته باشند آن جامعه بهروشنی از این ملاک تمدنی بیشتر بهرهمند است. خلاصه اینکه یکی از نمودهای تحقق هر سه شاخصی که برای تمدن برشمردم در میزان و نحوه حضور زنان در جامعه جلوه میکند و تجلی مییابد. از این جهت برای من “مسأله” زنان صرفاً مسأله زنان نیست، مسأله همه کسانی است که دغدغه مدنیت و عقلانیت و عدالت دارند، مسأله زنان اصلا جدای از مسأله مردان نیست، اینها در حقیقت از منظری یک مسأله واحد است، چرا که آزادی و امنیت و حقوق زنان، نه فقط نشاندهنده شعور و آگاهی و بلوغ مردان که نشاندهنده وضع جامعه از حیث مدنیت و میزان نفوذ زور و تابو و میل در آن است و به این ترتیب نشانگر نابرابریهایی که در سطوحی دیگر خود مردان را هم تهدید میکند.
یک مغالطه را هم درباره “مسأله زنان” پیشاپیش طرح و رد کنم. از اینکه زنان با مردان فرق میکنند به هیچ وجه این نتیجه به دست نمیآید که باید حقوق و شئون متفاوتی از حیث قوانین اجتماعی داشته باشند و بنابراین مفهوم آزادی و امنیت و راحتی در مورد آنها معنایی غیر از معنای این تعابیر در مورد مردان دارد. ابدا چنین نیست. ما میدانیم که زنان و مردان با هم فرق میکنند، اگر نسل اول فمینیستها میکوشیدند زنان و مردان را مقایسه کنند، نسلهای بعدی اتفاقاً بر تفاوتها تأکید کردهاند. مسأله اما اصلا تفاوتها یا شباهتهای فراوان زنان و مردان نیست. مسأله این است که خود مردان و خود زنان هم به رغم همه شباهتها، با یکدیگر تفاوتهای انکارناپذیر دارند. مسأله این است که در نگرش حقوقی باید تحلیلهای ذاتگرایانه از گروههای مختلف را کنار گذاشت و قوانین را طوری تنظیم کرد که جلوی امکان رشد را نگیرد و به موجب آنها مثلاً قومیت یا جنسیت یا هر تفکیک جامعهشناختی یا روانشناختی دیگر مانعی بر سر راه زندگی آزادانه و آزادگی و رشد و بالش هیچ “فرد”ی نشود. قانون تنها باید بسترها و زمینهها را به صورت مناسب و منصفانه برای “همه” فراهم کند، اینکه فرضاً چند نفر با این قانون رشد میکنند و چند نفر نه، لزوم منصفانه بودن قانون را تحتالشعاع قرار نمیدهد. بنابراین استدلالهای رایج “اغلب”ی و “اکثر”ی را باید کنار گذاشت، به ویژه اینکه این استدلالها اگر در آنها دقیق شویم خود مبتنی بر دوری باطل است و معلوم نیست قوانین غیرمنصفانه معلول تفاوتهاست یا خود در واقع علت آنها (در این زمینه توجه به فرق مفاهیم “جنس” و “جنسیت” اهمیتی اساسی دارد). قانون را باید برای فرد فرد آدمیان نوشت، جدای از تفاوتهایی که خواسته و ناخواسته با هم دارند. عدالت دادن حق هر فرد به اوست. پس انصاف اقتضا میکند قوانین همانقدر که مثلاً فارغ از تفکیکهای نژادی نوشته میشود فارغ از تفکیکهای جنسیتی نوشته شود.
به ویژه لازم است این نکته مهم را در نظر داشته باشیم که جوامع در طول تاریخ تغییر کردهاند و امروزه با سرعتی بسیار بیش از همیشه تغییر میکنند و تغییر جوامع شامل تغییر نقشها و مفهومپردازیها و تفکیکهای جنسیتی هم میشود. ما در همین ایران امروز بخواهیم یا نخواهیم و خوشمان بیاید یا نیاید در جامعهای مدرن زندگی میکنیم. ممکن است مدرنیته ما ویژگیهای خودش را داشته باشد، ممکن است کاستیهای خودش را داشته باشد، ممکن است در برخی زمینهها رشدش نامتوازن باشد و مبتنی بر توسعهای ناقص یا ناکافی، اما ما مسلماً دیگر در جامعهای سنتی زندگی نمیکنیم. مدرنیته آمرانهای که ما از در بیرون کرده بودیم از پنجره آرام آرام دوباره وارد شده و این بار چنان جا باز کرده است که بیرونکردنی نیست. نمونه گویایش همین ماجرای زنان و مسأله حضور آنها در جامعه و حقوقی که به تبع این حضور خود به خود مطالبه میکنند. پیش از انقلاب بسیاری از خانوادههای سنتیتر حاضر نبودند به دخترانشان اجازه ادامه تحصیل یا اشتغال بدهند چون محیطهای آموزشی و کاری را مناسب نمیدانستند. پس از انقلاب همان خانوادهها خواسته یا ناخواسته تعصبهایشان را کنار گذاشتند و دخترانشان ادامه تحصیل دادند و به تبع آن به دنبال استقلال اقتصادی رفتند (خودم دو خواهر بزرگتر و کوچکتر دارم که پدرم پیش از انقلاب به اولی اجازه ادامه تحصیل نداده است و دومی نیازی به اجازه نداشته و به دانشگاه و سپس ادارهای که در آن مشغول است رفته!). این وضع دقیقاً یادآور تعبیری ژرف است در فلسفه هگل: “مکر عقل” (List der Vernunft)، که آشنایان با آن مفهوم دلالتهایش را درمییابند. انقلاب پدیدهای مدرن است و با اینکه در ایران با پسوند اسلامی همراه بوده، آهسته و خزنده تبعات مدرن خودش را به همراه آورده است و سلسله مراتب سنتی را نه فقط در عرصه سیاست که در عرصههای دیگر نیز بر هم زده است، از جمله در عرصه حضور زنان در جامعه. در چنین فضایی دیگر نمیشود نسخههای قدیمی سنتی پیچید و انتظار نتیجه و فرجی داشت.
ملاحظه آخر اینکه فراموش نکنیم دینداری جوامع متمدن متمدنانه است و دینداری جوامع بدوی بدوی. به بیان دیگر بهتر است تعصبات و گیر و گرفتهای روانی و اجتماعیمان را به دین گره نزنیم. اصرار بر درک و فهم خاصی از دین که متناسب با شرایط اجتماعی و مقتضیات زمانه نیست کمکی به هیچکس نمیکند. مسائل مرتبط با حقوق زنان بیش از آنکه به معنویت و دین ربط پیدا کند با مناسبات قدرت و عادات ذهنی و روانی و اجتماعی ارتباط مییابد. اگر از پس این مجاهدت روانی برآییم که عادات و عرفیاتمان را به اخلاق و خدا پیوند نزنیم به مصلحت همه است. زیرا در هر حال مناسبات جنسیتی در جامعه با شتاب در حال دگرگونی است؛ حال یا با شناخت درست وضعیت، این دگرگونیها به سوی رشد و بالندگی خواهد بود و یا اصرار بر اعتیادات ذهن بحران و تنش و ناکارآمدی ایجاد خواهد کرد. انسان خردمند کسی است که جرأت شناخت و فراست انعطاف و جسارت تغییر داشته باشد.
نوشته محمدمنصور هاشمی
اسفند 1396