امسال آمدن بهار و جشن نوروز برای من پیش و بیش از هر چیز چند رباعی از رباعیات منسوب به خیام را تداعی کرد. نوشتم “رباعیات منسوب” چون دیگر همه میدانیم که بسیاری از آنچه به نام رباعیات خیام میشناسیم معلوم نیست از او باشد و از قضا به لطف پژوهشهای صبورانه گروهی از محققان حتی میدانیم که سراینده واقعی برخی از آن رباعیات کیست. اما به هر حال، سرجمع، ذوق ایرانیان و فارسیزبانانِ اهل فرهنگ مجموعهای را به نام رباعیات خیام گردآورده که حال و هوایی کم و بیش مشترک در آنها هست، همان حال و هوایی که امروزه بهراحتی میتوانیم آن را “خیاموار” بخوانیم و منظور از آن را دریابیم و دلالتهایش را متوجه شویم. من این رباعیات را از دوره نوجوانی تا کنون همواره دوست داشتهام و در طول زمان آنقدر آنها را با خود تکرار کردهام که همچنان بسیاریشان در خاطرم حاضر است. قالب رباعی شکوه ویژه خود را دارد. وزنش سنگینی و متانت متأملانهای دارد که از سادگی و بیپیرایگی دوبیتی به کلی دورش میکند. اما محدودیتش در همان دو بیت، ایجاز فخیم و فاخری به آن میبخشد، نحوی کوتاهگویی و اختصار حکیمانه و وزین. سه مصرع ابتدایی معمولاً تمهیدی است برای مصراع چهارم که دربردارنده ضربهای است و نهیبی. به این ترتیب رباعی قالبی است هنری کاملاً متناسب با ژرفنگری فیلسوفانه و از این جهت بیوجه نیست که خیام و خیامیانِ تاریخ این قالب را پسندیده و برگزیدهاند.
اما چرا امسال آمدن سال نو را با زمزمه رباعیات خیام آغاز کردهام؟ چون فکر میکنم حکمت آرامشبخش خیام همیشه کمک میکند ذات زندگی را به خاطر داشته باشیم، اقتضای ذات زندگی از سویی سرشاری است و از سوی دیگر وارستگی. سرشاری یعنی فقط زنده نباشیم بلکه زندگی کنیم، و وارستگی یعنی زنده باشیم و زندگی کنیم ولی به زندهبودن نچسبیده باشیم و زندگی کنیم. هر دو – هم سرشاری و هم وارستگی – راههایی است برای بهتر زیستن، هر دو – هم سرشاری و هم وارستگی – لازمهشان اندیشه است و اراده. آدمی چیزی نیست جز همین دو تا. دقیقتر بگویم تفاوت آدمی با دیگر موجودات در همین دو تاست: در اندیشه و در اراده. در رباعیات خیامانه هم اندیشیدن هست درباره بودن و نبودن و آمدن و رفتن، و هم خواست زندگی بهتر هست، خواست زندگی اندیشیده شادمانه.
سال هزار و سیصد و نود و شش برای سرزمینمان سال کمحادثهای نبود، از زلزلههای ویرانگر تا درگیریهای ناخوشایند اجتماعی. وقایع واقعاً تلخ. جدای از این ماجراهای بزرگ اجتماعی، برای شخص من هم سال 96 سال تجربه زیسته خاصی بود. همیشه میدانستم سوت پایانی هست و دیر یا زود به صدا درمیآید، همیشه با این دانستن زیستهام. اما در سالی که گذشت با تمام وجود دریافتم و لمس کردم و دیدم که این سوت پایان نزدیکتر است از آنچه خیال میکنیم (با پیدا شدن یک توده در پانکراسم و با داشتن سابقه خانوادگی سرطان پانکراس از برادر و مادر گرفته تا دایی و مادربزرگ و مادرِ مادربزرگ!). دنیا جای عجیبی است، الان یادم افتاد دکتر شایگان نازنین که این ماجرا را شنیده بود، وقتی برای احوالپرسی زنگ زد، صمیمانه بغضش گرفت. حالا او در وضعی است دور از دسترس که یادآوریاش باعث میشود من بغض کنم. نمیدانم، شاید اصلاً به خاطر آقای شایگان باشد که یاد خیام افتادهام، به سبب زندگی خیامانه او، درک عمیق واقعیات زندگی و پذیرش آنها و شادمانه و سرخوش زیستن و وقت را مغتنم شمردن. شاید به احترام اوست که میخواهم در این پست بهاری، دو رباعی بنویسم که در آنها ذکر نوروز هست با تیزبینی و ژرفنگری:
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
بر صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
امیدوارم سالی که گذشت برای همه شما دوستان عزیز سالی بوده باشد پربرکت و خوش، و سالی که میآید سالی بشود خوشتر و بابرکتتر. سالی پر از سرشاری شورانگیز زندگی و ژرفای آرامشبخش وارستگی.
در سال پیشِ رو جدای از کارهایی که برای نوشتن در دست دارم، بناست با همراهی دوستانی، در عالم مجازی مجلهای ویدئویی راه بیندازیم برای اهل فرهنگ و کتاب و قلم. الان این کار در مرحله آماده کردن دفتر کار و طراحی سایت است. خیلی خوشحال میشوم دوستان عزیزی که دارند این یادداشت را میخوانند (و در واقع صمیمیترین دوستان دیده و نادیده من هستند، چون حتی شخصیترین پست سالانه “ما کم شماریم” را هم میخوانند) هر پیشنهاد و ملاحظه و نظری در این باره داشتند برایم بنویسند. مطمئناً آنها را در نظر خواهیم گرفت و پیش چشم داشتن آنها کمکمان میکند کار مناسبتری عرضه کنیم. دیگر اینکه در ذهنم هست اگر دوستان علاقهمندی باشند در دفتر آن مجلهویدئویی جلسات ماهانه فرهنگی برگزار کنم، منظورم جلسه سخنرانی و مانند آن نیست، منظورم جلساتی است که در آنها مجموعهای از علاقهمندان مسائل فرهنگی، بیتکلف اما مستمر، دور هم جمع شوند و درباره دغدغههایشان با هم صحبت کنند، اگر چیزی مینویسند برای هم بخوانند، اگر کتابی خواندهاند با دیگران در میان بگذارند، با اهل قلم دیدار و ملاقات کنند، و داد و ستدهای فکری و فرهنگی و ادبی و هنری از این دست داشته باشند. این فضایی است که در نوجوانی و جوانی من در برخی مطبوعات بود و برای شخص من و گروهی از دوستانم بسیار هم مفید واقع شد. الان به علل مختلف و از جمله باب شدن فضای مجازی این نوع گرد هم آمدنها کم شده است، اما گمان میکنم این آشناییها و کنار هم بودنها و تعاملات واقعی، در پخته شدن و به بلوغ رسیدن فکری و فرهنگی اثری قاطع دارد که بسیار بیش از اثر تعاملاتِ گاه بیهویت و خام دنیای مجازی است. به علاوه، این نوع فعالیتهای اجتماعی مصداق چیزی است که هانا آرنت در تقسیمبندی سهگانهاش (زحمت labor و کار work و کنش action )، کنش و عمل میخواند و در حیات فردی و جمعی ارزش و اهمیت و نقش والا و ویژهای دارد. اگر احیاناً فکر میکنید مایلاید و میتوانید در این جلسات ماهانه شرکت کنید نیز لطفاً به من خبر بدهید، تا چنانچه واقعاً علاقهمندان پیگیری قصد مشارکت در این جلسات را داشتند حتماً این برنامه را تنظیم و عملی کنم (محل جلسات و در واقع دفتر مجله ویدئوییای که صحبتش شد حوالی میدان فلسطین تهران است و زمان جلسات هم میتواند از حدود خردادماه باشد).
بالاخره اینکه آخرین مطلبی که روی “ما کم شماریم” منتشر کرده بودم (پوشش و قدرت: تأملاتی درباره الزام حکومتی حجاب) واکنشهای گوناگون و متفاوت زیادی در پی داشت که البته با توجه به فضای موجود دور از انتظار هم نبود. بعد از این پست بهاری، به امید خدا، تکمله و قسمت دومی برای آن مطلب خواهم نوشت و سعی میکنم در آن به پرسشها و ملاحظاتی که برخی خوانندگان و دوستان از منظرهای مختلف مطرح کرده بودند پاسخ بدهم.
گمان میکنم با این توضیحات دیگر لازم نباشد بگویم بهرغم ماجرای پزشکی پیشگفته عجالتاً حالم خوب است و همچنان سرخوشانه و بابرنامه مشغول ادامه دادن به بازی زندگیام!
چشمانتظار نوروز باستانی دوستداشتنی، برای همه شما دوستان نازنینم صمیمانه بهترین آرزوها را دارم.
محمدمنصور هاشمی
آستانه بهار 1397