سال گذشته در ایام محرم مستندی از ناصر تقوایی را معرفی کردم که دیدن آن توجه را به جنبههایی جالب از تأثیر عزاداریهای تاسوعا و عاشورا بر زندگی مردم ایران جلب میکرد (اینجا). امسال هم در ادامه مطلب پیش، کاری را معرفی میکنم که در آن اشارهای مهم هست به پیوند عزاداریهای محرم با زندگی عموم مردم ایران. شاید برایتان تعجببرانگیز باشد اما کاری که میخواهم معرفی کنم مجموعه داستانی است از یکی از هموطنان فرهیخته یهودیمان.
روزی که اسم خود را دانستم نوشته هارون یشایایی مجموعهای است از حکایات هوشمندانه و خواندنی که با نگاهی ظریف و طنزآمیز و مهربان بخشی از زندگی یهودیان ایران و بهویژه تهران را ترسیم و مناسبات علیالاصول دوستانه آنها را با هممیهنان مسلمانشان تصویر میکند. عشق و دین و سیاست و قدرت در جای جای کتاب خودشان را آشکار میکنند ولی در این معرفی کوتاه متأسفانه جایی برای پرداختن به این جنبهها نیست و تنها میتوانم پیشنهاد کنم خوانندگان علاقهمند به زندگی اجتماعی ایرانیان و سرگذشت یهودیان این سرزمین در دهههای اخیر حتماً این مجموعه خواندنی را بخوانند (حیف که کتاب از حیث فنی به قدر کافی ویراسته نیست و این امر در ابتدای آن به چشم میآید. بهتر است خوانندگان از این کاستی نه چندان مهم صرف نظر کنند و به اصل ماجراها دل بسپارند. و البته امیدوارم در چاپهای بعدی کتاب ویراستهتر منتشر شود).
در کتاب روزی که اسم خود را دانستم بندی هست که هم بهخوبی نشان میدهد ماجرای عزاداریهای محرم محدود به شیعیان ایران نیست و هم گواهی است بر اینکه مردم ایران در طول سدهها کم و بیش با رواداری در کنار یکدیگر میزیستهاند و اگر محرومیتهای شدید و نگاههای تعصبآلود یا تحریکات دیگران مزاحمت ایجاد نمیکرده با هم روابطی دوستانه و مبتنی بر احترام متقابل داشتهاند. بد نیست آن بند را در ادامه به طور کامل نقل کنم:
“خانه قدیمی خودمان را به یاد میآوردم که در حاشیه محله کلیمیان در کنار “مسجد حوض” در همین نزدیکیها قرار داشت…و من فرهنگ عزاداری، نوحهخوانی و سینهزنی را به خوبی میشناختم، ولی تأثیر آن را بر تصمیم تودههای مردم نمیدانستم و بیشتر به مراسم جذاب و سنتهای معمول آن علاقهمند بودم. به یاد دارم برادر بزرگم با اینکه یهودی متعصبی بود در کار تدارک حسینیههای سینهزنی با مسلمانهای محلمان همکاری نزدیک داشت و از روزهای قبل از عاشورا برای دستههای سینهزنی که از کوچه ما میگذشتند وسایل پذیرایی فراهم میکرد و روزهای تاسوعا و عاشورا بر سر و روی عزاداران گلاب میپاشید. من و دیگران در کنار کوچه و خیابان میایستادیم و عبور دستههای سینهزنی را تماشا میکردیم، مادرم به صدای بلند گریه میکرد و بقیه در سکوت تماشاگر بودند…”.
یادم هست جناب آقای هارون یشایایی -که از تهیهکنندگان باسابقه و معتبر سینمای ایران هم هستند- زمانی که در دولت پیشین گروهی نادان بی هیچ دلیلی بر طبل یهودستیزی میکوبیدند در یکی از هفتهنامهها یادداشتی خواندنی نوشتند و در آنجا هم گفتند که روابط مسلمانان و یهودیان ایران آنقدر صمیمانه بوده است که در ایام محرم خودشان و خانوادهشان با شیعیان محل برای برپایی تکیه و برگزاری عزاداری امام حسین همکاری میکردهاند.
آرزو میکنم خواندن بندی که از کتاب آقای یشایایی نقل کردم به یادمان بیاورد که اولاً یهودیان در ایران هیچوقت در “گتو” زندگی نمیکردهاند و پیروان هیچ دین دیگری نیز در اینجا در وضعیتهایی مانند زندگی در گتو قرار نداشتهاند. ایرانیان به طور معمول با یکدیگر مناسباتی مبتنی بر مدارا و رواداری داشتهاند و “یهودستیزی” که گاهی برخی از سر جهل در اینجا به آن دامن زدهاند وارداتی است. ثانیاً مراسم محرم تجلیل از آزادگی است و همه کسانی که آن را به دعواها و دعویهای محقر سیاسی و اجتماعیشان فرومیکاهند و با منافعشان پیوند میزنند و این مراسم را مصادره به مطلوب میکنند از شأن این پشتوانه فرهنگی عظیم میکاهند و دانسته یا نادانسته به قدر و ارزش این سنت کهن و ماندگار لطمه میزنند؛ در مراسم محرم هیچکس “دیگری” نیست جز ظالم و جائر و ستمگر.
روزی که اسم خود را دانستم
نوشته هارون یشایایی
نشر شهاب ثاقب
1396