…:
به بهانه یک جنجال، مثل همیشه عالی و چند جانبه، به دور از تعصب و دقیق
قلمتان مستدام
————–
محمود اسماعیل نیا:
با سلام و احترام
در مورد یادداشت خواندنی تان
با عنوان “به بهانه یک بیانیه، درباره چند چیز دیگر”
ضمن ابراز همدلی با کلیت بحث و ارج نهادن به نگاه منصفانه تان به موضوع
دو نکته به نظرم می رسد:
یکم- در باره تفاوت فارغ التحصیلان البرز و علوی فرموده اید که: “فرق علوی با البرز و امثال آن همینجاست. از آنها متخصصانی درآمده که موفق بودهاند اما غالبا درگیر جامعهشان نبودهاند. در حالی که تنها از یک کلاس مدرسهی غیرسیاسی علوی رئیس مجلس (غلامعلی حداد عادل) و وزیر امور خارجه (کمال خرازی) و برجستهترین چهرهی روشنفکری دینی (عبدالکریم سروش) درآمده است”.
به نظرم داوری در این مورد، خصوصاً با توجه به رخداد انقلاب اسلامی، نیازمند تامل بیشتر است. زیرا:
در ایران انقلابی رخ داد که اسلامی بود و برای اداره امور کشور در دوران پس از پیروزی نیازمند مدیران مسلمان و متعهد بود. امثال فارغ التحصیلان علوی ولو با پیشینه غیرسیاسی و حتی غیرانقلابی (مثلاً دلبستگی به انجمن حجتیه) بهترین نامزدهای این امر بودند و در عمل هم همین رخ داد.
حال باید دید به فرض عدم وقع انقلاب اسلامی در ایران (شرطی خلاف واقع)، فارغ التحصیلان این دو نوع مدرسه به چه کارهایی مشغول می شدند
و یا بررسی کرد که تا پیش از بهمن 1357 فارغ التحصیلان این دو نوع مدرسه به چه نوع کارهایی مشغول بودند.
دوم- در مورد این نکته درست که فرموده اید: مسئولان امور آموزش و پرورش در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی
“درک بسیطی از عدالت داشتند. میگفتند چون همهی بچهها نمیتوانند چنان آموزشی داشته باشند پس هیچکس آن را نداشته باشد”.
ونیز رواج این فهم نادرست که:
” عدالت خراب کردن جایی که دارد بهدرستی رشد میکند نیست، عدالت دادن آزادی است برای اینکه افراد مختلف با انگیزههای گوناگون همه بتوانند فضاهایی در جهت رشد بسازند”
به نظرم در تحلیل موضوع، می باید به سهم آموزه های چپ (اعم از چپ مارکسیستی و چپ اسلامی) و نفوذ آن در تفکر مسئولان آن دوران هم اشاره کرد. البته این امر مختص مسئولان فرهنگ و آموزش نبوده و مسئولان سیاسی و اقتصادی و حتی قانونگذاران آن دوران را هم در بر می گیرد.
پایدار باشید و سرفراز
———————-
محمود اسماعیل نیا:
با سلام و احترام
از خواندن یادداشت مفصل و پرنکته تان (اوتیسم فرهنگی و علوم انسانی در ایران) بسیار بهره بردم. مفهوم پردازی های تان برایم بسیار الهام بخش بود. دست مریزاد
سه نکته به نظرم می رسد:
یک – در مورد کاربرد اصطلاح “اوتیسم فرهنگی” شاید تأمّل دوباره ای لازم باشد. وصف “فرهنگی” معمولاً در اشاره به پدیده های اجتماعیِ کمابیش شایع به کار می رود. در حالی که به نظر می رسد که ناتوانی برخی از اولیای امور در شناخت واقعیات جامعه امروز، ریشه در مشکل شناختی و ذهنی شان داشته باشد (مثل غلبۀ ذهنیت پیشامدرن، یا پیشاعلمی یا به قول شما پیشاشهری بر دیدگاههای آنها). بنابر این شاید استفاده از اصطلاح دیگری مثل “اوتیسم شناختی” گویاتر باشد؟
مگر این که استدلال شما این باشد که این مشکل از سطح فردی فراتر رفته و جمع زیادی از افراد جامعه را دربرگرفته و تبدیل به نوعی “خرده فرهنگ” Sub-Culture در جامعه شده است، که به نظر من هم چنین است.
در هر حال شاید اندکی توضیح بیشتر در مورد علت به کاربردن اصطلاح اوتیسم فرهنگی مفید باشد.
دو- یادداشت شما حاوی نوعی امیدواری نسبت به اضمحلال اوتیسم فرهنگی و به سامان شدن امور در “آینده” است که من هم با آن همدلم. ولی باید توجه داشت که این امید از جنس “امید تاریخی” است، شبیه این استدلال که ایران از گردنه های تاریخی مهمی مثل حمله اقوام مهاجم و سلطۀ حاکمان ظالم عبور کرده و برقرار مانده است. بنابراین اوضاع نابسامان امروزی هم پایدار نخواهد بود و دیر یا زود فرهنگ و جامعه ایرانی با همۀ تنوع و تکثرش به رسمیت شناخته شده و شکوفا خواهد شد.
صرف نظر از قوت یا ضعف این شبیه سازی های تاریخی و این نکته که چه تضمینی وجود دارد که تجربه آیندۀ ما همانند گذشته مان باشد؟؛ نکته اینجاست که اکثر مردم برای “آینده تاریخی” زندگی نمی کنند بلکه دغدغۀ امروز و فردایشان را دارند و می خواهند بدانند آیا راه برون شویِ آرام و مسالمت آمیزی برای گذر از این وضعیت وجود دارد؟ و اگر بله، آن کدام راه است؟ خصوصاً با توجه به این که در همۀ آن مثال های تاریخی، طی این مسیر بسیار پُرهزینه و طولانی بوده است و جامعۀ امروز تاب چنین هزینه هایی را ندارد.
البته نپرداختن به پاسخ این سوال از ارزشمندی متن شما نمی کاهد و شاید خواننده هم انتظار پاسخ به آن را از این متن نداشته باشد ولی خطور آن به ذهنش محتمل به نظر می رسد.
سه – در متن به درستی اشاره کرده اید که “قدرت خنگی می آورد”. همان طور که اطلاع دارید کتاب “تاریخ بی خردی” نوشنۀ باربارا تاکمن (ترجمه حسن کامشاد، نشر کارنامه، 1390) ارتباطی با این بحث مهم دارد که قدرت علاوه بر آن که به قول لُرد اَکتون فساد می آورد؛ بی خردی هم به دنبال دارد، به گونه ای که قدرتهای بزرگ را هم در تشخیص مصالح خودشان ناتوان می کند.
پایدار باشید و سرافراز
———————-
محمود اسماعیل نیا:
عرض سلام و ارادت
یادداشت اخیر شما با عنوان “کشنده تر از کرونا” همچون دیگر نوشته هایتان خواندنی و چشم گشاست.
سخن اصلی شما تحذیر از گسترش نژادپرستی به بهانه کروناست و مخاطب تان نیز روشنفکرانی که بر این آتش می دمند.
نکته خُردی که می توان به این بحث افزود مربوط به نقش ارتباطات جهانی و فضای مجازی در این ماجراست، هم در برساخت پدیدۀ کرونا و هم در اشاعۀ دیدگاه های روشنفکران تقلبی.
امروزه فهم ما در مورد واقعیت بیشتر مسائل و موضوعات، نه به صورت مستقیم و قابل ارزیابی، بلکه به واسطۀ رسانه ها و پس از عبور از منشور آنها شکل می گیرد. در واقع ما “تفسیر رسانه ها از واقعیت” را به جای خود واقعیت برمی گیریم. بحث فلسفی در مورد امکان دستیابی به حاقّ واقع به جای خود و مربوط به مقام دیگری است. بحث در این است که در همین محدودۀ فهم بشری نیز، اکنون این رسانه ها هستند که با “برساخت واقعیت” افکار و اذهان ما را به مقدار زیادی سامان می دهند و جهت گیری هایمان را معین می کنند.
در ماجرای کرونا نیز به خوبی می توان نقش رسانه ها را (اعم از شرقی و غربی، داخلی و خارجی) در کوچک نمایی یا بزرگ نمایی ماجرا دید و برای نمونه در ورای بسیاری از خبرها و گزارش ها، منازعات پیدا و پنهان امریکا و چین را به عیان مشاهده کرد. در این آشفته بازار خبر و تحلیل، فهم این که واقعیت ماجرای کرونا چیست و چه ابعادی دارد، واقعاً کاری دشوار یا ناشدنی است. شاید به مدد ابزارهایی مثل تفکر انتقادی حداکثر بتوان گفت که فلان خبر یا بهمان گزارش در مورد کرونا معقول و قابل اتکاء نیست. نه بیشتر.
از سوی دیگر فضای مجازی پدیدۀ روشنفکری را نیز دگرگون کرده است. امکانات فضای مجازی موجب تکثیر روشنفکران تقلبی ای شده که تصور (توهم) می کنند با پرتاب چند جمله مربوط و نامربوط در مجازستان به خیل استوانه های تفکر معاصر پیوسته اند و لاجرم می باید در مورد همه موضوعات مربوط به عالم و آدم اظهار نظر کنند. تاسف آنجاست که اظهارنظرهای ناسنجیده همین سلبریتی های مدعی روشنفکری، به میزان زیادی بر اذهان و عقول مردم تاثیرگذار است. طبعاً در این آشفته بازار فضای ارتباطی، که مثل بازار مسگرها صدا به صدا نمی رسد، سخنان جدی و تامل انگیز روشنفکران بالنسبه اصیل، به حاشیه رانده شده و بعضاً ناشنیده می ماند.
چاره چیست؟ نمی دانم. شاید حفظ فاصله لازم با این فضای ارتباطی و مقهور آن نشدن، التزام به خرد سنجشگرانه در مواجهۀ با اخبار و تحلیل ها، حساسیت داشتن نسبت به انسان و ارزشهای انسانی، …
ببخشید، توضیح واضحات مرا از باب همدلی تلقی بفرمایید.
———————-
الهام مقدم راد:
سلام بر شما
نوشتار خوب تان از خاطره های شیرین با نجف دریابندری باعث شد حاشیه کوتاهی بنویسم . اینجا:
https://yanaar.blogsky.com/1399/02/18/post-28/
————————————-
محمود اسماعیل نیا:
درود بر شما و این یاداشت متین و منصفانه در باره مرحوم دریابندری.
به نکته ظریفی در این یادداشت اشاره کرده اید که به نظرم جای تأمّل بیشتر دارد: تفاوت “مترجم” و “متفکر”.
این که چرا مردم ما گمان می کنند مترجم، متفکر هم هست یا برخی از مترجمانمان دچار چنین توهمی می شوند، مسئله مهمی است که می باید زمینه های فردی و اجتماعی آن بیشتر کاویده شود.
شاید توجه به دو نکته زیر در این بحث مفید باشد:
یک: جایگاه اجتماعی مترجمان
امروزه به مدد دنیای ارتباطات و اینترنت، هم یادگیری زبان بیگانه و هم دسترسی به منابع خارجی بسیار سهل تر از گذشته شده است. می توان در منزل و پشت کامپیوتر شخصی نشست و به صورت آنلاین به آموختن زبان پرداخت و بسیاری از آثار خارجی را دانلود کرد. حتی می توان به کمک امکانات اینترنتی (مثل گوگل ترانسلیت) یا نرم افزار های ترجمه، آنها را به فارسی برگرداند، کیفیتش بماند.
در حالی که در گذشته این هر دو کار یعنی آموختن زبان بیگانه و دسترسی به منابع خارجی کار دشواری بود، در نتیجه تعداد کمی سراغ ترجمه می رفتند. در چنان دورانی مترجمان به عنوان “سفیران تجدد” و خبرآورندگان از جهان خارج منزلتی در جامعه داشتند و جماعت کتابخوان منتظر رهاوردهای تازه شان بودند تا از عوالم دیگر فکری و مادی باخبر شوند.
همین منزلت اجتماعی مترجمان، که مرهون شهرت و محبوبیت آثارشان بود، در فرایند (به قول شما) “سرایت اعتبار مولف به مترجم” بی تأثیر نبود، چه در چشم مردم و چه نزد خودشان. در هر حال، مترجم، معرِّفِ مؤلف است و اگر تصور کند که شناخته شدن آن مؤلف نزد فارسی زبانان مرهون تلاش او بوده، بیراه نرفته است. مشکل آنجاست که تصور کند “انتقال” پیام مؤلف موجد شأنی همطراز با مؤلف برایش خواهد بود.
بله کسی که برای مثال عمرش را مصروف ترجمه آثار کانت کرده و با زیر و بم اندیشه کانت و فلسفه او آشناست، البته که خدمت بزرگی به جامعه کرده است ولی حداکثر باید خود را متخصص و کارشناس فلسفه کانت بداند نه این که “به صرف” ترجمۀ آثار کانت، خود را جزء حواریون کانت یا فیلسوفی کانتی محسوب کند. دیگران هم نباید چنین گمانی در موردش داشته باشند. مگر این که جناب مترجم در وادی فلسفه ورزی هم گامی زده و اثری پدید آورده باشد که بتوان با معیارهای علمی در موردش داوری کرد.
در واقع ربط و نسبت مترجم و متفکر را می توان از قبیل “عموم و خصوص من وجه” دانست (دو دایره متقاطع) که بر آن اساس تنها بخشی از مترجمان را می توان متفکر دانست، آن هم نه بر اساس ترجمه شان از آثار دیگر متفکران.
در بارۀ منزلت اجتماعی مترجمان و محبوبیت آثار ترجمه شده بیشتر می توان گفت. برای مثال این که نویسنده پرکاری مثل ذبیح الله منصوری بسیاری از آثار تألیفی اش را به عنوان ترجمه از نویسندگانی موهوم منتشر می کرد، آیا به علت اقبال بیشتر خوانندگان به آثار ترجمه شده و منزلت اجتماعی مترجمان نبود؟ شهرت آثار ترجمه شده به نام مترجم چه؟: “شازده کوچولوی شاملو را خوانده ای؟”
دو- دانستن زبان شرط لازم (ونه کافی) فهم متون آن زبان است.
زبان مادری من فارسی است و به این زبان تحصیل کرده و می خوانم و می نویسم. ولی آیا می توانم هر متن فارسی را که می خوانم بفهمم؟. دانشنامه علایی ابن سینا و اساس الاقتباس خواجه نصیرالدین طوسی و ذخیره خوارزمشاهی جرجانی همه به فارسی است. ولی آیا به صرف فارسی دانی و فارسی خوانی و بدون آشنایی با فلسفه و منطق و طب قدیم می توان از محتوای این متون سردرآورد؟ مسلم است که خیر.
گاهی همین مطلب بدیهی مغفول واقع شده و مترجم آشنا با یک زبان خارجی، مثلاً آلمانی، تصور می کند ( یا دیگران در موردش چنین تصور می کنند) که به صِرف توانایی “خواندن” متون آلمانی قادر به “فهمیدن” محتوای آن متون هم هست، حال موضوع متن متافیزیک ارسطویی باشد یا بیوشیمی یا مهندسی روباتیک. روشن است که چنین مترجمی بدون دانش تخصصی در زمینه موضوع متن مورد بحث، فقط می تواند خط آلمانی را تشخیص داده و ترجمه ای سطحی از آن به دست دهد که برای فهم متن کافی نیست. زمانی جناب خرمشاهی در نقد ترجمه های نامفهوم گفته بود که بسیاری از آثار به “خط فارسی”، و نه “زبان فارسی”، ترجمه می شوند.
پرگویی شد، در مورد این نکته مهم که مترجم “لزوماً” متفکر نیست باید بیشتر بحث کرد خصوصاً که در روزگار ما ایدۀ “ترجمه به مثابه تفکر” طرفدارانی دارد.
————————————-
امین:
سلام آقای هاشمی عزیز
بعد بیشتر از 10سال بنا به مقتضیاتی دوباره مشغول خواندن کتاب هویت اندیشان تون شدم و قلقلکم داد که به شعبه ی مجازیتون هم سر بزنم، و چه خوشحال کننده: که به روانی، افکار و آرایتان خواندنی ست.
سوالی که داشتم و اگر جوابش را لطف کرده و بدهید ممنون میشم از مرجعی ست که بتوان توضیح تفصیلیتان از دو اصطلاح “ذهنیت پیشاشهری” و “مغلطه ی سنت گرایانه”(اگر منتشر شده) را در آن یافت…چرا که در تحقیقم در رابطه ی فرهنگ و گلوبالیزاسیون میخوام بهش رجوع بدم/کنم…اندیشه های واکنشیِ جامانده ها از قافله یا گروههایی که فرهنگشون اکسیژن حیاتیش رو داره از دست میده.
مرسی از همه چی
———————-
محمود اسماعیل نیا:
سلام جناب هاشمی عزیز
بلا دور از شما
در مورد یادداشت اخیرتان در باب “تشرف ویروس کرونا به آیین سکولاریسم”! اگر اجازه بفرمایید نکته خردی به بحث دقیق و ریشه شناسانۀ شما بیفزایم.
همان طور که می دانید اهل خطابه و منبر برای القاء مطالب مورد نظر به مخاطبان از شگردهای گوناگونی استفاده می کنند که یکی از آنها (به قول خودم!) “اقناع بالرعب” است؛ یعنی قبولاندن ادعای خود به مخاطبان از طریق مرعوب کردن آنها.
این مرعوب کردن می تواند از راههای گوناگون صورت پذیرد که یکی از آنها همین استفاده از کلمات و اصطلاحات فنی خارجی (عربی یا انگلیسی) در سخنرانی است برای مبهوت کردن مستمعان.
تصویر ساده شدۀ قضیه این است: خطیبی که در سخنرانی خود برای مخاطبانی عادی عامدانه و بدون ضرورت از اصطلاحاتی فنی مثل “مقول به تشکیک” و “سالبۀ به انتفاء موضوع” و یا “ضریب جینی” و “فمینیسم” استفاده می کند، انتظار دارد مخاطب ساده دل پیش خود بگوید که ماشاءالله ایشان چقدر با سواد هستند که حرفهایش را نمی فهمم!
این شگرد البته در گذشته بیشتر کاربرد داشته و امروزه از کارایی اش کاسته شده است، هم به علت آگاهیهای روزافزون مخاطبان و هم نقش فضای مجازی در افشای چنین گاف های گزافی.
این هم محض ثواب عرض شد وگرنه حق همان بود که شما گفتید.