سخت است یادداشت بهاری نوشتن در آستانه نورورزی که میدانی جزء نوروزهای شاد مردم میهنات نیست. وضع اقتصادی بد است و بسیاری از مردم گرفتار مضیقه و تنگنایند و بیشتر ملت دلنگران آینده. سخت است یادداشت بهاری نوشتن و شادباش و تبریک گفتن وقتی گذر زمان در راستای برآورده شدن امیدها و آرزوهای اشخاص نیست و هر روز خبر این اختلاس عظیم و آن دزدی کلان شگفتزدهمان میکند در حالی که بسیاری از جوانان هموطنمان حتی نمیتوانند کاری بیایند و حداقلی از معیشت داشته باشند، تا به دیگر مشکلات چه رسد. من آدمِ کلیشهها و قالبها نیستم و نوشتن برایم فکر کردن و احساس کردن است و نوشتهام عین فکر و احساسم. پس اجازه بدهید امسال خودم را به تکلف نوشتن چیزی شبیه دیگر پستهای بهاری “ما کمشماریم” نیندازم و راحت درباره همین وضع با هم گفتگو کنیم.
بگذارید صادقانه بگویم که سال 97 برای خود من نیز سال خوبی نبوده است، این طوری شاید حرفهایی که در ادامه میخواهم بگویم کمتر شعار به نظر بیاید. نیمی از سال 97 را به سبب مشکلات پزشکی و غیر آن در مرخصی بدون حقوق بودم (بماند که گفتن ندارد حقوقم بهرغم بیست سال سابقه کار آنقدر اندک است که بود و نبودش چندان محسوس نبود!)؛ گاهی برای تهیه دارویی مجبور شدم در صف مثلا داروخانه هلال احمر بایستم و متاسفانه استیصال بیمارانی را که دارویشان در دسترس نبود دیدم؛ در این گیر و دارِ ماجراهای پزشکی و مشکلات اقتصادی، امسال مطابق آنچه در پست بهاری نوروز پیش نوشته بودم، کار وبسایت ویدئوییای را که از آن صحبت کرده بودم شروع کردم و با همکاری دوستان کار به مرحله تولید رسید و امیدوارم در بهار پیشِ رو به مرحله عرضه هم برسد، اگر شرایط خوب بود این خبری بود خوشحالکننده اما زمان شروع این کار مقارن شد با شرایطی که در آن مثلا چهارشنبه قیمت یک دوربین را گرفتیم و یکشنبه هفته بعد که دوستان برای خریدنش اقدام کردند ظرف سه روز قیمتش بیست درصد گرانتر شده بود! همه چیز به همین صورت بود و برای هر کس که امسال را در ایران گذرانده باشد ماجرای افت مداوم ارزش پول ملی مشهودتر از آن بوده است که نیاز به توضیح بیشتر باشد. خلاصه بدون نکونالهای معمول اجازه بدهید بگویم خودم شخصا دشواریهای وضعیت امسال را تجربه کردهام.
حالا با این توضیحات میخواهم تنها به دو نکته صرفا اشارهای اجمالی بکنم. نخست اینکه من – چنانکه قاعدتا همه شما دوستان همیشگی و نازنین “ما کمشماریم” دیدهاید و میدانید – همواره کوشیدهام فاصلهام را با فعالیت سیاسیِ حزبی-گروهی حفظ کنم. نه اینکه چنین فعالیتهایی را بد بدانم، به عکس آنها را بهجای خود مفید و لازم هم میدانم، اما برای خودم در زندگی برنامه و تکلیف دیگری مشخص کردهام. مطابق آن برنامه و تکلیف، من وارد آن گونه فعالیتها نمیشوم و حتی دم انتخاباتها نیز که فضا پر از هیجان و التهاب است بهطورمثال بیاینههایی را که گاهی نزدیکترین دوستانم هم تهیه کردهاند امضا نمیکنم. جای بحث درباره اینکه آن برنامه و تکلیفی که برای خود مشخص کردهام چیست و آیا موجه است یا نه، به گمانم اینجا نیست. آنچه در اینجا میخواهم بر آن تأکید کنم این است که موضعگیری در جهت منافع مردم و دفاع از حقوق این سرزمین و فرهنگ و تاریخ، فارغ از دار و دستهبازیهای حزبها و فرقهها و گروهها، برای من بخشی است از آن برنامه و تکلیفی که در زندگی دارم. دوستانی که کارهایم را دنبال میکنند لابد یادشان هست که من در زمان اوجگیری داعش در نوشتهها و گفتههایم علیه آن صحبت میکردم. نوع درک داعش از اسلام و خطر قطعی آن گروه تندور برای ایران واضحتر از آن بود که جای کمترین مسامحهای بگذارد. بر این پایه دوست دارم در اینجا بنویسم درست است که وضع بد است، درست است که بسیاری از مشکلات ناشی از ناکارآمدی حکومت ماست، درست است که حتما باید مملکت را به گونهای با تدبیر و تأمل اداره کنند که مردم نه فقط در رنج نباشند که در رفاه باشند و روزگار را با آرامش و خوشی بگذرانند، اما بیایید باور کنیم به طور خاص وضع امسال حاصل زورگویی آشکار دولت ترامپ است. پس از سالها کشمکش یک توافقنامه بینالمللی (برجام) امضا شده است و ایران بنا بر نظر سازمانهای جهانیِ ناظر، به تعهدات خود در آن توافقنامه عمل کرده است. اما دولت آمریکا عوض شده و گروهی تندرو روی کار آمدهاند که چون آن توافق را نمیپسندند از آن خارج شدهاند. یک لحظه فکر کنید به جای ایالات متحده آمریکا ایران چنین کرده بود! غیر از این بود که الان نه فقط همه دنیا که همه خود ما در همین سرزمین مشغول تمسخر دولتی بودیم که توافقات بینالمللی را نمیفهمد و خیال میکند به صرف رفتن این دولت و آمدن بعدی میشود زیر توافقات و تعهدات بینالمللی زد؟ واقعیت این است که دولت ترامپ چنین کرده است و چون زورش میرسد دارد با قلدری زور میگوید. در این شرایط شاید بد نباشد ما مردم ایران کمی شکیبایی کنیم تا این زورگویی و خروج دلبخواهی از توافقات بینالمللی تبدیل به یک قاعده نشود و همه توافقهای احتمالی بعدی میان کشورها را و همه راههای دیپلماتیک صلح را بیمعنی نکند. حکومت ایران حتما باید با جهان کنار بیاید، حتما باید بپذیرد که ما حتی در جهان اسلام هم اقلیتایم و باید مانند بخش عمدهای از تاریخمان هوشمندانه نقش یک اقلیت محترم و البته مقتدر را داشته باشیم که با اعتدال و میانهروی روبطی متوازن و متعادل با دیگر قدرتها دارد و به یک طرف غش نمیکند، حتما باید به یاد داشته باشیم نمیتوانیم و نباید با “مگالومانیا” با عالم مواجه شویم، اما این را هم باید بپذیریم که الان بهترین وقت برای این نوع تجدیدنظرطلبیها نیست. همه این کارها و اصلاحات را باید در اسرع وقت کرد، اما وقتش دقیقا الان نیست. برای رسیدن به روزگاری بهتر باید شکیبایی داشت و در این شرایط اگر در ذهن خودمان این مساله را حل کنیم که این دولت فعلی آمریکاست که کار عجیبی کرده است، شاید شکیبایی کردن و به روزگاری بهتر رسیدن آسانتر باشد. دولت آمریکا میتواند عوض شود (هم به این معنی که واقعا در دور بعد جایش را به دولتی دیگر بدهد و هم به این معنی که وقتی ببیند آنقدر که میخواسته از شیوهای که در پیش گرفته نتیجه نگرفته مشیاش را عوض کند و باب گفتگو و مذاکره و مصالحه را باز بگذارد). مهم این است که در هر حال بهسادگی زیر بار زور رفتن شیوه موفقی برای رسیدن به زندگی بهتر نیست؛ باید شکیبایی کنیم تا بشود مذاکره کرد، به صلح رسید و اجازه داد به جای تندروها، عقلای طرفین ماجراها را حل کنند. باید بر خلاف تصور برخی تندورهایمان در نظر بگیریم که دولتها و اشخاص در ایالات متحده و در هر جای دیگر دنیا با هم فرق میکنند؛ با آنکه مذاکره و توافق را “میفهمد” باید مذاکره و توافق کرد.
طبعا اکنون با این پرسش مقدر مواجه میشوم که چگونه شکیبایی کنیم. نکته دوم من ناظر به همین مساله است. توضیح دادم که اگر نه همه، دستکم برخی از سختیهای شرایط کنونی را خودم تجربه کردهام؛ بنابراین دشواریهای شرایط و وضعیت را واقعا درک میکنم. روشن است که حل بسیاری از این دشواریها دست من و شما نیست و وظیفه حکومت است؛ اما حل برخی مشکلات یا حداقل کاستن از آنها در حدود امکانات ما هست. کدام نوع مشکلات؟ آن مشکلاتی که مرتبط است با ذهنیت ما و نه معضلات عینی واقعی. اینکه مردم باید آب و غذا و سرپناه و امنیت و امکان تشکیل خانواده و امکان کسب دانش و اجازه اظهار نظر و آزادی بیان و فعالیت مدنی داشته باشند بدیهی است و اینها نیازهایی است که باید به طور فوری و قطعی برآورده شود. اما اینکه من خودم را با داشتههایم تعریف کنم و تصور کنم اگر فلان یا بهمان وسیله یا آخرین مدلهای آن را نداشته باشم چیزی در شخصیتام کم دارم مشکلی است که رفعش دست خود من است. ما در جامعهای زندگی میکنیم که در آن “بودن/هستن” جای خودش را به “داشتن” داده است. در چنین شرایطی است که حتی دانش هم مدرکی است که باید “داشت” نه چیزی که دانستناش بناست بودن و هستن مرا تغییر دهد. در چنین شرایطی است که آبروی اشخاص با هزار جور دزدی و اختلاس انگار کمتر رفته است تا به عنوان نمونه با نداشتن فلان جور خانه و بهمان نوع ماشین (که به هر چه ربط داشته باشد در هر حال کمترین ربطی به “آبرو” ندارد). گویی غافلایم از اینکه این تعریفِ خود با داشتهها، اولا هرگز به احساس خوشبختی و کامیابی و رضایت نخواهد انجامید و ثانیا حاکی از زیستنی است بیمارگون و غیراصیل برای تأییدگرفتن از دیگران و نه تحققبخشیدن به خود. بدون تعارف این نوع بودن حاکی از عدم اعتماد به نفس و فقدان عزت نفس است؛ ناشی از وابستگی و احساس کهتری و حقارت است، این نوع بودن عین بدبختی است حتی اگر همه شرایط عینی خوشبختی فراهم باشد. در چنین شرایطی و با تعریف خود با داشتهها و نه بودن/هستن است که جایی برای کمک به دیگران و دستگیری از یکدیگر و همدلی و همراهی و شادمانه کنار هم بودن باقی نمیماند و این همه جایش را میدهد به رقابتهای وسواسآمیز و مرضی و کینهتوزانه و نفی دیگران و نادیده گرفتن آنها. مشکلات عینی جامعه را حکومت و مردم باید با هم حل کنند، اما این مشکلات ذهنی را هر کس خودش باید به تنهایی در موردشان تصمیم بگیرد و برای حل و رفعشان اقدام کند. راههای فروانی هم برای حل و رفعشان هست از جمله آثار روانشناختی و فلسفی و معرفتبخش بسیاری که مراجعه به آنها میتواند کمک کند خود اصیلمان را فارغ از کلیشهها و قالبهای نادرست حاکم بر جامعه تحقق ببخشیم و به شادمانی درونی و رضایت باطنی برسیم.
امیدوارم توضیحاتِ بهناگزیر بسیار مجملم چندان مبهم نبوده باشد و در این اوضاع و احوال ناخوشایند سوءتفاهمی ایجاد نکند. به هر حال آنچه مسلم است این است که این اوضاع و احوال هم به سر خواهد رسید و بنا به تجربه تاریخی همیشگی ما “این نیز بگذرد”. مهم این است که حتی در این شرایط هم اگر میتوانیم گامی برداریم در جهت تراشیدن خویش و کامل کردن خود.
اجازه بدهید پست بهاری امسال را با یک خاطره تمام کنم. چند سال پیش در پایان یکی از سالهای ناخوشایند، سخت دلم گرفته بود و داشتم با خودم نجوا میکردم. دیدم ناخودآگاه دارم با بهاری که در راه است حرف میزنم در قالبِ موزون نیمایی. از آن حرفهای ناخودآگاه و ارتجالی این بند هنوز یادم هست؛ آن را برایتان مینویسم با آرزوی شکوفه و نان و آزادی و شادی برای همه شما عزیزان نازنین و برای ایران ماندگار و برای همه آدمیان جهان:
“بهارا
اگر بار دیگر گذارت به این گوشه افتاد
شکوفه بیاور
کمی نان
و امّید آزاد بودن
فراوان
فراوان
فراوان”
محمدمنصور هاشمی
آستانه بهار هزار و سیصد و نود و هشت