رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

پست بهاری (7)

سال پیش که آمدم پست بهاری بنویسم فکر کردم چه کار سختی است تبریک نوروز گفتن پس از سالی که سال تحریم و تنگناهای اقتصادی بوده است، حالا می‌بینم چقدر ساده‌تر بوده است نوشتن پست نوروزی پارسال! سال 1398 برای ما ایرانی‌ها با سیل ویرانگر شروع شد و با کرونایی که عید را تحت‌الشعاع قرار داده و سال 1399 هم مهمان‌مان خواهد بود تمام می‌شود. این وسط نیز اتفاقات ناگواری افتاد، از وقایع دلخراش آبان‌ماه گرفته تا سقوط هواپیمای مسافری. حوادث تلخ بسیار بود و وضع اقتصادی و اجتماعی نامطلوب. چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای هم برای سال جدید پیش رو نداریم. در این شرایط شاید بی‌معنی باشد تبریک عید و شادباش نوروز گفتن. اما آرزو کردن هیچ‌وقت بی‌معنی نیست. آرزو معجزه‌ی وجود آدمیزاد است. انسان است که می‌تواند آرزو کند و می‌تواند برای رسیدن به آرزوهایش تلاش کند، ولو افتان و خیزان. جوهره‌ی وجود آدمی در آرزوهای خوب است، در خواست‌های اهورایی، در اراده‌ی خیر، در نیک‌خواهی و نیک‌اندیشی. گمان می‌کنم سی سالی پیشتر شعری خواندم از سلمان هراتی که سطری از آن اکنون و پس از این همه سال ناگهان در سرم می‌چرخد: “عید حوّل حالنا است که واجب است بفهمیم”. برای من هر روزی که در آن هنوز می‌توانیم آرزو کنیم، عید است؛ هر آرزوی نیکویی نوروز است. عید امکان تغییر و دگرگونی است و آدمی عین امکان است.

پس برای شما دوستان دیده و نادیده صمیمانه بهترین آرزوها را دارم و برای وطن‌مان نیز و برای همه‌ی دنیا. تنها هنگامی حال همگی‌مان خوب خواهد بود که برای همه‌ی دنیا آرزوهای خوب داشته باشیم. ارزش آرزوها به بزرگی آن‌هاست.

سپاسگزارم که یک سال دیگر را با هم و در کنار هم بودیم. مانند همیشه از خواندن ایمیل‌ها و پیغام‌ها و نقد و نظرهایتان خوشحال شدم و خوشحال می‌شوم و امیدوارم لطف‌تان همچنان ادامه داشته باشد. کسانی که در روزگار رواج شبکه‌های اجتماعی هنوز به سایت‌ها (و از جمله سایت نویسنده‌ی این سطور که در شبکه‌های اجتماعی نیست) سر می‌زنند و خودشان انتخاب می‌کنند چه چیزهایی بخوانند، وجودشان به‌راستی مغتنم است. قدردان وجود نازنین تک‌تک شما هستم. در سال 1398 علاوه بر “ما کم‌شماریم” از طریق سایت “کافه‌سرو” نیز با شما در ارتباط بودم و بابت همراهی‌تان با آن هم باید بسیار تشکر کنم. در کمتر از یک‌سال مجموع دفعات دیدن ویدئوهای آن از چهل هزار بار گذشت که برای سایتی که در آغاز راه است و به علاوه خودش را از جار و جنجال دور نگه می‌دارد در شرایط فعلی عددی است قابل قبول و امیدوارکننده. طبعاً برای من نوشتن کارهایم اولویت دارد (مخصوصاً وقتی جرس به‌رغم میل ما آدمیان کارش را می‌کند و هی فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها!) بنابراین متأسفانه نمی‌رسم وقت بیشتری صرف “کافه‌سرو” بکنم، ولی امیدوارم رفته‌رفته “کافه‌سرو” گزیده‌کارتر بشود و از تولید درس‌گفتار نیز، به‌تدریج، بیشتر به طرف ارائه‌ی تک‌گفتارهایی با موضوعات روشنفکرانه‌تر برود. با لطف دوستانی که بزرگوارانه با “کافه سرو” همراهی کرده‌اند و می‌کنند این کار حتما شدنی خواهد بود.

 

در این ایام خانه‌نشینی کرونایی کارهای خوشایند زیادی می‌شود کرد؛ یکی از خوشایندترین کارها قطعاً کتاب‌خواندن است. فقط افراد کتاب‌خوان می‌دانند کتاب خواندن علاوه بر آموزنده بودن، چقدر آرامش‌بخش است. یکی از گونه‌های کتاب که من همیشه از خواندن آن بسیار لذت برده‌ام زندگی‌نامه است. به‌ویژه زندگی‌نامه‌های خودنوشت و خاطرات همیشه برایم جذاب بوده است. مطالعه‌ی زندگی‌نامه‌های خودنوشت آرامشی مضاعف می‌بخشد، چرا که افزون بر آرامش معمول مطالعه، مرور فراز و نشیب‌های زندگی دیگران به روایت خودشان به آدمی یادآوری می‌کند که سختی‌ها می‌گذرد. راستش را بخواهم بگویم هر وقت درگیر بیماری یا گرفتاری بوده‌ام یکی از کارهایی که برای آرامش کرده‌ام خواندن زندگی‌نامه بوده است. امسال هم زندگی‌نامه‌های به یاد ماندنی مختلفی خواندم، از جمله زندگی‌نامه‌ی خودنوشت اروین یالوم که بسیار دلنشین است و زندگی‌نامه گفتگویی ژولیا کریستوا که مفید و آگاهی‌بخش است. اما از میان کتاب‌هایی که سال 98 خوانده‌ام می‌خواهم برای این تعطیلات خاطرات هم‌وطنی فرهیخته را پیشنهاد کنم که همه او را به پاسداری از طبیعت می‌شناسیم: اسماعیل کهرم. خاطرات استاد کهرم (که با نام “خاطرات یک عابر”، با مقدمه‌ی جناب علی دهباشی، توسط نشر ماهریس منتشر شده) به صورت بریده‌بریده‌هایی تقریبا نیم‌صفحه‌ای نوشته شده که هر یک درباره‌ی ماجرا و مسأله‌ای است. توالی زمانی و موضوعی در آنها نیست و به همین سبب خواندنشان هیچ آداب و ترتیبی نمی‌خواهد و در هر بار مراجعه وقت را به‌راحتی خوش می‌کند؛ آموزنده است و فکربرانگیز (فقط کاش ناشر محترم در چاپهای بعد کتاب را ویراسته‌تر منتشر و اشکالات نگارشی آن -از قبیل اشتباهات تایپی یا مطالب تکرار شده- را رفع و حذف کند). امیدوارم نوشتن زندگی‌نامه و خاطرات میان ما ایرانیان روز به روز رایج‌تر شود. هر کتاب خاطرات سندی است زنده از منظری خاص درباره‌ی تاریخ یک دوره.

دو نمونه از این خاطرات را این جا (با اندکی ویرایش و اصلاح صوری) به عنوان حسن ختامی برای این پست بهاری نقل می‌کنم. هر دو مورد طنزآمیز است، هرچند وقتی به یاد بیاوریم که اینها خاطرات است و واقعی، آن‌ها را از مقوله‌ی کمدی سیاه خواهیم دید! به گمانم هر دو با اوضاعی که عجالتاً در آن قرار داریم مناسبت هم دارد، زیرا یکی یادآور جهل است (که البته وجود آن ناشی از کم‌کاری همه‌ی ماست، چون نداشتن دانش حاکی از فقدان امکانات برابر برای آموختن است)، جهلی که با کمال شرمندگی این روزها نمونه‌هایش را کم نمی‌بینیم (مثلاً در رفتار جماعتی که در اعتراض به تعطیلی حرم در قم که برای مبتلا نشدن زائران به کرونا صورت گرفته است، رفتند در شکستند و فحش دادند و آدمی را به یاد این بیت عربی می‌انداختند که “لکل داء دواء یستطبّ به / الّا الحماقة اعیت من یداویها!)؛ و دیگری یادآور کسانی است که گاهی در وطن عزیزمان پست‌های مدیریتی می‌گیرند و سوءنیتی ندارند و اهل خوردن و بردن هم نیستند و تنها مشکل در موردشان این است که مناسب جایی نیستند که در آن قرار گرفته‌اند! وقتی مناسب نباشند نتیجه‌ی کارشان هم البته پیشاپیش معلوم است. این است آن دو خاطره‌ی بامزه‌ی جناب اسماعیل کهرم:

*

«در کنار رودخانه‌ی گاماسیاب بودم. می‌گویند از حیث عظمت به آن گاومیش‌آب می‌گفته‌اند که حالا تبدیل به گاماسیاب شده است. بالادستِ رودخانه بچه‌ها شنا می‌کردند و دام‌ها آب می‌خوردند و خانم‌ها مشغول شستن ظروف بودند. پایین‌دست پیرمردی ظروفش را از آب رودخانه پر می‌کرد. همکار محیط‌بان من به پیرمرد گفت:” این آب رو برای خوردن جمع می‌کنی؟”. پاسخ مثبت بود. محیط‌بان به او گفت: “آخه این آب کثیف و پر از میکروبه!”. پیرمرد گفت: “میکروب دیگه چیه؟”. محیط‌بان توضیح داد که میکروب موجود خیلی ریزی است که باعث بیماری می‌شود. پیرمرد با بی‌خیالی گفت: “این آب گاو رو می‌بره، چه برسه به میکروب”!»

**

«موزه‌ی دارآباد معادل موزه‌ی تاریخ طبیعی لندن است. البته در قدمت و نیز تعداد و تنوع نمونه‌ها با هم متفاوت‌اند. متخصصانی هم که در موزه‌ی تاریخ طبیعی لندن حضور دارند در دنیا بی‌نظیرند. اگر مثلاً یک نمونه از گیاه یا جانوری را در مملکت یافتید که شک داشتید آیا تا به حال کشف شده یا نه، آن را برای‌شان بفرستید (با مقداری وجه نقد)، ظرف دو هفته جواب را می‌فرستند، به انضمام نام، نام فامیل، کلاس، خاندان، جنس و گونه. تفاوت موزه‌ی تاریخ طبیعی لندن با هر موزه‌ی دیگر در کارشناسان و متخصصان آن است.

بعد از چندبار دست به دست شدن، ریاست [موزه‌ی دارآباد؟] به شخصی رسید که بازنشسته‌ی یک نهاد نظامی بود. او در بدو ریاست تعدادی از کارشناسان را صدا کرد و با نهایت شرمندگی گفت: شیرهای این مرکز به قدری گستاخ شده‌اند که فرزند با مادرش جفت‌گیری می‌کند!

اختصاص دادن صفات اخلاقی انسانی به جانوران از نظر علمی کاملاً مبتنی بر قیاس مع الفارق است.»

 

 

برای همه‌ی شما دوستان ارجمند از صمیم دل بهترین آرزوها را دارم. روزگارتان خوش.

 

با مهر و دوستی

محمدمنصور هاشمی

آستانه‌ی بهار 1399

 

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی