رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

کُشنده‌تر از کرونا

ویروس کرونا (کووید 19) نه فقط بسیار سریع‌الانتقال است و راحت‌تر از آنچه توقع می‌رود به افراد مختلف سرایت می‌کند، نه فقط دوره‌ی کمون دوهفته‌ای دارد که باعث می‌شود تشخیص  و مهار آن سخت دشوار شود، بلکه خیلی خطرناک‌تر است از آنچه در ابتدا گفته می‌شد و بسیار بیش از برآوردهای آماری اولیه می‌کُشد. این واقعیت تلخی است که وضعیت فعلی را شبیه فیلم‌های ترسناک کرده است. قاتل میکروسکوپی از آنچه به نظر می‌رسد به ما نزدیکتر است. این ماجرا همه‌ی دنیا را تحت تأثیر قرار داده است. کسب و کارهای فراوانی از رونق افتاده است و تنگناهای اقتصادی برای بسیاری از مردم موقعیت فلاکت‌باری را رقم زده است. هراس‌ها و فروبستگی‌ها واقعی است و قابل فهم. در این میان گروهی اندیشه‌های آخرالزمانی به سرشان می‌افتد و کسانی سعی می‌کنند حتی از آب گل‌آلود بیماری مسری هم ماهی بگیرند و یا جیب‌شان را پر کنند یا بر اعتبارشان بیفزایند. مسأله‌ی من در این یادداشت این‌ها نیست. هرچند این‌ها در شکل‌گیری آنچه می‌خواهم به آن بپردازم نقش داشته است. کشمکش ما آدمیان با دیگر موجودات طبیعت چیز تازه‌ای نیست. همیشه بوده است و همیشه خواهد بود. فرق این‌بار با دفعه‌های پیش در شبکه‌ی ارتباطات جهانی است و اطلاعاتی که در کسری از ثانیه در دهکده‌ای که روزی مرکز پهناور عالم تصور می‌شد جا به جا می‌شود. دوره‌ی همه‌گیری این بیماری هم مانند قبلی‌ها دیر یا زود بالاخره خواهد گذشت، خواه با ساخت واکسن یا دارویی موثر برای آن و خواه با سازگارشدن ما با آن و همزیستی‌مان به طور طبیعی. تا آن زمان اما به هر حال دوره‌ی سختی را پشت سر خواهیم گذاشت، دوره‌ای از ترس و تنگنا. در این دوره‌ی ترس و تنگنا در کنار هزار و یک اندیشه‌ی آخرالزمانی و نظریه‌های توطئه‌باورانه که اینجا و آنجا و در اثبات این و نفی آن منتشر می‌شود، کسانی هم دنبال سرچشمه‌ی مشکل می‌گردند تا خشم‌شان را بر سر آن خالی کنند. همینجاست که گاهی حرف‌هایی زده می‌شود و مطالبی عنوان می‌شود که اگر در آن‌ها دقیق شویم خطرناک‌تر از کروناست. در این یادداشت من با همین حرف‌ها و مطالب کار دارم و تلاش خواهم کرد نکته‌هایی را -در وهله‌ی نخست به خودم- یادآوری کنم.

 

هنگامی که اضطراب هست و نگرانی، وقتی استیصال هست و خشم، خواه‌ناخواه رفتارهایی بروز پیدا می‌کند متناسب با این احوال. اما دقیقاً در همین شرایط است که فرق واکنش‌ها و رفتارهای متفاوت به چشم می‌آید، فرق پختگی روانی و بلوغ عاطفی و رشد عقلانی و تربیت‌شدگی و مدنیت با فقدان آن‌ها. آنکه می‌تواند در شرایط ناخوشایند و در احوال ناخوش نیز شکیبایی کند و حقوق دیگران را رعایت کند، آنکه می‌تواند در چنان شرایطی به دیگران توهین نکند و خشمش را بر سر آن‌ها خالی نکند و ظرایف دیگری از این دست را رعایت کند، به کلی متفاوت است با آنکه نمی‌تواند چنین کند. بخش عمده‌ای از توده‌ی مردم به‌ویژه در جوامعی که در آن‌ها امکانات رفاهی و آموزشی و فرهنگی کمتر است ممکن است در زندگی از بخت تربیت و برخورداری از مدنیت و رشد کافی بهره‌مند نشده باشند و بنابراین در موقعیت‌های دشوار بیشتر رفتارهایی غریزی انجام دهند تا موضع‌گیری‌هایی اندیشیده؛ اما طبیعی است اگر از روشنفکران هر جامعه انتظار داشته باشیم برای پروردن روح و روان و ذهن و ضمیر خود کوشیده باشند و بکوشند تا اندیشه‌شان به فراخور دانش‌شان رشد پیدا کند. هر روشنفکری پیش و بیش از آنکه در صدد تغییر دیگران و جهان باشد باید سعی کند خود را تغییر دهد و اصلاح کند؛ باید تلاش کند رفتارش چیزی باشد متناسب با آرمان‌هایش.

 

در این مدت گفته‌ها و نوشته‌هایی از برخی از روشنفکران‌مان خوانده‌ام که شایسته‌ی توجه و تحلیل است. ویروس کرونا نخستین‌بار در ووهان چین همه‌گیر شد و از آنجا به دیگر نقاط دنیا سرایت کرد. اگر بر اساس یک تمایل روانشناختی که البته از حیث منطقی هیچ پایه‌ای ندارد دنبال سرچشمه‌ی ایجاد مشکل کرونا بگردیم، سرچشمه‌ی “ایجاد” این مشکل را در چین خواهیم یافت (مشروط به اینکه بر اساس تمایل روانشناختی دیگری، همانقدر بی‌پایه و غیرمنطقی، بی‌دلیل و سند کشور دیگری را عامل پنهان شیوع این بیماری در چین ندانیم، به طور مثال آمریکا را که اینک خودش به‌سختی درگیر کروناست!). دنبال مقصر گشتن در هنگامه‌ی بروز مشکلات تمایل روانشناختی شناخته‌شده‌ای است، ولی نه تنها به‌طورمعمول برای حل مشکل کمکی نمی‌کند، بلکه گاهی به‌کلی غیرمنطقی هم هست و صرفاً راهی است برای فرافکنی و مفرّی برای تخلیه‌ی هیجاناتی همچون اضطراب و خشم. برخی کسان از اهل قلم‌مان که در این مدت به چین حمله کردند و می‌کنند در حقیقت مشغول چنین کاری هستند. اینکه نظام سیاسی حاکم بر چین بسته است درست، اینکه احتمال زیادی دارد حکومت چین در مورد تلفات این بیماری پنهان‌کاری کرده باشد قبول، ولی همانقدر که متهم کردن حکومت آمریکا در شیوع کرونا گمانه‌زنی است متهم کردن چین نیز در زمینه‌ی شیوع کرونا گمانه‌زنی است. یا باید سند و مدرک و شاهد و بیّنه در دست داشت، یا باید پذیرفت متهم‌کردن‌ها خیال‌پردازانه است و ناموجه. از این مهمتر: حتی اگر حکومت کشوری (تازه قاعدتاً بخشی از حکومت کشوری، چون اصولاً هیچ‌وقت همه‌ی یک حکومت یکدست نیست) در شیوع ماجرایی مقصر باشد این چه ربطی به کل آن کشور دارد؟ چرا مستمسکی می‌تواند باشد برای نفی مردم آن سرزمین یا کل تاریخ و فرهنگ آن؟ چگونه می‌شود به بهانه‌ی یک بیماری همه‌گیر که از شهری در سرزمینی پهناور شروع شده  مردم آن سرزمین (یا حتی آن شهر) را تخطئه کرد؟ اصلا مگر بیماری چیزی است غیر از بیماری؟ چرا اینقدر علاقه داریم آن را استعاره‌ای ببینیم بزرگتر از خودش؟ (پیشنهاد می‌کنم هر کس نخوانده است نوشته‌های عالی سوزان سانتاگ را درباره‌ی بیماری و استعاره‌های ناموجّهی که پیرامون آن می‌سازیم بخواند). می‌فهمم که در این اعتراض‌ها به چین نوعی اعتراض سیاسی به وضع خودمان هم هست. یادم هست که در سال هشتاد و هشت وقتی در نمازجمعه و راهپیمایی روز قدس پشت بلندگو مرگ بر آمریکا یا مرگ بر انگلیس می‌گفتند، در اعتراض، گروه زیادی از مردم می‌گفتند مرگ بر روسیه و مرگ بر چین. در آن سیاق و به مثابه نشان دادن اعتراضی شدید به صورتی غیرخشونت‌آمیز شاید آن واکنش کاملاً قابل فهم بود. ولی جهان‌نگری پس پشت “مرگ بر این” با “مرگ بر آن” تفاوتی نمی‌کند. این جهان‌نگری را باید تغییر داد. با سیاست‌های حکومت‌ها می‌شود مخالفت کرد، با خود آن‌ها هم، اما کل سرزمین و فرهنگ و تاریخ مردمی را نفی کردن مرده‌ریگ خطرناکی است که کنار گذاشتنش ضرورت دارد.

 

در این بحبوحه‌ی کرونا متأسفانه می‌شود پشت حرف‌های برخی روشنفکران و اهل قلم‌مان درباره‌ی چین، ردّ و نشان همان جهان‌نگریِ مرگ بر این و آن را یافت. چین را الان خیلی‌ها دوست ندارند، یکی از موضع چپ آن را خیانتکاری می‌بیند که در دامان سرمایه‌داری افتاده است و یکی از موضع راست آن را حکومت حزب کمونیست می‌خواند. به معنایی هر دو درست هم می‌گویند. نظام حکومتی چین در روزگار ما تلفیق غریبی است از میراث بسته‌ی دیکتاتوری پرولتاریا از حیث سیاسی با ساز و کار مبتنی بر بازار سرمایه‌داری از حیث اقتصادی. از هر دو جهت هم این تلفیق غریب قابل نقد است. اما این همه‌ی ماجرا نیست.

 

چین کشوری است که در دهه‌های اخیر (به طور مشخص از زمان دنگ شیائوپینگ تا به حال) رشد اقتصادی خیره‌کننده‌ای داشته است. از لحاظ عِدّه و عُدّه هم در موقعیتی است که هر وقت وضع مالی خوبی داشته باشد یکی از مهمترین و موثرترین کشورهای جهان بودن طبیعی آن است. چین قدرت نرم آمریکا را ندارد (و این کاستی را که بیش از همه محصول بسته بودن نظام سیاسی آن است شاید بتوان جدی‌ترین نقص آن در قبال غرب دانست) اما در دیگر عرصه‌ها آشکارا دارد جا را برای دیگران تنگ می‌کند. قدرت را به معنایی اِعمال نمی‌کنند، بلکه خود به خود اعمال می‌شود. چین در سال‌های اخیر روز به روز دارد قدرتمندتر می‌شود پس طبیعی است که همانند آمریکا یا دیگر کشورهای جهان قدرت آن بقیه را تحت تأثیر قرار دهد و در معادلات سیاسی و اقتصادی جهان مدخلیت بیابد. خوش‌آمد یا خوش‌نیامد ما در این زمینه موثر نیست. البته که هر کدام می‌توانیم در این زمینه نقد و نظر خودمان را داشته باشیم، ولی نقد و نظر با خصومت کینه‌توزانه متفاوت است. من ممکن است از شیوه‌ی فعلی حکومت‌داری چین خوشم نیاید (که نمی‌آید) اما این به من این حق را نمی‌دهد که در یک دوگانه‌سازی جعلی هر چه بدی است به جایی نسبت بدهم و هر چه خوبی است به جایی دیگر. در زمان انقلاب فرهنگی مائو در چین (که از آن بیزارم) جمعیتی میلیونی در چین از گرسنگی مرده‌اند، حالا همان کشور یکی از قدرت‌های اقتصادی دنیاست. حتی همان حکومت مائویستی (که همواره آن را نقد کرده‌ام و بخش‌هایی از نقدهایم را به آن می‌توان در “اندیشه‌هایی برای اکنون” یافت) بخشی بوده است از خیزش یک امپراطوری کهن، از بیداری یک غول خفته. این غول البته مانند خیلی غول‌های دیگر ممکن است از جهاتی دوست‌داشتنی نباشد ولی رقم بطلان بر تاریخ فرهنگ و تمدن چین کشیدن و از آن بدتر مردم آنجا را چنین و چنان جلوه دادن زیبنده‌ی هیچکس نیست، به‌ویژه جماعت روشنفکر. اینکه دنیا را از چین و مردم آن بترسانیم، اینکه حکومت دیروز و امروز آن را با همه‌ی گذشته‌ی تاریخی و فرهنگی‌اش گره بزنیم و یکجا نفی کنیم، اینکه به خورد و خوراک مردم آنجا اشاره کنیم و از آن حتی نتیجه بگیریم چون حیوانات گوشت‌خوار را هم می‌خورند پس بالقوه اهل هم‌نوع‌خواری (cannibalism) هستند و وحشیان آدم‌خواری‌اند که ویروس کرونا را تولید کرده‌اند تا به جان مردم بیندازند و بر جهان سیطره بیابند به‌راستی شگفت‌انگیز است (این کار را واقعاً کرده بودند و اتفاقاً کسی جهت دفع دخل مقدر با قاطعیت هم نوشته بود اینکه مردم چین حیوانات گوشتخوار را می‌خورند مطلقاً ربطی به کمبود غذا در آنجا نداشته است. اینکه این حکم قاطع از کجا آمده است نمی‌دانم، فقط می‌دانم حتی همین چند دهه‌ی پیش چنانکه چند سطری پیشتر نوشتم چند میلیون نفر در چین از بی‌غذایی مرده‌اند، تا به بقیه‌ی تاریخِ این سرزمین پرجمعیت چه رسد. ضمن اینکه تصور می‌کنم عرفیات ربطی به اخلاق ندارد و نباید این‌ها را با یکدیگر خلط کرد. از منظر یک هندو خوردن گوشت گاو مشمئزکننده است و از نظر بسیاری از مردم دنیا نیست. از دید یک گیاه‌خوار کلاً گوشتخواری ناپسند است و فرقی بین گاو و گوسفند و مرغ با سگ و گربه و خفاش نیست. بقیه‌ی عادات غذایی هم از مقوله‌ی همین تفاوت‌هاست. تعمیم مذکور همانقدر رواست که مثلاً گیاه‌خوارانی همه‌ی انسان‌های گوشت‌خوار را بالقوه آدم‌خوار بدانند!). این نوع نگرش و تحلیل دو مشکل دارد، اولی از مقوله‌ی ضرر است و دومی از مقوله‌ی خطر، و از نظر من خطرش خطرناک‌تر از کرونا هم هست.

 

چین امپراطوری کهن عظیمی است که قرن‌ها و قرن‌ها دوام آورده است. در مواجهه‌ی با تجددِ غربیان یک‌چند زمینگیر شده بوده اما بعد باز برخاسته و طی فرایندی بسیار پیچیده و سخت شده است اینکه اینک هست. مستند “کارخانه‌ی آمریکایی” (American factory) گوشه‌ای بسیار کوچک اما شایان توجه و تحلیل را نشان می‌دهد از رقابت امروزین چین با آمریکا. اگر کسی اندکی با تاریخ چین و فرهنگ آن آشنا باشد می‌داند که این رقابت عجیب نیست. کافی است تنها چند جلدی کتاب درباره‌ی تاریخ و تمدن چین خوانده باشیم تا اذعان کنیم چین در تاریخ بشر عظمتی دارد انکارنشدنی. تاریخ سیاسی و اقتصادی و علمی و تکنولوژیک و فکری و فرهنگی جهان را بدون ذکر مکرر نام چین نمی‌توان نوشت. چین مانند هر فرهنگِ بزرگِ ریشه‌دارِ ماندگاری خصلت‌های خودش را دارد. ممکن است من و امثال من از جهاتی دولتشهرهای کوچک یونان را ترجیح بدهیم. اما ترجیح ما تغییری در واقعیات پدید نمی‌آورد و از غنای فرهنگ چین نمی‌کاهد. همانقدر که روم یا ایران باستان یا تمدن اسلامی تمدن‌های عظیمی‌اند که نادیده‌گرفتن‌شان نادانی است، تمدن چین هم چنین است. دو آیین چشمگیر کنفوسیوسی و دائویی هر در چین زاده شده و پرورش یافته‌ و مهمترین مأوای آیین بودایی نیز چین بوده است. چینی‌ها تمدنی دارند با متافیزیکی حداقلی، ساده، طبیعت‌گرایانه و عملگرایانه. فرهنگی که نقاط اوج آن مرا به یاد بخش پهلوانی “شاهنامه” می‌اندازد، یعنی ارجمندترین بخش شاهنامه. فرهنگی که در آن نوعی حکمت کهن هست که مفهوم‌پردازی فلسفی زیادی نمی‌طلبد. این حکمت ربطی به حکمت خالده‌ی سنت‌گرایان ندارد؛ حکمت عملی باستانی کارآمدی است به قدمت سازگاری بشر با هست‌بودنش. چینیان از دیرباز با ما ایرانیان که روزگاری با آن‌ها همجوار بوده‌ایم در داد و ستد بوده‌اند، خواه تجلی‌اش رسیدن فارسی به چین باشد و خواه آمدن نگارگری از چین. شخصاً دستاوردهای تمدن غربی را از یونان باستان تا غرب امروز آنقدر دوست داشته‌ام که بخش قابل توجهی از عمرم را صرف پرداختن به آن‌ها کنم، اما تقلیل فرهنگ‌های بشری به یک فرهنگ را فاجعه می‌دانم. هرگاه کتابی درباره‌ی تاریخ اندیشه و هنر در چین خوانده‌ام هم با تمام وجود لذت برده‌ام و هم بسیار آموخته‌ام. کسی مجبورمان نکرده است میان فرهنگ‌ها انتخاب کنیم. زیبایی فرهنگ بشر در تنوع و تکثر آن است. تحقیر و تخطئه‌ی فرهنگ چین چه از ترس کرونا، چه از لج اینجا و آنجا، و چه در هواداری از هر فرهنگ و تمدن دیگری، محروم کردن خود از شناخت عرصه‌ی گسترده‌ای از فرهنگ بشر است. این امر برای خود ما ضرر دارد. وگرنه هیچ فرهنگ بزرگی نیاز به هیچ مدافعی ندارد، می‌ماند چنانکه تا به حال مانده است. تا وقتی زایاست و توانا، می‌ماند. زیان و خسران در ندانستن و نشناختن است، در نفی کنجکاوی و ارتباط.

 

مهمتر از این ضرر اما، بسیار مهمتر از این ضرر و زیان اما، خطری است که در نوع نگاه و عبارت‌پردازی‌هایی که به آن‌ها اشاره کردم هست. تبعیض هیچ نیست جز تعمیم نادرست. نژادپرستی هیچ نیست جز تعمیم ناموجه. بین چین‌هراسی و چینی‌هراسی هیچ مرزی نیست، بین چینی‌هراسی و چینی‌ستیزی هم به همچنین. چینی‌ستیزی فرقی نمی‌کند با یهودی‌ستیزی یا هر صورت منفور دیگری از نژادپرستی. نژادپرستی فقط آن نیست که در فیلم‌های تاریخی می‌بینیم درباره‌ی سیاهان آمریکا یا یهودیان اروپا. هر جا فرقی گذاشتیم بین آدم‌ها در اموری که خود در آن نقشی نداشته‌اند و ارزش‌داوری کردیم در اموری که بیرون از اختیار و انتخاب افراد بوده است در حال دامن زدن به تبعیض ناروا هستیم، فرقی نمی‌کند بین جنسیت‌ها باشد، یا ملیت‌ها، یا نژادها. آشنایی با دیگران می‌تواند باعث جلوگیری از تعمیم‌های ناروا شود. نقد به معنای درست و موجه کلمه همیشه ناظر است به مورد و مسأله‌ای خاص و مبتنی است بر آشنایی با موضوع. نفی کلیت‌ساختن از نقد است بر مبنای عدم آشنایی و شناخت. فلان یا بهمان رفتارِ این شخص یا آن حکومت را نقد کردن یک کار است و قلمِ بطلان بر وجودِ دیگران کشیدن کاری دیگر. این نوع نفی‌ها البته ریشه‌های روانشناختی و یا جامعه‌شناختی قابل کشفی می‌تواند داشته باشد، ولی این ریشه‌ها نفی ما را تبدیل به نقد و آن را موجه و مدلّل نمی‌کند. تنها معلّل بودن آن را نمایان می‌کند. واقعاً کدام یک از ما ممکن است به عنوان مثال کتاب یو هوا (“چین در ده کلمه”) را خوانده باشیم و با او احساس صمیمیت و آشنایی نکرده باشیم. چقدر نمونه‌ی دیگر از این دست می‌شود ذکر کرد؟ جز این است که بسیار و بسیار؟ پس چرا باید به خودمان اجازه بدهیم سخنانی بگوییم که بوی “نژادپرستی” می‌دهد؟ عمداً و آگاهانه روی این تعبیر تأکید می‌کنم.

 

بسیاری از ایده‌های نژادپرستانه‌ی جهان را نه مردم عامی که روشنفکران این یا آن سرزمین پرورده‌اند. به کثیری از تصورات تبعیض‌آمیز و کینه‌توزانه و خصومت‌برانگیز روشنفکران دامن زده و درباره‌ی آن‌ها نظریه‌پردازی کرده‌اند. یادمان باشد موسولینی و هیتلر و استالین و پُل‌پوت و مائو و قذافی و بسیاری امثال آن‌ها در فرهنگ‌ها و کشورهای مختلف ظاهراً نه از عوام‌الناس که از تحصیل‌کردگان مدعی اندیشه و فرهنگ بوده‌اند. نژادپرستی هم مانند کرونا از آنچه فکر می‌کنیم به ما نزدیکتر است و از آن چندین برابر خطرناک‌تر. کدام بیماری‌ها به اندازه‌ی جنگ‌های خود انسان‌ها با هم، به کشتار انجامیده است؟ بیماری اجتناب‌ناپذیر بوده و خارج از خواست و اختیار ما. جنگ‌ها و منازعه‌ها چطور؟ پشتوانه‌ی نظری بسیاری از این جنگ‌ها و منازعات (که علل اجتماعی و اقتصادی را در لفاف خود می‌پوشانده) به طور معمول چیزی نبوده است مگر “دیگری” ساختن از سایر آدمیان، چیزی نبوده است جز دوگانه‌سازی. هر جا زمینه‌ی دوگانه‌سازی ایدئولوژیک هست آنجا زمینه‌ی انواع تبعیض و اقسام نژادپرستی هم هست. متأسفانه در ذهن طایفه‌ی روشنفکر ما این زمینه همیشه مهیا بوده است و هنوز هم هست. محتوا و مضمون عوض می‌شود، ولی ساختار مانوی دوگانه‌ساز پابرجاتر از آن است که به نظر می‌آید. از قضا در این ماجرا محتوا و مضمون اهمیتی ندارد. نگرش ایدئولوژیک صورت و ساختاری است که به محتوا و مضمون شکل می‌دهد. تفاوتی نمی‌کند این محتوا و مضمون مارکسیسم باشد یا ناسیونالیسم، محافظه‌کاری باشد یا لیبرال‌دموکراسی، دین باشد یا بی‌دینی، عرفان باشد یا ماتریالیسم. ذهن همگی ما سخت مستعد دوگانه‌سازی‌های ناموجه است و برای رهایی از آن باید به این مشکل واقف بود.

 

حدس می‌زنم کسانی تأکیدم را بر نژادپرستی بی‌وجه خواهند دانست. چرا که معمولاٌ تصور می‌شود ما ایرانی‌ها کمتر گرفتار این مشکل‌ایم. نمی‌دانم در این باره تحقیقی وجود دارد و مطالعه‌ای میدانی شده است یا نه. ولی راستش را بخواهید نه فقط نوشته‌هایی از سنخ مطالب پیشگفته درباره‌ی چینیان، که بسیاری خوانده‌ها و دیده‌های دیگرم نیز به من این هشدار را می‌دهد که ما برخلاف آنچه تصور می‌کنیم چندان هم از این گرفتاری دور نیستیم. غیر از این است که گاهی مطالبی یهودستیزانه می‌بینیم، گاهی سخنانی عرب‌ستیزانه می‌شنویم؟ غیر از این است که مهمان‌نوازی معروف‌مان بیشتر شامل اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها می‌شود و نه مثلاً همسایگان همزبان نازنین افغانستانی‌مان؟ غیر از این است که حتی میان خودمان فرق می‌گذاریم و ترک و لر و کرد و بلوچ و عرب و گیلک و مازنی و فارس و امثال اینها برای برخی از ما مسأله است؟ روشنفکری به شعار نیست، به رفتار است. کمتر روشنفکری دیده‌ام در بحث نظری به تبعیض جنسیتی قائل باشد اما واقعیت این است که کمتر روشنفکری هم درمیان‌مان دیده‌ام که رفتارش عاری از تبعیض جنسیتی باشد. در مورد تفکیک‌های قومیتی و عقیدتی هم با کمال تأسف دست‌کم دیده‌های من پرهیز از تبعیض را چندان تأیید نمی‌کند. هر وقت در گفتگوهای خصوصی‌مان زبانی پاکیزه به کار می‌بردیم به دور از جنسیت‌زدگی، قومیت‌زدگی و عقیده‌زدگی می‌توانم باور کنم ذهن‌مان هم از این “زدگی”‌ها پاک است. بنابراین شوربختانه عجالتاً بی‌راه نمی‌دانم نژادپرستانه خواندن چیزهایی را که برخی در این ایام درباره‌ی چین می‌گویند و می‌خوانیم و می‌شنویم. وقتی ترامپ و دار و دسته‌اش از “ویروس چینی” حرف می‌زدند تعجب نمی‌کردم، هم منافع‌شان اقتضا می‌کرد و هم از فرهیختگی روشنفکرانه آنقدر دورند که جز این چیزی از آن‌ها نمی‌توان چشم داشت. ترامپ در دل آمریکای مدرن ذهن و زبان جنسیت‌زده‌اش را هم نمی‌تواند کنترل کند، رعایت ظرایف زبان برای دوری از نژادپرستی پیشکش. ولی از هر روشنفکری که با آن زبان و بر پایه‌ی آن نگاه سخن بگوید می‌توان به‌حق تعجب کرد.

 

در فرهنگ کنفوسیوسی دو واژه کلیدی دوست‌داشتنی هست: “رِن” و “لی”. “رن”(“جِن”) نگاه انسانی داشتن است در حد کمال، و “لی” آداب‌دانی و ادب گفتار و رفتار بر حسب موقعیت است. روشنفکری اگر ستیزه‌جویی ایدئولوژیک قوم و قبیله‌های مختلف باشد که هیچ، ولی گمان می‌کنم اگر بنا باشد “ارزش”ی داشته باشد باید تلاش برای تحقق این دو فضیلت باستانی باشد در خویشتن و جهان: نگرش مهربانانه و همدلانه، و کردار درست و سنجیده. هر گونه دوگانه‌نگری غیرهمدلانه و زبان‌آوری یکسویه و نسنجیده، با هر بهانه‌ای و در هر قالبی که باشد، با این فضایل خواستنی متمدنانه در تعارض است.

 

محمدمنصور هاشمی

آخر فروردین 1399

 

 

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی