اگر تعزیه هیچ ویژگیای نداشت جز اینکه در آن تنها اولیا/اتقیا آواز میخوانند و اشقیا صرفاً با اشتلمخوانی سخن میگویند برای من که عاشق آواز ایرانیام پدیدهای فوقالعاده بود. این زیباییشناسی که آواز و موسیقی را به مثابه “حُسن” به انسانهای نیکرفتار پیوند میدهد بسیار دلچسب است. بگذریم از اینکه این تنها ویژگی تعزیه نیست و “شبیه”خوانی و به معنای امروزی و مابعد بِرِشتی رعایت نوعی فاصلهگذاری در آن نیز آن را خاص میکند، چنانکه مشارکت فعال بینندگان در آن و تأثرشان و ارتباطی که با آن برقرار میکنند. تعزیه نمایشی آئینی است با زیباییشناسی خاص خودش.
در کودکیام چندباری تعزیه دیدم و هر بارِ آن تجربهی متفاوتی بود که در ذهنم حک شد. نمیدانم نخستینبار چندساله بودم، اما مطمئنم قطعاً بیش از هفت-هشت سال نداشتم، چون تعزیه را با مادربزرگ و مادرم از قسمت زنانه دیدم. طبقهی دوم تکیهای بود در جنوب تهران. با تمام وجودم تماشا میکردم. گمان میکنم به لطف مهربانی خانمها نسبت به پسرکی کنجکاو بود که زاویهی دیدی عالی داشتم بالای صحنه و جایی مسلط به کل فضا. طبعاً قصهی ماجرا را خوب نمیفهمیدم اما مادرم آن را برایم توضیح میداد. به این ترتیب نه فقط آن تعزیه و داستانش در ذهنم باقی ماند بلکه اسمی خاص به مثابه مفهومی والا در جانم نشست: حُر. تعزیهای که دیدم تعزیهی حر بن یزید ریاحی بود و نه فقط رفتار محکم حر در خاطرم ماند که “حر” بودن و به سیطرهی قدرت تن ندادن و رها و آزاد و آزاده بودن برایم شد یکی از دوستداشتنیترین مفاهیم. یادم هست در آن سن و سال فقط یک چیز در آن نمایش سخت برایم آزاردهنده بود: پوتین سربازی سیاه و نوی حر، پوتین کفش ملی. منطق تعزیه را نمیدانستم، و گویا از همان موقع هم نسبت به هر نوع ناسازواری و عدم انسجام همین حالی را داشتم که الان دارم! چکمههای چرمی و کهنهی بقیه درست بود ولی پوتین حر همهی حس صحنه را میگرفت، پوتین سربازیی که برادرم هم داشت و اساساً آن موقع چون جنگ بود زیاد میدیدیم. این ناسازگاریها در دومین تعزیهای که دیدم بیشتر چشمم را میآزرد: اشقیا عینک شنا و چیزهای عجیب و غریب امروزی دیگری روی صورتشان داشتند. تازه اینبار شب قبل گروهی از اولیا و اشقیا را دیده بودم! تاسوعا و عاشورا مهمان خانوادهای بودیم در روستایی حوالی ساوه. کودکی دبستانی بودم و خانوادهی میزبان هم پسری همسن من داشتند. صبح عاشورا به من گفت عجله کنم تا زودتر به میدان روستا برسیم. همهی اهل روستا از صبح جمع میشدند دور میدان و چند ساعتی تعزیه میدیدند. همان خانوادهای که مهمانشان بودیم جزء برگزارکنندگان بودند و بنابراین من در نهایت شگفتی فهمیدم حضرت زینب زن نیست و برادر همین پسری است که همراهش آمدهام. آنچه آن تعزیهی طولانی را در ذهنم ثبت کرده است یکی صدای دلنشین اولیایی بود که به آواز سخن میگفتند و دیگری، و در چشمِ بچگیِ من مهمتر، اسبهایی که در تعزیه بودند و حضورشان صحنهها را برایم خیلی واقعی و هیجانانگیز میکرد. سومین تعزیهی کودکی را هم در ده آباء و اجدادی پدری دیدم در حوالی کوهپایهی اصفهان (به قول اصفهانیها: کوپّا). تا جایی که یادم میآید آن تعزیه چندان مبتنی بر داستانگویی نبود، آواز آنچنانی هم نداشت؛ بیشتر مجموعهای از حرکات نمایشی جمعی و نمادین بود که از میان آنها گردیدن اشقیاء قرمزپوش را به یاد میآورم به دور خیمهای که ظهر عاشورا آتشاش زدند. پدرم شمر را میشناخت (در محیط روستا تقریباً همه همدیگر را میشناسند ولی آن روستا به واسطهی کمآبی دیگر کموبیش خالی شده بود و اهل آنجا از شهرهای مختلف برای برگزاری مراسمشان در محرم به آنجا آمده بودند) ولی بهرغم این، سادهدلانه و البته کاملاً حقبهجانب بد و بیراهی نصیبش کرد! این سه تعزیه که در کودکی دیدم همگی دربارهی یک واقعه -واقعهی کربلا- بود اما با سه سبک اجرای متفاوت و متناسب با شرایط. این سه تعزیه مِهر تعزیه را تا امروز بر دلم نشانده است.
گمان میکنم در مراسم آیینی زیباییشناسی جزء جداییناپذیر کار است و این همان چیزی است که در روضهخوانیهای سیاسی و مبتذل فعلی دارد فراموش میشود. زیباییشناسی تنها صورت و فرم نیست، خودِ مضمون و محتواست. یادم نمیرود چند سال پیش و در اوج رواج راهانداختن هیأتهای جدید، جوانان یکی از این هیأتهای تازهتأسیس در همسایگی ما شبِ خود روز عاشورا هم عَلَمشان را بیرون آوردند و با کوبیدن طبل و سنج و زدن زنجیر داشتند دستهشان را در خیابان میگرداندند، و من نمیداستم باید بخندم یا گریه کنم به حال این عزادارانی که نمیدانند فرق شام غریبان با شبهای پیش چیست و با ندانستن همین در واقع نشان میدادند هیچ چیز از معنای آنچه شبهای پیش کردهاند نیز نمیدانند. فراموش شدن زیباییشناسی یک مراسم آیینی تنها از یاد بردن ظواهر نیست، بلکه حاکی از گم شدن مفهوم و معنای مراسم است. مراسم محرم مراسم قدرتنمایی نیست، مراسم بزرگداشت آزادگی در برابر قدرت است.
اینکه تعزیه چیست و از کجا ریشه گرفته است و چه ویژگیها و امکاناتی دارد همیشه برایم موضوع جالبی بوده است. خوشبختانه دربارهی تاریخ تعزیه کتابهای پژوهشی خوبی موجود است، ولی در اینجا و به مناسبت محرم امسال فکر کردم کتابی را معرفی کنم که نه تاریخ این موضوع که تأملی دربارهی ابعاد مختلف این پدیده است، از ریشههای کهن آن تا نسبتش با تئاتر. نویسندهی اهل دانش و فضل کتاب در آن به آثار تاریخی و پژوهشی راهگشایی نیز ارجاع دادهاند که آشنایی با آنها نیز مغتنم است، هرچند کتابشان تأملاتی شخصی است دربارهی ریشهها و معنای تئاتر و سنجش نسبت تعزیه با آن. طبعاً دربارهی هر موضوعی از منظرهای مختلف میتوان بحث کرد. مثلاً نویسندهی کتاب که به تفکیک هنر قدسی و غیرقدسی و نیز تفکیک تئاتر از نمایش آیینی قائلاند در جایی از آن گفتهاند که با اجرای مثلاً آنتیگونه به سبک تعزیه همدلی ندارند(ص102). نام نبردهاند اما گمان میکنم اشارهشان به اجرای کارگردان نامدار تئاتر، استاد پری صابری باشد از این نمایشنامهی سوفوکل. من متأسفانه آن نمایش را ندیدهام اما تا جایی که میدانم اجرای بسیار موفقی در ایتالیا داشته است و مخاطبان زیادی آن را اجرایی ارزشمند یافتهاند. میخواهم بگویم در خواندن یک کتاب طبیعتاً هیچکس قرار نیست الزاماً با همهی آراء نویسنده موافق باشد. آنچه مهم است این است که کتاب مجالی برای تفکر و تأمل ایجاد کند و بستر مناسبی برای دیدن از زوایای گوناگون و اندیشیدن به ابعاد مختلف یک قضیه فراهم بیاورد و کتابی که معرفی میکنم به گمان من یکی از کتابهایی است که برای علاقهمندان به تعزیه چنین زمینهای را فراهم میکند:
زمینههای اجتماعی تعزیه و تئاتر در ایران
نوشتهی استاد جلال ستاری
نشر مرکز
چاپ اول 1387
چاپ سوم 1398