دوست ارجمند و بزرگوار، جناب آقای محمود اسماعیلنیا، دربارهی ویدئوی “چرا سانسور میکنیم” (اینجا) از سر لطف ملاحظات و نکات شایان توجهی را مطرح کردهاند (اینجا). از ایشان صمیمانه سپاسگزارم. ملاحظات و پرسشهایی که ایشان با بینندگان آن ویدئو و مخاطبان “ما کمشماریم” در میان گذاشتهاند برای بیشتر اندیشیدن به ماجرا واقعاً راهگشاست. از نظر من طرح پرسش، خود در فرایندِ اندیشیدن، موضوعیت دارد و بنابراین به طور معمول نیازی ندیدهام به پرسش یا احیاناً انتقادهایی که در بخش “دیدگاههای شما” میآید پاسخی بدهم. دوستان عزیز قاعدتاً هر یک خود به آن پرسشها و ابعادش خواهند اندیشید، چنانکه پیشتر گاهی دوستی در آنجا پرسش یا ملاحظهای را مطرح کرده و دوست دیگری پاسخ گفته یا بحث را ادامه داده است. اما در این مورد ملاحظات ایشان در حقیقت مجالی فراهم میکند که من برخی کاستیها یا ابهامات را که در ویدئو هست رفع کنم. در نوشته معمولاً نویسنده در بازخوانیهای گوناگون در زمانهای مختلف، این امکان را دارد که به نحو جامعتر به ابعاد یک بحث بپردازد. در گفتار چنین مجالی نیست و طبعاً کاستی و ابهام در آن بیشتر است. از این جهت فکر کردم فرصتی را که توجه جناب دکتر اسماعیلنیا فراهم آورده مغتنم بشمارم و به دو موضوع به اختصار اشاره کنم؛ نکات چهار و پنج نوشتهی ایشان.
دربارهی نکتهی چهارم دو ملاحظه به نظرم میرسد. نخست اینکه گمان نمیکنم مثلاً وجود تعابیر رکیک در مثنوی مولوی یا متون دیگری مانند آن به این جهت بوده باشد که آن زمان امکان تکثیر نسخه کم بوده و بنابراین مولفان میدانستهاند این کتابها به دست اشخاص زیادی نمیرسد. اگر استفاده از این تعابیر و داستانها اخلاقاً “قبیح” تلقی میشد رسیدنش به دست همان معدود اشخاص هم موجه نمیبود. اگر هم اخلاقاً قبیح تلقی نمیشده، پس امری است مربوط به عرفیات هر جامعه و شرایط زمان و مکان و حتی روانشناسی افراد. در مورد مثنوی میدانیم که مولانا آن را در میان جمع میگفته و ویرایش میکردهاند و الی آخر. بنابراین طبعاً نه فقط اخلاقاً قبحی در کار نمیدیده بلکه عرفاً هم خود را معذب احساس نمیکرده است. علل گوناگون اجتماعی و روانشناختی قطعاً موثر بوده که فردوسی بسیار بسیار مودب و مبادی آداب باشد و مولوی چنان تقیداتی را نداشته باشد، ولی به نظر نمیرسد کمتر بودن امکان تکثیر نسخهها چندان مدخلیتی در این ماجرا داشته باشد. ملاحظهی دوم و مهمتر اینکه گمان میکنم حتی به فرض اینکه در جهان قدیم کمبود امکان نشر سریع و گستردهی آثار از نظر برخی باعث میشده نیاز به سانسور کمتر باشد، امروزه دقیقاً فراوانی این امکان است که سانسور را بلاموضوع میکند. کدام یک از ما ممکن است بین دو نسخهی سانسورشده و سانسورنشدهی مثنوی حاضر باشیم اولی را بخوانیم؟ نیکلسون در ترجمهی انگلیسی مثنوی، به تبع اخلاقیات ویکتوریایی، حکایات و تعابیر ناسازگار با عرفیات زمانهاش را به لاتین ترجمه کرده است تا هر کسی نتواند آنها را بخواند. اما الان آن “هر کسی” انگلیسیزبان میتواند بهراحتی همان عبارات لاتین را بگذارد در “گوگلترانسلیتور” و انگلیسیاش را تحویل بگیرد. محمدعلی فروغی در تصحیح کلیات سعدی بخشی را که تصور میکرده اخلاقاً مناسب نیست منتشر نکرده است. اما الان با یک جستجو در اینترنت میتوان آن بخش را یافت. خلاصه اینکه در روزگار ما خودِ امکان نشر سریع و گسترده خواهینخواهی سانسور را بیوجه کرده است. ضمن اینکه عملاً هیچ حدیقفی هم برای این تفاوت عرفیات زمان قدیم و جدید نمیتوان در نظر گرفت. اگر کسی وجود عبارت “قالت هیت لک” را در سورهی یوسف یا اوصاف حوریان بهشت را در قرآن با عرفیات خانوادههای مذهبی امروزی ناسازگار یافت، آیا میتوانیم اینها یا ترجمهی فارسی اینها را سانسور کنیم؟ گمان نمیکنم کسی پاسخ مثبت بدهد. البته اصل پرسش یعنی اینکه “اگر در جهان قدیم چیزی موضوع سانسور نبوده، آیا امروزه نیز باید مشمول همان حکم باشد” مسالهی عامتر و مهمتری است که ضمن پاسخ به نکتهی پنجم به آن اشاره خواهم پرداخت.
نکتهی پنجم یعنی اینکه “آیا سانسور خوب داریم؟” پرسش بسیار مهم و پیچیدهای است. اگر مثلاً گروهی ضدحقوق بشر فعالیتهای نژادپرستانه یا زنستیزانه میکنند، به عنوان اشخاصی موافق حقوق بشر ممکن است فکر کنیم سانسور آثار آنها خوب است؛ ولی من حتی در خوب بودن چنین سانسوری هم تردید دارم. تردید ندارم که فعالیت آنها نادرست و مضر است، اما تردید دارم که سانسورکردنشان فعالیت مفیدی باشد و به نقض غرض نینجامد. بنابراین شخصاً ترجیح میدهم آنها آزاد باشند حرفشان را بزنند و من هم آزاد باشم آنها را نقد و علیهشان روشنگری کنم. بر سطح جامعه دیدهشدن و زیرزمینینشدنِ آنها نه فقط امکان میدهد راحتتر بشود فعالیت آنها را دنبال کرد و مطابق نظمی خودجوش پاسخ داد، بلکه باعث میشود آنها جذابیت اضافه پیدا نکنند. از این جهت شاید نتوان از “سانسور خوب” سخت گفت، چون سانسور در هر حال نتایج بدی میتواند داشته باشد (به این ترتیب تفاوت عرفیات قدیم و جدید در بند پیش هم محملی برای سانسور نمیتواند باشد؛ بسیاری از سخنان قدما ممکن است غلط باشد، برای نشان دادن نادرستی آنها باید آنها را نقد و بررسی و ارزیابی و تحلیل کرد، ولی سانسورکردنشان کمکی به رفع اشتباهات و نادرستیها نمیکند). تصور میکنم بهترین راه مقابله با اندیشههای نادرست نقد آنهاست و نیز به طور مشخص حمایتنکردن از آنها و حمایتکردن از اندیشههای رقیب. اگر من برنامهای تلویزیونی را نمیپسندم سانسورکردنش راهحل خوبی نیست. نقد آن برنامه یا ندیدن آن راهحل بهتری است.
اما و از همهی اینها مهمتر، پس آیا من معتقدم هر کسی باید در معرض هر چیزی باشد؟ مسلماً نه. من به ردهبندی سنی اعتقاد دارم. آن هم البته نه به صورت تحکمی و زورگویانه و از بالا که به نقض غرض میانجامد، بلکه به صورت پیشنهادی که برای بچهها توجیه شده باشد. فیلم و برنامه و کتابی ممکن است واقعاً مناسب سن بچهها نباشد. کودک نباید برنامههای خشن ببیند، حرفهای رکیک بشنود یا با امور جنسی که مسالهاش نیست مواجه شود. گمان میکنم اگر کودکی در محیطی سالم بزرگ شود، خودش به طور طبیعی یک کارتون یا فیلم یا کتاب مناسب سناش را ترجیح میدهد به دیدن و خواندن چیزی که مناسب سناش نیست. در جامعهی سانسورزدهی ما اتفاقاً همین یک فقره که مهم و مفید میتواند باشد رعایت نمیشود. ما به بچهها ابتدائیات مسایل جنسی را نمیآموزیم و هنوز در دورهای هستیم که برای غربیها در آن پسرها را پلیکان میآورد و دخترها از توی گلکلم سر درمیآورند! (در صورتی که معلوم نیست این تابو از کجا نشأت گرفته و کجای شرع آمده است اینکه کودک و نوجوان در سن مناسب کنجکاویاش دربارهی مسائل جنسی با اطلاعات درست رفع شود حرام است. تا پیش از دورهی مدرن هر کودکی در همان محیط طبیعی و کنار حیوانات خانگی عملاً پاسخ پرسشهایش را میدید. بماند که به طور معمول در همان کودکی/نوجوانی بچهها ازدواج میکردند؛ و شگفتا همانها که در جامعهی ما از ازدواج کودکان و نوجوانان -که برایشان مفید نیست- دفاع میکنند، از آموزش ابتدائیات مسائل جنسی به آنها -که برایشان مفید است- تابو میسازند!) اما کودکان و نوجوانمان به سادگی به فیلمها و برنامههایی دسترسی دارند که مناسب سنشان نیست. عجیبتر اینکه اگر در مورد امور جنسی بچهها باید خودشان برای رسیدن به چیزهای نامناسب مختصر تلاشی بکنند در زمینهی خشونت به همین مختصرتلاش هم نیازی نیست و خشنترین فیلمها از سینمایی تا مستند پیش چشم آنهاست. در رسانههای ما حتی بغل کردن همسر و پدر و دختر و مادر و پسر و مانند اینها سانسور میشود (که واقعاً نمیفهمم چه منع شرعیای میتواند داشته باشد) ولی لتوپار کردن انسانها و وحشیانهترین خشونتها و ترسناکترین فیلمها در دسترس همه است از جمله بچهها. سخنم را کوتاه کنم. من نتوانستم در ذهنم سانسوری که به نقض غرض نینجامد و مشکلات مختلف ایجاد نکند پیدا کنم اما باور دارم لازم نیست همه در معرض همه چیز باشند. ردهبندی سنی به عنوان امری پیشنهادی مناسب است و در شرایط درست و محیط سالم خود کودکان و نوجوانان انگیزهی چندانی برای رعایت نکردن آن نخواهند داشت، بهویژه وقتی مطمئن باشند در سن مناسب میتوانند به همه چیز دسترسی داشته باشند تا آنچه را میخواهند انتخاب کنند (نکتهی اخیر از این جهت مهم است که اینکه چیزی سانسور نشود لازمهاش این نیست که ما اگر آن را نمیپسندیم مجبوریم تحملاش کنیم. باب انتخاب شخصی همیشه باید باز باشد. اگر من مثلاً فیلمی یا کتابی را دوست ندارم مجبور نیستم آن را ببینم یا بخوانم).
البته تأکید کنم که در همین زمینه هم سختگیری و شکلگرایی و قالبزدگی بیفایده است. در ایام دانشآموزی من، معلمان نازنین فراوانی در مدرسههای مختلف کوشیدند کاری کنند که من شعرهای اخوان و فروغ و شاملو را نخوانم، از رمانهای مختلف ایرانی و خارجی دور باشم، و فیلمهای مهم تاریخ سینما را نبینم. از دورهی راهنمایی آن شعرها را خواندم و از دورهی دبیرستان با آن رمانها و فیلمها زندگی کردم. ظاهراً اتفاق خاصی هم نیفتاد. اگر “اولیس” جویس که از اواخر دبیرستان منتظر انتشار ترجمهی فارسیاش بودم همان زمان منتشر میشد آن را همان زمان میخواندم. آن ترجمه آنقدر منتشر نشد تا بزرگ شدم و اصل انگلیسی کتاب را خواندم. از همان زمانِ نوجوانیِ من که به ترجمهی فارسی رمان جویس مجوز ندادند تا همین امروز ترجمهی فارسی این رمان مسأله بوده است. واقعاً چرا؟ اگر رمان مهم جویس را چند سال زودتر به زبان مادریام میخواندم اتفاقی برایم میافتاد؟ مطمئنم که نه. همانقدر که مطمئنم اگر در بچگیام به جای برخی فیلمها و سریالهای خشن برنامههایی مناسب سنام از تلویزیون وطن عزیز میدیدم روحیهی شادتر و نگاه طبیعیتری به زندگی داشتم. سهم کودکی من از زندگی بیتجربگی و کمدانی بزرگترهایی بود که با حسن نیت مشغول خرابکاری بودند! امیدوارم سهم نسلهای بعدی بهتر باشد.
یکبار دیگر از بزرگواری جناب محمود اسماعیلنیا بسیار تشکر میکنم که با طرح ملاحظات هوشمندانه و ظریفشان زمینهای فراهم ساختند تا دوباره بیشتر به ماجرای سانسور بیندیشم و نکاتی را که در گفتارم ناگفته مانده بود در اینجا مطرح کنم. از همهی شما دوستان عزیز و بزرگوار نیز از صمیم قلب سپاسگزارم که به لطف نگاه مهربان شما به “ما کمشماریم” دلگرمی دارم برای قرار دادن دغدغههایم بر این سایت و شریک شدنشان با شما.
خیلی مخلص
محمدمنصور هاشمی
24 بهمن 1399