بحث دربارهی سانسور -چنانکه البته انتظار هم میرفت- درازدامن شد. مسأله از مسائل جدی جامعه است و ابعاد پیچیده و گوناگونی دارد و طبیعی است که بحث دربارهی آن تفصیل بیابد. بهویژه که موضع من که سانسور را از بنیاد نادرست و ناروا میدانم و آن را هم علیالاصول غیرقابلدفاع تصور میکنم و هم در عمل بیفایده میبینم، گویا به نظر گروهی از دوستان رادیکال میآید. به عبارت دیگر حتی بعضی از دوستانی که با سانسور فعلی حکومتی در جامعهمان مشکل دارند، با آنچه من دربارهی سانسور گفتم (اینجا و اینجا) چندان راحت نیستند و نمیتوانند با همهی جنبههای آن -مثلا آزادی بیان گروهی که حرفهایشان تندروانه یا نادرست است- کنار بیایند.
در میان بازخوردهایی که دریافت کردم -صرف نظر از دوستانی که به طور کامل موافقت و همدلی نشان داده بودند- با پرسشهایی مواجه شدم که فکر کردم پرداختن به آنها شاید کمک کند موضعگیریام کمی روشنتر و موجهتر شود، خصوصاً اینکه گمان میکنم در این میان عادات ذهنی ما نیز دخیل است و برای تغییر تدریجی عادات، پرداختنهای مکرّر به یک موضوع از زوایای متفاوت میتواند مؤثر باشد. از این جهت از دوست گرانقدر، جناب دکتر محمود اسماعیلنیا، که پس از بحث پیش، از سر لطف، دوباره نکات و ملاحظات مهمی را این بار به صورت خصوصی برایم مطرح کرده بودند اجازه گرفتم نوشتهی جدیدشان را در «دیدگاههای شما» منتشر کنم تا بتوانم بر پایهی صورتبندی منظم و روشن و دقیق ایشان به مسائل مهمی که مطرح کردهاند بپردازم؛ مسائل و پرسشهایی که آنگونه که دریافتم -هرچند به صورتهایی مجملتر یا مبهم- برای دوستان دیگری نیز مطرح است (برای نکات و ملاحظات تازهی آقای دکتر اسماعیلنیا بنگرید به اینجا).
دربارهی نسبت خودسانسوری و سانسور باید بگویم به گمان من تفاوتی جدی میانشان هست. سانسور اعمال محدودیت بیرونی است، خودسانسوری اعمال محدودیت درونی. سانسور مصلحتسنجی و اعمال قدرت امر خارجی/اجتماعی است. خودسانسوری مصلحتسنجی و تصمیم شخصی و روانشناختی. کاملاً متوجهام که خودسانسوری ممکن است نشأتگرفته از عوامل مختلف بیرونی باشد، از تعلیم و تربیت کودکی گرفته تا محیط سیاسی-اجتماعی بزرگسالی، ولی در هر حال اگر آنقدر به تأثیر امور اجتماعی بر امور فردی قائل نباشیم که هیچ جایی برای اختیار آدمی باقی نماند، تصدیق خواهیم کرد که میان خودسانسوری و سانسور این فرق وجود دارد که در یکی به هر حال اختیار و اراده خود فرد نیز مدخلیت مییابد و در دیگری نه. آنچه من نه در عمل فایدهای بر آن مترتب میبینم نه در نظر آن را موجه مییابم سانسور است. خودسانسوری ابعاد پیچیدهای غیر از بحث سانسور دارد که باید جداگانه به آنها پرداخت. از طرفی عوامل بیرونی ممکن است به کلیشهها یا تابوهایی دامنزده باشد که نقد آنها در شرایطی ضرورت و اولویت داشته باشد. در آن صورت بسیار خوب است کسانی که توان فکری و تعهد اخلاقی و جسارت عملی لازم را دارند دست از خودسانسوری بردارند و به نقد آن کلیشهها یا تابوها بپردازند. از طرف دیگر ممکن است پرداختن به بحثی ضرورت اخلاقی و اولویت اجتماعی نداشته باشد و طرحاش آشفتگی اجتماعی یا ضررهای فردی هم در پی داشته باشد، در این صورت از نظر من خودسانسوری شاید اصلاً بیوجه نباشد (برخلاف آنچه رایج است مفهوم تقیّه در سنت ما تنها ناظر به پنهانکاری از سر ترس از جان و مانند آن نبوده و در کنار این معنای متداول، ناظر به جنبهی مهم دیگری نیز بوده است: اینکه هر چیزی را به هر کسی نباید گفت. این معنا به نظر من بسیار مهم است. وضع روانشناختی آدمیان و ظرفیت آنان در مواجههی با امور مختلف به علل گوناگون یکسان نیست، پس لزومی ندارد بیپروا هر کسی را در معرض هر نظر و اطلاعی قرار دهیم. این نوع «خودسانسوری» همانطور که در مناسبات بینفردی ممکن است لازم باشد بر بستر مناسبات اجتماعی هم ممکن است لازم شود). مختصر اینکه من از سویی کاملاً آزادیخواهم و آزادی را هم دارای فواید عملی بیشمار و هم حق قطعی بشر میدانم -هر کس تا وقتی مستقیماً و عملاً آزادی دیگران را محدود نکرده و آسیبی به دیگران نرسانده آزاد است- اما معتقد نیستم محافظهکاری به کلی بیوجه یا یکسره مضر است. در جامعهی آزاد فرد آزاد مبتنی بر واقعیات اجتماعیِ موجود، ممکن است مصلحت ببیند ملاحظاتی را رعایت کند. اگر این «خودسانسوری» هم باشد حق فرد آزاد است و میتواند چنین کند. کما اینکه فرد دیگری هم ممکن است لازم ببیند در نقد آنچه باعث آن خودسانسوری شده سخن بگوید. سانسور به مثابه اعمال زور از بیرون و سوءاستفاده از قدرت که وجود نداشته باشد باقی همه ساحت آزادی و انتخاب و گفتگو و بحث است.
این موضع نظری اصولی در کنار ملاحظهی عملیای که مطرح کردم چهبسا بتواند تمهیدی قرار بگیرد برای اینکه به اجمال بتوان دربارهی ملاحظات عملی در خور توجهی که جناب اسماعیل نیا پیش کشیدهاند بحث کرد.
قاعده به گمانم این است که اظهار نظر آزاد است. این نظر شامل آراء نادرست هم میشود. میفهمم که چقدر ناخوشایند است رضایت دادن به اینکه کسی نظری را مطرح کند که آن را نادرست و به ویژه غیراخلاقی میدانیم. ولی بین دو شر: جلوگیری از آزادی بیان، و بیان آراء نادرست و حتی خطرناک، به تصور من خطر و ضرر دومی کمتر است. خصوصاً اینکه وقتی تاریخ را پیش چشم داشته باشیم با کمال تاسف موارد فراوانی را مییابیم که کسی به سبب نادرستی یا خطرناک بودن آرائش دچار محدودیت و سانسور شده -از محدودیتهایی مانند محدودیت گالیله تا بزرگترین صورت سانسور یعنی مثلاً در آتش سوزاندن جوردانو برونو- در حالی که ما اکنون آن آراء را نادرست یا خطرناک نمییابیم. بنابراین هر اظهار نظر و بحث و اظهار رای و عقیدهای، ولو نظر و رای نادرست و خطرناک، تا وقتی بروز عملی علیه آزادی دیگران نیافته بهتر است آزاد باشد. ولتر وقتی خطاب به روسو میگفت سخنات را قبول ندارم ولی حاضرم از زندگیام بگذرم تا بتوانی حرفات را بزنی، به درستی داشت از همین قاعده تبعیت میکرد، وگرنه مطمئناً حرفهای روسو در نظر ولتر نه فقط نادرست که حتی خطرناک مینمود. اصلاً به رسمیت شناختن آزادی یعنی به رسمیت شناختن آزادی مخالف؛ یعنی پذیرفتنِ آزادیِ بیانِ آنکه نظرش را نادرست یا حتی خطرناک میدانیم. ما از دورهی قاجار تا امروز شعار آزادی میدهیم، ولی منظورمان همیشه آزادی خودمان و نه مخالفمان بوده است. آزادی یعنی دو نظر متناقض هر دو در جامعه امکانِ بیان شدن داشته باشد. روشن است که میان دو رای متناقض فقط یکی درست است و دیگری به طور قطع غلط است. آزادی یعنی آن رایِ قطعاً غلط هم در جامعه امکان طرح و بیان داشته باشد. بحث سانسور تابع درک ما از آزادی است. مبتنی بر این درک از آزادی، سانسورِ آراء باطل و خطرناک هم –تا وقتی خودشان تبدیل به نوعی عمل نشده- جایز نیست، چرا؟ چون اصولاً و کلاً نادرستی و خطر سانسور و فقدان آزادی بیشتر است. با آزادی همیشه حق مخالفت با آراء نادرست و خطرناک هم برای جملگی کسانی که آنها را نادرست و خطرناک تشخیص میدهند محفوظ است. روشنگری در حوزهی عمومی در درازمدت بهترین راه مقابله با آراء ناموجه است. در حقیقت در کنار رواداری برای کنار آمدن با تکثر اجتماعی، همیشه شکیبایی برای رویارویی با آراء نادرست و خطرناک هم لازم است. راههای کوتاه به نتایج کوتاهمدت میرسد، طی راههای طولانیتر شکیبایی میخواهد ولی در عوض قاعدتاً نتایج پایدارتری خواهد داشت.
در ضمن این را هم بیفزایم که نابهنجاریهای اجتماعی و گروههای خطرناک، به طور معمول با خردهفرهنگ خاص خود پیوند دارند و آموزش را از مجاری رسمی دریافت نمیکنند و در فهرست بلندبالای عللی که به رفتارهای ضداجتماعی و جامعهستیزانه منجر میشود (و انواع و اقسام مشکلات خانوادگی و بیوشیمیایی و عصبی و محرومیتهای اقتصادی و نابرابریهای اجتماعی در آنها دخیل است) دریافت اطلاعات و آموزش خطرناک یا نادرست در فضای عمومی آزاد و رسمی کمترین تأثیر را دارد. به عنوان نمونه در پژوهشهایی که مثلاً دربارهی ارتباط میان دیدن فیلمهای خشونتآمیز و رفتارهای خشونتآمیز انجام شده تا جایی که میدانم و دنبال کردهام تا به حال هیچ رابطهی جدی علٓی و معناداری اثبات یا تایید نشده است. خلاصه اینکه گویا بهتر است تا وقتی عملاً کسی آزادی کسی را خدشهدار نکرده و آسیبی به دیگران نرسانده، بگذاریم حرفش را بزند، گرچه حرفش به وضوح غلط و ناخوشایند باشد. تحمل این شرّ کم از تحمل شر بزرگتر بهتر است. البته همانطور که پیشتر هم گفته بودم ماجرا در مورد کودکان متفاوت است و باید مراقبشان بود. ولی همانقدر که کودکان نیازمند مراقبتاند بزرگترها بینیاز از قیّماند و راههای کارآمد ترویج اندیشههای درست و رفتارهای اخلاقی راههای غیرقیممآبانه است.
با این تفاصیل، تکلیف ملاحظات عملی ممیّز فرضی هم به گمانم نسبتا روشن است. اگر در جامعهای «خیل مخاطبان نافرهیختهای» وجود دارند «که به کوچکترین اشارهای به لحاظ اعتقادی یا اخلاقی از راه به در میشوند» اشکالاتی اساسی در زمینههای مختلف در آن جامعه وجود دارد. آن اشکالات را باید رفع کرد. بگیر و ببند -بهویژه در درازمدت- در کنترل و مهار آن اشکالات کمترین اثر مثبتی ندارد، هرچند احتمالاً آثار منفی شایان توجهی میتواند داشته باشد. امکان بررسی نسبت میزان نابهنجاری با میزان سانسور در جوامع مختلف هست و میشود مثلاً دید آیا بازتر و آزادتر بودن جوامعی مانند کشورهای اسکاندیناوی در قیاس با کشورهای محدودتر و سانسورزدهتر به بیشتر شدن نابهنجاریها در آنها دامن زده یا نه. تا جایی که من میدانم نابهنجاری در آن کشورها اگر کمتر از سایر جوامع نباشد -که در بسیاری زمینهها هست- بیشتر نیست. به عبارت دیگر سانسور یا محدودکردن آزادی بیان به جوامع بهنجارتر و اخلاقیتر نینجامیده است و نمیانجامد.
البته اینکه در جوامع محدودیتزده و سانسورزده با چه ضربآهنگی باید به سوی برداشتن محدودیتها حرکت کرد واقعاً مسالهی عملی مهمی است. پاسخ من بر پایهی آنچه پیشتر گفتم معلوم است: به تدریج و با رعایت ظرفیتهای جامعه. به هیچ آرمانی، چه آزادی و چه عدالت، ناگهان نمیتوان دست یافت. هر کس وعدهی بهشت پس از تغییرات ناگهانی میدهد یا آرزواندیش و خیالباف است یا قصد سوءاستفاده دارد. طفره محال است و راه رسیدن به شرایط بهتر از تنگنای زمان میگذرد. اما مهم این است که با پذیرش این تدریجی بودن و محدودیتهای بشر و جوامع انسانی، در هر حال در این راه گام بگذاریم. انقلاب ناگهانی و ایستایی همیشگی هر دو از نتایج مطلوب تضمینشده دور میافتد ولی پویاییِ تدریجیِ توأم با شکیبایی و اصلاحگرانه همواره میتواند اوضاع را ولو اندکی بهتر کند. چون به ماجرای حجاب اجباری اشاره شده بود بگویم که اتفاقاً من حتی در آن مورد هم راهحلی کاملاً تدریجی داده بودم: اینکه حکومت لجبازانه در اجرای قانونی که زمان آن به روشنی سپری شده بیهوده سختگیری نکند و قضیه را به فرایندهای تدریجی خود جامعه بسپرد (در مورد بحث دربارهی حجاب اجباری بنگرید به اینجا و اینجا). اخیراً شنیدیم به نیروی انتظامی دستور داده شده دیگر دیشهای ماهواره را جمع نکند، با اینکه قانون در این مورد تغییری نکرده است. قانون حجاب هم کموبیش مشمول همین مرور زمان است. اما در مورد حجابِ اجباریِ حکومتی هم مانند قضیهی سانسور اشکال اینجاست که عدهای عقیده و سلیقهی شخصیشان را به منافع درازمدت جامعه ترجیح میدهند و حاضر نیستند بپذیرند آزموده را آزمودن خطاست و آنچه آنها علت برخی مشکلات میپندارند علت نیست بلکه خود معلول اموری دیگر است.
دربارهی سانسور به مثابه وظیفهی دینی حکومتی هم اشارهای کوتاه بکنم و بگذرم. در این تصور چندین و چند فرض هست که از نظر من همگی جای چون و چرا دارد. اولین فرض این است که حکومت نه برآیند یک جامعه که فراتر از آن است. دومین فرض این است که حکومت نه ناظم امور اجتماع که ضامن رستگاری مردم است. سومین فرض این است که اگر (فرضاً) آخرت ملت با محدودیت حکومتی دنیایی تضمین شود ارزشی دارد. چهارمین فرض این است که حکومت میتواند در جهت رستگاری اخروی مردم کاری انجام دهد. تکتک اینها مفروضاتی موجهنشده است. حکومت -اگر حکومت معصومین و انبیاء و اولیاء نباشد- طبعاً برآمده از یک جامعه و برآیند خواستها و قدرتهای موجود و مؤثر در آن است، بنابراین نمیتواند نقش مراد و مرشد همان مردمی را بازی کند که از دل آنها برآمده است. همهی ما که پس از انقلاب بزرگ شدهایم به چشم دیدهایم که بهرغم همهی شعارها چگونه نهایتاً این حکومت بوده که مطابق خواست عمومی انعطاف پیدا کرده است. حکومت ضامن رستگاری مردم نیست و نمیتواند باشد چون حتی رستگاری خودش را هم نمیتواند تضمین کند. همین که حکومتی امور اجتماع را حتیالمقدور بهسامان نگه دارد و شرایط را برای زندگی آزادانهتر و عادلانهتر و فارغدلانهتر فراهم کند شاهکار کرده است. با آزادی و عدالت، و رفاه و فراغتِ خیالِ نسبی، خود افراد جامعه شاید دنبال رستگاریشان هم بروند، ولی بدون اینها دم از چیزهای دیگر زدن و خود را مسئول رستگار شدن مردم جلوهدادن، فقط فرار به جلوی حکومتهای ناکارآمد است و سعیِ بیثمر ذهنهای پیشاروانشناختیای که میکوشند برای پوشاندن ناتوانیشان در انجام وظایف اصلیشان دلیلتراشی کنند. ضمن اینکه ارزش به عمل اختیاری تعلق میگیرد و اگر کسی به واسطهی محدودیت و در بند بودن کاری را نکند یا به سبب اجبار و به اکراه کاری را بکند عملش اختیاری نیست و حسن و قبح به آن تعلق نمیگیرد که ثواب و عقاب اخروی داشته باشد. و بالاخره اینکه فیالواقع حکومت نمیتواند در جهت رستگاری مردم کاری انجام دهد و اوج انجام وظیفهی آن در این زمینه همان فراهم کردن شرایط زندگی به سامان میتواند باشد. چون بحث دربارهی سانسور بود به آن برگردم. کوشیده بودم نشان دهم سانسور عملاً بیحاصل است. وقتی کاری عملاً بیحاصل است هیچ عقل سلیمی انجام آن را لازم نخواهد یافت. کار حکومت تلاش عبث نیست. امر عبث موضوع تکلیف نیست. پس حکومت برای رستگار کردن مردم از این طریق یا دیگر طریقها وقتی ثمرهای بر آنها متصور نیست تکلیفی هم ندارد. حکومت همین که دنیای مردم را خراب نکند، کافی است؛ تلاش حکومتی برای آباد کردن آخرت مردم از بنیاد بیمعناست.
پیشنهاد پایانی آقای دکتر اسماعیلنیا عالی است. دربارهی این امور -چنانکه در ابتدا هم اشاره کردم- باید در حوزهی عمومی از سوی اشخاص مختلف مکرّر در مکرّر از زوایای متفاوت بحثهای گوناگون مطرح شود. با این بحثها قضایا روشنتر و ظرفیتهای جامعه آشکار میشود و رفتهرفته شرایط تغییر و اصلاح فراهم میآید. من هم در گفتار ویدئوییام دربارهی سانسور و هم در این دو نوشته که به لطف ملاحظات و تأملات دوست عزیز ارجمندم، جناب محمود اسماعیلنیا، پدید آمد، در حدی که وضعیت ناخوش سلامتم اجازه میداد نظرم را دربارهی برخی ابعاد این بحث گفتم، ولی آرزو میکنم بحث دربارهی سانسور و محدودیتهایی که رفع آنها بهتر از دامن زدن به آنهاست در رسانههایمان به صورت مستدل و مستند و فارغ از شعار ادامه پیدا کند. به گمان من یکی از تفاوتهای نسل پساانقلاب روشنفکری ایران با نسلهای پیش در همین پرداختن به مسألههای ملموس و مشخص مبتلابه است و باید باشد.
با آرزوی بهترینها
محمدمنصور هاشمی
سوم اسفند 1399