رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

علوم انسانی در ایران، چند نکته‌ی تکمیلی

 

در این مدت درباره‌ی بسیاری چیزها دوست داشتم بنویسم، می‌خواستم درباره‌ی اسماعیل خویی بنویسم و درباره‌ی جلال ستاری و درباره‌ صفدر تقی‌زاده. دریغ که به‌مناسبت نامناسب درگذشت‌شان. می‌خواستم به روال هرساله‌ی “ما کم‌شماریم” به مناسبت عاشورا “یک پیشنهاد سریع” بنویسم و این بار فیلمنامه‌ی “روز واقعه”ی بهرام بیضایی را معرفی کنم که چقدر دوست داشتم خودش آن را می‌ساخت و چنانکه مطلوبش بوده به صورت اثری ایرانی؛ بیضایی استاد پدیدآوردن آثاری است با صورت سنتی ایرانی و در عین حال دید مدرن و نگاه انتقادی. و بیش از این همه دلم می‌خواست درباره‌ی افغانستان بنویسم، بخشی از منطقه‌ای که شیفته‌ی روزگاران کهن آن‌ام و دردا که سالهاست بازیچه‌ی قدرت‌طلبان نادان است. پیشنهاد می‌کنم اگر مستند آدام کورتیس (Adam Curtis) را درباره‌ی افعانستان (با نام Bitter Lake) ندیده‌اید حتماً ببینید. امیدوارم با تجربه‌ی تلخ افغانستان و مشاهده‌ی رفتار سیاستمداران غربی در قبال آن، آن‌ها که منتظر نشسته بودند ارتش غرب برایشان آزادی و دموکراسی و حقوق بشر به ارمغان بیاورد دریافته باشند که این‌ها را هیچ قدرتی برای کسی به ارمغان نمی‌برد. هدف با وسیله سنخیت دارد و با زور نمی‌شود دموکراسی ساخت. آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را باید به مرور و ذره‌ذره به دست آورد و نگه داشت. دلم می‌خواست مقاله‌ی بلندی درباره‌ی تجربه‌ی افغانستان بنویسم و به خواهران و برادران روشنفکر و نواندیش افغانستانی با وام گرفتن از یکی از شخصیت‌های رمان‌های مارگارت آتوود صمیمانه بگویم: شما شکست نخورده‌اید، شما فقط هنوز پیروز نشده‌اید. آنچه در افغانستان شکست خورد سیاست‌های ساده‌لوحانه‌ی قدرت‌های مختلف است، اما کار روشنفکران و نواندیشان افغانستان اتفاقاً تازه آغاز می‌شود. دوست داشتم و دارم درباره‌ی همه‌ی این ماجراها و بسی بیش از این‌ها بنویسم، ولی حالم همچنان خوب نیست و نه تنها نمی‌توانم بنویسم که حتی گفتگوهای دیداری و شنیداری از طریق دنیای مجازی چنان خسته و بیقرارم می‌کند که مدتهاست از شنیدن صدای دوستانی که بسیار دوستشان دارم محروم‌ام. لابد هر وقت کرونا تمام شود متخصصان بیشتر به اثری که کرونا بر روی مبتلایان مختلف می‌گذارد می‌پردازند و قاعدتاً درخواهند یافت این ویروس با دستگاه عصبی برخی چه می‌کند. بگذریم، همه‌ی این‌ها را نوشتم که بگویم طبعاً آنچه در این مدت از من منتشر شده و خواهد شد عمدتاً کارهایی است که پیشتر کرده‌ام و مانده بوده است برای انتشار، از جمله ویدئوی “علوم انسانی در ایران، اسلامی‌کردن، و سایر قضایا“. اما انتشار این ویدئو سبب بحث‌ها و سوالاتی شد که وظیفه‌ی خود می‌دانم درباره‌ی آن‌ها توضیح بدهم و در اینجا می‌کوشم به اجمال و در حد توان‌ام این کار را بکنم.

 

یکی از مسائلی که برخی دوستان مطرح کردند درباره‌ی نسبت علم و ایدئولوژی بود و اینکه رابطه‌ی این دو پیچیده است و آن گونه که من در گفتارم مطرح کرده‌ام نمی‌شود آن‌ها را از هم تفکیک کرد. تصور می‌کنم این دوستان دو نکته را با هم خلط می‌کنند. اینکه در عالم واقع علم و ایدئولوژی آمیختگی‌هایی با هم پیدا می‌کنند (و من ابداً منکر آن نیستم) یک بحث است و اینکه پس مرزی میان علم و ایدئولوژی نیست بحث دیگری است. گونه‌ی آرمانی (Ideal Type) علم و ایدئولوژی از نظر من قابل تفکیک است و می‌شود مشخصه‌های علم و ایدئولوژی را به این ترتیب از هم متمایز کرد. یعنی علم و ایدئولوژی علی‌الاصول (in principle) دو چیزند و جدای از هم، ولو اینکه عملاً (in practice) درهم‌آمیختگی‌هایی پیدا می‌کنند. کسانی که با توجه به دومی، اولی را هم نفی می‌کنند قاعدتاً نمی‌توانند بین جادوگری و کیمیا و نازیسم و فاشیسم با شیمی جدید قائل به تمایزی باشند. روشن است که این نتیجه چقدر رادیکال و خلاف عقل سلیم است. به نظر من لازم نیست از واقعیات نتایجی بزرگتر از آنچه باید، بگیریم. از اینکه علوم و ایدئولوژی‌ها در عالم واقع تداخل‌ها و پیوندهایی می‌یابند می‌توان نتیجه گرفت که پس این دو، دو امر متمایزند که گاهی مخلوط می‌شوند، و می‌توان نتیجه گرفت این دو یکی و تفکیک‌ناپذیرند، به نظرم می‌رسد نتیجه‌گیری نخست معقول و موجه است و نتیجه‌گیری دوم ناموجه است و بزرگتر از مقدمات.

 

یکی دیگر از مسائل که گویا حتی برخی دوستان را آزرده بود این بود که چرا گفته‌ام کسانی باید درباره‌ی علوم انسانی سخن بگویند که در این زمینه کار جدی می‌کنند و چرا تحصیل‌کردگان دیگر رشته‌ها نباید درباره‌ی آن اظهار نظر کنند. مگر نه اینکه علوم انسانی درباره‌ی زندگی انسان‌هاست، پس همه‌ی افراد حق دارند درباره‌ی آن حرف بزنند. در پاسخ پیش از هر چیز باید بگویم روشن است که ماجرا آزادی بیان نیست. من آزادم حرفم را بزنم، ولی وقتی حرفم نادرست بود دیگری هم حق دارد بگوید حرف من نادرست است. مسأله این بود که علوم انسانی هم علم و دانش است و به صرف اینکه درباره‌ی انسان است هرکسی نمی‌تواند بدون دانش و مهارت کافی در آن اظهار رای کند و اگر این کار را بکند باید کسانی که در آن زمینه آگاهی کافی دارند اشتباه را متذکر شوند و جهل مرکب اظهارنظرکننده را به جهل بسیط تبدیل کنند. پزشکی هم درباره‌ی انسان است، حالا هر کس هر اظهار نظری در آن خواست بکند و متخصصان هم سکوت کنند و بگذارند فاجعه ایجاد شود؟ دوست نازنینی برایم نوشته بود من با هوش متوسطی که دارم باید بتوانم یک متن فلسفی را بفهمم و اگر نفهمم مشکل از نامفهوم بودن آن متن است. من در جواب آن دوست نوشتم من هم ترجمه احمد بیرشک از نسبیت خاص اینشتین را برمی‌دارم بخوانم و هر جا من نفهمیدم مشکل از نظریه‌ی اینشتین است! واضح است که گفتار من دقیقاً در نقد همین تصور بود. آن دوست هوشی قطعاً بالاتر از متوسط دارد و بسیار باهوش و در کار خودش متخصص است، ولی در نظام آموزشی معیوب ما درک درستی از اموری ضروری پیدا نکرده است. اولاً استعدادها متفاوت است و انسانی باهوش ممکن است در زمینه‌ای مستعد نباشد، ثانیاً بدون دانش کافی نمی‌شود درباره‌ی فلسفه یا هر شاخه‌ی دیگری از علوم انسانی اظهار نظر کرد. اینکه کسی مثلاً کتابی از کانت یا هوسرل یا ویتگنشتاین یا فوکو یا هابرماس یا بوردیو را بردارد بدون زمینه قبلی بخواند و بگوید “نامفهوم” است فقط ناشی از جهل مرکب و حاکی از اعتماد به نفس کاذب است. در مورد همه‌ی شاخه‌های علوم انسانی همینطور است. دقیقاً با همین ترکیب جهل مرکب و اعتماد به نفس کاذب باید مقابله کرد. خیر عمومی جامعه در این مقابله است.

 

نکته‌ی دیگر هم درباره‌ی تغییر رشته بود و اینکه دوستانی این ملاحظه را که بهتر است کسی که می‌خواهد در زمینه‌ی علوم انسانی کار کند زودتر به سراغ این رشته برود قبول نداشتند. در این زمینه علاوه بر نکاتی که در گفتارم مطرح شده بود به دو نکته اشاره کنم و بگذرم. اول اینکه اگر کسی می‌خواهد کار میان‌رشته‌ای بکند طبعاً باید با هر دو رشته آشنا باشد، یعنی آن کسی که به طور مثال می‌خواهد تخصصاً فلسفه‌ی ریاضیات کار کند باید هم ریاضیات خوانده باشد و هم فلسفه. اما دقیقاً با همین منطق آن که می‌خواهد بین فلسفه و جامعه‌شناسی، یا فلسفه و روانشناسی، یا فلسفه و ادبیات کار کند طبیعتاً بهتر است عمرش را صرف آشنایی بیشتر با این امور کرده باشد و نه حل مسأله‌هایی در ریاضیات که به کارش نمی‌آید. خلاصه اینکه قضیه‌ی مطالعات میان‌رشته‌ای جداست و باید بسته به آن رشته‌ها در هر دو مورد اطلاعات و مهارت کافی داشت، ولی تعداد حوزه‌های مطالعات میان‌رشته‌ای بین شاخه‌های متنوع خود علوم انسانی خیلی بیشتر است تا میان علوم انسانی با علوم طبیعی و ریاضی و فقط برای مطالعات میان‌رشته‌ای در این موارد اخیر است که آشنایی بیش از حد متعارف با این رشته‌ها لازم است (فراموش نکنیم که دانش‌آموزان علوم انسانی نیز ریاضی و فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی می‌خوانند فقط در حجمی کمتر، و در عوض با علوم انسانی بیشتر آشنا می‌شوند). اما برویم سراغ اصل ماجرا. چرا بهتر است کسی که می‌خواهد در علوم انسانی کاری جدی بکند زودتر سراغ علوم انسانی برود؟ این موقعیت را در نظر بگیرید: “الف” و “ب” هر دو از هر جهت در موقعیت یکسانی قرار دارند: هوش و استعداد برابر و سرمایه‌‌های گوناگون برابر از هر جهت. یکی بعد از دوره‌ی کارشناسی ارشد تغییر رشته می‌دهد و می‌رود علوم انسانی بخواند و یکی از دبیرستان سراغ این علوم رفته است، آیا این دو دستاورد یکسانی خواهند داشت؟ واضح است که نه. در موقعیت فرضی ما همه‌ی سرمایه‌ها مساوی فرض شده بود ولی آن‌ها از زمان که خود یکی از سرمایه‌هاست یکسان استفاده نکردند و این عامل تعیین‌کننده خواهد بود. یکی هشت-نه‌سال بیش از دیگری به حوزه‌ای پرداخته که هر دو می‌خواهند در آن کار کنند. یعنی با احتساب طول عمر مثلاً هشتادساله، یکی بیش از ده درصد از دیگری جلوست، آن هم ده‌درصدی که از لحاظ کیفیت جزو باکیفیت‌ترین ایام عمر برای یادگیری است. به نظرم علاوه بر دیگر استدلال‌هایی که در برنامه مطرح کرده بودم، با این مثال واقعاً روشن است که کدام انتخاب عقلایی‌تر است. مقاومت در برابر این استدلال یک مقاومت روانشناختی است حاصل خرده‌فرهنگی که در آن خواستن خدا و خرما با هم، رایج است، خرده‌فرهنگی که تزاحم را در دنیا به رسمیت نمی‌شناسد و نمی‌خواهد بپذیرد با هر انتخاب، ما بی‌نهایت گزینه‌ی دیگر را از دست می‌دهیم و کار دنیا هم مبتنی بر جرأتِ پذیرش واقعیت و تصمیم‌گیری بر مبنای آن پیش می‌رود. این خرده‌فرهنگ را باید عوض کرد.

 

دوستانی به این استناد می‌کردند که برخی از مهمترین روشنفکران معاصر ایران در تحصیلات تکمیلی سراغ علوم انسانی رفته‌اند و نتیجه می‌گرفتند که پس لازم نیست زودتر علوم انسانی خواند. من برای تک‌تک آن روشنفکران و اندیشمندان‌مان عمیقاً احترام قائلم ولی اولاً چه کسی می‌تواند با اطمینان این شرطی خلاف واقع (counterfactual) را رد کند که اگر زودتر سراغ علوم انسانی می‌رفتند چه‌بسا دستاوردهایشان بیشتر و ماندگارتر بود؟ ثانیاً کافی است در ذهن‌مان ماجراهایی فکری از دوره معاصر را مرور کنیم تا ببینیم آنها دقیقاً ناشی از آشنایی ناکافی گروهی از این اندیشمندان‌مان با علوم انسانی بوده است (در کتابهایم پیشتر به برخی از این موارد اشاره کرده‌ام). طبیعتاً می‌شد مباحث نادرست، تکراری، یا بی‌وجه کمتر مطرح شده باشد اگر آشنایی کافی با فلسفه و جامعه‌شناسی و روانشناسی و اقتصاد و علوم سیاسی و ادبیات مدرن و هنر و تاریخ و الهیات‌های مدرن و پست‌مدرن وجود داشت. کاری که نسل پیشین ما در این زمینه‌ها کرده‌اند به جای خود و با توجه به زمانه‌ای که در آن بوده‌اند در خور ستایش است. اما مسأله‌ی من معطوف به گذشته نیست، معطوف به آینده است و برگزیدن راه بهتر برای مسیر پیش رو.

 

از همینجا نقبی بزنم به نکات و ملاحظاتی که دوست دانشور گرانمایه، جناب دکتر محمود اسماعیل‌نیا، مطرح کرده‌اند (اینجا) که از جمله ناظر است به برخی مسائل پیشگفته. من با همه‌ی نکات و ملاحظات ایشان موافقم و در حقیقت آنچه نوشته‌اند ملاحظات تکمیلی‌ای است که برخی از آن‌ها را خودم باید مطرح می‌کردم و به لطف بیان پخته و بسیار رسای ایشان دیگر نیازی به تکرارشان از سوی من نیست.

 

همچنین دوست ارجمند عزیزم، جناب علی باغستانی، پرسش‌هایی را درباره‌ی گفتارم مطرح کرده‌اند که هرچند روال‌ام به طور معمول پاسخ دادن به پرسش‌هایی که در بخش دیدگاه‌های شما مطرح می‌شود نبوده است، لازم می‌دانم با تشکر فراوان از ایشان به آن‌ها در اینجا پاسخ بدهم، به‌ویژه که گمان می‌کنم این پرسش‌ها شاید برای دوستان دیگری نیز مطرح باشد. ایشان چهار پرسش مطرح کرده‌اند (اینجا) که به ترتیب به آن‌ها پاسخ می‌دهم:

 

پاسخ یک- ادبیات به معنای رشته‌ی ادبیات جزو علوم انسانی است. مطالعه و بررسی آثار ادبی و هنری و نظریه‌پردازی درباره‌ی آن‌ها و تفسیر و نقد و تحلیل آن‌ها و تاریخ‌شان جزو علوم انسانی است. اما خود شعر و رمان و نمایشنامه را اثر هنری تلقی می‌کنیم. مطالعه‌ی هنر و پژوهش و اندیشیدن درباره‌ی آن در حیطه‌ی علوم انسانی است ولی علم و هنر را معمولاً از هم تفکیک می‌کنیم. من همانطور که اشاره کرده‌اند به معنایی به معرفت‌بخشی هنر معتقدم ولی این معرفت‌بخشی را از جنس معرفت علمی نمی‌دانم. علم و فلسفه و هنر هر سه معرفت‌بخش است ولی هر کدام قواعد و روش خود را دارد و دلیلی نمی‌بینم هنر را ذیل علوم انسانی بگنجانیم. فلسفه و علم و هنر هیچکدام بدهکار هم نیستند و برتریی نسبت به هم ندارند و گنجاندن یکی ذیل نام دیگری شأن هیچکدام را بالاتر یا پایین‌تر نمی‌برد. این تقسیم‌بندی‌ها اعتباری و قراردادی است، ولی بر هم زدن آن‌ها باید فایده‌ای داشته باشد که عجالتاً فایده‌ای در آن نمی‌یابم.

 

پاسخ دو- هر چه به عنوان گزاره‌های دین مطرح می‌شود همواره درک افرادی است از دین و تفسیر آن افراد است. همیشه درک‌ها و تفسیرهای مختلف وجود داشته و وجود خواهد داشت. گزاره‌ای که به عنوان گزاره‌ی دینی مطرح می‌شود اگر در تعارض با علم قرار بگیرد، یعنی با شواهد تجربی و شناخت مستند آدمیان در تعارض قرار بگیرد، معمولاً بازتفسیر می‌شود، چرا که متدینان معتقدند خدا هم علیم است و هم خیر محض و بنابراین اطلاع نادرست نمی‌دهد.

اخلاق باور سازگار با دین است چون هر دینی می‌گوید به “حقیقت” روی بیاورید و “اخلاقی” باشید. اخلاق باور هم می‌‌گوید به گزاره‌هایی که در ذهن دارید تعصب نورزید و آن‌ها را وارسی کنید و این برخورد با باورهایتان تکلیفی اخلاقی است. بنابراین این دو یک هدف دارند و سازگارند. مثلاً در اسلام به صراحت آمده که به دین پدران‌تان تعصب نورزید، به عبارت دیگر یعنی در باورهایی که از آن‌ها به شما رسیده تجدید نظر کنید.

 

پاسخ سه- شناساندن انسان آرمانی، اخلاق و سلوک و عرفان و مانند اینهاست. کسی که مولفه‌هایی برای انسان آرمانی می‌دهد مشغول کار در حوزه‌های مذکور است و اگر اسمش را بگذارد علوم انسانیِ مثلاً اسلامی، نامگذاری بی‌وجهی کرده است، چون کاربران زبان به چیز دیگری می‌گویند علوم انسانی. بهتر است بگوید این اخلاق اسلامی است یا عرفان اسلامی و الی آخر. علم به تعبیر علما اولاً بناست کاشفیت از واقع داشته باشد، یعنی پایه‌ی آن توصیفی است و نه تجویزی.

در ضمن دین درباره‌ی “اقتصاد” و “روانشناسی” و “جامعه‌شناسی” و “علم سیاست” چیزی نمی‌گوید همچناکه درباره‌ی “فیزیک” و “شیمی” و “زمین‌شناسی” و “زیست‌شناسی” چیزی نمی‌گوید. “دین” “علم” در اختیار ما نمی‌گذارد، چون دین و علم به معنایی که در ویدئوی مورد بحث گفته شد دو منطق جداگانه دارند. از کسانی که فکر می‌کنند دین چنین می‌کند می‌شود پرسید چرا این علوم به بیان روشنتر و به صورت جامع‌تر توضیح داده نشده است؟ العیاذ بالله خدا نمی‌توانسته “علم” شسته‌رفته‌تر و کاملتر و روشنتری در اختیار ما بگذارد؟! کافی است به عنوان نمونه توجه کنیم که در چند دهه‌ی اخیر “اقتصاد اسلامی” چقدر از منتهی‌الیه چپ به طرف راست حرکت کرده است. دانش اقتصادی خدا(!) و دین‌اش که تغییر نکرده. پس چه تغییر کرده؟ درک از اسلام.

 

پاسخ چهار- اینکه کسی بتواند کاری را بکند امر واقع است و نظر من یا دیگری در برابر امر واقع اهمیتی ندارد. اگر کسی علوم انسانی نخوانده و وقتش را هم عمدتاً صرف کار دیگری می‌کند ولی در علوم انسانی نه فقط به دانش که به خلاقیت رسیده و آثار مهم پدید آورده، کارش گویای همه چیز است و نیازی به نظر من ندارد. مسأله این است که گویا در عالم واقع چنین انتظاراتی نمی‌شود داشت و همانطور که هر چقدر پول بدهیم آش می‌خوریم همانقدر که وقت و نیرو صرف کنیم نتیجه می‌گیریم. مسأله رشته و مدرک تحصیلی نیست، مسأله زمان و انرژی است. همانقدر که پرداختن به ورزش همگانی برای سلامت جامعه خوب و مفید است خواندن آثار مقدماتی برای آشنایی با علوم انسانی هم برای جامعه خوب و مفید است، ولی همانقدر که ورزش همگانی ورزش قهرمانی نیست، پرداختن متفننانه به علوم انسانی هم پرداختن حرفه‌ای نیست. مشکل دقیقاً آنجا ایجاد می‌شود که کسی با دید ورزش همگانی بخواهد درباره‌ی قهرمانی در المپیک نظر بدهد. اینکه در جامعه‌ی ما کسانی برخی کتاب‌های مقدماتی علوم انسانی را از آثار مهم و اصلی بهتر می‌دانند یا صورتهای ساده‌تر فلسفه و علوم اجتماعی را که نیاز کمتری به زمینه برای فهم دارد درست‌تر تصور می‌کنند ناشی از همین خلط است. تصورات غلط گاهی فاجعه به بار می‌آورد، باید جلوی تصورات غلط ایستاد. جلوی درک نادرست. وگرنه هر کس آزاد است هر چقدر دلش می‌خواهد به هر موضوعی که دلش می‌خواهد بپردازد. از نظر من نه تنها هیچ رشته‌ای بر هیچ رشته‌ای ترجیح ندارد (همیشه می‌گویم شرف علم به روش آن است نه به موضوعش!) بلکه هیچ شغلی بر شغل دیگری ترجیح ندارد. برای من که رانندگی نمی‌کنم وجود راننده‌ی تاکسی برای زندگی در دنیای فعلی بسیار بیشتر ضرورت دارد تا بسیاری تخصص‌ها. مقایسه بی‌معنی است. هر کاری اگر درست انجام بشود به جای خودش کاملاً مفید است و اگر از حد خودش تجاوز کند و وارد حیطه‌ای بشود که نباید، مضر است. هر کس به علوم انسانی علاقه‌مند است به هر صورتی که دوست دارد می‌تواند به آن بپردازد. فقط اگر در حوزه‌ی عمومی چیزهای نادرست و ناشی از ناآگاهی گفت باید جلویش ایستاد چون به خودش و دیگران دارد زیان می‌رساند. همه‌ی ماجرا همین است.

 

با ارادت و مهر

محمدمنصور هاشمی

26 مرداد 1400

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی