اینکه ایرانیان در عین نوشتن به فارسی به زبانهای دیگر هم بنویسند و نیز اینکه در بیرون مرزهای رسمی ایران زندگی کنند و به فارسی بنویسند هیچ یک هیچگاه نامتداول نبوده است، اما گمان نمیکنم در هیچ زمانی از تاریخ این سرزمین به اندازهی روزگار ما این نوشتارهای فارسی و غیرفارسی حکایت حال یک “دیاسپورا” بوده باشد. پس از انقلاب ایرانیان بسیاری خواسته یا ناخواسته ماجراهای زندگی را بیرون جغرافیای خود پی گرفتهاند. از این میان گروهی از اهل قلم و نظر بهرغم دوری از سرزمین مادری همچنان به فارسی نوشته و منتشر کردهاند، چنانکه با گسترش امکانات ارتباطی حتی ترجمهی به فارسی نیز در بیرون ایران در سالهای اخیر رواج یافته است. گروهی دیگر کوشیدهاند به زبان محل اقامتشان بنویسند، اما از دریچهی آن زبانها هم باز همواره گوشهی چشمی به خاستگاههای فرهنگی-تاریخی-زبانی خود داشتهاند و به این ترتیب اکنون آثار نسبتاً زیادی به انگلیسی و فرانسه و آلمانی و ایتالیایی و ترکی و غیر اینها وجود دارد که جملگی به واسطهی تجربههای زیستهی مؤلفانشان در پیوند مستقیم است با ایران معاصر. فارغ بودن از قید و بندهای ممیزی و سانسور دست هر دو گروه پیشگفته را باز گذاشته تا راحتتر حرفهایشان را بزنند و از ضمیر خود حکایت کنند و نقادیها و سنجشگریهایشان را بیپرده با مخاطبان در میان بگذارند. به این ترتیب مجموعهای از شعر و داستان و نمایشنامه و جستار و پژوهش و نظریهپردازی تکوین یافته که بخشی است از تاریخ اندیشههای ایرانی، و نیازمند بازخوانی و تأمل و بررسی و تحلیل. یکی از برنامههای من در ادامهی بازاندیشیهایم در نظرورزیها و مفهومپردازیهای ایرانیان معاصر پرداختن به همین آثار بود. نوشتن دربارهی هر دو گروه البته دشواری های خودش را دارد و نیازمند کار جمعی است. در مورد گروه دوم به سبب تنوع زبانی کارها و در مورد گروه نخست به سبب وسعت دامنهی مطالب، به ویژه که در دومی عملاً نمیشود جهان فارسیزبانان را از یکدیگر جدا دانست و حتماً باید آثار نویسندگان افغانستانی و تاجیکستانی و همانندان آنها را هم در نظر داشت. برای پرداختن به هر دو مورد به صورت جمعی، برنامهریزیهایی کرده بودم. ولی عجالتاً نمیدانم سرانجام کاری از پیش خواهم برد یا نه؛ ارادهی ما آنقدرها هم که از کودکی در گوشمان میخوانند نقشی در زندگیمان ندارد و از پس واقعیت بدنمندی و بیماری برنمیآید. به هر حال به بیان شاعر “گر بمانیم زنده بردوزیم – جامهای کز فراق چاک شده / ور نماندیم عذر ما بپذیر – ای بسا آرزو که خاک شده”. مهم این نیست که چه کسی یا کسانی در این باره مینویسند، مهم این است که بیگمان کسانی باید جامهی از فراق چاک شدهی اندیشههای ایرانیان و فارسیزبانان را گرد آورند و سنجشگرانه اجزاء آن را کنار هم بگذارند و راهها و بیراههها را در آنها بازجویند و بازگویند تا همه با هم گامی پیشتر برویم. “دیاسپورا”ی ایرانیان و فارسیزبانان روزگار ما بزرگتر و جدیتر از آن است که نادیدهگرفتناش کاستی و خسارتی برای همهیمان نباشد.
رضا رکوئی یکی از اندیشمندان اهل قلم همان دیاسپورا است. این نویسنده و پژوهشگر پرکار و پیگیر ایرانی که مقیم پاریس است و به فرانسه مینویسد در کار پیش بردن برنامهای فکری-پژوهشی است که در نگاه نخست ممکن است در پس کارهای گوناگونش نادیده بماند. او از سویی تألیفهایی تخصصی دارد در عرصهی فلسفه و از سوی دیگر پژوهشهایی گستردهدامن دارد دربارهی اندیشه و هنر و ادب ایران، از سویی در کارِ کند و کاو در جنبههای گوناگون یهودیت به مثابه الگویی اندیشگی است و از سوی دیگر پدیدارشناسی است نه فقط هوسرلشناس که میراثدار ادموند هوسرل. به نظر من این تکثر و تنوع آثار او ناشی از پراکندهکاری نیست، بلکه حاکی از پرداختن به جنبههای گوناگونی از پرسشهایی به هم پیوسته است.
تا آنجا که من میفهمم رشتهی پیونددهندهای که آثار او را به مجموعه پرسشهایی مشخص مرتبط میسازد کم و بیش از این قرار است: اندیشهی ایرانی در پهنهی تاریخ چه جایگاهی دارد؟ برای پرداختن به این پرسش لازم است جایگاه اندیشهی ایرانی را با دیگر اندیشهها بسنجیم. در جستجو برای دیگر الگوها و فراهم ساختن زمینههای چنان سنجشی رضا رکوئی سه الگوی کهن را در تاریخ اندیشهها بازجسته است: یکی اندیشهی یونان باستان که در قالب فلسفه صورتبندی شده و از دیرباز تا امروز اثر انکارناپذیرش را بر اندیشهورزیهای آدمیان در طول تاریخ نهاده است. دیگری الگویی است که او یهودیت مینامد. به عبارتی بومیتر همان الگوی نگرش توحیدی ادیان ابراهیمی که در هیأت مسیحیت و اسلام جهانگستر شده است. افزون بر این دو الگوی اندیشگی که همچنان اثرگذارترین الگوها و گفتمانهای غالباند، رکوئی از الگوی سومی نیز در تاریخ رد و نشانی یافته و به ماجراهای آن پرداخته است، یعنی الگوی اندیشهی ایرانی یا پارسیک که در شیوهی جهانداری ایرانیان باستان بازتاب یافته بوده است. این الگوی سوم البته چونان دو الگوی پیشگفته استوار و اثرگذار باقی نمانده و در میدان کشاکش اندیشهها شکست خورده و عرصه را به آن دو بدیل وانهاده است. اما این نیز هست که شکست پایانِ آن الگوی سوم نبوده است و گویی در زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در طول تاریخ و تا همین امروز میشود سایهروشنهایی از آن الگو را شکستهبسته این سو و آن سو بازیافت و از آنها سراغ گرفت؛ از جمله در کوششهای ایرانیان برای گفتگوی با آن الگوهای پیروز و گفتمانهای حاکم، کوششهایی آمیخته به ناکامیها و کژتابیهای بسیار، و با این همه مستمر و دنبالهدار.
شیوهی گفتگوی رضا رکوئی با این الگوها و روش او در مشاهدهی داد و ستدهای آنها را چه بسا بیش از هر چیز بتوان پدیدارشناسانه نامید. به این معنا که او گرچه پژوهشگری پیگیر است که تاریخ را در نظر دارد و دیروز و امروز را میکاود، برای شناخت الگوهای فکری و جهاننگریهای متفاوت، آنها را به مثابه پدیدار پیش چشم مینهد و با پرداختن به زوایای گوناگون این پدیدارها میکوشد به بنیادهای آنها نزدیک شود و آنها را دریابد و بازشناسند و به خوانندهی آثارش بازشناساند. او به وجود چنین بنیادهایی باور دارد و سعی او مصروف آشکار کردن آنهاست.
آنچه نوشتم البته بسیار مجمل است، ولی شاید همین مجملِ نه چندان رسا یا دقیق رشتهی پیوندی را که در پس آثار او هست تا حدی هویدا کند. نگرش فلسفی رضا رکوئی همسو با هوسرل است و روش شناختشناسانهی مطلوب او روش پدیدارشناسانه. البته نه صورتهای ترکیبی پدیدارشناسی که به ویژه در سنت اندیشهورزی فرانسوی در دورهی معاصر بسیار رایج بوده است بلکه پدیدارشناسی همان گونه که ادموند هوسرل در نظر داشت؛ به مثابه طریقهای قابل اتکا و اعتماد در مسیر دستیابی به دانش. اینکه رضا رکوئی در میان فیلسوفان مختلف بیش از همه دربارهی هوسرل اندیشیده و نوشته، از این روست؛ از کتابهای “رؤیا و بیداری در نوشتههای هوسرل” (Le rêve et l’éveil dans les écrits de Husserl) و “رویکرد پدیدارشناسانهی تطبیقی: از هوسرل به ابنسینا” (L’attitude phénoménologique comparée : de Husserl à Avicenne) تا به عنوان نمونه مقالهای که اخیراً در کنفرانسی ارائه کرده است (به نام Les frontières de la connaissance universelle) و به بررسی نسبت رویکردهای زیگموند فروید و ادموند هوسرل اختصاص دارد. برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید بگذارید بر این نکتهی حاشیهای هم تأکید کنم که منظورم از آنچه نوشتم این نیست که از پدیدارشناسی هوسرل در آثار رکوئی مستقیماً استفاده میشود، مثلاً به صورت مضحکی که در تعداد کثیری از رسالههای دانشگاهیمان میبینیم در قالب فصلی در اوایل کار برای برشمردن مبانی نظری و چهارچوب روش تحقیق که در قریب به اتفاق موارد زائدهای نمایشی و بیربط به کار است برای رفع تکلیف و اظهار فضل و علمی جلوهدادن کارهایی که هر چه باشد علمی نیست. در آثاری که رکوئی درباره ی یهودیت و ایران نوشته نامی از هوسرل نمیتوان یافت. قصدم تنها یادآوری این ملاحظه بود که ذهن و زبان و نگرش فلسفی و روشیِ نویسندهی جملگیِ این کارها در چه حال و هوایی پرورش یافته است و دم میزند.
افزون بر فلسفه – به معنایی همان الگوی یونانی – که هم پایگاه روششناختی و معرفتشناسانهی رضا رکوئی است و هم موضوع پژوهشهایش در شناختِ یکی از الگوهای ماندگار اندیشهی بشر، او تحقیق و تأمل دربارهی یهودیت را نیز در دستور کار خود داشته است که از منظر او سویهی دیگر الگوهای دوگانهی جهانبینیِ جوامع تاریخی است. یکی از کتابهای پیشین او تحت عنوان “یهودیت پارسی؛ معنای دوگانهی همگونگردی” (Le judaïsme persique, Le double sens de l’assimilation) به جنبه هایی از این موضوع اختصاص داشت و تازهترین کتابش نیز باز جستوجویی فکری در ابعاد گونهگون ارتباط با همین الگوست:
Reza Rokoee, Discours philosophique des paradigmes, Monothéismatique, Édition du Cygne, Paris, 2023
دربارهی ایران و اندیشههای موجود در زبان فارسی هم که رضا رکوئی پیوسته در حال پژوهش و نگارش بوده است. ایران خاستگاه پرسشگریهای ذهن اوست و ارزیابی فراز و فرودها و کامیابیها و ناکامیهای اندیشهورزی در زبان فارسی را چه بسا بتوان دلمشغولی او دانست، فراتر از صرف تحقیق و تصنیفهای آکادمیک. به ویژه اگر فراموش نکرده باشیم که در نگاه او تنها الگوی رقیب آن دو الگوی غالب فکری در دل تاریخ الگوی ایرانی بوده است دغدغههای او دریافتنیتر میشود. تاریخ ایران تاریخ برخورد سه الگوی ایرانی و یهودی-اسلامی و یونانی-فلسفی بوده است. این برخورد و کشمکش در روزگار جدید با رویارویی ایرانیان با دنیای مدرن گویی تجدید مطلع یافته است. کنجکاوی در سویههای چندگانهی این تجدید مطلع و ارزیابی تلاشها و شکستها در این مقطع نزد رضا رکوئی بُعدی معرفتبخش داشته و چشماندازی بوده است برای سنجشگری و نقادی و نظرورزی . “ایران به روایتی دیگر، از تعارضهای فلسفی تا شمایلهراسی” (L’Iran autrement, Des conflits philosophiques à l’iconophobie) از این منظر نوشته شده بود و دیگر کتاب اخیر او نیز که دربردارندهی بحث دربارهی آثار افراد مختلفی است از محمدحسن لطفی و نجف دریابندری و کریم مجتهدی تا ابوالحسن رفیعی قزوینی و سید جلالالدین آشتیانی و مهدی حائری یزدی، دنبالهگیری همان چشمانداز و پیش رفتن در آن است:
Reza Rokoee, L’INTELLIGENTSIA IRANIENNE MODERNE, Un paradigme reconsidéré, Éditions L’Harmattan, Paris, 2022
چه با برنامهی کلی رکوئی در عرصهی فکر و تحقیق موافق باشیم و چه مخالف، به گمانام انکار نمیشود کرد که اندیشهها و آثار او بخش شایستهی توجه و تحلیلی از تفکر ایرانی در گسترهی جهانی است، تفکری که در دیاسپورای اندیشهی ایرانی معاصر شکل یافته و رشد کرده است. همچنین چه با نگرش و روش او همدلی داشته باشیم و چه نه، نمیتوان نکات و ملاحظات فراوان پژوهشی و اندیشگی او را نادیده گرفت و فارغ از هر نقد و نظری آنها برای هر پژوهشگر کنجکاو و علاقهمندی کارآمد است و راهگشا. رکوئی با محیط فرهنگی داخل ایران کمتر ارتباط داشته است و آثار او را باید در کنار سایر آثاری که ایرانیان از زمان میرزا ابوالحسن خان فروغی و امیر مهدی بدیع تا امروز به زبان فرانسه پدید آوردهاند دید و بررسید، آثاری که اینک یکی از گنجینههای آن بیگمان سلسله کتابهایی است که انتشارات آرماتان زیر نظر عطا آیتی (Ata Ayati) دربارهی ایران پدید میآورد (اینجا). در همین مجموعه در سال گذشته ترجمهی ابوالقاسم اعتصامزاده از رباعیات خیام به همت رضا رکوئی احیاء و تجدید چاپ شد و مانند ترجمهی فرانسهی متن سوانح احمد غزالی به صورت دوزبانه فارسی-فرانسه در اختیار علاقهمندان قرار گرفت:
OMAR KHAYYAM, Le retour d’un géant, Les quatrains, Abolgassem E’tessam-Zadeh, Édition revue et augmentée par Reza Rokoee, Éditions L’Harmattan, Paris, 2023
خوشبختانه در یکی دو سال گذشته به همت حامد زارع سردبیر سیاستنامه جستارهایی فارسی نیز از رضا رکوئی در شمارههای 23 و 27 نشریهی ارزشمند سیاستنامه به چاپ رسید که هرچند اندک و ناکافی است برای آشنایی بیشتر فارسیزبانان با دغدغههای فکری او مفید و مغتنم است.