از زمان بازگشت طالبان به قدرت هر وقت توانستهام ذکری از افغانستان کردهام. تا روزی که زنده باشم و مردم افغانستان به آزادی و دموکراسی نرسیده باشند نه فقط شرایطِ مردمِ در رنجِ افغانستان را یادآوری خواهم کرد که خودم را کنار آن مردم و عضوی از جبههی مقاومت افغانستان خواهم دید. منظورم گروه و دستهی خاصی نیست. از نظر من هر کس آگاهانه با حکومت آپارتاید طالبان مخالفت کند و بکوشد از رواداری دینی و مذهبی، نفی تعصبات جنسیتی، و زنده ماندن زبان فارسی در آنجا دفاع کند هر جای دنیا باشد و به هر گروه سیاسیاس که تعلق داشته باشد عضوی از جبههی مقاومت افغانستان به معنای عام آن است. حکومت غیردموکراتیکی که از مردم “بیعت” میگیرد پایهی نظریهی سیاسیاش باور به “تغلب” است. این باور اما نه مورد پذیرش همهی مسلمانان بوده است و نه از بنیاد انسانی و اخلاقی است. ممکن است در عمل حاکی از واقعیتی باشد اما به هیچ وجه موجه و معقول نیست و از آن واقعیتهاست که باید علاجاش کرد نه اینکه به آن دامن زد. پذیرش تغلب نفی کرامت انسان است.
پیشتر نوشته بودم (اینجا) که تا وقتی ادبیات فارسی زنده باشد جایی برای بنیادگرایی نمیماند و از این روست که حکومت آپارتاید طالبان با زبان فارسی سر ناسازگاری دارد. یعنی قضیه حتی تنها قومیتگرایی طالبان نیست و چیزی فراتر از آن است.
مختار لشکری روزنامهنگار کاربلد و موفق افغانستانی در یوتیوب کانالی دارد برای تولید برنامههای گفتگومحورش به نام کاکتوس. برنامهها جذاب و حرفهای و اطلاعبخش است و دیدن و دنبالکردن آنها را به همهی علاقهمندان پیشنهاد میکنم. در میان این برنامهها برنامهای هست که به گمانام به طور ویژه برای درک اهمیت زبان فارسی دیدهگشاست.
برنامهای که لینکاش را در ادامه میآورم گفتگویی است با شخصیتی جالب؛ مجاهد اسلامگرای الجزایری که در زمان جنگ با شوروی در کنار مجاهدان افغانستانی بوده است و هم با احمد شاه مسعود آشنایی و دوستی داشته و هم با بنلادن. او در ضمنِ نکات شایان توجهی که میگوید به این اشاره میکند که رابطهی احمد شاه مسعود و بنلادن از همان زمان که ظاهراً باید با یکدیگر در یک جبهه میبودهاند خراب بوده و بنلادن سالها پیش از آنکه القاعده آمرصاحب شهید را ترور کند با او دشمنی داشته است. چرا باید چنین بوده باشد؟ او میگوید بنلادن و هممسلکاناش سه مشکل اساسی با احمد شاه مسعود داشتهاند: با عربها خوب نیست، شیعه است، و اسلامش روادارانه و سهلگیرانه است. راوی ماجرا که خود عرب است – گرچه فارسی را با لهجهی افغانستانی به روانی و شیوایی تحسینبرانگیزی صحبت میکند – پاسخاش این است که خودم عرب هستم و دشمنیای با عربها نداشت، مسلمان حنفی بود، (و از این جهت میان او و مثلاً طالبان که بنلادن بعدها با رهبر آنان بیعت کرد تفاوت مذهب وجود ندارد)، اسلامش هم واقعی و قلبی بود. بر این اساس روشن است که قضیه آن نیست که بنلادن و همفکرانش میگفتهاند و به نظر من ماجرای عمیقتری در کار است که چه بسا تصوری هم از آن نداشتهاند. احمد شاه مسعود همان است که به روایت محمدحسین جعفریان هنگام عملیات نظامی و بحث دربارهی شعر به همرزماش گفته است این عملیات برای ادبیات است؛ همان که فردوسی و سعدی و حافظ خوانده بوده است؛ همان که در میانهی جنگ نیز فرزندش را به خواندن گلستان سعدی و غزلیات حافظ تشویق میکرده است. مسأله نه نژاد است نه مذهب نه دین. مسأله چهارچوب مرجع فکری است، عالم مقال، زبانی که در آن میاندیشیم و با آن میفهمیم و فکر میکنیم؛ نه خود زبان به معنای دستوری آن، بلکه واقعیت آن به معنای تاریخی. احمد شاه مسعود و بنلادن نمیتوانستهاند یک درک از اسلام داشته باشند چون یکی با ادبیات فارسی محشور بوده است و دیگری نه. چون یکی حافظ را لسانالغیب میدیده است و دیگری نه.
برای بقای این زبان باید جنگید؛ جنگی نه با تانک و توپ و تفنگ، که با آگاهی و خردمندی و پایداری. همهی ما تا وقتی قدر زبان فارسی را میفهمیم عضوی از جبههی مقاومت افغانستانایم.