چند وقت پیش یکی از کارگردانان سینمای ایران درباره صادق هدایت حرفهایی زده بود و حرفهایش در شبکههای اجتماعی و عالم مجازی واکنشهای فراوانی برانگیخت. من در شبکههای اجتماعی عضو نیستم و به بحثهایی هم که در آنها، این گونه مثل موج بالا میآید و بعد فرومینشیند و فراموش میشود علاقهای ندارم. راستش را بخواهم بگویم این نوع بحثها یا به عبارت بهتر جدلها را، که بیشتر ناشی از هیجانات آنی است، خلاف منطق تفکر و تأمل و گفتگو و مباحثه میدانم که در آنها جستجوی حقیقت اصل است و داشتن حوصله و شکیبایی و سعه صدر و توان روبرو شدن با امور ناشناخته یا غیرمتعارف شرطی ضروری. طبعا بر اساس این نگاه آن موقع که “بحث” داغ بود چیزی ننوشتم؛ اما همان وقت تصمیم گرفتم وقتی مجادلات و هیجانات فروکش کرد و جنجال خوابید، به بهانه آن جنجال حتما چیزی بنویسم و به مسألهای بپردازم که به گمانم مسألهای است مهم که متأسفانه به آن بسیار کم توجه میشود.
ماجرا این بود که آن فیلمساز به دو نکته اشاره کرده بود: اینکه صادق هدایت همجنسگرا بوده است و اینکه آثار او را باید با توجه به این موضوع خواند و مثلا تصویری را که از زنان در آثار او به دست داده شده حاصل این گرایش جنسی دانست. طبیعی است که در فضای مانوی ما کسانی که از صادق هدایت خوششان نمیآید از حرفهای فیلمساز مزبور استقبال کردند و کسانی هم که از هدایت خوششان میآید و طبعا از آن جملهاند جمع کثیری از روشنفکران جامعهمان، به شیوههای گوناگون از خجالت آقای کارگردان درآمدند، از جمله با مقایسه اهمیت هدایت با این کارگردان و تمسخر او و دادهای که بیان کرده بود و نفی همجنسگرایی هدایت و امثال این رویکردها.
نیازی نمیبینم نام آن فیلمساز را بیاورم یا نام کسانی را که به او واکنش نشان دادند. مسأله اصولا اشخاص نیست، اندیشههاست. هیچ تمایلی هم ندارم وارد دعواهایی بشوم که در آنها فایدهای نمیبینم. مسأله من در اینجا بهطور جزئی نسبت صادق هدایت و آثار او با همجنسگرایی است و مهمتر و به طور کلی ماجرای همجنسگرایی بهمثابه امری نیندیشیده در جامعه ما – حتی جامعه روشنفکری ما – که نیاز به تحقیق و تحلیل و تفکر درباره آن دیگر در روزگار ما و با توجه به دانستههایی که در اختیار داریم قابل انکار نیست.
هفده-هجده سال پیش (اوایل سال هزار و سیصد و هشتاد) وقتی داشتم کتابم را درباره صادق هدایت مینوشتم فهمیدم که “ظاهرا” صادق هدایت همجنسگرا بوده است. نوشتم “ظاهرا” چون مستند این قضیه حرفهای یکی دو نفر درباره او بود و البته اگر این حرفها را میدانستید بعد در تلویحات دوستانش هم گاه میتوانستید مویداتی را “رصد” کنید. این از ماجرای شخص صادق هدایت و همجنسگرایی؛ یعنی میشود با احتیاط نوشت که “بعید نیست هدایت همجنسگرا بوده باشد” یا “احتمال دارد که او همجنسگرا بوده باشد” و به همین ترتیب. اما آیا این موضوع الزاما در خوانش ما از آثار او میتواند تأثیری داشته باشد؟ همان زمان درباره این مسأله و نسبتش با تصویری که هدایت در آثارش از زنان به دست داده است و تصویری است سرجمع غیرواقعی و گاه تحقیرآمیز، چنین نوشتهام: “شاید بتوان برای توجیه این حالت به همجنسگرایی هدایت اشاره کرد…همجنسگرایی میتواند عاملی برای کمتوجهی به زنان باشد اما آیا الزاما باید به تحقیر جنس مخالف بینجامد؟ ظاهرا چنین نیست و عامل اصلی را نه در این موضوع که در نگاه اسطورهای هدایت به زنان باید یافت” (محمدمنصور هاشمی، صادق هدایت، روزگار 1381، ص 100-101). پیش و پس از این عبارات، هم به تفصیل تصویر زنان در آثار هدایت توصیف و هم دلایل و شواهد آن نگاه اسطورهای تحلیل شده است. بهرغم گذر زمان هنوز هم همان نظر را دارم. اما در اینجا قصد ندارم آنچه را پیشتر نوشتهام دوباره تکرار کنم. همین که نویسندگان مرد همجنسگرای دیگری در این عالم بودهاند و هستند که تصویر زنان در آثارشان تحقیرآمیز نیست برای رد نسبتی که کارگردان مذکور میان آثار هدایت و گرایش جنسیاش برقرار کرده، دلیلی کافی است. مطلب را جمعبندی کنم و بروم سراغ ماجرای اصلی. خلاصه اینکه نکتهای که فیلمساز پیشگفته درباره گرایش جنسی هدایت مطرح کرده به احتمال زیاد درست است و تحلیلی که بر اساس آن انجام داده نه تنها الزاما درست نیست بلکه به احتمال زیاد نادرست است. ضمن اینکه چنانکه در ادامه نیز خواهد آمد ارزش یا بیارزشی آثار پدیدآورندگان ربطی به گرایشهای جنسی آنها ندارد و آثار هدایت علیرغم همه انتقاداتی که به آنها میتوان داشت (و من در همان کتاب پیشگفته درباره هدایت برخی از آنها را از منظر خود برشمردهام) آثاری است ارزشمند و بهویژه بوف کور او یکی از شاهکارهای داستاننویسی ایران و از نقاط عطف در تاریخ ادبیات ماست (دلایلم را در تأیید این ادعا در فصل آخر کتاب مذکور آوردهام). درباره واکنشها هم به طور مجمل باید گفت اینکه فیلمسازی که سخنی را گفته چه اندازه مهم است، هیچ تغییری در درستی یا نادرستی سخنش نمیدهد. اگر هیچکاک و اورسن ولز یا آنتونیونی و برگمان هم درباره این موضوع صحبت کرده بودند و هیچ شاهدی بر تمایلات همجنسگرایانه هدایت وجود نداشت حرفشان یاوه بود و اگر بهجای فیلمساز فعلی سازنده فلان یا بهمان فیلم چرند هم این حرف را میزد و شواهدی دال بر تأیید حرفش وجود داشت سخن درستی گفته بود. آنچه توقع میرفت در این بحث به آن بپردازند مقایسه اهمیت هدایت و این فیلمساز نبود، بلکه این بود که آیا توصیف هدایت از زنان ربطی به همجنسگرایی احتمالی او دارد یا نه، و مهمتر اینکه آیا همجنسگرایی احتمالی او ربطی به ارزش آثارش دارد یا نه. واکنشی که برخی روشنفکرانمان (و البته نه همه) برای دفاع از هدایت در برابر سخن آن فیلمساز نشان داده بودند بیشتر آدمی را به یاد تعبیر “هوموفوبی” (Homophobia) میانداخت؛ تعبیری که گویا دستکم روشنفکران باید معنا و دلالت آن را بدانند.
با صرف نظر از این موضوعات به سراغ ماجرای اصلی بروم. از وقتی تعبیر همجنسگرایی (Homosexuality) برای تأکید بر گرایش جنسی اقلیتی از مردم در برابر گرایش اکثریت – یعنی دگرجنسگرایی (Heterosexuality) – باب شده است از تفکیک و تمایزی میان آدمیان سخن به میان آمده که پیشتر چندان شناختهشده و طرفتوجه نبوده است. ما درباره گرایش همجنسخواهانه بسیاری از چهرههای برجسته قرن بیستم در حوزههای مختلف فلسفه و ادبیات و هنر و علم چیزهایی میدانیم که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. اجازه بدهید به عنوان نمونه و برای پرهیز از شبهه اشاعه صرفا بهصورت مجمل اشارهای بکنم به برخی اسامی: لودویگ ویتگنشتاین، میشل فوکو، آندره ژید، مارسل پروست، رولان بارت، تنسی ویلیامز، فدریکو گارسیا لورکا و آلن تورینگ. در مورد برخی هم به دوجنسگرایی (Bisexuality) اشاره شده است، مثلا سوزان سانتاگ. حالا پرسش این است که آیا این ماجرا جدید است و مثلا از عوارض دنیای جدید، یا امری است مسبوق به سابقه؟ روشن است که این ماجرا امری است کاملا مسبوق به سابقه. نه فقط فهرست مذکور را میشود مثلا تا رنسانس و زندگینامه لئوناردو داوینچی یا بسیار قبلتر و مثلا تا یونان باستان و رسائل افلاطون عقب برد، بلکه کافی است تنها به فرهنگ و سنت خودمان نگاهی سریع بیندازیم تا دریابیم اصل این ماجرا به هیچ وجه جدید نیست. همین که در احکام شرع از حرمت لواط و مساحقه صحبت شده برای دریافتن سابقه موضوع کافی است. پس در این ماجرا چه چیزی جدید است؟ میشل فوکو هوشمندانه به این موضوع اشاره کرده است. نفس این تفکیک و مفهومپردازی جدید است، یعنی پیشتر فرض بر این بوده است که هر کسی ممکن است هر نوع رابطه جنسی داشته باشد (با ناهمجنس یا همجنسِ بالغ یا نابالغ، یا اصلا حیوانات) و بعد بیان میشده است که چه نوع رابطهای مباح و مجاز است و چه نوع رابطهای حرام و مجرمانه. من در اینجا کاری به غرض فوکو از نکته شایان توجهی که مطرح کرده و نتیجهای که میخواهد از آن بگیرد ندارم و تنها به اصل مطلب میپردازم که اتفاقا در فرهنگ خودمان هم شواهد متعددی در تأیید آن میتوان یافت. پیش از دوره مدرن مفهوم “همجنسگرا” وجود نداشته است. اجازه بدهید به عنوان شاهدی بر این سخن عباراتی را نقل کنم از یکی از آثار مشهور ادبیات فارسی که در اصل رسالهای تربیتی هم هست و توصیههای پدری اهل فرهنگ است به فرزندش. عنصرالمعالی کیکاووس به اسکندر در قابوسنامه که آن را بهمثابه اندرزنامهای برای پسرش گیلانشاه نوشته و اکنون یکی از آثار کلاسیک ادب فارسی است و از جمله متون مهم قرن پنجم هجری، پس از تحذیر فرزند از “مجامعت” زیاد و بیوقت و در پی این عبارت که “و بهر وقت که یادت آید بدان مشغول مباش که آن بهایم باشند که وقت هر شغلی ندانند، آدمی را وقتی بود که پیدا بود تا فرقی بود میان وی و بهایم”، بهصراحت و بر مبنای توضیحاتی درباره طبایع آدمیان و فصول سال چنین نوشته است: “اما از غلامان و زنان میل خویش بیک جنس مدار تا از هر دو گونه بهرهور باشی…و تابستان میل بغلامان و زمستان میل بزنان کن.” (به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم 1373، ص 86-87). روشن است که نویسنده قابوسنامه تفکیک و تمیزی میان همجنسگرایان و دگرجنسگرایان ندارد. درست است که صراحت این عبارات شاید کمنظیر باشد اما تصوری که از آن حکایت میکند امری غریب نبوده است. آثار فقهی دربردارنده احکام گونههای مختلف روابط جنسی است و حتی در رسالههای عملیه فارسی تا همین چند دهه پیش احکام همه انواع روابط و حتی رابطه با حیوانات را ذکر میکردند (من خودم اولین بار در نوجوانی و در نهایت حیرت در رساله امام خمینی به بسیاری از مسائل اینچنینی برخوردم و از “امکان وجود” تمایلات و روابطی آگاه شدم که روحم هم از آنها خبر نداشت؛ خوشبختانه گویا الان خیلی از شقوقی را که مبتلابه نیست در رسالههای عملیه فارسی که دست هر نوجوان مذهبی میتواند باشد ذکر نمیکنند). کتاب شاهدبازی در ادبیات فارسی اثر پژوهشگرانه سیروس شمیسا نیز از حیث بحث ما کاملا درخور توجه و تأمل است، هرچند چنانکه در ادامه خواهم آورد ضرورت دارد میان همجنسگرایی و روابط جنسی با کودکان تفکیک قائل شویم و به یاد داشته باشیم سنت شاهدبازی بیشتر از مقوله دوم بوده است. به هر حال مهم این است که بدانیم اولا بسیاری از آنچه به اشتباه از عوارض دنیای جدید تلقی میشود از دیرباز در فرهنگ بشر وجود داشته است (از قبیل پورنوگرافی که هم به صورت سنت الفیهشلفیهنویسی و هم به صورت تصویرگری روابط جنسی بر دیوار وجود داشته است و برای نمونهای از این دومی میشود مراجعه کرد به ماجرایی که بیهقی در تاریخ بهراستی ارزشمند خود نقل کرده است: “قصه خیشخانه هرات”) و ثانیا قدما بهطور معمول میان “تمایلات و گرایشها”ی جنسی تفکیک و تمیز مفهومی چندانی نداشتهاند و تفکیکهایشان صرفا ناظر به “اعمال” جنسی بوده است. نهایت مفهومپردازی قدما درباره آدمیان این بوده است که علاوه بر مذکر و مونث، تصوری مبهم هم از “مخنث” داشته باشند. اما در روزگار مدرن مفاهیم ناظر به این ماجرا بسط بسیاری یافته و بهویژه در دهههای اخیر دانش بشر در این حوزه از جنبههای گوناگون فیزیولوژیک و بیوشیمیایی گرفته تا روانشناختی و جامعهشناختی رشدی شایسته توجه پیدا کرده و بازاندیشی در برخی موضوعات و مواضع را الزامی نموده است. برای درک اهمیت مسأله “جنسیت” و “جنس” و “گرایش جنسی” دیگر توسل به مفاهیم قلیل قدما بهتنهایی بههیچوجه کافی نیست و حتما باید دانستههای جدید در این باره و مفهومپردازیهای گسترده فعلی را در نظر داشت؛ چنانکه اشاره خواهم کرد این امر وظیفهای اخلاقی است و حتی از منظر شرعی نیز ضرورت دارد.
من پیشتر یکبار درباره حقوق بشر به طور عام و حقوق زنان به طور خاص، و یکبار نیز درباره الزام یا عدم الزام قانونی (و نه شرعی) حجاب بحث کردهام (برای بحث نخست بنگرید به محمدمنصور هاشمی، خدا و بشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی، انتشارات کویر 1389، ص 187-198؛ و برای بحث دوم بنگرید به “پوشش و قدرت” (1 و 2) منتشر شده در “ما کم شماریم”). در هر دو بحث پیشین، روش من مفروض گرفتن همه آموزههای دروندینی اسلام بوده است و بازاندیشی در انسجام آنها و تلاش برای بازسازیشان از منظری درجه دوم. به عبارت دقیقتر مشی من مطلقا ورود به حوزه کاری و تخصصی فقها نیست. همچنانکه روشم در این مباحث اصلاحگری دینی به معنای متداول فعلی هم نیست، یعنی مفروضات متداول را نقد نمیکنم و بنایم را بر پذیرش آنها میگذارم. من با اندیشههای مختلفی که اکنون در حوزه مباحث نظری درباره مسائل ناظر به جنسیت مطرح است آشنا هستم و به قدر وسع آنها را خواندهام و میخوانم و به آنها میاندیشم (برای نمونههایی از این مباحث بنگرید به: A Companion to Lesbian, Gay, Bisexual, Transgender, and Queer Studies, Edited by George E. Haggertry and Molly McGarry, Blackwell Publishing 2007)، اما در این گونه مقالاتم به آن گونه آثار نمیپردازم. کار من در این دست نوشتهها اندیشیدن مجدد است به نسبت مفاهیم با یکدیگر و سنجش پیوندهای آنها با دانستههایمان از منظری کاملا دروندینی. به عبارت دیگر من در این موارد، “هسته اصلی” باورهای دینی را نگه میدارم و دانستههای تازه را وارد مباحث میکنم و میکوشم با برقراری پیوند میان مفاهیم بنیادین کلامی (که نه تنها بر مبنای تربیت مذهبی، که به اقتضای سالها سر و کار داشتن پژوهشی با آنها، بهقدرکافی با آنها آشنا هستم) و احکام شرعی و دانش فعلی، مسألههای فقهی را با صورت و بیانی تازه صورتپردازی کنم. اینکه فقیهان و مجتهدان بهطورخاص و عموم مومنان به طورعام از این صورتپردازیهای تازه چه نتیجهای بگیرند طبعا مربوط است به خودشان. اما تصور میکنم اولا صورتپردازی نوین مسائل کهن ممکن است باعث شود مسائل بسط پیدا کند و پیچیدگیهای آنها آشکارتر شود و در نتیجه به مفهومپردازیهای نو و شقوق بیشتر و نتایج تازهتر یا بسطیافتهتر بینجامد، و ثانیا در هر حال این شیوه از پرداختن به مسائل و اهتمام به تقریر و تنسیق مجدد آنها را با توجه به دادههای جدید، تکلیف و وظیفهای اخلاقی میدانم. امیدوارم مطالبی که در ادامه مقاله میآورم نکته اخیر را نیز روشنتر کند. همچنانکه امیدوارم روشی که برای پرداختن به این مباحث در پیش گرفتهام کمک کند بحثها در جامعه بهصورتی کاربردیتر پیش برود و ما را از درافتادن به وادی مباحث انتزاعی محض که میتواند به بحثهای طولانی و کمثمر منجر شود دور کند.
اجازه بدهید از اینجا شروع کنم: در نظام اعتقادی ما “عدل” خدا جزو اصول است. به عبارت دیگر ما اعتقاد داریم که خدا ظلم نمیکند. عدل خدا در طول تاریخ باور عموم شیعیان و نیز کثیری از اهل سنت بوده است (برخی اهل سنت و از جمله مثلا اشاعره برای اینکه بر قدرت خدا تأکید کنند گاه عدل او را محدود میکردهاند، اما حتی همانها هم عموما تنها بر اینکه خدا “میتواند” طور دیگری نیز عمل کند تأکید میکردهاند و بر اساس اصولی دیگر و از جمله قول خود خداوند در قرآن طبعا از اینکه خدا را غیرعادل/ظالم معرفی کنند پرهیز مینمودهاند). بر اینکه خدا عادل است و منزه از ظلم و ستم، لوازم و نتایجی حمل میشود، از جمله اینکه خدا کسی را مکلف به کاری نمیکند که از عهده و توان او بیرون است. به عبارت فنیتر تکلیف مالایطاق محال است. شیعه و معتزله به بیانها و شیوههای گوناگون به این امر باور داشتهاند و از آن دفاع کردهاند، و آن دسته از متکلمان هم که به این اصل به مثابه اصلی عقلی باور نداشتهاند – از جمله چنانکه ذکر شد اشاعره – اغلب بر مبنای قول خود خداوند و از جمله آیاتی نظیر “لایکلّف اللّه نفسا الّا وسعها” اغلب تنها امکان تکلیف مالایطاق را در اموری که عادتا و نه عقلا خارج از توان آدمی است میپذیرفتهاند. خلاصه اینکه آنها که به جواز تکلیف مالایطاق باور داشتهاند این اعتقاد را برای حفظ برخی دیگر از اصول خود در نظام کلامیشان وارد میکردهاند و در دفاع از آن با دشواریهایی روبرو میشده اند و گاه حتی مانند امام فخر رازی ناگزیر لزوم تأویل آیاتی را که ناظر به رد تکلیف مالایطاق است میپذیرفتهاند (برای بحث در این باره بنگرید به محمدمنصور هاشمی، خدا و بشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی، ص 97-109). من در اینجا نمیخواهم به تفصیل به رد نظر کسانی بپردازم که به عدل خدا باور ندارند یا به تکلیف مالایطاق باور دارند. درباره نظام فکری اشعری مقالهای مفصل در دست تألیف دارم و به این بحث در آنجا خواهم پرداخت. اکنون فقط متذکر میشوم که بزرگترین مشکل رویکرد متکلمان اشعریمسلک در این باره، به نظر من این است که آنها بی هیچ دلیلی از “قدرت” “حق” را نتیجه میگیرند، در صورتی که مطلقا معلوم نیست این نتیجهگیری چگونه صورت گرفته و چرا موجه است. به هر حال امامیه همواره به عدل خدا و نفی تکلیف مالایطاق باور داشتهاند و عموم موحدان به طور کلی به بیانهای مختلف و مبتنی بر دلایل عقلی و نقلی گونهگون تصوری از خدا دارند که به موجب آن خدا ظلم نمیکند و ستمگر و جائر نیست؛ بنابراین کسی را بر مبنای آنچه در حوزه اختیارش نیست مواخذه نخواهد کرد. (اگر باور داشته باشیم خدا علیم و قدیر است و خیر محض هم هست اصلا معلوم نیست چرا باید باور دیگری داشته باشیم، به عبارت دیگر چرا موجودی که خیر محض است و علم و قدرت مطلق هم دارد باید عملی خلاف خیر و عدل انجام دهد؟)
حال اجازه بدهید پس از ذکر این مقدمه کلامی، به یادآوری یک ملاحظه کلامی-فقهی بپردازم. پیروان ادیان مختلف در مواجهه با علم تجربی از سویی و در برخورد با فناوری و تصرف در طبیعت از سوی دیگر رفتارهای متنوعی داشتهاند. مثلا میدانیم که مسیحیت – چه مسیحیت کاتولیک و چه مسیحیت پروتستان – در دورهای (دوره تکوین علم جدید) در رویارویی با علم تجربی قرار گرفته است و نتیجهاش شده است حکایاتی مشهور درباره کپرنیک و گالیله و دیگران که همه شنیدهایم. ظاهرا میتوان گفت مشی مسلمانان در طول تاریخ از این جهت کموبیش متفاوت بوده و به طور خاص شیعیان عموما برای عالم و دانشمند (گرچه دگراندیش) احترام قائل بودهاند، همچنانکه به برخورداری از علم و دانش و استفاده از کشفیات و اختراعات برای شناخت علل امور و تغییر احتمالی آنها و تصرف در طبیعت اهتمام داشتهاند. این گفته از پیامبر اسلام میان مسلمانان مشهور است که “اطلبوا العلم ولو بالصین”. طبعا کسی در چین بنا نبوده است برود احکام شرع و فقه و اصول و حدیث و درایه بیاموزد و این روایت حاکی از روحیه کنجکاو مسلمانان است برای شناخت عالم و کسب دانش بهطورعام. علمای شیعه در زمان خود کم و بیش بهراحتی با علوم عقلی و طبیعی زمان خود کنار میآمدهاند و بسیاری از آنچه امروزه علم سنتی و گاه حتی مقدس(!) تلقی میشود چیزی نیست جز حاصل تلاش آن عالمان برای جمع دانستههای تجربی زمانهشان با عقاید و باورهای دینیشان (برای نمونهای از این جهت جالب توجه بنگرید به فاطمه مینایی، “طبایع چهارگانه و تأثیرشان در رویا از نگاه متکلمان”). شاید آن روحیه کنجکاو در دوره جدید که ایام رکود فکری و فرهنگی جهان اسلام است کمابیش تضعیف شده باشد اما حقیقت این است که هنوز نیز رد و نشان آن را در مواجهه مسلمانان و به ویژه برخی علمای شیعه با مسائل علمی میتوان یافت (برای نمونههایی از این دست بنگرید به محدمنصور هاشمی، اندیشههایی برای اکنون، نشر علم 1394، ص 75-88 و ص 595-600؛ نیز همو، خدا وبشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی، ص 151-162). کافی است تنها توجه کنیم کارهایی که برای درمان ناباروری در ایران بر مبنای امکانات علمی و تکنولوژیک جدید انجام میشود هنوز برای برای برخی مردم مذهبی جهان نامقبول است یا پیوند اعضا و مانند آن که بهراحتی در اینجا جاافتاده است از منظر کسانی که نگاهی اسطورهای به طبیعت دارند پذیرفتنی نیست. میشل فوکو در تاریخ جنون گفته است که پدیدآمدن تیمارستان و جمعآوری بیماران روانی امری است مدرن و پیش از آن تصور دیگری از عقل و دیوانگی وجود داشته است. من صلاحیت اظهار نظر در این باره را ندارم و شخصا از تحلیلهای فوکو درباره این ماجرا بهرغم هر اختلاف نظری که با او داشته باشم بهره بردهام، اما با اطمینان میتوانم بنویسم تحلیل فوکو در این مورد دستکم درباره جهان اسلام بهکلی ناقص و نادرست است و مسلمانان سدهها پیش از دوره مدرن در بیمارستانهای خود بیماران روانی را نیز بستری و در صورت توان درمان میکردهاند (برای اطلاعات بیشتر بنگرید به مدخل “بیمارستان” نوشته ارسلان ترزی اوغلو و صادق سجادی در دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج 5 و منابع آن. همچنین بهویژه خواندن برخی حکایات “مقالت چهارم” (در طب) از چهار مقاله خواندنی نظامی عروضی از این منظر بهطورقطع خالی از لطف نیست). اما بگذارید از میان همه مثالهایی که میتوان زد بر نمونهای تأکید کنم که به کلیت بحث این مقاله ربطی جدی پیدا میکند. عمل تغییر جنسیت در دنیا امری مسألهبرانگیز بوده است و بسیاری اشخاص مذهبی با آن مسأله دارند. حتی گاهی کسانی این استدلال عجیب را مطرح میکنند که خدا در خلقتش اشتباه نمیکند و بنابراین چنین کاری نباید مجاز باشد. صرف نظر از اینکه به دنیا آمدن کودکان ناقص و نارسی که نیاز به خدمات پزشکی برای ادامه حیات دارند، و همه بیماریهایی که بشر به درمان و کنترل آنها میپردازد، سستی آن بهظاهر استدلال و پیوند دادن کاستیهای طبیعت به خلقت خدا را آشکار میکند، موضوع مهم این است که حتی تغییری به این اهمیت و در این سطح هم کم و بیش به سادگی در جامعه ما جا افتاده است. ماجرا این است که در ابتدای انقلاب چند پزشک متخصص و البته معتمد و نیز متعهد به دانش خود، نزد آیتالله خمینی میروند و شواهد علمی ناظر به مشکلات جنسیتی کسانی را که نیاز به عمل تغییر جنسیت دارند نزد این فقیه شیعه مطرح میکنند. طبعا فقیه نمیتواند حکمی خلاف دانستههای خود بدهد یا محدودیتی پدید بیاورد که متضمن ظلم به کسانی باشد. پس اجازه شرعی این عمل صادر میشود و به این ترتیب ایران – آن هم ایران پس از انقلاب اسلامی – تبدیل میشود به یکی از مراکز عمل تغییر جنسیت در خاورمیانه.
اکنون پس از این مقدمات و تمهیدات میشود مستقیما به سراغ مسأله این مقاله رفت و به تقریر آن پرداخت و چهبسا بهسادگی بتوان به نتایجی مفید نیز رسید. کسانی که زندگینامه ویتگنشتاین را خواندهاند میدانند که یکی از چیزهایی که خود او را در زندگی آزار میداده همجنسگراییاش بوده است (برای نمونه بنگرید به: Ray Monk, Ludwig Wittgenstein; The Duty of Genius, Penguin Books 1990)، کسانی که زندگینامه میشل فوکو را خواندهاند میدانند که او دوره سختی را در نوجوانی طی کرده تا بتواند با تمایل جنسی خود کنار بیاید (برای نمونه بنگرید به “گاهشمار زندگی میشل فوکو” ترجمه عبدالمحمد روحبخشان، در میشل فوکو، نیچه، فروید، مارکس، هرمس 1381) و مسأله جنسیت هم پرسشی همیشگی در تفکر او باقی مانده و به نگارش کتاب تاریخ جنسیت (Histoire de la sexualité) انجامیده است (مجموعهای چهار جلدی که سه مجلد آن در زمان حیات فوکو، از 1976 تا 1984، منتشر شده و جلد چهارم آن در 2018. جلد نخست این مجموعه با ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده به فارسی منتشر شده است). عمدا دو متفکر بزرگ قرن بیستم را مثال زدم که هر دو در ایران نه فقط شناختهشدهاند بلکه از جمله منابع فکری متفکران دینگرا و غربستیزمان نیز هستند. مسألهام در اینجا تنها این نیست که پس ارزش آثار کسی ربطی به گرایش جنسیاش ندارد (به این نکته در همان ابتدا و در بحث از آثار هدایت نیز اشاره کردم) بلکه مسألهام این است که این دو “واقعا” دگرجنسگرا نبودهاند و همجنسگرا بودهاند. قید “واقعا” در جمله پیش اهمیتی حیاتی دارد. از همان زمان که آلفرد کنزی (Alfred Charles Kinsey) شروع به تحقیق درباره تمایلات جنسی کرد (دوستانی که او را نمیشناسند یا با آثارش آشنا نیستند برای یک آشنایی اجمالی میتوانند فیلم سینماییای را که بر اساس زندگی او ساخته شده است ببینند: Kinsey, 2004, written and directed by Bill Condon) بر اساس آزمونهایی تجربی که روز به روز کارآمدتر هم شده است دریافتهایم که گرایش جنسی آدمیان یک گونه نیست و در این سیاق میتوان از یک طیف سخن گفت. یک سر این طیف دگرجنسگرایی مطلق است، وسط این طیف دوجنسگرای مطلق است، یعنی کسی که به هر دو جنس به یک اندازه تمایل دارد، و سر دیگر این طیف همجنسگرای مطلق است. همانقدر که یک دگرجنسگرای مطلق بهطورطبیعی و به صورت غیرارادی تمایلی به همجنس خود ندارد، یک همجنسگرای مطلق هم بهطور طبیعی و به صورت غیرارادی تمایلی به جنس مخالف ندارد. این انتخاب او نیست، وضع طبیعی اوست. همجنسگرا بهطورمعمول در برخورد با جنس مخالف تحریک و برانگیختگی را تجربه نمیکند و در این زمینه اراده و خواست او مدخلیتی نمی یابد. برای ما اکثریتی که چنین تجربهای نداریم شاید نه فقط فهم وضعیت اقلیتهای جنسی دشوار باشد بلکه ممکن است حتی از مواجه شدن با واقعیت وجود این اقلیت آزرده خاطر هم بشویم (مستندی هست با این مشخصات: The Trans List, Director: Timothy Greenfield-Sanders, 2016 که شاید دیدنش برای فهم همدلانهتر کسانی که در زمره اقلیتهای جنسی میگنجند بیفایده نباشد). اما همانطور که وجود کسانی که به آنها دوجنسه گفته میشود واقعیت دارد (گرچه تعدادشان نسبت به کل جمعیت بسیار کم باشد) وجود همجنسگرایان هم واقعیت است. اینکه چرا و چگونه کسانی همجنسگرا هستند طبیعتا موضوع این نوشته نیست. از علل کاملا فیزیولوژیک و بیوشیمیایی تا علل روانشناختی و جامعهشناختی در این ماجرا دخیل است. مهم این است که دخالت همه این علل به وجود پدیدهای انکارنشدنی در واقعیت میانجامد. کسی که همجنسگراست (به این معنا که واقعا دگرجنسگرا نیست) آن علل را انتخاب و اختیار نکرده است و این گرایش همانقدر در او ناخواسته پدید آمده است که گرایش به دگرجنس در اکثریت (حتی در برخی تحقیقات از وجود همجنسگرایی در گونههایی از حیوانات هم صحبت شده است، طبعا با درصدی پایین البته). حال نکته این است: آیا نباید میان آن که در زمینهای اختیار دارد با آنکه ندارد تفاوتی قائل شد؟ در اسلام لواط و مساحقه حرام است و حکم اینها نیز معلوم است. به عبارت دیگر در اسلام رابطه جنسی با همجنس علیالاصول حرام است (با این جمله اخیر در حقیقت میخواهم تأکید کنم بر اینکه من تلاش آن دسته از نواندیشان دینی را که میکوشند همجنسگرایی اختیاری را هم با اسلام سازگار کنند و تلاش میکنند حتی ادلهای قرآنی برای بلامانع بودن آن در اسلام بجویند درک نمیکنم و کارآمد نمییابم، برای نمونه بنگرید به آرش نراقی، “اسلام و مسأله همجنسگرایی” و “قرآن و مسأله اقلیتهای جنسی”؛ نیز ر.ک. سیدهادی طباطبایی، حدیث نواندیشان دینی، انتشارات کویر 1397، ص 2336-256؛ من هم میدانم که اکنون در روانپزشکی دنیا دیگر همجنسگرایی را “بیماری” تلقی نمیکنند، اما اینکه چیزی بیماری نباشد الزاما آن را اختیاری نمیکند، داشتن رنگ پوست سفید یا سیاه بیماری نیست، اما اختیاری هم نیست. به علاوه بیان قرآن و تاریخ اسلام هم در این زمینه صراحتی دارد که قرائتهای دیگر را متکلفانه میکند، بنابراین راه حل مسأله را “از منظر اسلامی” باید در جایی جست غیر از مسیری که به آن اشاره شد). اما نکته این است که خداوند رحمان و رحیم تکلیف مالایطاق نمیکند. یعنی همجنسگرایی بر کسی حرام است که میتواند همجنسگرا نباشد. به یاد بیاورید عبارتی را که از قابوسنامه نقل کردم. وقتی در قدیم تفکیکی میان همجنسگرا و دگرجنسگرا نبوده است و کسانی هم ممکن بوده است به اختیار و انتخاب خود (یا مثل مورد قابوسنامه به توصیه پدر والاتبار!) رابطه جنسی با هر دو جنس داشته باشند طبعا حکم هم به صورت کلی و “علیالاصول” و مجمل بیان شده است. ولی وقتی دانش ما افزونتر و مجموعه مفاهیم ناظر به بحث بیشتر شده باشد ممکن است این حکم اصولی “در عمل” استثناهایی پیدا کند. به نظر من یکی از آن استثناها همین است که کسی فیالواقع و ناخواسته همجنسگرا باشد. چنین کسی اگر بیمار تلقی شود (قبلا بیشتر این طور تصور میشد) باید شرایط درمانش را فراهم کرد و اگر حالت طبیعیاش چنین است (یعنی ماجرایی گذرا در کار نیست که به مثابه بیماری قابل درمان باشد، که اکنون عمدتا چنین تلقی میشود) باید شرایطش را لحاظ کرد و در نظر گرفت (باز اجازه بدهید برای کسانی که آلن تورینگ را نمیشناسند و از ماجرای درمان هورمونی ناموفق این نابغه باخبر نیستند دیدن فیلمی سینمایی بر اساس زندگی او را پیشنهاد کنم: The Imitation Game, 2014, directed by Morten Tyldum and written by Graham Moore, based on the biography Alan Turing: The Enigma by Andrew Hodges). طبعا طبق احکام شریعت نباید در ترویج این ماجرا کوشید یا برایش تبلیغات کرد اما طبعا طبق اصول کلامی و اخلاقی این دین هم نباید کسی را که در زمینهای اختیار ندارد خدایناکرده تحقیر و تخفیف کرد و بر دوشش باری گذاشت که خدا بر دوشش قرار نداده است. خلاصه اینکه به نظر میرسد در این ماجرا فقها باید به نظر متخصصان ذیصلاح در حوزههای پزشکی و روانپزشکی و روانشناسی مراجعه کنند و با استثناهای قاعده آشنا شوند و عنداللزوم وضع آنها را به رسمیت بشناسند. نه فقط هیچ فقیهی که هیچ انسان اخلاقیای حق ندارد چیزی را که میتواند بداند و دانستنش تبعات اخلاقی و اجتماعی دارد ندانسته و ناشناخته رها کند و دادههای علمی و آزمونپذیر را درباره آن نادیده بگیرد. به عبارت دیگر دینداران باید در این زمینه دانستههای علمی را به واسطه اصول عقلی-کلامی، با احکام شرعی سازگار کنند؛ این کاری است که در طول تاریخ کردهاند و پس از این نیز همواره انجام خواهند داد.
نکته اصلی این نوشته مطرح شد، اما پیش از پایان بخشیدن به آن ضرورت دارد حتما به یک تفکیک مهم و جدید دیگر اشاره کنم تا آنچه تا اینجا مطرح کردم سوءبرداشتی خطرناک را دامن نزند، سوءبرداشتی که متاسفانه زمینه فرهنگی آن در جامعه ما بهطورگستردهای وجود دارد. آنچه در جامعه ما بهنادرست صورت رایج همجنسگرایی تلقی میشود چیزی است از مقوله همان شاهدبازی که در ادبیاتمان از آن فراوان صحبت شده و پیشتر ذکرش رفت. صریح بخواهم بنویسم شاهدبازی ناظر است به رابطه مردان با پسران. یعنی در این رابطه یکی از طرفین رابطه نابالغ است. چنین رابطهای را امروزه ذیل پدوفیلی (Pedophilia) طبقهبندی میکنند و در همه جوامع حتی آنها که ازدواج همجنسگرایان در آنها قانونی است چنین رابطهای ممنوع است و عواقب شدیدی برای متخلفان دارد. دلیلش ساده است. این نوع رابطه متضمن سوءاستفاده جنسی است از نابالغانی که چهبسا حتی بتوان نشان داد رشد مغزی آنها هنوز کامل نشده است و تبعات و لطمات روانی سنگینی برای آنها در پی دارد. حتی اگر به لحاظ روانپزشکی کسی که دچار این تمایل است اختیار و انتخابی هم نداشته باشد و بیمار تلقی شود (معمولا آن را ذیل اختلالات روانپزشکی psychiatric disorder طبقهبندی میکنند)، جلوی چنین کسی را باید گرفت، زیرا رفتار او آسیبی را برای دیگری در پی دارد. بنابراین به هیچ وجه این ماجرا را با ماجرایی که در بند پیش از آن سخن گفتم نباید خلط کرد. اتفاقا موضوع سوءاستفاده جنسی از کودکان هم از آن موضوعاتی است که ما امروزه بر مبنای دادههای جدید از سویی و عرفیات تازه از سوی دیگر باید به آن حساس باشیم. رابطه جنسی فرد بالغ با فرد نابالغ فراتر از همجنس بودن و ناهمجنس بودن طرفین میرود و در هر حال میتواند آسیبزا باشد و در این میان تفاوت خاصی هم میان پسران و دختران نیست (این بحث البته خود نیاز به مقالهای جداگانه دارد اما صرفا برای اشاره به اهمیت موضوع باز پیشنهاد میکنم کسانی که حوصله مطالعات گسترده درباره موضوع را ندارند دستکم این فیلم سینمایی را ببینند که نویسنده و کارگردانش خانمی است که آن را بر مبنای تجربه شخصیاش ساخته است از رابطهای که پیش از بلوغ داشته و حتی آن را مبتنی بر رضایت خود تصور میکرده، تا به آسیبهای چنین روابطی حساستر شوند: The Tale, 2018, written and directed by Jennifer Fox). تأکید میکنم: تفاوت میان هموسکسوئل بودن و پدوفیل بودن را ابدا نباید فراموش کرد و البته دومی را مشکلی منحصر به پسران نیز نباید دانست و درباره روابط افراد بالغ با دختران نابالغ هم باید حتما به همان اندازه حساس بود. برای به دست آوردن اطلاعات و آگاهیهای راهگشا در همه این موارد امروزه باب آزمونهای تجربی کارآمد و بصیرتزا باز است، پس بر همه و به ویژه کسانی که حقالناس به دانستهها و گفتههای آنها گره خورده، فرض است که درباره چنین مسائلی به دانش روز مراجعه کنند. حتی اگر زمانی اثبات شود این دانش درست نبوده، باز تلاش اخلاقی کسانی که برای شناخت و آگاهی تلاش کردهاند مسلما موجهتر و به صواب و ثواب نزدیکتر است تا آنها که بر مبنای عادت یا هراس غیرمسئولانه از اشتباه هیچ تلاشی برای مواجه شدن با دادههای جدید و دانش روز نکردهاند. کسب دانش و عمل به مقتضای آن نه فقط شرط عقل، که شرط اخلاق است.
محمدمنصور هاشمی
14 دیماه 1397