گمان میکنم حضور دین و معنویت در هر جامعه
مثل نور است
اگر از حدی کمتر باشد
همه جا تاریک میشود
و اگر از حدی بیشتر باشد
چنان چشم را میزند که نتوان دید.
نورانیت محض تاریکی مطلق است؛
چشم ما برای سایهروشن طراحی شده است.
تأکید بر دین و معنویت در یک جامعه حد بهینه دارد
فتیله را زیاد که بالا بکشی دود میکند.
—————-
گاهی فکر میکنم روشنفکری اگر وجود داشته باشد
کارویژهی اصلیاش نه فعالیت سیاسی است
نه حتی روشنگری علمی
خویشکاری روشنفکر این است که با نفس “حضور”ش
حقارت برخی خواستها را نشان دهد
حقارت خواست قدرت
حقارت خواست سمت
حقارت خواست ثروت
حقارت خواست تأیید
————
یاغی بودن
نه الزاماً طغیان علیه نهادهای رسمی است
نه زیر پا گذاشتن قانون
نه دعوا در کوچه و خیابان
یاغی
-به معنای غیرقالبی-
کسی است که میتواند نظام ارزشهایی داشته باشد
غیر از نظام ارزشهای والدینش
————-
یاغی واقعی
یاغی دوستداشتنی
شبیه خودش است
نه بازتولید ناآگاهانهی امیال والدهای همجنس و ناهمجنس
————
پشت برخی تعریف و تمجیدهای الکی
پشت مجیزگویی
چقدر راحت میشود نفرت را هم دید؛
نفرت موجود حقیری که فعلاً کارش گیر است و بعداً همین حرفهای فعلیاش اسباب احساس دشمنی و کینهاش خواهد شد.
کاش رشتهی حقارتپژوهی وجود داشت تا شاید با خواندن نتیجهی تحقیقاتش آدم میدانست باید با زبان دروغگوی دلهای پرکینه چه کند تا نه دروغگوتر شوند و نه پرکینهتر!
——-
اگر به حقهبازی زیادهخواه بگویی بیشعور است
چهبسا از حیث روانشناختی مشکلش را بیشتر کنی
اگر نگویی بیشعور است
چهبسا از حیث جامعهشناختی به حقهبازی و زیادهخواهی دامن بزنی
اخلاق گاهی چقدر پیچیده میشود!
———–
بزرگترین ترسام
نه زلزله است
نه سونامی
نه بیماری
نه مرگ
بزرگترین ترسام
ناتوانی از بیان خویشتن است
اینکه کسی نتواند خودش را “بیان” کند
اینکه بین آدمها
بهرغم حسننیت
سوءتفاهم پیش بیاید
این ناخواستگیِ رنج دیگری و رنجِ خود
این شکل نگرفتن و درست پیش نرفتن یک گفتگو
تراژیکترین اتفاق زندگی است
——-
میخواهی زیبا باشی
زیبایی را دوست داشته باش
اما “سعی نکن” زیبا به نظر برسی
میخواهی باهوش باشی
هوشمندی را دوست داشته باش
اما “سعی نکن” هوشمند به نظر برسی
—–
ادبیات
سرک کشیدن مشروع است در زندگی دیگران
————-
ادبیات
شناخت و تحلیل تابوهاست
تلاش برای فراتر رفتن از آنها
————-
واقعاً برایم سؤال است چهطور برخی خیال میکنند خودشان محور عالم هستیاند و اگر نباشند چیزی در عالم هستی کم خواهد بود
نمیبینند؟!
نمیشنوند؟!
نمیفهمند؟!
اصلا در “این عالم” “هست”ند؟!
————-
بدترین قسمت مواجه شدن با آدمهای بیشعورِ حقیر
این است که طرف خودش نمیفهمد
خودش خجالت نمیکشد
خودش اذیت نیست
آدمِ باشعورِ متین
جای او میفهمد
خجالت میکشد
اذیت میشود!
————
کرمهای ابریشمی را میشناسم که تصمیم گرفتهاند هرگز پرواز نکنند
تصمیم گرفتهاند در پیلههایشان بمانند
تصمیم گرفتهاند کرم بمانند و اندازهی کرم ببینند و بدانند
از آدمهای بیفرهنگ عجیبتر
آدمهای فرهنگیِ میانمایهاند
وقتی چیز خوبی را اصلاً نمیشناسی
نمیشناسی دیگر
ولی وقتی میشناسی و بعد به کم رضایت میدهی
یا کماش به نظرت زیاد میآید…
————-
نه فقط آزادهی واقعی
بلکه دیندار واقعی
کسی است که از قیمومت والدینش رها شده باشد
از قیمومت الهگان طفولیت
از قوانین نیندیشیدهی آنها
——-
همهی اصول اخلاقی و مجموعهی فضایلی که من میشناسم دو خط است:
ستم نکن
بزرگوار باش
ستم نکن یعنی بیجهت به دیگران آسیب نرسان و آزادی دیگران را به رسمیت بشناس و به محدودیت و محرومیت دامن نزن
بزرگوار باش یعنی حسود و بخیل و کینهتوز نباش و بخشنده و شکیبا و استوار باش
همهی اصول اخلاقی ذیل خط اول میگنجد
همهی فضایل اخلاقی ذیل خط دوم.
همهی چیزهای دیگری که به اسم اخلاق بر سرشان دعواست عادات قوم و قبیله است.
———–
حال روانیات که خوب باشد
مشکلات میشود مسأله
مسألهها هم راحت و درست فهمیده میشود
مسألهای هم که درست فهمیده شود یا کموبیش قابل حل است یا حلنشدنیبودنش قابل تشخیص است.
حالات که خوب نباشد
انواع و اقسام معرفتشناسیها و فلسفههای اخلاق و فلسفههای کوفت و فلسفههای زهرمار گرهی از مشکلات باز نمیکند.
همانقدر که کشف تاریخمندی کشفی است برگشتناپذیر
-البته برای آنها که ظرفیت روانیِ پذیرش این محدودیت را دارند-
کشف لایههای روان نیز امری است غیرقابلبرگشت.
فلسفهای که از صافی روانشناسی نگذشته باشد فلسفه نیست
درگیریهای ذهن بدوی است.
بیسبب نیست که فلاسفهی بزرگ پیشین را حکیم میخواندند
گذشتگان هم میدانستند فکر سالم در ذهن سالم است!
————-
اهمیت شوپنهاور
در کشف پوچی دنیا نیست
در کشف حقارت امیال خودش است
زندگینامهاش را هم در کنار فلسفهاش بخوانید
—————-
اگر کییرکگور با رگینا اولسون ازدواج میکرد
هم خودش را بدبخت میکرد هم او را
حالا که ازدواج نکرده
هم خودش را اذیت کرده، هم او را، هم کلی جوان فلسفهزدهی دم بخت را!
بیایید متفکران را دو دسته کنیم:
آنها که اندیشههای بصیرتبخشی داشتهاند
و آنها که زندگیهای بصیرتبخشی داشتهاند
———————–
جنس مخالف
بودنش آدم را میکشد، نبودنش هم آدم را میکشد
جنس موافق نیز هم
با دیگران بودن آدم را میکشد
تنهایی نیز هم
کلاً ما هستیِ به سوی مرگایم
فقط بیخودی زیادی توقع داریم!
—-
داشتنِ دوستِ بزرگوار
دوستِ سالمِ بالغ
دوستی که خودش را دوست داشته باشد و دوستانش را و دیگران را
بزرگترین
باشکوهترین
مهمترین
لذتبخشترین
زیباترین
دستاورد زندگی است
—————–
دیوانهای هست که هر وقت دلش سخت میگیرد
هر وقت مصیبتی میبیند
هر وقت خبر تلخی میشنود
میگوید: “خدایا هر وقت باید باشی نیستی
معرفتداشتن و بامرام بودن جزو صفات کمال نیست؟”
خودش میگوید خدا قاعدتاً آنقدر معرفت دارد که این شوخی را به دل نگیرد
برخلاف خیلی از بندگانِ بیمعرفتش!
——-
بندهخدایی هست که طراحی عالم و آدم را مضحک مییابد
میگوید: خدایا این عالم بیسر و سامان را خلق کردی
خیالی نیست
این آدم پریشانِ محکوم به زوال را خلق کردی
خیالی نیست
این احمقهایی را که حتی ذرهای تخیل ندارند و معتقدند این عالم بهترین عالم ممکن است برای چی خلق کردی؟!
خوشبختانه بقیه معتقدند دیوانه است و
لیس علی المجنون حرج
———
دیوانهی آرام خوشمشربی هست که میگوید
از خدا انتظار ندارم در امور عالم دخالت کند
برای همین
هر وقت اتفاق خوبی میافتد خوشحال میشوم
و هر وقت اتفاق بدی میافتد
طلبکار نمیشوم!
————
بندهی خدایی باش
که بنده نمیخواهد
—-
ظاهراً اعتقاد دو جور است:
عمیق و سطحی
اعتقاد سطحی یا در رفتار بروز پیدا نمیکند
یا اصلاً عکس رفتار است و صرفاً برای جبران
آدمهایی که اعتقادات عمیق دارند
بهرغم تفاوت محتوای اعتقادها
احترام همدیگر را برمیانگیزند و یکدیگر را تحسین میکنند
آدمهایی که اعتقادات سطحی دارند
در اعتقاداتشان تعصب میورزند و ناروادارترند
به واسطهی ترس و احساس ضعف و در همان فرایند جبران
بیش از آنکه اعتقاد مهم باشد
رفتار مهم است
نوشته محمد منصور هاشمی