محمود اسماعیل نیا :
موضوع: وضعیت علوم انسانی در ایران
سلام و ارادت جناب آقای هاشمی
از گفتار جذابتان در باب موضوع مهم وضعیت علوم انسانی در ایران بهره مند شدم
چند نکته صرفاً از باب تکمیل بحث به نظرم می رسد
یک- وجوه عام و خاص علوم انسانی
علوم انسانی/اجتماعی یک وجه عام و ثابت دارند که مربوط است به روشهای این علوم و قوانین و یافته های آنها، و یک وجه خاص و متغیر دارند که شامل موضوعات و مسائل آنها می شود، که از محیطی به محیط دیگر تفاوت دارد. مثلاً در دانش اقتصاد انواع روشهای تجربی مورد استفاده قرار می گیرد و در آن عرضه و تقاضا حکم یک قانون را دارد (که طبعاً با قوانین علوم دقیقه تفاوت دارد). امّا مسائل اقتصادی کشورها با هم فرق دارد، مثلاً مسائل اقتصادی ایران و آلمان مشابه هم نیست ولی اقتصاددانان هر دو کشور با روشهای یکسان و با اتکاء به یافته ها و قوانین مشابه علم اقتصاد، به بررسی مسائل اقتصادی کشورشان می پردازند.
بنابراین از صرف این واقعیت که “ما با دیگران تفاوتهایی داریم”، نمی توان نتیجه گرفت که “بررسی وضعیت ما نیازمند علمی ویژه است”. مثلاً از این واقعیت که ما جامعه ای اسلامی و شیعی (امت مرحومه و فرقه ناجیه) هستیم یا هنر نزد ما ایرانیان است و بس، نمی توان نتیجه گرفت که بررسی وضعیت اجتماعی ما نیازمند دانش جامعه شناسی خاصی است (جامعه شناسی اسلامی یا ایرانی) که تماماً باید با دانش موجود جامعه شناسی متفاوت باشد.
البته باید افزود که همین تفاوت موضوعات و مسائل علوم انسانی/اجتماعی در جوامع مختلف، نهایتاً در یافته ها و قوانین این دانش ها بازتاب خواهد یافت. مثلاً در دانش روان شناسی موضوع تفاوت شخصیت افراد خداباور با افراد خداناباور بحثی جدّی است، ولی بررسی همین تفاوت ها خود بخشی از دستاوردهای دانش روانشناسی است که خرده خرده به بدنۀ این علم افزوده می شود؛ و اساساً همین تلاشهای علمی در جوامع مختلف است که سبب تکامل تدریجی رشته های مختلف علوم انسانی/اجتماعی و اتقان بیشتر یافته ها و قوانین آن می شود.
دو- علم مقدس
در ارتباط با بحث مقدس دانستن برخی از علوم، توجه به این باور رایج ولی نادرست هم مهم است که امتیاز و ارزش یک علم را برخاسته از منزلت و ارزش “موضوع” آن علم می داند (شرف العلم بشرف موضوعه). در واقع، برای کسی که این گزاره را جدّی بگیرد، دانشهایی مثل الهیات و کلام جزو شریف ترین علوم خواهند بود چون موضوعشان وجود خدا و صفات و افعال اوست، و به همین ترتیب آن بخش از دانش پزشکی که به آنالیز ادرار و مدفوع انسان می پردازد تا بیماری هایش را تشخیص دهد، ارزش و اعتبار چندانی نخواهد داشت (به قول مولوی: آن طبیبان را بود بولی دلیل – وین دلیل ما بود وحی جلیل)
در حالی که همان طور که اشاره کردید هر علمی، جدای از موضوع آن، کوششی است بشری برای فهم واقعیات جهان و انسان؛ و این واقعیات می توانند باورهای دینی باشند یا جرائم اجتماعی، شهودهای عرفانی باشند یا اختلالات روانی.
سه- دو نگاه به انسان
همچنانکه بیان کردید انسان مورد بحث در علوم اسلامی با انسان مورد نظر در علوم انسانی/اجتماعی تفاوت دارد، علوم اسلامی بیشتر به انسان موعود می پردازد و علوم انسانی/اجتماعی به انسان موجود. عدم توجه به این تفاوت، سوءفهم های زیادی را پدید آورده و از جمله به این تصور دامن زده است که علوم انسانی/اجتماعی به رقابت با دین برخاسته اند، در حالی که به تعبیر مولوی این اشتراک لفظ (انسان) است که مایۀ خطاانگیزی شده است.
شاید برای فهم بهتر این تفاوت نگاه به انسان، بتوان به موضوع تبلیغات دینی در جامعه اشاره کرد. مبلغان دینی، برخلاف عالمان و مدرسان علوم اسلامی که مخاطبانشان محدود و فرهیخته تر است، با مردم عادی سر و کار دارند و وظیفه اصلی شان نیز دعوت مردم به خیر و صلاح است. بنابراین در مقام تبلیغ غالباً بر وضعیت های آرمانی تاکید کرده و به واقعیات موجود آن چنان که باید نمی پردازند، در حالی که نقطۀ ثقل مباحث عالمان علوم انسانی بررسی همین واقعیات موجود است. برای مثال در وضعیت رکود و تورم اقتصادی در جامعه، اقتصاددانان از تاثیر منفی تنگناهای معیشتی بر تغییر رفتارهای اقتصادی و اجتماعی مردم و افزایش موارد احتکار و گرانفروشی سخن می گویند، در حالی که مبلغان دینی چنین شرایط دشواری را زمینه ای برای آزمون الهی معرفی کرده و مردم را دعوت به فضیلت هایی مثل گذشت و ایثار می کنند. بگذریم که توسل به گفتمان تبلیغی در مقام حکمرانی و تدبیر، خطای بزرگتری است که باید جداگانه به آن پرداخت.
چهار- علوم انسانی برای همه
این نکته درستی است که علوم انسانی/اجتماعی مثل علوم پزشکی و مهندسی دانش هایی مستقل و نیازمند تحصیلات تخصصی هستند و با صرف خواندن یکی دو کتاب و مقاله نمی توان ادعای تخصص در آنها را داشت. امّا نکته دیگری هم در این زمینه وجود دارد و آن این که علوم انسانی/اجتماعی به مسائل مربوط به انسان و جامعه انسانی می پردازند، و بسیاری از مردم علاقمندند که در این زمینه ها بیشتر و بهتر بدانند، البته نه در حدّ تخصص بلکه برای فهم بهتر و علمی تر موضوعات و مسائل مبتلابه خودشان. یکی از راهکارهای قابل دفاع در این زمینه گسترش آگاهی های علمی در جامعه و بیان مطلب تخصصی در سطح فهم و استفاده عامه است (Public Science) . این راهکار فهم بهتری از مسائل انسان و جامعه در دسترس مردم قرار می دهد، که البته جایگزین تخصص در این رشته ها نیست ولی موجب کسادی بازار اشاعۀ مطالب نادرست و زرد در بارۀ این موضوعات است.
پنج- تغییر رشته به نفع علوم انسانی
به درستی اشاره کرده اید که تحصیل در رشته های علوم انسانی/اجتماعی می باید از پایین ترین سطوح آغاز شود و تغییر رشته به علوم انسانی در میانه مسیر تحصیلی چندان نتیجه بخش نیست.
بله، ایده آل آن است که تحصیل علوم انسانی از مراحل اولیۀ آن (از دبیرستان یا دست کم از مقطع کارشناسی) آغاز شود تا به شکل گیری ذهنیت علمی متناسب با این دانش ها منتهی شود. ولی این هم واقعیتی است که هم نظام معیوب کنکور و هم فرهنگ عمومی جامعه، گاه افراد را در رشته هایی می نشاند که تناسبی با علائق و استعدادهایشان ندارد و این افراد پس از مدتی تحصیل تازه درمی یابند که به کدام رشته علاقه دارند یا استعداد ادامه تحصیل در آن را دارند. بنابراین نمی توان تغییر رشته با هدف ادامه تحصیل در علوم انسانی را مطلقاً ناپسند شمرد، خصوصاً که در میان افراد تغییر رشته داده به علوم انسانی نمونه های موفق هم کم نبوده است.
شش- تولید علوم انسانی اسلامی
در مورد مباحث مربوط به علوم انسانی اسلامی، توجه به این نکته نیز مهم است که اساساً ایدۀ “تولید علم” برخاسته از نوعی نگاه مهندسانه به دانش بشری است. نگاهی که تصور می کند پدیدآمدن یک دانش جدید به مانند یک پروژۀ فنی قابل برنامه ریزی و اجراست، در حالی که تاریخ علم چنین نگاهی را تایید نمی کند. در واقع، در پدیدآمدن یک دانش جدید، مجموعه ای از علل و عوامل (معرفتی و غیرمعرفتی) دخالت داشته و مسیری طولانی باید پیموده شود که رهروان آن آگاهی دقیقی نیز از مقصد نهایی خودشان ندارند. علل و عواملی مثل بروز رخدادهای جدید، طرح پرسش های تازه و پاسخ عالمان به این پرسش ها، انباشت تدریجی این پرسش و پاسخ ها، سامان یابی مفهومی و تئوریک این مجموعه و تمایزیابی آن با دیگر شاخه های دانش بشری و … .
در واقع علم، به تعبیر استاد ملکیان، بر اساس یک پروژه مهندسی “تولید” نمی شود، بلکه طی یک پروسه تاریخی”تولد” می یابد.
اهتمام شما در ایضاح ابهامات و رفع سوء تفاهمات مرتبط با علوم انسانی/اجتماعی شایسته همه گونه قدردانی است.
———————
علی باغستانی:
چند سؤال در رابطه با درسگفتار «علوم انسانی در ایران، اسلامیکردن و سایر قضایا»
جناب آقای هاشمی عزیز
با سلام و ارادت
در رابطه با درسگفتار اخیرتان چند پرسش برایم مطرحشده که خدمتتان عرض میکنم:
• در ابتدای صحبت که به دلالتهای متداول و مرسوم علوم انسانی و انواع آن پرداختهاید ادبیات را جزئی از Humanities دانستهاید. آیا اساساً ادبیات در این حیطه قرار میگیرد؟ آنگونه که متوجه شدهام نقد ادبی و نظریه ادبیات، جزو علوم انسانی غیرتجربی است که گرچه نسبت به مثلاً روانشناسی که جزو علوم انسانی تجربی است جنبه تجربی و آزمونپذیری کمتری دارد اما درهرحال چون به نحوی روشمند ناظر به فعالیتی انسانی است در دسته Humanities قرار میگیرد. بهاینترتیب ادبیات را هم میتوان از این جنس قلمداد کرد؟ با شناختی که از نگاهتان به رمان دارم و با توجه به اینکه رمان را مقولهای معرفت بخش میدانید شاید بشود از همین خصیصه استفاده کرد و رمان را که بخشی از ادبیات است بهواسطه معرفت بخش بودنش جزئی از علوم انسانی دانست؛ اما در مورد شعر چه میتوان گفت؟ پیشتر خیال میکردم ادبیات معرفتی است انسانی و جلوهای از فکر بشر و نظریه ادبیات دانشی است ناظر به آثار ادبی؛ اما از صحبتهای شما چنین برداشت کردم که این هر دو را میتوان ذیل مقوله علوم انسانی گنجاند. آیا این برداشت صحیح است؟
• در رابطه با بحث تعارضهای علم و دین اینگونه بیان کردهاید که دین و علم دو بازی زبانی متفاوتاند و مجزا و هر زمان که این دو گفتمان در تقابل قرار بگیرند یکی باید شکست بخورد و ازآنجاکه علم حاکی از واقعیت است طبیعتاً علم نباید شکست بخورد. بعد اشارهکردهاید که فرد متدین هم اگر دغدغه دین دارد میباید به گزاره علمی توجه نشان دهد و این از اقتضائات اخلاق باور است. آیا منظورتان این است که فلان گزاره دینی که با بهمان گزاره علمی در تقابل قرارگرفته، خود محصول درکی از دین است و چون این درک از صافی من انسان با همه محدودیتهای انسانیام عبور میکند ناگزیر معرفتی بشری و خطاپذیر است و به همین سبب پذیرفتن گزاره علمی در چنین شرایطی رجحان معرفتی دارد؟ آیا چنین است و رأیتان بر این استدلال استوار؟ در انتها هم این مطلب را عنوان کردهاید که اخلاق باور منافی دین نیست و سازگار با دین است. ممکن است دراینباره کمی توضیح دهید؟ یعنی از متون دینی اینگونه برداشتمیشود که ما باید به اخلاق باور پایبند باشیم؟
• فرض کنید فردی متدین میگوید: «من میپذیرم که علم با جهان واقع سروکار دارد و نه دنیای آرمانی و علوم انسانی شناخت واقعیت انسان است آنگونه که هست؛ اما دین متکفل شناساندن انسان است آنگونه که باید باشد. دین آمده است تا به من بگوید اگر خواهان خوشبختی و سعادتی از اینکه هستی میتوانی فراتر بروی. به همین خاطر من تلاش میکنم تا از متن دین مؤلفههای انسان آرمانی را استخراجکنم و مطابق با آن تصویر، زندگیام را سامانبخشم. لذا اینکه من میگویم میخواهم علوم انسانی را اسلامی کنم تلاشی است در جهت پررنگ کردن وجهه آرمانی انسان و انگشت نهادن بر ویژگیهای انسان کامل و کشف مؤلفههای کمال انسانی در پرتو متن مقدس.» آیا این نحوی نگاه ایدئولوژیک به دین است؟ اگر شخصی بگوید من به دین رجوع میکنم تا دریابم که دین در رابطه با اقتصاد و روانشناسی و جامعهشناسی و علم سیاست چه نظری دارد و چه میگوید و اسم محصول این فعالیت را علوم انسانی اسلامی میگذارم آیا چنین فعالیتی ممکن است؟
• در انتهای درسگفتار تفکیکی قائل شدهاید بین علاقهمند بودن به علوم انسانی و متخصص بودن در آن. همچنین عنوان کردهاید که پرداختن به علم انسانی کاری است تماموقت و کسی که بخواهد در این حوزه کار کند باید بتواند بفهمد، تحلیل کند، بنویسد و خلاقیت به خرج دهد. به نظر شما کسانی که به علوم انسانی علاقهمند هستند اما به حرفه دیگری مشغولاند بههیچوجه نمیتوانند در این حوزه کار کنند؟ داشتن تحصیلات دانشگاهی و عدم اشتغال به حرفهای دیگر شرط لازم برای مساهمت در علوم انسانی است؟ اگر شخصی علاقهمند به علوم انسانی و واجد قدرت فهم و تحلیل، توانایی نوشتن و قوه آفرینندگی که تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارد از شما بپرسد که آیا میتواند در این وادی نقشی ایفا کند احتمالاً چه پاسخی برایش دارید؟
با آرزوی شادی، سلامتی و حال خوب
———————————
محمود اسماعیل نیا:
سلام جناب هاشمی
از گفتار شما با عنوان «اخلاق، انحطاط، دین، مدرنیته» بهره مند شدم.
دو نکته کوتاه فرعی یا شاید تکمیلی به نظرم می رسد، که امیدوارم بیان آنها مصداق توضیح واضحات نباشد.
یک- وضعیت زندگی امروز بشر با گذشته به صورتی بنیادی تغییر کرده است، هم در ابعاد مادی و هم غیرمادی. علل و عوامل فراوانی در بروز این وضعیت جدید دخالت داشته اند که برخی از مهمترین آنها عبارتند از: گسترش دانش پزشکی و ارتقاء بهداشت عمومی، که موجب افزایش جمعیت و به تبع آن افزایش نیاز به غذا و مسکن و … شده است؛ رشد علم و تکنولوژی و افزایش توان بشر برای مهار طبیعت و امکان تصرف و مصرف بیشتر آن؛ گسترش وسایل ارتباطی و افزایش تاثیرگذاری زندگی مردم مناطق مختلف بر همدیگر؛ و بالاخره ظهور ایده ها و فلسفه های جدیدی که نگاه سنتی به عالم و آدم را عوض کرده است.
در نتیجه، تعادل زیستی و فکری سابق بین انسان و طبیعت و جامعه به هم خورده و تعادل جدید ظاهراً هنوز در مرحلۀ تکوین و تثبیت است. شاید همین تجربۀ وضعیت گذار و بی تعادلی است که حسی نوستالژیک نسبت به تعادل قدیم پدید آورده و تصویری آرمانی از گذشتۀ از دست رفته را برجسته کرده است.
از سوی دیگر، سبک جدید زندگی موجب بروز عرفیات تازه ای هم شده که نه تنها با عرفیات قدیم متفاوتند، بلکه بعضاً با باورهای اعتقادی و ارزشهای اخلاقی قبلی هم ناسازگارند. این وضعیت جدید دیر یا زود نظام اخلاقی و حقوقی و اعتقادی متناسب با خود را برخواهد ساخت، تا سامان مادی و فکری زندگی جدید همسو شود. روشن است که منظور از چنین فرایندی، تأیید تفسیرهای ماتریالیستی از روند پیدایی باورها و ارزشها و حقوق در جامعه نیست.
مثالی بزنم. همان طور که اشاره کرده اید مصادیق پورن در گذشته هم وجود داشته، امّا نه با این حجم از تکثیر و وسعت انتشار و سهولت دسترسی. اگر در گذشته در گوشه کاخی یا حمامی صور قبیحه ای ترسیم شده بود یا برخی دسترسی به رساله الفیه و شلفیه داشتند، امروزه هر کودک نابالغی می تواند از طریق یک تلفن همراه هوشمند وارد جهان بی در و پیکر اینترسکس! شود و آنچه نادیدنی است، آن بیند. نمی خواهم در این باب اغراق کنم و فریاد از دست رفتن اخلاق سر دهم، ولی نمی توان کتمان کرد که این میزان از دسترسی آسان و آگاهی پیشاهنگام کودکان از موضوع روابط جنسی، در تغییر خلق و خو و رفتار آنها مؤثر خواهد بود. کودکان دارای چنین تجربه ای، بزرگسالی متفاوتی را هم به لحاظ ازدواج و روابط جنسی خواهند داشت. در واقع، یکی از مشکلات روانشناسان و اخلاق گرایان معاصر برای چاره جویی در این زمینه آن است که می باید با قبول فرض دسترسی آسان همگان، منجمله کودکان به پورن، راهکارهای خود را سامان دهند. حال باید پرسید که چنین تغییری در سبک زندگی نسل جدید، آیا به تدریج نظام اخلاقی و ارزشی متفاوتی را پدید نخواهد آورد؟
مثال دیگری بزنم. بشر امروز به مدد تکنولوژی، «قدرت» بیشتری برای کنترل طبیعت پیدا کرده و مصرف هرچه بیشتر منابع طبیعی را «حق» خود می انگارد. امّا ناچار است برای پاسخ به اعتراضات طرفداران حفظ محیط زیست یا شماتت مبلغان همنوایی با طبیعت، توجیهاتی برای کار خود پیدا کند. مثلاً دستکاری ژنتیک گیاهان را اقدامی لازم برای تأمین غذای جمعیت های رو به افزایش انسانی معرفی کند. امّا سوال این است که آیا افزایش چنین توجیهاتی، ولو قابل دفاع، استعارۀ تازه ای از رابطه انسان و طبیعت برنخواهد ساخت و «مادر طبیعت» را به «بردۀ» انسان مبدّل نخواهد کرد؟ و نیز فلسفه هایی جدید برای تثبیت چنین تصویری رو نخواهند آمد؟
مقصودم آن است تغییرات مادی زندگی، لاجرم و در درازمدت تغییراتی نیز در باورها و ارزشهای مردم پدید خواهد آورد که تغییر معنا و سبک دینداری مردم یکی از مصادیق آن است.
دو- نکته بعدی در مورد اصل مقایسه «امروز» با «دیروز» است. آیا چنین مقایسه ای اساساً ممکن است؟ مرز میان دیروز و امروز کی و کجاست؟، اگر یک سوی این مقایسه، یعنی دیروز را وضعیتی پایان یافته در نظر بگیریم، آیا می توانیم وضعیت امروز را هم پایان یافته و تمام شده تلقی کنیم تا به مقایسه این دو وضعیت بپردازیم؟ به تعبیر دیگر آیا سیر حوادث و تحولات آتی وضعیت امروز، داوری ما را تغییر نخواهد داد؟ حال اگر مقایسه دیروز و امروز به صورت تمام و کمال هم ممکن نباشد، آیا مقایسه جزئی و موردی این دو وضعیت هم ناممکن یا نارواست؟ اگر ما امروز حسرت گذشته را می خوریم، آیا گذشتگان به فرض اطلاع از وضع امروز ما، حسرت زندگی امروز ما را نمی خوردند؟ اساساً چنین مقایسه ای بر اساس چه معیارهایی قابل انجام و قابل دفاع است؟ معیارهای عام و جهان شمولی که مورد قبول بیشتر آدمیان باشد، کدامند؟
کوتاه کنم، به نظرم گفت و گو در مورد ابعاد مختلف این موضوع بسیار ضروری است و ممنونم که باب بحث در بارۀ آن را گشودید. به هر حال، سرنوشت کشتی توفان زده فقط به دست امواج دریا رقم نمی خورد، تلاش ناخدا و خدمه برای تشخیص موقعیت و تغییر جهت نیز حتماً تأثیر دارد.
موفق باشید.
——————–
محمد نورالهی:
بخشی از نقدی قدیمی از کتاب هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید
پس سخن اصلاً بر سر این نیست که هر که مثلاً در انگلستان یا آلمان میزید چون در مغربزمین است پس هیچ نسبتی با شرق که حقیقت است و ماییم! ندارد بلکه میتواند بود و بسیار نیز که کسی در شرق و در ام القرای حقیقی عالم اسلام یعنی ایران اسلامی باشد ولی از یک فرد معمولی ساکن مغرب زمین، غربزدهتر و جالب توجه و تأملبرانگیز این که مارتین هیدگر نیز بدین معنی متذکر شده است آنجا که در «نامهای در باب اومانیسم» با ذکر این نکته که معنی میهن یا وطن یا زادبوم: Heimat آن طور که مثلاً در تفسیری که بر شعر Heimkunft: درآمدن یا بازگشت به بوم/ خانۀ هولدرلین آمده، وطن در مفهومی ناسیونالیستی نیست بلکه در «معنای تاریخی وجود» است، آورده است:
«اما در عین حال ماهیت زادبوم در منظری نامیده شده است که بیزادبومی [یا آوارگی] آدمیان عصر جدید از ماهیت تاریخ وجود اندیشیده شود. درنهایت این نیچه است که این بیزادبومی را تجربه کرده است. او نمیتوانست از درون مابعدالطبیعه هیچ راه خروج [یا چارۀ] دیگری برای آن بیابد مگر واگردانی [یا وارونهسازی] مابعدالطبیعه. اما این به معنای بهتمامیترساندن بیخروجیت [عدم وجود راه خروج یا بنبست بودن یا در یک کلام بیچارگی] است. با وجود این، هولدرلین، وقتی که «بازگشت به خانه» را میسراید، مبالات [یا دغدغۀ] آن را دارد که “اهالی سرزمین”اش را در ماهیتشان بیابد. او به هیچ وجه این را در خودپرستی [اگوئیسم] قومش نمیجوید. بلکه به جای آن، آن را از رهگذر تعلق به حوالت مغربزمین مینگرد. اما همچنین، مغربزمین به نحو منطقهای، چونان باختر در تخالف با خاور، [یا] صرفاً به عنوان اروپا اندیشیده نشده است بلکه با ابتنای بر تاریخ عالم، از رهگذر قرب به سرآغاز [اندیشیده شده است]. ما کمتر آغاز به اندیشیدن در روابط رمزآمیز با شرق که در شعر هولدرلین جامۀ کلام پوشیده است، کرده ایم (مقایسه کنید با “ایستر [عید پاک]” و نیز “آواره [یا کوچنده]، بند سوم و بعد). “آلمانی” [یا امور مربوط به آلمان] به عالم گفته نمیشود تا عالم در [یا به] ماهیت آلمانی بهبود یابد؛ بلکه آن به آلمانیها گفته میشود تا از رهگذر تعلقی حوالتگونه به [سایر] اقوام، همراه با آنان اقوامی مبتنی بر تاریخ عالم گردند[14] (مقایسه شود با شعر “تذکار” هولدرلین […]). زادبومِ این سکونتِ تاریخی، قرب به وجود است.[15]»
بدین ترتیب میتوان گفت «غرب و تقدیر [یا حوالت] غرب در درون ما میزید، نفس میکشد و داعیه دارد.»[16]
http://denkenserfahrung.blogfa
——
مهیار:
مقاله درباره دکتر محمود صناعی
با درود
از این که به دکتر صناعی پرداختید، بسیار سپاسگزارم. دکتر صناعی از ناشناخته های روزگار ماست. بنده آثار بسیاری از روشنفکران قدیم را مطالعه کرده ام و تا اندازه ای با اندیشه های آنان آشنا هستم؛ اما از نظر بنده، هیچ یک به اندازه دکتر صناعی، معتدل، علمی، دورنگر و مستدل نمی اندیشیدند. شگفت زده می شوم وقتی که می بینم بیشتر تحصیل کردگان ما دکتر صناعی را نمی شناسند. کتاب آزادی و تربیت ایشان، کتابی استثنایی در عرصه تربیت است.
———————————————————————