رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

میان زیست شناسی و فلسفه

 

متن گفتار فاطمه مینایی در مراسم رونمایی کتاب اگر پزشک نمی شدم نوشته رضا ابوتراب

 

کتاب اگر پزشک نمی‍شدم با چند جملۀ شرطی شروع می شود که نویسنده خودش به آنها می گوید سؤال‍های غلط اندرغلطی که با «اگر» آغاز می شود، مثلاً: «اگر یازده سپتامبر اتفاق نمی افتاد…». اهل منطق به این نوع سؤال‍ها می گویند شرطی خلاف واقع (به انگلیسی counterfactual conditional). شرطی های خلاف ‍واقع به واسطۀ مجالی که برای تخیل شرایط فرضی و تأمل دربارۀ گزینه های بدیل فراهم می کنند از ابزارهای ارزشمند تفکر برای فیلسوفان محسوب می شود. یکی از ویژگی‍های برجستۀ کتاب اگر پزشک نمی‍شدم همین پدید آوردن امکان تأمل در مسئله های متنوع همراه نویسنده است.

بگذارید به عنوان یک خوانندۀ اهل فلسفه از ساختار عنوان کتاب استفاده کنم و بگویم کتاب اگر پزشک نمی‍شدم را اگر پزشکی با تخصصی غیر از مغز و اعصاب می نوشت، جذابیتش برای خوانندۀ اهل فلسفه از این نوع نمی شد که اکنون هست. صحبت من دربارۀ کتاب دوست فرهیخته رضا ابوتراب از همین دیدگاه است و می‍خواهم چند نکتۀ فلسفی را دربارۀ مطالب کتاب به اختصار مطرح کنم. اما پیش از آن اجازه می‍خواهم که انطباع کلی ام را از این کتاب که آن را با لذت خواندم بگویم.

کتاب ویژگی های بارزی دارد از جمله: انتخاب هوشمندانۀ مثال‍هایی که هم فکر و هم عاطفۀ مخاطب را درگیر می‍کند، طرح و شرح ساده و روشن نظریه ها و مسئله های علمی در اثنای بحث با ذکر نمونه هایی که خوانندۀ غیرمتخصص هم می تواند آنها را بفهمد، با نثری روان و خودمانی و بی تکلف. از این جهت به نظرم این کتاب نمونۀ خواندنی ای است از نوشته هایی که به واسطۀ آنها علم برای همگان بیان می شود. درست است که الان خوشبختانه کتاب‍های علمی در سطوح مختلف، از آثار تخصصی نمایندگان مهم هر علم تا متن‍های آموزشی و بیان علوم برای همگان، به زبان فارسی ترجمه می شود، اما خیلی کارآمدتر و مؤثرتر است اگر اهل همین فرهنگ کتاب‍هایی بنویسند که گسست و فاصلۀ بین دانش تخصصی و ذهنیات عموم را کمتر کند. این کاری است که دکتر ابوتراب با چیره دستی در این کتاب و کتاب قبلی خود مخ‍نویس از عهده اش برآمده است. حتماً به دانش ادبی و پشتوانۀ فرهنگی مؤلف هم باید اشاره کنم که جا به جا از ادب فارسی استفاده کرده است. ما تاریخی بسیار طولانی از پزشکان فرهیخته داریم، از ابن سینا تا دکتر قاسم غنی، و چه خوب که این سنت در زبان فارسی دارد ادامه پیدا می‍کند. از لحاظ سبک نگارش، می شود نوعی نوشتن تو در تو به شیوۀ قصه های هزار و یک شب  یا کلیله و دمنه را در این کتاب دید. مسئله ها و خاطره گویی ها به همواری و آسانی به هم می آمیزند و در خواندن از یک فصل به فصل دیگر می روید بدون اینکه طرز انتقال از مطلبی به مطلب دیگر احساس نظم تصنعی و اجباری به شما بدهد. طنز آرام و شیطنت بی سر و صدای نویسنده هم تجربۀ خواندن کتاب را خوشایندتر می‍کند. این نکته را هم اضافه کنم که متن و تصویر پشت جلد بسیار عالی طراحی شده و تأمل برانگیز است و گویای این‍که چطور جامعه و فرهنگ ما دارد تغییر می‍کند. چطور سنت پدربزرگ‍های مهمی که عکسشان و از آن مهم‍تر عاملیتشان همه جا گسترده بود در مقابلِ مادربزرگ‍هایی که عکسی و تأثیری از آنها نیست مگر در «اندرونی»ها، دارد جایش را به عرف غالبی می‍دهد که در آن دخترکوچولوها زندگی پدرها را تغییر می‍دهند.

در این کتاب به اجمال یا به تفصیل مسائلی آمده که مستقیماً ذهن اهل فلسفه را درگیر می‍کند، مثلاً مسئلۀ آگاهی و رابطۀ ذهن و بدن، ارزش آهستگی در مقابلِ شتابندگی که به زیبایی شرح داده اند، مسئلۀ انواع عواطف و هیجانات و سهمشان در شناخت. از بین این مسائل بسیار متنوع، من به دو نکته اشاره می‍کنم، یکی دربارۀ جبر و اختیار و دیگری دربارۀ مرگ.

دکتر ابوتراب به شیوایی نقش تصادف را در شکل گرفتن زندگی خود شرح داده و به نظر من درس‍های اخلاقی ای که از سویۀ آشوبناک هستی گرفته درست و به یاد ماندنی است. در پیوند با این مسئله، در کتاب جنبه های مختلفی از پرسش بزرگ جبر و اختیار مطرح شده است. یا به تعبیری که از چند دهه پیش جا افتاده جدال بین سرشت و پرورش (nature vs. nurture). این‍که وجود ما تحت تأثیر چه عواملی شکل می‍گیرد.‍ آیا آن‍طور که مثلاً روان‍شناسان رفتارگرا معتقد بودند فقط محیط و پرورش در تعیین نتیجه سهم دارد یا آن‍طور که بعدتر بعضی زیست‍شناسان مطرح کرده اند هر کسی با مجموعه ای از ژن‍های تعیین کننده به دنیا می آید و تربیت تغییری در سرنوشتش نمی دهد. جبر و اختیار یکی از کهن‍ترین پرسش‍های مابعدالطبیعه است که به قول لایبنیتس جزو پرسشهای جذاب برای عامه هم هست و به تعبیر کانت مسائل جدلی الطرفین پدید می آورد. خاصیت این پرسش این است که مدام ابعاد تازه ای پیدا می‍کند و گویی بحث به آخر نمی‍رسد. بنابراین اینجا هم انتظار نمی‍رود که با طرح اختلاف نظرهای مان بحث را نهایی اعلام کنیم. من فقط می‍خواهم یک نکته را دربارۀ طرز بیان مطلب بگویم. زبان دانشمندان برجستۀ زیست تکاملی مثلاً داوکینز که تعبیر «ژن خودخواه» را ابداع کرده، الزاماً دقیق‍ترین زبان ممکن برای تأمل دربارۀ جبر و اختیار نیست. فیلسوفی انگلیسی، خانم مری میجلی، از نقادان شایان توجه این زبان است

(برای آشنایی با اندیشه های این فیلسوف اخلاق این کتاب مقدمۀ خوبی است:

Gregory S. McElwain, Mary Midgley, An Introduction, Great Britain: Bloomsbury Academic, 2020

از میان آثار خود او چندین اثر از جمله

Evolution as a Religion

Science as Salvation

Science and Poetry

  The Solitary Self: Darwin and the Selfish Gene

حاوی نقادی‍های او از زبان علم زمانه و به طور کلی پیش‍داوری ها و ساده انگاری ها در جهان‍بینی اهل علم است).

برای نمونه، میجلی در کتاب علم و شعر (که برگردان فارسی آن به قلم میثم محمدامینی منتشر شده است) نشان داده که به خلاف انتظار، زبان دانشمندان معاصر زیست‍شناسی با استعاره و اسطوره پیوند دارد. نمی‍خواهم وارد جزئیات این مباحث بشوم و در اینجا صرفاً بگویم که در انتقال علم بهتر است تا جای ممکن همان دید انتقادی علمی و زبان علمی را به کار بگیریم که از علم انتظار می‍رود. این‍که برای نمونه بگوییم «ژن‍ها با جدیت و وسواس عجیبی مغز آدم‍ها را برای تولیدمثل سیم‍کشی کرده اند»، ممکن است مثلاً این تصور اشتباه را ایجاد کند که ژن‍ها موجوداتی آگاه و مختارند. این عبارت را می شد به این صورت دقیق‍تر و پذیرفتنی تر کرد که یک «گویی» یا «انگار» به آن اضافه کنیم: «گویی/انگار که ژن‍ها مغز را …». بگذریم از این‍که همان‍طور که  میجلی روشن کرده، گفتمان ژن خودخواه کاملاً در زمینۀ احیای فرهنگ فردگرایی در انگلستان پدید آمده و وابسته به یک زمینۀ تاریخی و سیاسی خاص است در دهه های 1970 و 1980.

یک نکته هم دربارۀ مرگ بگویم که به جز پزشکان آشنای فلاسفه هم هست. دربارۀ جاودانگی، این‍طور که آقای دکتر نوشته اند‍، به نظر می رسد غلبه بر مرگ انگیزۀ همۀ فعالیت‍های انسان است. خیلی ها از جمله بعضی فیلسوفان این حرف را می زنند که بدون مرگ بشر اصلاً فعالیتی نمی کرد. تصور من این است که این نظریه فروکاستی است و کل انگیزه های بشر را به انگیزۀ سلبی ترس از مرگ فرو می کاهد. به نظر من وقتی از کسی مثل ارسطو بپرسید اگر عمر جاودان داشت آیا باز هم دنبال شناخت ساز و کار هستی و شناخت می بود، او قاعدتاً می گوید بله باز هم همین کارها را می کند. خوب البته، این «اگر» از آن اگرهاست که درش نتوان نشست؛ ولی باز به گمانم آزمایش فکری خوبی است برای شناخت بشر. با یک شرطی خلاف واقع، می شود گفت: «اگر انسان فانی نبود، باز هم کنجکاوی داشت».

در آخر اجازه بدهید بگویم که در میان ما کمبود گفت و گو بین فلسفه و علوم تجربی به خصوص به فلسفۀ رسمی و دانشگاهی صدمه زده است. انتشار این کتاب می شود فرصتی باشد برای بیشتر کردن این رابطه.

 

 

نوشته شده در خواندنی ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی