رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

از حبسیه‌ی قدیم تا نفس دوم

زندان‌نوشت‌ها یا به ترجمه‌ی تحت‌اللفظی از زبان انگلیسی “ادبیات زندان” گونه‌ای گسترده و کنجکاوی‌برانگیز است. گسترده است چون بدبختانه در طول زمان و در عرض زمین جامعه‌ای خالی از حبس و حصر و در بند کردن نمی‌شود یافت. کنجکاوی‌برانگیز است زیرا خوشبختانه آدمیان توان همدلانه نگریستن به شرایط و محدودیت‌های یکدیگر را دارند و تنگنای تاریک برخوردار نبودن از آزادی را درک می‌کنند.

زندان‌نوشت‌ها را از منظری می‌شود به دو دسته‌ی آثار پدیدآمده در زندان و آثار پدیدآمده درباره‌ی زندان تقسیم کرد. طبق تعریف دسته‌ی دوم لزوماً گویای تجربه‌ی زندان پدیدآورنده نیست و ممکن است تخیلی باشد، گرچه در عالم واقع این دسته‌ی دوم هم اغلب یا در زندان نوشته شده و یا به ویژه برگرفته از خاطرات زندان پدیدآورنده‌ی‌شان است.

یکی از نمونه‌های مشهور دسته‌ی نخست “تسلای فلسفه” بوئتیوس است. در فرهنگ خودمان نیز از این دسته آثار کم نباید بوده باشد، از برخی نوشته‌های ابن‌سینا گرفته تا “صواب‌نامه اغلاط چاپی‌ کشف‌الاسرار” احمد مهدوی دامغانی که پس از انقلاب در زندان شکل گرفته است. اما درباره‌ی این دسته آثار در فرهنگ خودمان تا جایی که می‌دانم متأسفانه پژوهشی انجام نشده است.

درباره‌ی دسته‌ی دوم که در فارسی نام آشنای “حبسیه” را دارد برخی پژوهش‌های راهگشا هست. حبسیه (زندان‌نامه) در ادب فارسی به طور معمول منظومه‌ای است در بیان احوال شاعر و در آرزوی آزادی. گرچه در طی سده‌ها حال و هوای آن بیان و آرزو در حبسیه‌ها تغییراتی کرده است. حبسیه‌های کهن از شعرهای صمیمانه‌ی مسعود سعد سلمان تا منظومه‌های چیره‌دستانه و نمایشی خاقانی شروانی، کم‌وبیش، بیان اندوه و ناامیدی و تلخ‌کامی است و انتظار شفاعت برای پذیرش پوزش و حسرت رهایی. در دوره‌ی جدید با برآمدن فرد و حقوق او دیگر معمولاً خبری از اعتذار نیست و آنچه در حبسیه‌ها نمود می‌یابد جلوه‌های گوناگون اعتراض است؛ از زندان‌نامه‌های احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث تا زندان‌نامه‌های ادیب برومند و علی موسوی گرمارودی.

نوشتن خاطرات زندان زیرشاخه‌ای است از زندگی‌نامه‌نگاری. پدید آوردن زندگی‌نامه و به خصوص زندگی‌نامه‌های خودنوشت در ادبیات ما چندان رواجی نداشته است. در رویاروریی با تجدد است که کم‌کم این قالب اهمیت پیدا کرده و به مرور مشتقات آن از ثبت خاطرات تا اعترافات‌نویسی به زبان‌مان راه یافته است.

همانطور که پژوهشگرانی مانند افسانه نجم‌آبادی و فرزانه میلانی به درستی مطرح کرده‌اند ثبت خاطرات و نوشتن زندگی‌نامه‌ی خود تا همین ایام اخیر غالباً مورد استقبال مردان جامعه‌مان هم قرار نگرفته است، تا چه رسد به زنان که نیمه‌ی خاموش و پنهان جامعه بوده‌اند. هنگامی که پرده‌پوشی شامل جسم و واقعیت فیزیکی زنان بشود تکلیف ذهن و مافی‌الضمیر روشن است. حتی وقتی کسی همچون تاج‌السلطنه خاطرات خواندنی‌اش را نوشت باز چند دهه باید می‌گذشت تا آن نوشته با چاپ و انتشار به رؤیت جامعه برسد.

پس از انقلاب اما در پویشی پرشتاب، آنچه پیشتر اغلب نهفته مانده بود و قرار بود بیشتر هم پنهانش کنند، روز به روز آشکاراتر از دیروز سربرکشید. چنانکه امروز نه تنها زندان‌نوشت‌های زنان – از “خاطرات زندان” شهرنوش پارسی پور تا “زنان فراموش‌شده” مریم حسین‌خواه و کتاب‌های سپیده قلیان – بخشی از خاطره‌ی جمعی ادبیات فارسی است بلکه زنان حتی از دل زدن به قالب اعترافات هم نمی‌هراسند (نمونه: “اعتراف‌باز” شهلا زرلکی).

با این مقدمات به معنایی و از منظری “نفس دوم”، خاطرات زندان مژگان ایلانلو، کاری آشناست. اما به معنایی دیگر و از منظری دیگر “نفس دوم” کاری است کاملاً تازه. آنچه به “نفس دوم” اهمیت می‌دهد گونه و قالب ادبی آن نیست، بلکه تناسب چشمگیر نگرش و نگارش مژگان ایلانلو است با علت زندانی‌شدنش؛ با جنبشی که از دید من کامیاب‌ترین جنبش پساانقلابی ایران بود.

اگر حبسیه‌های قدیم گله‌گزاری از بخت سیاه و فلک نابکار و سعایت حسودان و قدردانی از پایمردان بود، اگر حبسیه‌های جدید حدیث مقاومت قهرمانانه‌ی ذهن آزاد فرد زندانی در برابر اسارت و فشار و شکنجه بود، اگر خاطرات زندان تحت تأثیر فضای آنجا عمدتاً قصه‌ی غمناک تقابل خیر و شر است و ماجرای جدال جاودان ستمکار و ستم‌دیده در قالب سیاه و سفید، “نفس دوم” مژگان ایلانلو روایت رنگارنگیِ زندگی است، پشت‌گرم به پشتوانه‌ی پرمایه‌ی زنانگی، با یاد آرمان بلند آزادی.

“نفس دوم” به یادمان می‌آورد لازمه‌ی داشتن آرمان‌های والای جمعی، دل‌باختن به ابرقهرمانی‌های دروغین فردی نیست. آرمان‌های ما برای زیست متمدنانه و آزادانه، منافاتی با طبیعت انسانی‌مان ندارد. نباید داشته باشد. پس می‌شود برای آن زندگی متمدنانه و آزادانه مبارزه کنیم و به زندان بیفتیم، اما بگوییم که در تنگنای تاریک در بند بودن دلمان لک زده بوده است برای اندکی نور، بویی خوش، خوابی عمیق، غذایی سیر، و چایی گرم. می‌شود صادقانه بگوییم در تنهایی آنجا گاهی شکل‌گیری ناگهانی چند کلمه گفتگوی انسانی با زندان‌بان‌مان چقدر دلنشین است و شیرین، و اعتراف کنیم ناخنک‌زدن به غذای دیگران یا به دست آوردن جای کمترنامناسبی برای خواب گاه سخت ضرورت می‌یابد و بسیار می‌چسبد. در زندان خسته می‌شویم، مریض می‌شویم، بی‌حوصله می‌شویم، تا حدی که گاه با هم‌سلول هم‌آرمان‌مان هم دعوای‌مان می‌شود. انسان‌ایم و اینها همه اقتضای انسان‌بودن‌مان است. اما همین انسانیت باعث می‌شود کارهایی که کرده‌ایم و احساس‌هایی که داشته‌ایم بازگوییم و همان هم‌سلولی را در آغوش بگیریم یا دلتنگش بشویم و در هیچ حالتی آرمان زندگی سالم در جامعه‌ای متمدن و پاسدار آزادی‌های فردی را فراموش نکنیم. دقیقاً از همین جهت گفتم “نفس دوم” هماهنگی در خور درنگی دارد با جنبشی که نویسنده‌اش برایش به زندان رفته است: “زن، زندگی، آزادی”.

نگاه مژگان ایلانلو در مقام مستندساز در زندان‌نوشت‌اش بازتاب یافته و روایتش را از خودش، کودکی‌اش، جوانی‌اش، و پنداشت‌ها و آرمان‌هایش به خوبی از رنگ و لعابِ هیجانِ افزوده دور نگه داشته است. او حتی پیرنگی داستانی برای جذاب‌کردن کار طراحی نکرده، هرچند به مدد رفتار بی‌معنای مسئولان و بی‌تدبیری‌های پیاپی‌شان درست همانجا که نیاز است گره جدیدی ایجاد شود آن گره سرنوشت‌ساز ایجاد شده، و با وعده‌ی دروغ آزادکردن از اوین، نویسنده‌ی “نفس دوم” را به زندان قرچک برده‌اند؛ تا زندانی واقعی‌تر ببینیم و زندانیانی تلخ‌کام‌تر.

غم زمانه در “نفس دوم” بیکران است، مثلاً آنجا که نظام پدرسالار به اسم بی‌مسمای آبرو جانی جوان را ارزان می‌کند. با اینهمه “نفس دوم” روایت رنج و ناکامی نیست، همان گونه که حماسه‌ی کامکاری ابرقهرمانانه نیست؛ در پی سیاه‌نمایی نیست، همانقدر که به دنبال سفیدشویی نیست. “نفس دوم” روایت یک امتداد است. امتداد جنبش زن، زندگی، آزادی حتی در زندان. آنکه به میدان می‌آید تا یا بکشد یا کشته شود برای ساختن نیامده است. “زن، زندگی، آزادی” خیزشی بود برای ساختن که زنانگی را هویدا کرد، زندگی را حق مسلّم دانست، و آزادی را در عمل فریاد زد. با آن خیزش نسلی پا به جامعه گذاشت که نه تنها زیر بار حرف زور نمی‌رود، بلکه از بنیاد حرفِ زور را نمی‌فهمد. آن نسل فرهنگ خود را در تمامی ایران پراکند و به روشنی بر نسل پیش از خودش هم اثر گذاشت. در و دیوار گواه آن اثرگذاری فراگیر و ماندگار است و “نفس دوم” یکی از جلوه‌های دوست داشتنی آن.

 

محمدمنصور هاشمی

آغاز شهریور 1404

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در نوشته ها و گفته ها

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی