ایام محرم پارسال، در بخش “یک پیشنهاد سریع”، گنجشک و جبرئیل مرحوم حسن حسینی را پیشنهاد کردم. فکر کردم امسال هم به مناسبت این روزها، مجموعه شعری متناسب معرفی کنم.
علی معلم دامغانی قطعا یکی از اتفاقات شعر معاصر فارسی است. من نه نثر او را دوست دارم، نه با مواضع ایدئولوژیک او کاری دارم و نه شعرهایی از او را که متضمن توهین به دیگران است میپسندم، حتی اگر خودم آن دیگران را گهگاه نقد کرده باشم. اما این همه سبب نمیشود از کاری که او در شعر معاصر کرده است غافل باشم و استحکام و صلابت برخی شعرهای او را حس نکنم یا انکار کنم. اوج شعر او، اوج شعری است که پس از نیما آمد اما از حیث صورت و سیرت مابعد نیمایی و مدرن نبود، گرچه نوآوری داشت و تکرار مکررات شعرهای سنتی قالبی دیگران هم نبود. این جور شعر چنانکه پیشتر هم اشاره کردهام (بند آخر این مصاحبه: کی می رسد باران؟) یکچند زنده و بالنده زبانه کشید و بعد به نظر من کم و بیش تمام شد.
میراث شعری مکتوب معلم پیشتر یک کتاب بود به نام رجعت سرخ ستاره (با نوشتهای که رد و نشان تاثیر اندیشههای سید احمد فردید را هم بر آن میشد دید) که مدتها از تمام شدن نسخههای آن میگذشت. سالها دفتر شعرهای او نایاب بود. معلم اما پس از آن هم شعر گفته بود. بعد از آن هم بیشتر ترانه سروده است که به ویژه یکی از آنها با اجرای استاد بیبدیل و بینظیر آواز ایران – محمد رضا شجریان – که تندرست و سلامت باد، برای ما خاطره شده است، ترانه “بارون” در آلبوم شب، سکوت، کویر. حالا خوشبختانه بیش از یک سال است که به کوشش محمد نورالهی و سید ابوطالب مظفری و محمد کاظم کاظمی گزیده اشعار و ترانههای علی معلم دامغانی با توضیحات مفید و شکل و شمایل مناسب چاپ شده و در اختیار علاقهمندان است.
در این مجموعه از جمله شعری هست درباره عاشورا که من بیتهای زیادی از آن را از نوجوانی به خاطر دارم و هر از چند گاه زیر لب زمزمه و مزهمزه میکنم. شعر “تاوان این خون تا قیامت ماند با ما”.
همان شعر را در ادامه میآورم با یک توضیح کوتاه. این شعر از برخی جنبهها در میان دیگر مراثی کاملا بدیع است، نوآوریها و زیباییهای صوری دارد و نگاه و روایت متفاوت. اما متاسفانه بیتهایی از آن در بند سیطره عالم مقالی سنتی و نقد ناشده است که ممکن است کام را تلخ کند، مانند “چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما” یا “تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک” و از این قبیل. از نظر من هر آنچه آدمی در آن نقشی نداشته است نه مایه ننگ میتواند باشد نه مایه افتخار. بیوه شدن یا نابینایی از این جمله است، چنانکه وجوه مقابل آنها و ارزشداوری برعکس، دربارهشان. میفهمم که زبان زبان شعر و استعاره است. اما چه بهتر که استعارههایی داشته باشیم و زبان شاعرانهای فراتر از این ارزشگذاریهای نامطبوع و نامقبول. من شعر را کامل میآورم اما اگر شما هم این قسمتهای کوچک ناخوشایند را نمیپسندید میتوانید مثل من آنها را در ذهنتان حذف کنید. به هر حال اصل شعر در کنار برخی دیگر از شعرهای علی معلم دامغانی، شعرهایی است که خاطرهای ازلی و تعهدی انسانی را برای ما زنده میکند و در میان روزمرگیها به یادمان میآورد که “ره نه این است، ره آغشته ما افتاده است / ز ازل تا به ابد کشته ما افتاده است”.
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم
خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است
بر صخره از سیب زنخ بر میتوان دید
خورشید را بر نیزه کمتر میتوان دید
***
در جام من می پیش تر کن ساقی امشب
با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب
بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگاناند
می ده حریفانم صبوری میتوانند
این تازهرویان کهنهرندان زمیناند
با ناشکیبایان صبوری را قریناند
من صحبت شب تا سحوری کی توانم
من زخم دارم، من صبوری کی توانم
تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک
ساقی سلامت این صبوران را مبارک
من زخمهای کهنه دارم، بیشکیبم
من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم
من با صبوری کینه دیرینه دارم
من زخم داغ آدم اندر سینه دارم
من زخمدار تیغ قابیلم، برادر!
میراثخوار رنج هابیلم، برادر!
یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه
یحیی، مرا یحیی برادر بود در چاه
از نیل با موسی بیابانگرد بودم
بر دار با عیسی شریک درد بودم
من با محمد از یتیمی عهد کردم
با عاشقی میثاق خون در مهد کردم
بر ثور شب با عنکبوتان میتنیدم
در چاه کوفه، وایِ حیدر میشنیدم
بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم
عماروَش چون ابر و دریا مویه کردم
تاوان مستی همچو اَشتر باز راندم
با میثم از معراج دار آواز خواندم
من تلخی صبر خدا در جام دارم
صفرای رنج مجتبی در کام دارم
من زخم خوردم، صبر کردم، دیر کردم
من با حسین از کربلا شبگیر کردم
آن روز در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
فریادهای خسته سر بر اوج میزد
وادی به وادی خون پاکان موج میزد
***
بی درد مردم، ما خدا، بی درد مردم
نامرد مردم، ما خدا، نامرد مردم
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند
دست علمدار خدا را قطع کردند
نوباوهگان مصطفی را سربریدند
مرغان بستان خدا را سربریدند
در برگریز باغ زهرا برگ کردیم
زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم
چون بیوهگان ننگ سلامت ماند بر ما
تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما
***
روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید
گزیده اشعار علی معلم دامغانی
به کوشش محمد نورالهی و سید ابوطالب مظفری و محمد کاظم کاظمی
نشر سپیده باوران
بهار 1393