نگاهی به مجموعه داستان “زنگ هفتم” نوشته محمد منصور هاشمی
محمدمنصور هاشمی را بیشتر با متون فلسفیاش درباره ملاصدرا و هگل و فردید و شایگان و مقوله دین میشناسیم. شاید نکتهای که درباره داریوش شایگان در مقدمه “آمیزش آفقها” آورده است را بشود به خود و راوی داستاناش هم نسبت داد. جایی که شایگان را از قماش کسانی که یک چیز بزرگ میدانند و میکوشند با آن همه چیز را تحلیل کنند نمیداند و میگوید او در زمره کسانی است که با نکتهسنجی و ظرافت، چیزهای بسیار میداند و از هر باغ گلی چیده است. راوی “زنگ هفتم” هم در طلب چیدن نکتههای وسیع است و همین او را به مصاف خویشتن با خویش میبرد. شاید سخت باشد هر فصل را به تنهایی یک داستان به حساب آورد و بیشتر از هر گونهای به یک رمان کوتاه شباهت دارد. احیای موقعیت نوستالژیک سالهای مدرسه و فضای دهه شصت و حس نفرت و تحقیری که از محیط همکلاسها به یک بچه دبستانی منتقل میشود که فقط مربوط به نسل خاصی هم نیست و همه سنین به گونهای میل به برتری و پوز کسی که مقابلشان است را به خاک مالیدن در زندگی درون محیط آموزشی مدرسه را کم وبیش تجربه کردهاند. داستان اول فقط باب آشنایی را باز میکند و خبر از چگونگی حال و هوای داستانی میدهد و در عین حال گوشهای از یک لایه مخفی را به خواننده نشان میدهد. داستان دوم، قصهگوتر میشود و ماجرایی را پیش میآورد و همراه با تصویر دادن به ذهن مخاطب، سعی بر واقعی کردن فضا دارد و تا حد زیادی موفق بوده. یک ماجرای ساده حضور در یک مسابقه تلویزیونی و افکار و عقاید یک پسر دبستانی کنار خردهماجراهای داستان اول قرار میگیرد و به شناخت بیشتر خواننده از راوی (شخصیت محوری داستان) کمک میکند. همه این ماجراها نشانی دارد که انگار غیر مستقیم میخواهد بگوید مقصود چیزی زیر این “زنگ”هاست و لایه پنهانی پشت روایت اصلی قرار گرفته و قوهی کشف خواننده را میطلبد. نویسنده در داستان “زنگ سوم” میخواهد فضای کلی را تا حد زیادی جلو بیندازد. اما مشکل از جایی آغاز میشود که مسئلهی نگاه به کلیت کار هم مقابل خواننده قرا میگیرد. با این فرض که با یک مجموعه داستان مواجه هستیم (این گونه که از تقسیمبندی به نظر میرسد) و نویسنده آدمها و موقعیتهای مشابهی را دستمایه قرار داده و بنا به نیاز داستان چیزهای جدیدی درباره شخصیتها بازگو میشود. اما حقیقت این است که “زنگ”های این مجموعه را به سختی میتوان یک داستان مستقل دانست. حتا اگر بر به هم پیوسته بودنش تاکید شود، نیاز به وجود کشمکش یا اتفاقی جدا برای شکل گرفتن استقلال داستان دارد. در داستان سوم فلشبک و تداعیهای بیشتری میبینیم و یک همکلاس (کرمشاهی) و معلم و مدیر (صاحبی) دوباره دیده میشوند اما بنا بر شخصیت جداگانه داشتن هر داستان، نویسنده (هرچند خیلی کوتاه) اما دوباره اینها را معرفی میکند. شاید بهتر بود از ابتدا با یک رمان کوتاه یا داستان بلند مواجه میشدیم به جای مجموعه داستان به هم پیوسته. همانطور که پیشبینی میشود “زنگ چهارم” زمان را جلو میبرد و سن راوی بیشتر میشود. او نگاه ویژه و زیبایی به مسئله جنگ دارد و از زاویهای نو و کامل به ماجرا نگاه میکند و جنگ را از دید مدرسهای بودن میبینیم. هرچند بعضی پارهها افت میکند و حس خاطره بودن و گنجاندن چیزهایی برای منطقی شدن ماجرا به نظر میرسد، اما زمانی که جنگ را (حتا گذرا و برقآسا) نگاه میکند، آن لایهای که زیر پنهان شده بود رو میآید و به خود رنگ میگیرد. در ادامه داستان میخواهد رگ و ریشهای پیدا کند. مطابق انتظار زمان جلو میرود. داستانهای مجموعه ماجرا دارند اما کافی نیست. متن فقط زمانی که لایهای فلسفی و معنایی به خود میگیرد جاندار میشود و غیر از آن توضیح اضافه (گاه در حد چند کلمه) میخوانیم و باز حتا بعضی جاها نیاز به وجود بیشتر داستان و روایت احساس میشود. اما در پشت تمام اینها به یک شخصیتپردازی نسبتا کاملی میرسیم که احتمالا تنها نکتهی قوی و استوار داستان است. “زنگ ششم” کمی حال و هوای داستان به خود میگیرد و ماجرادارتر میشود و با شناختی که با داستانهای گذشته پیدا کردهایم، شخصیت را بیشتر میشناسیم و این جا دیگر نویسنده توضیح اضافه نمیدهد. اما همچنان فقدان یک اتفاق یا کشمکش (حتا ساده) حس میشود تا داستان را کاملتر کند. اما با نزدیک شدن به پایان کتاب داستانها جان بیشتری میگیرند و فضا برای خواننده ملموس میشود. در داستان آخر این مجموعهی به هم پیوسته، شخصیت راوی تکامل پیدا میکند، با دخترش وارد چالش میشود و همچنان از جملات اضافی رهایی نیست، اما با وجود کوتاه بودن جملههای مربوط به دختر، علاقه و دوست داشتن راوی نسبت به دخترش کاملا قابل لمس و زیبا از کار در آمده و حس پررنگی را میسازد. دوگانهی هستی – سمیه (نامهای دختر راوی) هم نشان از یک هویت چندتکه، نه تنها در دختر، که در همه شخصیتهای این جهان ساخته شده دارد و لایه زیرین را همین چندتکهگی کامل میکند. در داستان آخر سعی شده خردهروایتهایی منسجمتر و باپشتوانهتر قرار داده شود و نویسنده در این کارش موفق بوده و حلقهی طرح شده را به هم مرتبط میکند. خط آخر جنگ درونی راوی با خودش است؛ چیزی که به نوعی از آغاز داستان حساش میکردیم. همان که خبر از یک لایهی مخفی در دل داستان میداد اما به دلیل ضعف و کامل نبودن بعضی تکهها شاید کامل به مقصود نرسیده است اما احتمالا تکه پنهان همین جنگ درونی خویشتن با خویش است.
نوشته میلاد حسینی
منتشر شده در هفتهنامه “صدا”، ش 54.
صمیمانه متشکرم از نویسنده محترم یادداشت فوق درباره زنگ هفتم و نیز مسئولان گرامی هفتهنامه “صدا” که به این کتاب توجه کردهاند. مناسب دیدم این مرور را برای دوستانی که از سر لطف به “ما کمشماریم” مراجعه میکنند منتشر کنم و همچنین بر اساس مجالی که دوستِ نادیده نویسنده مرور بر زنگ هفتم برایم فراهم کردهاند دو سه نکته را آن گونه که در مییابم و به نظرم میرسد توضیح دهم. البته پیشتر در مطلبی درباره داستاننویسیام، به مناسبت، به زنگ هفتم اشاره کردهام و بنا ندارم در این توضیح مختصر مطالب آن نوشته را تکرار کنم (میتوانید مراجعه کنید به اینجا)، بلکه بر مبنای دریافتم از نکات مطرح شده در یادداشت مذکور، صرفا تصورم را درباره چند مسأله با خوانندگان گرامی و دوستان عزیز در میان میگذارم. نکته اول درباره “مجموعه داستان به هم پیوسته بودن” زنگ هفتم است؛ چرا زنگ هفتم را به صورت رمانی کوتاه یا داستانی بلند ننوشتهام؟ همانگونه که آقای حسینی در یادداشتشان به درستی اشاره کردهاند این مجموعه بناست لایههایی داشته باشد و یکی از این لایهها نشان دادن تعارضاتی فرهنگی بوده است. فرهنگ سخت وابسته است به محیطی که در آن هستید و ذهنیت مشترک اعضای آن محیط و خاطرههای مشترک؛ فرهنگ، حافظه است، حافظهای جمعی که ساخته میشود. بخشی از تربیت فرهنگی هم شکل دادن به ذهن و حافظه فرد است. لایهای از زنگ هفتم لایه تغییر و تحولات فرهنگی است و حتی تعارضات جدی، اما نه تعارضات گروهی با گروهی؛ تعارضات یک فرد (که البته میتواند به یک نسل نیز قابل تعمیم باشد) با خودش. اینکه چرا هر قصه در محیط آموزشی جداگانهای میگذرد و چرا در هر قصه راوی از روایت قصههای قبلی و بعدی بیخبر است اقتضای همین لایه بوده است. مثلا اگر راوی در قصه سوم یادش میبود چه احساسهایی نسبت به معلم دبستانش آقای صاحبی یا دوست آن دورهاش کرمشاهی داشته است دیگر شاهدِ بیرونیِ تغییراتِ درونی نبودیم، شاهدِ عینیِ تحولاتِ ذهنی. به عنوان مثال، راوی ما در قصه سوم به یکی از مدارس مذهبی اقماری علوی رفته است و تحت تاثیر آن محیط قرار گرفته است، به معلمهایی جدید دلبسته است با نگاهی غیر از نگاه معلمان دبستانش، دلبستگیهایش در “فعلا” هر قصه که برای او همیشه “فعلا”ی ابدی مینماید، برق خاطراتش و رنگ حافظهاش را کم میکند؛ بنابراین آدمهایی که یکبار جوری معرفی شدهاند بار دیگر جور دیگر معرفی میشوند. در تمام کتاب شاهد نه فقط تغییر ذائقه که تغییر حافظه راوی هستیم؛ حافظه امروز و حافظه دیروز. اگر راوی ما در قصه هفتم که گویی روز داوری کل این زندگی فرهنگی است دستکم ماجرای قصه ششم را به نحوی زنده به یاد داشت شاید درباره معلم مهد کودک دخترش چنان سختگیرانه قضاوت نمیکرد. برای مشاهده این گسستگیهای حافظه و در حقیقت گسستگیهای فرهنگی نیاز به قالبی بوده است که در زنگ هفتم استفاده شده، قالب قصههایی کوتاه که هر یک ظاهرا مستقل باشند و در عین حال به صورتی کاملا طراحی شده ربطهایی عمیق به هم و به کلیت کتاب داشته باشند. اگر زنگ هفتم به شکل رمان کوتاه یا داستان بلند نوشته میشد این امکان یکباره از دست میرفت و با کتابی دیگر حول و حوش مسألههایی دیگر مواجه بودیم، حتی اگر ظاهر ماجراها یکی میبود. خاطره به نظر رسیدن هر ماجرا هم دقیقا در همین جهت بوده است (در ابتدا هر یک از قصهها را به صورت روایتی خطی در زمان حال نوشته بودم مانند بخشهای امروزی قهقهه در خلأ، هر کدام از قصهها در آن نحو روایت، آغازی داشت و گرهای و اوجی و گشایشی، بعد دیدم آن بیان برای این مجموعه نقض غرض است، پس همه قصهها را به صورت فعلی یعنی خاطرهگویی خودمانی بازنگاری کردم). اگر هر زنگ این کتاب خاطرهگویی راوی است برای مخاطبانی که ماییم، کمال این فرم و نحوه بیان، هر چه بیشتر خاطره به نظر رسیدن آن است؛ هرچند واقعیت این است که هیچ خاطره و نکتهای هم بیجهت نوشته نشده است و با نظر به کلیت لایههای کتاب شکل گرفته و بیان شده است؛ همچنانکه باز واقعیت این است که همه ماجراهای داستانها با واقعیت عینی زمانهشان تطبیق میکند، گرچه احتمالا برخی از آنها برای کسانی که آن فضاها را تجربه نکردهاند ساختگی جلوه کند. برای ارتباط برقرار کردن با واقعیت این محیطهای آموزشی که در قصه سوم یا چهارم در نظر خوانندگانی غریب جلوه میکنند شاید بد نباشد دوستان یکی از نوشتههای مرا بخوانند به نام “تجربه خیابان ایران”. بنا بود نویسندگان مختلف برای ویژهنامهای هر یک تجربهشان را از یکی از محلههای تهران بنویسند و من تجربه خیابان ایران را نوشتم که در اندیشههایی برای اکنون هم چاپ شده است؛ تجربه رقابت جدی مدرسهها در منطقهای کوچک از تهران. آن نوشته تا حدی خوانندگانش را با محیط قصههای سوم و چهارم آشنا میکند. با آن آشنایی شاید خوانندگان ارجمند راحتتر هم بتوانند خط داستانها را در ذهنشان بازسازی کنند (مثلا قصه سوم قصه نوجوانی است که تلاش میکند در مسابقه شنای مدرسه، نه اول یا دوم که سوم شود چون میخواهد مدال برنز بگیرد که از مدالهای طلا و نقره به نظرش به مدالهای واقعی شبیهتر رسیده است، تلاشش را میکند و سوم هم میشود اما خبری از مراسمی که انتظار دارد و مدال نیست؛ چرا که او در آن نوجوانی درنیافته که مسئولان مدرسه کاملا مذهبی و خاص او با حکومت دینی اختلافات شدیدی داشتهاند که نهایتا سبب تغییر مدیریت مدرسهاش و تغییر مراسم شده است؛ همچنین بد نیست همینجا بگویم که قصه پنجم هم که به آن اشاره کردهاند قصه دانشجوی فلسفهای است که برای رفتن از ایران به کلاس آلمانی رفته است، روز امتحان آخر ترم او مصادف است با صبحی که آقای خاتمی با خانم امانپور مصاحبه دارد، دانشجوی دلبسته اصلاحات که با توجه به نتیجه انتخابات دیگر احساس تاثیرگذاری کرده است مینشیند مصاحبه را میبیند و بعد سعی میکند با عجله خودش را به کلاس و امتحان برساند، اما در طول مسیر تصمیم گرفته از ایران نرود، در آخرین لحظه نمیرود به کلاس آلمانیای که در آن همه به فکر مهاجرتاند و میرود به دانشگاه تا با دیگر دوستان دانشجویش در سیاست مشارکت کند). هر یک از زنگهای زنگ هفتم را جدای از بقیه هم میشود خواند (یعنی هر یک ماجرا و شخصیتهایی دارد خاص خودش) و مثلا شاید حتی لازم نباشد کسی حتما همه زنگها را به ترتیب بخواند ولی به هر حال مسلما کلیتی در کار است که خواننده در نهایت و هر وقت همه کتاب را خواند میتواند آن را دریابد. راستش را بخواهید نگران قصه کوتاه بودن یا نبودن هر زنگ هم نبودهام و نیستم. قالبها برای شناخت و یادگیری به وجود میآیند و بعد از یادگیری نوبت خلاقیت است، خلاقیت در شکستن قالبهاست. نزد من اکنون در چهلسالگی و بعد از بیست و چند سال نوشتن از سویی و سر و کله زدن عاشقانه با ادبیات و هنر و فلسفه و علوم انساني از سوی دیگر، دیگر مرزهای مشخصی نه میان قالبها هست و نه میان گونهها. برای من همه نوشتههای دنیا با همه مضامین متفاوت و با همه قالبهای گونهگونهشان تنها دو دستهاند: خواندنی و غیرخواندنی؛ از حیث مضمون بصیرتبخش یا غیربصیرتبخش و از حیث صورت خوشایند و متناسب یا ناخوشایند و نامتناسب؛ همین و همین. آرزو میکنم بتوانم چیزهای خواندنی بنویسم، چه نامش فلسفه باشد چه ادبیات، چه مقاله چه قصه یا هر چیز دیگر. برگردم به زنگ هفتم. زنگ هفتم چنانکه در نوشته آقای میلاد حسینی هم به درستی آمده است نوشتهای است حول محور یک شخصیت اصلی، یعنی راوی، در زمانها و مکانهای مختلف، یعنی در سیر روزگار در این فرهنگ و سرزمین که ماییم؛ شهادتی است صمیمانه بر نحوی زندگی، اما شهادتی است که باید آن را از بیرون دید و تحلیل کرد، از منظر مخاطب و شنونده آن خاطرات. در چنین فرایندی است که میشود حافظه فرهنگی راوی را دید و سنجید؛ میشود دریافت حافظه راوی چه تغییرها پیدا میکند و چه اشتباهاتی ممکن است بکند (در نظر بگیرید که راوی در ابتدای قصه اول گفته است خودش کلاس چهارمی است و طرف دعوایش کلاس پنجمی، در انتهای قصه میبینیم با هم امتحان دارند؛ آیا راوی عمدا دروغ گفته که کتک خوردنش را توجیه کند؟ یا دچار سهوی ناخواسته شده است؟ یا اصلا شاید راست گفته و از قضا در مورد درس دینی در آن شرایط پس از انقلاب و جنگ استثنائا کلاس مشترکی برای آنها برگزار شده و چه بسا همین باعث شده راوی آن امتحان مشترک و امکان تلافی کردن را اتفاقی مهم قلمداد کند؟ این انتخاب خواننده است، همچنانکه پاسخ به این پرسش که در قصه هفتم راوی راستش را به دخترش خواهد گفت یا نه هم به عهده خواننده است و بر مبنای پاسخهای پیشین او به پرسشهایی دیگر؛ هرچند منِ نویسنده از تهِ قلبم آرزو میکنم راوی که کمی دوستش دارم (!) راستش را بگوید تا آن همه دغدغه اخلاقی و فرهنگی در طول یک زندگی بیثمر و عبث نبوده باشد). حافظه راوی ما حافظه فرهنگی گروهی از مردم این سرزمین است در دورهای. حافظهای که عین فرهنگ است و مقوم عرفیات زندگی. حافظهای که حتی اگر مثل قصه هفتم خود دچار اشتباه نشده باشد و از قضا چیزی را درست هم به یاد آورده باشد باز ممکن است حکمی داده باشد کاملا نادرست و تحریف شده. قصههای زنگ هفتم ساده است، به سادگی خاطرههایی عادی، اما زندگی در جاهایی و وقتهایی و برای کسانی با دغدغهها و دلبستگیهایی کار سختی است، به سختی تفکیک اخلاق از عرفیات و پایبندی به اولی و رهایی از دومی. زنگ هفتم کتابی است درباره موقعیتهایی از این دست.
محمدمنصور هاشمی
دیماه 1394