رد کردن و رفتن به مطلب
منو
  • دوست داشتنی‌های من
  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
    • دیدگاه‌های شما
    • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
    • درباره نویسنده / درباره سایت
    • زندگی‌نامه و فهرست آثار
    • راه های تماس

محمدمنصور هاشمی

ما کم شماریم

منو

دیدگاه‌های شما: دیوار هشتم

دیوار هفتم دیدگاه‌ها و نوشته‌های شما هم به لطف مهر و توجه‌تان پر شد (برای دیدن مطالب پیشین بنگرید به دیوار اول، دیوار دوم، دیوار سوم، دیوار چهارم، دیوار پنجم، دیوار ششم، و دیوار هفتم) ؛ این دیوار هشتم است برای طرح نقد و نظرهایتان نه فقط به صورت خصوصی و برای نویسنده مطالب ”ما کم شماریم” که برای عموم مراجعه‌کنندگان به این وب سایت:

 

محمود اسماعیل نیا:
موضوع: جهان تا جهان است …

جناب هاشمی عزیز
درود و سپاس فراوان به خاطر نگارش این جُستار سودمند و بصیرت افزا
به نظرم بازخوانی تحولات اخیر جامعه ایران از “منظر فرهنگ” و جست و جو برای یافتن ریشه های فرهنگی کشمکش های سیاسی و اجتماعی کنونی، چیزی است که سخت بدان نیازمندیم.
یکی دو نکته و ملاحظه در مورد این یادداشت به نظرم می رسد، امآ فکر می کنم پیش از طرح شان مناسب باشد که ابتدا برداشت خودم از این جستار را به صورت خلاصه بازنویسی کنم.

اگر درست فهمیده باشم لُبّ سخن شما این است که:
یک- مشکل اصلی این است که “ساعت حکومت و جامعه با یکدیگر تنظیم نیست”. در دوران پیش از انقلاب هم به علل دیگری ساعت حکومت و جامعه با همدیگر تنظیم نبود که امید می رفت انقلاب موجب رفع این مشکل باشد. با وقوع انقلاب نوعی تنظیم موقت پدید آمد ولی تحولات بعدی مجدداً موجب ناتنظیمی این دو ساعت شد. معنای این ناتنظیمی این است که حکومت و جامعه دو سودای متفاوت در سر دارند که موجب فاصله گرفتن شان از یکدیگر شده و امکان تعامل و هم سخنی میان شان محدود شده است.
دو- عامل اصلی در بروز این فاصله، گرایش حکومت به برداشت خاصی از اسلام است که نه با فرهنگ عمومی جامعه ایرانی همسوست و نه با برداشت اکثریت مردم از اسلام. جامعه ایرانی بنا بر تجربه های تاریخی خودش، گرایش به برداشتی مداراجویانه از اسلام دارد که به لحاظ فرهنگی نسبت به “دیگری” گشوده و روادار است؛ درحالیکه حکومت دلبسته و مروج برداشتی ستیزه جویانه و سیاسی از اسلام است که دیگری را “دشمن” یا دست کم “غیرخودی” می پندارد.
سه- گرایش حکومت به چنین برداشتی از اسلام، که متاثر از جریان اسلام گرایی رایج در جهان اسلام در دورۀ معاصر است، در عمل نظامی ایدئولوژیک و بنیادگرا پدید آورده که رسالت اصلی خود را در درافتادن با نظم جهانی تعریف می کند. چنین برداشتی از اسلام نه تنها ناسازگار با مبانی اعتقادی تشیع امامی است بلکه در زیست بوم فرهنگ ایرانی نیز بیگانه محسوب می شود.
چهار- چارۀ کار، بازگشت به فرهنگ ایرانی و خصوصاً تقویت زبان و ادبیات فارسی است که پادزهر فرهنگی هر نوع بنیادگرایی است. مخاطبان این دعوت نیز بیشتر کنشگران ایرانی و آحاد جامعه هستند تا حکومتگران.

اگر گزاره های فوق ترسیم گر خطوط اصلی بحث شما باشد، آنگاه می توان ملاحظات زیر را مطرح کرد.
یک- اگر “زبان و ادبیات فارسی” را رکن رکین “فرهنگ ایرانی” بدانیم، به نظر می رسد که در بحث شما تفکیک روشنی میان این دو صورت نپذیرفته و گاهی زبان و ادبیات فارسی به جای فرهنگ ایرانی به کار رفته یا معادل آن تلقی شده است.
دو- اگر فرهنگ ایرانی را فرآوردۀ زیست ایرانیان در پهنۀ تاریخ و آینه ای از تجربۀ رویارویی شان با رخدادهای تلخ و شیرین بدانیم که لاجرم مجموعه ای از امور مثبت و منفی را در خود گرد آورده است؛ آنگاه باید پرسید که آیا تاکید صرف بر وجوه مثبت و انسان گرایانۀ این فرهنگ و نپرداختن به وجوه منفی و غیرقابل دفاع آن، سبب نمی شود که تصویری آرمانی از این فرهنگ به دست دهیم؟ و آیا چنین تصویری موجب آن نمی شود که راه خودانتقادی فرهنگی مسدود شده و انتظاری بیش از حدّ از این فرهنگ داشته باشیم؟ برای نمونه، آیا چنین نیست که رویدادهای تلخی مثل دیگری ستیزی های مذهبی و قومی در تاریخ ایران هم، در فرهنگ ایرانی بازتاب داشته و آثار آن تا به امروز تداوم یافته است؟
سه- در همین ارتباط، ظهور و رواج اسلام گراییِ وارداتی در کشورهای فارسی زبانِ ایران فرهنگی (ایران و افغانستان و تاجیکستان) “شوخی روزگار” هم که باشد، نمی تواند بدون وجود زمینه های فرهنگی بومی رخ داده باشد. به تعبیر دیگر، اگر تلاش حکومت یا گروه های اپوزیسیون در این سه کشور برای تروج برداشت هایی ستیزه جویانه از اسلام، کم یا بیش، طرفدارانی در این جوامع پیدا کرده است، آیا این خود دلیلی بر وجود زمینه هایی مساعد در فرهنگ عمومی این کشورها نسبت به پذیرش چنین دیدگاه هایی نیست؟
چهار- جدای از ملاحظات فوق، توصیه درست شما به توجه بیشتر جامعه به فرهنگ ایرانی و زبان و ادبیات فارسی، از منظر دیگری نیز واجد اهمیت است و آن “قدرت گرفتن جامعه” در برابر حکومت است. عامل مهار قدرت، خود می باید از جنس قدرت باشد. با موعظه و نصیحت نمی توان مانع دخالت حکومت در زیست جهان جامعه شد، بلکه با تقویت جامعه مدنی است که می توان حکومت را محدود به حدود قانون و پاسخ گوی مردم کرد.
پنج- نکته آخر هم این امیدواری است که این جُستار گشایندۀ باب بحث و گفت و گوی بیشتر در این زمینه باشد. مسائل اجتماعی راه حل های حاضر و آماده ای ندارندکه فقط کسی یا کسانی از آن باخبر باشند، بلکه این راه حل ها در جریان بحث و گفت و گوی آزادانۀ اهل نظر به تدریج آشکار شده یا ساخته می شوند. در واقع، همین گفت و گوهایی که در حوزه عمومی در مورد مسائل اجتماعی درمی گیرد، بخشی از فرایند حل آنها هم هستند.
آرزومند توفیقات بیشتر شما هستم.

 

——–

محمود اسماعیل نیا:

موضوع: علم چگونه اسلامی شد؟

 

جُستار عالمانه و پُر نکته شما  با عنوان علم چگونه اسلامی شد، از جهات مختلف واجد ارزش و اهمیت است، به ویژه از این نظر که جنبه ای مغفول در مورد چرایی رواج اتصاف برخی از علوم به صفت اسلامی را پیش چشم می­آورد، که، به تعبیر شما، ریشه در ماجرایی زبانی دارد.

آن ماجرا این است که برخی از مترجمان آثار مربوط به تاریخ علم در دورۀ اسلامی، ترجیح داده­ اند که در برگرداندن تعابیری مثل فلسفه عربی، به جای آن­که واژۀ «عربی» را به «جهان اسلام» یا «نزد مسلمانان» ترجمه کنند، از معادل «اسلامی» استفاده کنند. این ترجیح زبانی ناخواسته به این گمان دامن زده که برخی از علوم ماهیتاً اسلامی هستند.

در ریشه یابی این ترجیح زبانی شما به وجوه پنج­گانه ای اشاره کرده اید که به صورت خلاصه عبارتند از:

رواج تعبیر عربی بجای اسلامی در آثار نویسندگان غربی؛ گرایش مترجم در ترجمه مکانیکی و نه ادبی؛ اقتصاد زبان و ترجیح تعابیر کوتاه و صرف‌پذیر؛ انگیزه­ها‌ی شخصی مترجم برای برجسته‌کردن وصف اسلامی؛ و بالاخره احتراز مترجم از دامن زدن به نظریه ای که معتقد است مبداء دانش بشری یونان باستان بوده ولی بنا به عللی در دوره­ای موقتاً «نزد مسلمانان» به امانت سپرده شده و دوباره به غرب بازگشته است.

هم­چنان­که روشن است ثقل این بحث متوجه شخص مترجم ایرانی و ترجیحات اوست. غیر از جنبه اول که مربوط به نویسندگان غربی است، دو جنبۀ دوم و سوم مربوط به سبک ترجمه مترجم است و دو جنبه چهارم و پنجم هم به دیدگاههای فکری و عقیدتی او باز می گردد. بنابراین به نظر می­رسد که لازم است زیست جهان مترجمان به صورتی خاص مورد توجه قرار گیرد تا روشن­تر شود که این کنش­گران انتقال فرهنگی بینازبانی در کدام بستر اجتماعی و تحت تأثیر کدام جریان­ها­ یا پارادایم­های غالب فعالیت داشته اند. بازشناسی چنین فضایی به ما کمک می­کند که هم با ترجیحات مترجمان در انتخاب آثار برای ترجمه آشنا شویم و هم احیاناً ذوق و سلیقۀ آن­ها را در انتخاب نوع  معادل­های فارسی بهتر درک کنیم.

برای مثال می­توان پرسید که آیا سیاست­های فرهنگی دوران پهلوی اول در تجلیل از فرهنگ و تمدن ایران باستان­ که ثمرۀ آن سنگین تر کردن کفّۀ ایرانیت بر اسلامیت بود و شکل افراطی آن را هم در عرب ستیزی برخی نویسندگان آن دوره می­توان دید؛ سهمی و تاثیری در کار مترجمان تاریخ علم در آن دوره نداشته ­است؟ مثلاً در فضایی که ایران باستان به عنوان مظهر تمدّن معرفی ­شده و از حمله اعراب به ایران به تلخی یاد می­شود، آیا نمی توان احتمال داد که مترجم تاریخ علم، دست­ کم به صورت ناخودآگاه، متمایل به این جهت شود که سهم ایرانیان در تاریخ علم را برجسته تر و سهم عربها را ناچیزتر جلوه دهد؟ و به همین ترتیب آیا تمایل نخواهد داشت که در فرایند ترجمه متون، به جای «عربی» از «اسلامی» استفاده کند تا اعتبار کمتری برای عربها قائل شده­ باشد؟

همین پرسش را می توان در مورد جنبه اول، یعنی علل رواج استفاده غربیان از تعبیر «عربی» به جای «اسلامی» هم مطرح کرد و بررسی کرد که چنین ترجیحی در کدام فضای فکری و فرهنگی در غرب و معطوف به چه هدفی ممکن و معنادار شده است. در همین زمینه و برای نمونه می توان به نظر یکی از مورخان معاصر اشاره کرد. عبدالهادی حائری در خصوص اعتراف غربیان به سهم دانش مسلمانان در پیدایی رنسانس در غرب، می­نویسد: «اعتراف در این زمینه که از سدۀ 19 آغاز شده­ بود، در سال­های اخیر به شیوه­ای روشن و همه سویه بازگو شد و آن در هنگامی بود که کمپانیهای بزرگ نفتی، نفت سرزمین­های عربی را چپاول می کردند و برای اینکه اندیشه های همگانی جهان عرب را سرگرم و دولتمردان عرب را دلخوش سازند، راست دانستند که این مسئلۀ از اهمیت افتاده و کهنه شده را بار دیگر اذعان کنند. یک نمونه بسیار روشن این حقیقت، چاپ کتابی است که «با گشاده دستی شرکت موبیل اویل» (Mobil Oil Corporation) چهره بست و بر آن عنوان «سرشت بنیادی تمدن عرب: سرچشمۀ رنسانس» گذاشته شد و آنچه از سوی همۀ مسلمانان در زمینۀ ادب، فلسفه، تاریخ، هنر، معماری، علوم دقیق، علوم طبیعی و تکنولوژی به جهان عرضه شده­ بود، زیر عنوان کار و اندیشۀ عربان اعلام گردید؛ نگاه کنید به:

John R. Hayes, ed. The Genius of Arab Civilization: Source of Renaissance (Oxford,1975), p. 1 and passim.

علت این «گشاده­ دستی» شرکت نفتی یاد شده هنگامی بهتر درک کردنی است که بدانیم که بر طبق گزارشهای سال 1970/1349 خورشیدی آن شرکت از 7 تا 11 درصد نفت کشورهای عراق، عربستان سعودی، قطر، ابوظبی و بحرین را می برده و بهره­ برداری آن تنها در سال 1969 دهها میلیون تن نفت بوده­ است.» (نخستین رویارویی­های اندیشه­گران ایران با دو رویۀ تمدن بورژوازی غرب، امیرکبیر، 1367، صص 183-182).

روشن است که وارسی چنین مواردی و سنجش میزان تأثیر آن بر فرایند ترجمه متون تاریخ علم کار آسانی نیست، گرچه که در فهم بهتر علل و عوامل دخیل در ماجرا تأثیرگذارست.

جدای از این پیشنهاد فرعی برای بسط و تکمیل بحث، به نظرم جُستار شما در رفع بسیاری از سوءتفاهمات رایج در مورد «علم اسلامی» راهگشایی های سودمندی دارد. توجه دوباره به این نکته ضروری است که همین تصور نادرست در بارۀ سرشت علم، سرچشمۀ سوءتفاهمات و مجادلات بی حاصل بسیاری بوده است که، خصوصاً در زمینۀ علوم انسانی و اجتماعی، بر سر «اسلامی­ سازی علم» و «تولید علم اسلامی» درگرفته و هم­چنان در جریان است.

آفرین بر شما و دست مریزاد

 

——-

 

محمود اسماعیل‌نیا:

درود و صد درود جناب هاشمی گرامی

خوشحالم که در ایّام ضعف “نت” و قحط “وی پی ان” توانستم یادداشت تامل انگیزتان (جنگ، ایران و خردورزی) را بخوانم و بهره مند شوم. نگارش این یادداشت در چنین وضعیتی، بدون تعارف، از دو جهت تحسین برانگیزست:

یک – نگاه از بالا به وضعیت
حقیقت این است که ما در میانۀ بحرانی قرار داریم که هم ناگهانی بودن وقوعش و هم سرعت تحولات و شدّت مصائبش و هم مبهم بودن نقطۀ پایانش، فرصت درک و تحلیل و پیش بینی آیندۀ آن را از بسیاری از ما سلب کرده است. آنچه که مجال اندیشیدن و سنجشگری را محدودتر می کند همین جنگ روانی و بمباران اخبار و تحلیل های راست و دروغ پیرامون این جنگ است که کمترین کارکردشان ابهام زایی و دلهره افکنی است. در چنین وضعیتی، هر گونه تلاش برای ترسیم واقع بینانه و منصفانۀ صحنه درگیری ایران و اسرائیل، پیشینۀ تاریخی آن و مؤلفه های کنونی اش، یعنی همان کاری که شما در این یادداشت کرده اید، کارکرد همان قطب نمایی را دارد که به افراد گمشده در برهوت رویدادها و رها شده در ظلمت روایت ها، مختصات نقطه ای را نشان می دهد که در آن قرار دارند. تلاش برای رسیدن به درک درست از وضعیت، گامی لازم، ولو ناکافی، برای پیش بینی وضعیت آینده هم هست.

دو – رهایی‌بخشی نوشتن
خاصیت بحران این است که آدمی را فلج می کند، نه تنها به لحاظ مادی بلکه و مهمتر از نظر فکری. درگیری نظامی ناتمام ایران و اسرائیل که تجربۀ دوازده روزش را از سر گذرانده ایم و از پایانش هم بی خبریم، دل و دماغ نوشتن که هیچ، خواندن و حتی شنیدن را هم از بسیاری سلب کرده است. نگرانی نسبت به آیندۀ مبهمی که در پیش است، روان آدمی را در وضعیت تعلیق نگه می دارد و توان اندیشیدن و خلاقیت را از او سلب می کند. یک راه فائق آمدن بر شرایط دشوار بیرونی همین نوشتن در بارۀ آن است که شما انجام داده اید. می توان با توصیف و تحلیل شما در این یادداشت موافق بود یا نبود، ولی نمی توان اهمیت دست یازیدن به چنین کاری در میانۀ بحران را نادیده گرفت. چنین تلاشهایی در این روزگار، شاید مصداق همان صدقاتی باشد که جدای از رفع نیاز دیگران، نه تنها موجب تثبیت شخصیت صدقه دهنده می شود (سوره بقره، آیه 265)، بلکه دیگرانی را هم ترغیب به گام نهادن در این مسیر می کند. ما نیازمندیم در مورد وضعیت خطیری که در آن قرار داریم بیشتر بنویسیم و بخوانیم و گفت و گو و همفکری کنیم تا بتوانیم، تا حد امکان، در پدیدآمدن وضعیت آیندۀ پیشاروی مان تأثیرگذار باشیم.
خدای مهربان پشت و پناه ایران و ایرانیان باشد.

 

———————————————————————

 

برای ارسال نظرها و نوشته ها لطفا روی لینک زیر کلیک کنید:
ارسال نظر

 

نوشته شده در دیدگاه‌های شما

دسته ها

  • خواندنی ها
  • خبرها
  • نوشته ها و گفته ها
  • دفتر یادداشت های بد
  • شنیدار/دیدار
  • دیدگاه‌های شما
  • ارسال دیدگاه
  • درباره نویسنده / درباره سایت
  • زندگی‌نامه و فهرست آثار
  • راه‌های تماس
  • دوست داشتنی‌های من
اجرا شده توسط: منصور کاظم بیکی